صفحه 20 از 26 نخستنخست ... 1011121314151617181920212223242526 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 191 به 200 از 259

موضوع: ريشه ضرب المثل ها و اصطلاحات محاوره ای فارسی

  1. #191
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض خسن و خسین هر سه دختران مغاویه‌اند

    هر وقت یك نفر مطلبی می‌گوید كه هیچ جزء آن با هیچ جزئش نخواند این مثل را به زبان آرند.

    یكی گفت: خسن و خسین هر سه دختران مغاویه بودند كه در مدینه آنان را گرگ درید. گفتند: خسن و خسین نبود، حسن و حسین بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبود، پسر بود. مغاویه نبود معاویه بود. معاویه هم نبود علی(ع) بود. در مدینه گرگ آنها را پاره نكرد بلكه امام حسن را زنش زهر داد، امام حسین را هم شمر ملعون تو صحرای كربلا شهید كرد. آن كسی را هم كه گرگ خورد حضرت یوسف بود آن هم در مدینه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند خورد كه از اصل دروغ بود!

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #192
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آره آورده

    شخصی برای مدتی به تهران رفت و در آنجا بیكار بود. پس از چندی به ده خودشان برگشت و مردم برای دیدنش به منزلش رفتند. هركس از او سؤالی می‌كرد در جواب می‌گفت: "آره". خلاصه از بسكه آره گفت این گفته‌اش ورد زبان مردم شده بود. در كوچه ـ هركس كه به دیدن آن شخص نرفته بود و برای اینكه بفهمد او پس از این مدت از تهران چه آورده ـ از دیگران می‌پرسید، در جواب می‌گفتند:

    "مدتی رفته تهران آره آورده".

  4. #193
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض شتر دیدی؟ ندیدی

    اگر یك نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاری خودش با دیگری بشود به او می‌گویند شتر دیدی ندیدی كه این مثل شبیه آن یكی است كه می‌گوید: هرچی دیدی هیچ چی نگو من هم دیدم هیچ چی نمی‌گم و حكایتی دارد.

    می‌گویند: سعدی از دیاری به دیاری می‌رفت. در راه چشمش به زمین افتاد. جای پای یك مرد و یك شتر دید كه از جلوش رد شده بودند. كمی كه رفت ادرار كم ‌جهشی روی زمین دید پیش خود گفت: "سوار این شتر زن حامله‌ای بوده" بعد یك طرف راه مگس و طرف دیگر پشه به پرواز دید پیش خود گفت: "یكه لنگه بار این شتر عسل بوده لنگه دیگرش روغن" باز نگاهش به خط راه افتاد دید علف‌های یك طرف جاده چریده شده و طرف دیگر نچریده باقی مانده پیش خود گفت: "یك چشم این شتر كور بوده، یك چشم بینا" از قضا خیالات سعدی همه درست بود و ساربانی كه از جلوش گذشته بود به خواب می‌رود و وقتی كه بیدار می‌شود می‌بیند شترش رفته. او سرگردان بیابان شد تا به سعدی رسید. پرسید: "شتر مرا ندیدی؟" سعدی گفت: "یك چشم شترت كور نبود؟" مرد گفت: "چرا" گفت: "بارش عسل و روغن نبود؟" گفت: "چرا" گفت: "زن حامله‌ای سوارش نبود؟" گفت: "چرا" سعدی گفت: "من ندیدم!" مرد ساربان كه همه نشان‌ها را درست شنید اوقاتش تلخ شد و گفت: "شتر مرا تو دزدیده‌ای همه نشانی‌هاش را هم درست می‌دهی" بعد با چوبی كه در دست داشت شروع كرد سعدی را زدن. سعدی تا آمد بگوید من از روی جای پا و علامت‌ها فهمیدم و اینها را گفتم چند تایی چوب ساروانی خورد وقتی مرد ساروان باور كرد كه او شتر را ندزدیده راه افتاد و رفت. سعدی زیر لب زمزمه كرد و گفت:

    "سعدیا چند خوری چوب شترداران را ـ تو شتر دیدی؟ نه جا پاشم ندیدم!"


    روایت دوم


    شیخ سعدی از راهی می‌گذشت. رد پای شتری را دید كه عبور كرده و یك طرف راه مگس و طرف دیگر پشه می‌برد با خود گفت: "بار شتر یك طرف سركه بوده و طرف دیگر شیره، مگس با شیره سر و كار دارد و پشه با سركه" رفت تا رسید به جایی كه دید پشكل شتر یك جا جمع شده با خود گفت: "یقین اینجا شتر خوابیده بوده" بعد آثار پیاده شدن مسافر را كه در كنار راه ادرار كرده بود، دید و از محل ادرار تشخیص داد كه مسافر زنی بوده ـ ادرار زنانه روی زمین پخش می‌شود ولی ادرار مردان، زمین را گود می‌كند ـ بعد جای پنجه‌های دست مسافر را دید كه به زمین تكیه داده و بلند شده با خود گفت: "معلوم است مسافر زن، آبستن هم بوده ـ زن آبستن درحال بلند شدن با دست به جایی تكیه می‌كند". مقداری كه رفت از آن طرف یك نفر شتربان رسید پرسید: "درویش از این راه كه آمدی شتری دیدی؟" شیخ گفت: "بارش یك طرف سركه و یك طرف شیره بود؟" شتربان گفت: "بله" دوباره گفت: "مسافرش زن آبستنی بود؟" شتربان گفت: "بله كجا رفت؟" شیخ سعدی گفت: "ندیدم كجا رفت" شتربان شیخ را زیر چوب گرفت. كتكش می‌زد و می‌گفت: "تو شتر مرا به خاطر مسافر زن طمع كردی" شیخ سعدی زیر چوب ناله می‌كرد و می‌گفت:

    "سعدیا چند خوری چوب شتربانان را ـ می‌توان قطع نظر كرد، شتر دیدی؟ نه"

  5. #194
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض قوز بالاقوز

    هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و روی ندانم كاری مصیبت تازه‌ای هم برای خودش فراهم می‌كند این مثل را می‌گویند.

    یك قوزی بود كه خیلی غصه می‌خورد چرا قوز دارد؟ یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می‌زنند و می‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.

    از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزی بود از او پرسید: "تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟" او هم ماوقع آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده‌اند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بی‌مورد كرده، گفت: "ای وای دیدی كه چه به روزم شد ـ قوزی بالای قوزم شد!"


    مضمون این تمثیل را شاعری به نظم آورده است و در قالب مثنوی ساده‌ای گنجانده است كه این قطعه را آقای احمد نوروزی در اختیار ما گذاشته‌اند و نقل آن را در اینجا خالی از فایده نمی‌دانم با این توضیح كه آقای نوروزی نام سراینده آن را نمی‌دانستند و ما هم نتوانستیم نام سراینده را پیدا كنیم وگرنه ذكر نام وی در اینجا ضروری بود.


    خردمند هر كار بر جا كند

    شبی گوژپشتی به حمام شد
    عروسی جن دید و گلفام شد

    برقصید و خندید و خنداندشان
    به شادی به نام نكو خواندشان

    ورا جنیان دوست پنداشتند
    زپشت وی آن گوژ برداشتند

    دگر گوژپشتی چو این را شنید
    شبی سوی حمام جنی دوید

    در آن شب عزیزی زجن مرده بود
    كه هریك زاهلش دل افسرده بود

    در آن بزم ماتم كه بد جای غم
    نهاد آن نگونبخت شادان قدم

    ندانسته رقصید دارای قوز
    نهادند قوزیش بالای قوز

    خردمند هر كار برجا كند
    خر است آنكه هر كار هر جا كند

  6. #195
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض شما هم شهر آباد كن نیستید

    دهی بود كه چند خانوار داشت از قضا آنها هم كوچ كردند به جای دیگری رفتند و فقط یك خروس و یك سگ در ده جا ماندند روباهی آن طرف‌ها بود كه می‌خواست خروس را بگیرد، خروس چون از قضیه باخبر شد پیش سگ رفت و گفت: "روباه می‌خواد منو بگیره و بخوره چكار كنم؟" سگ گفت: "من در گوشه‌ای می‌خوابم تو هم یك تكه فرش بینداز رو من خودتم روی او بخواب و طوری نشون بده كه لونه‌ات همین جاست تا روباه خواست بیاد ترو بخوره من بلند میشم و اونو می‌گیرم". مدتی كه از شب گذشت روباه دندان تیز كرد و به سراغ خروس آمد و تا خواست كه خروس را بگیرد سگ به او حمله كرد و دمش را از بیخ كند. روباه وقتی دمش كنده شد و از حیله‌ای كه به كارش كرده بودند خبردار شد رو كرد به خروس و گفت: "من با این دم كنده میرم ولی شما هم شهر آباد كن نیستین و این ولایت با شما دو نفر آباد بشو نیس!"

  7. #196
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از پشت خنجر زد

    پناه بر خدا از منافقان روزگار که در لباس دوستی جلوه می کنند ولی چون وثوق و اعتماد طرف مقابل را جلب کردند در فرصت مناسب از پشت خنجر می زنند و دشنه را تا دسته در قلب دوست فریب خورده فرومی کنند . افراد منافق به سابقه تاریخ و شوخ چشمی های روزگار هرگز روی خوش ندیدند و اگر هم احیانأ چند صباحی از باده غرور و خیانت سرمست بودند ، آن سرمستی دیری نپایید و آن شهد موقت به شرنگ جانکاه و جانگداز مبدل گردید.
    اکنون ببینیم چه کسی برای اولین بار از پشت خنجر زد و فر جام کار محرک اصلی به کجا انجامید:
    هنگامی که ذونواس فرزند شواحیل- یا به قولی تبع الاوسط پادشاه یمن موسوم به حنیفة بن عالم- را به قتل رسانید و به دستیاری بزرگان و امرای کشور بر مسند سلطنت مستقر گردید، چون پیرو هیچ مذهبی نبود و یا به روایتی از آیین موسی پیروی می کرد، در مقام آزار و کشتار امت مسیح بر آمد و کار ظلم و شکنجه را نسبت به این قوم به جایی رسانید که عاقبت پادشاه حبشه، که دین مسیحیت داشت ، در صد دفع و رفع وی بر آمد و یکی از سرداران نامی خود به نام اریاط را با هفتاد هزار سپاهی به کشور یمن اعزام داشت.

    در جنگی که بین اریاط و ذونواس رخ داد زونواس به سختی شکست خورد منهزم گردید و اریاط زمام امور یمن را در دست گرفت. دیر زمانی از امارات اریاط در یمن نگذشت که یکی از سرداران سپاه او موسوم به ابرهه که نسبت به وی حسد می ورزید سپاهیانی فراهم آورده متوجه شهر صنعا پایتخت یمن شد. اریاط مردی سلحشور و شجاع بود و ابرهه می دانست که از عهده وی در میدان جنگ بر نخواهد آمد . بنابر این در صنعا به غلام خود غنوده دستور داد که وقتی در میدان جنگ با اریاط روبرو می شود و او را به کار جنگ و جدال مشغول می دارد وی ناگهان از پشت به اریاط حمله کند و کارش را بسازد. چون ابرهه و اریاط مقابل یکدیگر قرار گرفتند ، اریاط با ضرب شمشیر خود چنان بر فرق ابرهه نواخت که تا نزدیک ابروی وی، شکافی عظیم بر داشت! ولی در همین موقع غنوده به دستور ارباب خود ، اریاط را نامردانه از پشت خنجر زد و به قتل رسانید. وقتی که خبر کشته شدن اریاط به نجاشی پادشاه حبشه رسید سخت بر آشفت و سوگند یاد کرد که تا قدم بر خاک یمن نگذارد و موی سر ا برهه را به دست نگیرد از پای ننشیند. چون ابرهه از قصد نجاشی و سوگندی که یاد کرده بود آگاه شد تدبیری اندیشید و نامه ای مبنی بر پوزش و معذرت با انبانی از خاک یمن و موی سر خویش توسط یکی از کسان و نزدیکان به حضور سلطان حبشه فرستاد و در نامه معروض داشت:" برای آنکه سوگند سلطان راست آید، خاک یمن و موی سر خویش را فرستادم. "

  8. #197
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض الخیر فیما وقع

    عبارت مثلی بالا که باضرب المثل " هرچه پیش آید خوش آید" ترادف دارد در واقع مستخرج و مستنبط از کتاب آسمانی قرآن مجید، سوره بقره آیه 214 ،است. آنجا که میفرماید :" چه بسا از چیزی کراهت دارید ، درحالی که خیر وصلاح شما درآن است . خدا می داند وشما نمی دانید."

    نقل است که میرزا مهدی خان استر آبادی معروف به منشی سجعی مطنطن برای مهر نادرشاه افشار ساخته از نظر گذارانید. نادر برآشفت ونوشته را به دور افکند و باآنکه عامی بود سر برآورد وگفت : " بر روی خاتم من این جمله را حک کنید الخیر فیما وقع. بعضی از مورخین ایرانی نسبت به واقع بالا با نظر تردید می نگرند وبه عبارت مذکور را ماده تاریخ سلطنت نادر شاه میدانند زیرا الخیر فیما وقع به حروف ابجد برابر است با سال 1148 هجری قمری که سر سلسله افشاریه در شوال همان سال به سلطنت رسیده است.

  9. #198
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض این به آن در

    گاهی اتفاق می افتد که افرادی در مقام قدرت نمایی بر می آیند و زیان و ضرر مادی یا معنوی می رسانند. شک نیستد که طرف مقابل هم دست به کار می شود و تا عمل دشمن را متقابلا پاسخ نگوید از پای نمی نشیند. عبارت مثلی بالا هنگام عمل متقابل مورد استفاده قرار می گیرد.

    مغیره بن شعبه در سال پنجم هجرت اسلام آورد و در جنگهای حدیبیه و یمامه و فتوح شام حضور داشت و یک چشم خود را در جنگ یرموک از دست داد و در جنگهای قادیسه و نهاوند و همدان و جز آن نیز شرکت داشت. مغیره اول کسی بود که پس از رحلت پیغمبر (ص) از ماجرای سقیفه بنی ساعده آگاه گشت و جریان را به اطلاع عمر بت خطاب رسانید. شاید اگرهوش و تیزبینی او نبود مسیر تاریخ اسلام عوض می شد و خلافت در قبضه انصار مدینه قرار می گرفت. بعدها از طرف خلیفه دوم به حکومت بصره منصوب گردید ولی دیر زمانی نگذشت که به زنا متهم شده نزدیک بود حد زنا از طرف خلیفه عمر بر او جاری شود که به علت لکنت زبان احد از شهود زیادبن ابیه از مجازات و همچنین ولایت بصره معاف گردید. مغیره بن شعبه یکی از عوامل غیر مستقیم در قتل خلیفه دوم عمر بوده است چه اگر غلام ایرانیش ابولولو بر اثر ظلم وستم وی شکایت به خلیفه نمی برد قطعا آن واقعه رخ نمی داد مغیره سالها سالها حکومت کوفه را داشت و چون عثمان کشته شد گوشه نشینی اختیار کرد . در واقعه جمل و صفین شرکت نداشت و لی می گویند در اجماع حکمین دست اندر کار بوده است. برای اثبات حب دنیا و مادی گری مغیرة بن شعبه همین بس که چون تشخیص داد حضرت علی (ع) از دنیا روی بر تافته است جانب معاویه را گرفت و به سوی شام روانه شد.


    در پیمان صلح بین امام حسن مجتبی(ع) و معاویه حاضر و ناظر بود و چون معاویه خواست عبد الله عمر و عاص را به حکومت کوفه بگمارد از باب خیر خواهی! گفت:" ای پسر سفیان پدر را به حکومت مصر و پسر را به حکومت کوفه می گماری و خویشتن را در میان دو کف شیر شرزه قرار می دهی؟" معاویه از این سخن بیمناک شد و صلاح در آن دید که مغیره را کماکان به حکومت منصوب دارد تا خسارت انزوار و گوشه نشینی چند ساله را از بیت المال کوفه جبران کند.

    پس از چندی عمر وعاص به جریان قضیه و سعایت مغیره واقف شد و برای آنکه خدعه و نیرنگ مغیره را بلاجواب نگذارد به معاویه فهمانید که پول در دست مغیره به سرعت ذوب می شود ، مصلحت در این است که دیگری عهده دار امر خراج کوفه گردد ومغیره فقط به کار نماز و اجرای احکام و تعالیم اسلامی بپردازد!
    معاویه نصیحت امر و عاص را بکار بست و مغیره را تنها مسئول و متصدی کار جنگ نماز کرد .

    دیر زمانی نگذشت که بین عمر و عاص و مغیره بن شعبه اتفاق ملاقات افتاد. عمر و عاص نیشخندی زد و گفت:" هذه بتلک" یعنی این به آن در !

  10. #199
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ایراد بنی اسرائیلی

    هر ایرادی که مبتنی بر دلایلی غیر موجه باشد آن را ایراد بنی اسرائیلی می گویند: اصولا ایراد بنی اسرائیلی احتیاج به دلیل و مدرک ندارد زیرا اصل بر ایراد است - خواه مستند و خواه غیر مستند - برای ایراد گیرنده فرقی نمی کند. ایراد بنی اسرائیلی به اصطلاح دیگر همان بهانه گیری و بهانه جویی است، النهایه گاهی از حدود متعارف تجاوز کرده و به صورت توقع نابجا در می آید.

    بنی اسرائیل همان پسران یعقوب وپیروان فعلی دین یهود هستند که پیغمبر آنها حضرت موسی و کتاب آسمانیشان تورات است. بنی اسرائیل اجداد کلیمیان امروزی و نخستین ملت موحد دنیا هستند که از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح در سرزمین فلسطین سکونت داشته به چوپانی وگله چرانی مشغول بوده اند. بنی اسرائیل به چند قبیله قسمت می شدند و هر قبیله رئیسی داشت که او را شیخ یا پدر می گفتند. از معروفترین شیوخ آنها حضرت ابراهیم بود که پدر تمام اقوام عبرانی محسوب می شود. بنی اسرائیل در زمان یعقوب به مصر مهاجرت کردند و بعد از مدتی به راهنمایی حضرت موسی به شبه جزیره سینا عازم شدند. چهل سال میان راه سر گردان بودند، موسی در گذشت و یوشع آنها را به کنعان رسانید. بعد از فوت سلیمان ( 974 ق.م.) دو سلطنت تشکیل دادند یکی دولت اسراییلی و دیگری دولت یهود . دولت اسراییلی را سارگن پادشاه آسور و دولت یهود را بخت النصر یا نبوکدنزر پادشاه کلده منقرض کرد و عده کثیری از آنها را به اسارت برد که بعد از هفتاد سال کورش کبیر شهر زیبای بالا را فتح کرد همه را به فلسطین عودت داد . باری پس از آنکه حضرت موسی به پیغمبری مبعوث گردید و آنها را به قبول دین و آئین جدید دعوت کرد ، اقوام بنی اسرائیل به عناوین مختلفه موسی را مورد سخریه و تخطئه قرار می دادند و هر روز به شکلی از او معجزه و کرامت می خواستند . حضرت موسی هم هر آنچه مطالبه می کردند به قدرت خداوندی انجام می داد ولی هنوز مدت کوتاهی از اجابت مسئول آنها نمی گذشت که مجددا ایراد دیگری بر دین جدید وارد می کرند و معجزه دیگری از او می خواستند . قوم بنی اسراییل سالهای متمادی در اطاعت و انقیاد فرعون مصر بودند و از طرف عمال فرعون همه گونه عذاب و شکنجه و قتل و غارت و ظلم و بیدادگری نسبت به آنها می شد. حضرت موسی با شکافتن شط نیل آنها را از قهر و سخط آل فرعون نجات بخشید.

    ولی این قوم ایرادگیر بهانه جو به محض اینکه از آن مهلکه بیرون جستند مجددا در مقام انکار و تکذیب بر آمدند و گفتند" ای موسی، ما به تو ایمان نمی آوریم مگر آنکه قدرت خداوندی را در این بیابان سوزان و بی آب و علف به شکل و صورت دیگری بر ما نشان دهی." پس فرمان الهی بر ابر نازل شد که بر آن قوم سایبانی کند: و تمام مدتی را که در آن بیابان به سر می بردند برای آنها غذای مأکولی از من و سلوی فرستاد.

    پس از چندی از موسی آب خواستند . حضرت موسی عصای خود را به فرمان الهی به سنگـــــی زد و از آن دوازده چشمه خارج شد که اقوام و قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل از آن نوشیدند و سیراب شدند.

    آنچه گفته شد شمه ای از ایرادات عجیب وغریب قوم بنی اسرائیل بر حقیقت و حقانیت حضرت موسی کلیم الله بود که گمان می کنم برای روشن شدن ریشه تاریخی ضرب المثل ایراد بنی اسراییلی کفایت نماید.

  11. #200
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض اندرین صندوق جز لعنت نبود

    مصراع بالا از مولانا مولوی بلخی است که چون در میان افراد وجماعات بشری مصادیق زیادی پیدا می کند لذا به صورت ضرب المثل در آمده است. فی المثل وقتی انسان رنج فراوان می برد و به دفینه یا صندوقچه ای دست می یابد از کثرت ذوق و شعف سر از پا نشناخته برای زندگانی آینده خود نقشه ها می کشد ولی همین که صندوق را باز می کند جز یک مشت خاکستر و قراضه چیزی نمی بیند. اینجاست که کفرش بالا آمده به زمین و زمان لعنت می فرستد و در مقابل کنجکاوی دیگران که از محتوای صندوق سئوال می کنند جواب می دهد: اندرین صندوق جز لعنت نبود.

صفحه 20 از 26 نخستنخست ... 1011121314151617181920212223242526 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 45 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 45 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان ترجمه قرآن به زبان فارسی
    توسط golenarges در انجمن روایات مرتبط با قرآن
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-04-2013, 12:37
  2. دیدگاه کارشناسان درباره‌ی تغییر خط فارسی
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن زبان شناسی و اموزش زبان ملل دیگر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-04-2013, 07:20
  3. اگر فردوسي نبود خبري از توحيد و عدالت نبود!
    توسط سائل الزینب در انجمن فیلم و کلیپ اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-04-2012, 17:03
  4. غذاها را فقط یکبار در مایکروویو گرم کنید
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن تغذیه ای ،رژیم درمانی و حرکات ورزشی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-12-2011, 11:17

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه