صفحه 23 از 26 نخستنخست ... 1314151617181920212223242526 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 221 به 230 از 259

موضوع: ريشه ضرب المثل ها و اصطلاحات محاوره ای فارسی

  1. #221
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از دماغ فیل افتاد

    این مثل در مورد افرادی به کار می رود که از خود راضی باشند و عجب و تکبر بیش از حد و اندازه آنها دیگران را ناراحت کند . در چنین مواردی گفته می شود:" مثل اینکه از دماغ فیل افتاده."

    در خلال مدت شش ماه که کشتی نوح چون پر کاه بر روی امواج خروشان در حرکت بود از سرگین و پلیدی مردم و فضولات حیواناتی که در کشتی بوده اند سطح و هوای کشتی ملوث و متعفن شد و ساکنان کشتی به ستوه آمده نزد نوح رفتند و" صورت واقعه را معروض گردانیدند. آن حضرت به در گاه کریم کارساز مناجات فرموده امر الهی صادر شد که دست به پشت پیل فرودآورد. چون به موجب فرمان عمل نمود خوک از پیل متولد گشته پلیدیها را خوردن گرفت و سفینه پاک گشت. آورده اند که ابلیس دست بر پشت خوک زده موشی از بینی خوک بیرون آمد و در کشتی خرابی بسیار می کرد و نزدیک بود که کشتی را سوراخ نماید. باری سبحانه و تعالی به برکت دست مبارک نوح که به فرمان خدا وندی بر روی شیر مالید شیر عطسه ای زد ه گربه از بینی شیر بیرون آمد و زحمت موشان را مندفع ساخت."

    از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ایست و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده :" حتی اگر خوک مفلوک هم باشد" در مورد افراد خود خواه متکبر معجب مورد استناد و ضرب المثل قرار گرفته است.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #222
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از خجالت آب شد

    آدمی را وقتی خجلت و شرمساری دست دهد بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد. خلاصه عرق شرمساری که ناشی از شدت وحدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد. عبارت بالا گویای آن مرتبه از شرمندگی و سر شکستگی است که خجلت زده را یارای سر بلند کردن نباشد و از فرط انفعال و سر افکندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید. اما فعل آب شدن که در این عبارت به کار رفته ریشه تاریخی دارد و همان ریشه و واقعه تاریخی موجب گردیده که به صورت ضرب المثل در آید.
    نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از بایزید بسطامی پرسید شیخ جواب آن مسئله چنان موثر گفت که درویش آب گشت و روی زمین روان شد. در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید . پرسید:" یا شیخ، این چیست؟" گفت:" یکی از در در آمد و سئوالی از حیا کرد من جواب دادم . طاقت نداشت چنین آب شد از شرم." به قول علامه قزوینی :" گفت این بیچاره فلان کس است که از خجالت آب شده است." این عبارت از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمد و در مواردی که بحث از شرم و آزرم به میان آید از آن استفاده و به آن استناد می شود.

  4. #223
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض استاد علم! این یكی را بكش قلم!

    مرد خیاطی پارجه مشتری را كه برش می‌كرد تك قیچی و اضافه مانده پارچه را پس‌انداز می‌كرد و به صاحبانش نمی‌داد.

    شبی در خواب دید روز قیامت شده و او را زیر علم دادخواهی برده‌اند و مشتری‌های او دارند با قیچی آتشین گوشت و پوست او را می‌برند و می‌برند از خواب پرید و با خودش عهد كرد كه دیگر این كار را نكند و باقیمانده پارچه را به صاحبش پس بدهد.

    فردا به شاگردش سفارش كرد كه هر وقت دیدی من تكه‌های پارچه را برمی‌دارم تو بگو: "استا، علم" .

    از قضا روزی یك پارچه گرانقیمت آوردند كه به تكه‌های آن طمع كرد هرچه كرد دید نمی‌تواند از این یكی بگذرد همین كه برداشت شاگرد گفت: "استا، علم" استا گفت: "این یكی را بكش قلم!"


    روایت دوم


    علم علم، درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!

    خیاطی بود كه قسمتی از پارچه‌های مردم را موقعی كه رخت و لباس براشان می‌دوخت برمی‌داشت و وقتی كه زیاد می‌شد پوشاكی درست می‌كرد و می‌فروخت.

    شبی در عالم خواب دید كه مرده و جلو تابوتش علم‌های همه رنگ در حركت است و به او می‌گویند: "این علم‌ها از پارچه‌هایی است كه موقع خیاطی دزدیدی" بعد از تقلا و پیچ و تاب زیاد از خواب بیدار شد و پشیمان از كرده‌های گذشته با خودش عهد كرد كه دیگر دزدی نكند.

    وقتی هم به دكان رفت به شاگردش سپرد كه: "هر وقت خواستم از پارچه مردم ببرم و بدزدم تو بگو: "علم علم" تا من دست از دزدی بردارم".

    اتفاقاً زد و یك پارچه زربفتی پیش خیاط آوردند. خیاط كه چشمش به پارچه زری گران‌قیمت افتاد عهدی كه با خودش كرده بود یادش رفت و قیچی را برداشت تا یك تكه از آن را بچیند و برای خودش بردارد .

    شاگرد كه استاد را می‌پایید گفت: "علم علم" استاد اعتنایی به حرف او نكرد. شاگرد این دفعه با فریاد گفت: "استا، علم علم"

    خیاط از فریاد شاگرد اوقاتش خیلی تلخ شد و داد زد: "چه خبرته! علم علم و درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!"

  5. #224
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه می برد

    مراد از ضرب المثل بالا که غالبا اهل اطلاع و اصطلاح به کار می بردند این است که آدمی گهگاه به چنان سختی و دشواری گرفتار می شود که رنج و مصیبت سهل و ساده تر از مصیبت اولی را فوزی عظیم می داند و یا به قول شادروان امیر قلی امینی:" از ترس بدتر به بد، و از ترس شریر تربه شریر پناه می برد." که در این مورد شاهد مثال زیاد است و خواننده این مقاله نظایر آنرا قطعأ شنیده و یا خود لمس کرده است:

    لغت غاشیه اصولا به معنی زین پوش اسب آمده چون از اسب سواری پیاده شوند بر زین اسب می پوشانند . و همچنین به معانی مطیع و فرمانبردار و درد بیماری شکم در لغتنامه ها نقل شده است ولی در عبارت مثلی بالا به استناد آیه شریفه" هل اتیک حدیث الغاشیه" از سوره 88 قرآن مجید، معانی آتش و آتش دوزخ و به عبارت اخری قیامت و رستاخیز از آن افاده می شود و با این تعریف و توصیف چنین نتیجه می گیریم که مراد از مار غاشیه همان مار قیامت و رستاخیز، یعنی ماری است که در جهنم به سر می برد تا به فرمان خدای تعالی گناهکاران را عذاب دهد.

    در جهنم یا دوزخ مراتب و در جاتی به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران در نظر گرفته شده است که آنرا هفت طبقه و بیشتر می دانند، از قبیل: حجیم، جهنم،سقر، سعیر، لظی، هاویه، خطمه، سکران، سجین و بالاخره ویل که چاهی عمیق و بی انتهاست و در قعر جهنم قرار دارد. به روایتی طبقه هفتم را تابوت نامیده اند که در این مورد چنین نقل شده است:
    " ... از اوصاف جهنم پس از گرزهای آتشین و شعله های مداوم آذر که معصیت کاران پیوسته در آن می سوزند و پس از خاکستر شدن دوباره زنده می شوند یکی هم مراتب و درجات آن است که به گناهکاران بزرگ اختصاص می یابد. از جمله طبقه هفتمین - تابوت- جای مخربین و بدعتگذاران است.
    " در آن عقربی به نام عقرب جراره و ماری به اسم مار غاشیه می باشد که تا هفتصد سر برای او معلوم کرده اند. اما با این همه ، عقربهای آن چنان الیم باشد که جهنمیان از زحمت آنها پناه به مار می آورند..."

  6. #225
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از بیخ عرب شد

    عبارت مثلی بالا در مواردی به کار می رود که مدعی در مقابل مدارک مثبت، دست از لجاج بر ندارد و بدیهیات و واضحات را با کمال بی پروایی انکار کند . در این گونه موارد از باب استشهاد و تمثیل گفته می شود:" فلانی از بیخ عرب شد."
    پیداست بزرگان و دانشمندان خراسان به مصداق" الناس علی دین ملوکهم" از امرای خویش پیروی کرده همه تازی آموختند و در زبان تازی تا آنجا پیش رفتند که غالب آنان را ذواللسانین می نامیدند. اهالی خراسان چون بازار خط و زبان عربی تا این پایه گرم و رایج دیدند به جهت علاقه و دلبستگی خویش به فرهنگ و ادب پارسی، هر ایرانی را که عربی می نوشت و یا به عربی صحبت می کرد از باب تعریض و کنایه می گفتند" فلانی از بیخ عرب شد" یعنی عرق و حمیت و نژاد ایرانی بودن را فراموش کرده و یکسره به دامان عرب آویخته. در واقع چون ایرانیان در آن عصر و زمان حاضر به قبول نفوذ بیگانگان نبودند و در عین حال قدرت مبارزه و مخالفت علنی با هیئت حاکمه را هم نداشته اند لذا حس ملیت و وطن خواهی خویش را در عبارت مثلی بالا قالب گیری کرده آن را به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب می کشیدند.
    از آنجا که عبارت از بیخ عرب شد مترجم بیان و احساسات قاطبه ایرانیان و طن دوست بود که پس از چندی همه جا ورد زبان گردید و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد تا جایی که در ایران امروز نیز با وجود آنکه به هیچ وجه مصداقی بر آن مترتب نیست مع هذا در موارد انکار بدیهیات به آن استشهاد و تمثیل می کنند.

  7. #226
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض از آسمان افتاد

    این مثل در مورد افرادی که به قدرت و زورمندی خود می بالند به کار می رود. فی المثل فلان گردن کلفت به اتکای نفوذ و نقودش مالی را به زور تصرف کند و به هیچ وجه حاضر به خلع ید و استرداد ملک و مال مغصوبه نشود. عباراتی که می تواند معرف اخلاق و روحیات این طبقه از مردم واقع شود این جمله است که در مورد اینها گفته می شود:
    مثل اینکه آقا از آسمان افتاده!
    این مثل مربوط به عصر و زمان قاجاریه است که چند واقعه جالب و آموزنده آن را بر سر زبانها انداخته است:

    محمد ابراهیم خان معمار باشی ملقب به وزیر نظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایب السلطنه ( وزیر جنگ ناصر الدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش بود. با مجازاتهای سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود هیچ کس یارای دم زدن نداشت و تهرانیها از آرامش و آسایش کامل بر خوردار بوده اند. روزی یکی از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه ام را برای حفاظت و نگهداری به فلان روضه خوان دادم . اکنون که با خانواده ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی دهد . حرفش این است که من متصرفم و تصرف قاطع ترین دلیل مالکیت است . هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند! وزیر نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارائه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت" دلیل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم." حاکم گفت:" در تصرف تو بحثی نیست ، فقط می خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی؟" غاصب مورد بحث که خیال می کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می برد با کمال بی پروایی جواب داد:" از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمی خواهند."

    وزیر نظام دیگر تأمل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی نما را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم داد و به غاصب پس از آنکه به هوش آمد چنین گفت: " هیچ می دانی که چرا به این شدت مجازات شدی؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی از آسمان بیفتی، به خانه خودت بیفتی نه خانه مردم! چرا باید اینگونه افکار ، آن هم نزد امثال شما باشد؟"

  8. #227
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض احساس بالاتر از دلیل است

    دلیل و برهان هر قدر هم قاطع و مستدل باشد ، نمی تواند جای احساس را بگیرد. همیشه دلیل و بر هان دون احساس، و احساس بالاتر از دلیل است. این عبارت- البته در میان اهل اصطلاح وعرفان-هنگامی مورد استفاده و استناد قرار می گیرد که متکلم در پیرامون رد و نقص مسا یل مسلم و بدیهی اقامه دلیل کند. یعنی همان کاری را که اهل جدل و سفسطه انجام می دهند و هدفشان اقامه دلیل است، نه قانع کردن مخاطب.

    عبارت بالا از تاریخی ضرب المثل شد که فیلسوف شرق و صاحب کتاب اسفار، ملاصدرای شیرازی با ذکر شاهدی بارز و آشکار به حقیقت احساس و رد دلایل سوفسطایی پرداخت، چه احساس فلسفه سوفسطایی بر اصل جدل و سفسطه و قلب حقایق از طریق اقامه دلایلی که رد آن دلایل خالی از اشکال نیست استوار می باشد.

    می گویند روزی ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس می داد . غفلتأ فکری به خاطرش رسید و رو به شاگردان کرد و گفت: " آیا کسی می تواند ثابت کند آنچه در این حوض است آب نیست؟"
    چند تن از طلاب زبر دست مدرسه با استفاده از فن جدل که در منطق ارسطو شکل خاصی از قیاس است و هدف عاجز کردن طرف مناظره یا مخاطب است نه قانع کردن او ، ثابت کردند که در آن حوض مطلقأ آب وجود ندارد و از مایعات خالی است!
    ملاصدرا با تبسمی رندانه مجددأ روی به طلاب کرد و گفت:" اکنون آیا کسی هست که بتواند ثابت کند در این حوض آب هست؟" یعنی مقصود این است که ثابت کند حوض خالی نیست و آنچه در آن دیده می شود آب است.
    شاگردان از سئوال مجدد استاد خود ملاصدرا در شگفت شده جواب دادند که با آن صغری و کبری به این نتیجه رسیدیم که در حوض آب نیست، حال نمی توان خلاف قضیه را ثابت کرد و گفت که در این حوض آب هست...
    فیلسوف شرق چون همه را ساکت دید سرش را بلند کرد و گفت:
    " ولی من با یک وسیله و عاملی قویتر از دلایل شما ثابت می کنم که در این حوض آب وجود دارد." آن گاه در مقابل چشمان حیرت زده طلاب کف دو دست را به زیر آب حوض فرو برد و چند تا مشت آب برداشته به سر و صورت آنها پاشید . همگی برای آنکه خیس نشوند از کنار حوض دور شدند . فیلسوف عالیقدر ایران تبسمی بر لب آورد و گفت" همین احساس شما درخیس شدن بالاتر از دلیل است... "

  9. #228
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض انوشیروان دادگر

    عبارت بالا که حاکی از روش معقول و شیوۀ مرضیۀ یکی از بزرگترین شهریاران نامدار ایران می باشد از پانزده قرن قبل تاکنون تکیه کلام اصحاب قلم و سخن بوده و تمادی قرون و اعصار هنوز نتوانست ذره ای از طراوت و تازگی آن بکاهد. این ضرب المثل هنگامی به کار می رود که رهبر یا پیشوایی در قلمرو فرمانروایی خود جانب عدل و داد را رعایت کند، یا اینکه بخواهند دولت یا زمامداری را به تأمین و تعمیم عدالت اجتماعی رهبری نمایند.

    در یکی از این دو صورت اصطلاح معدلت نوشروانی مورد استفاده و استناد قرار می گیرد و بدین وسیله آنها را به ادامۀ روال و رویۀ نیکو و مستحسن کسری انوشیروان تشویق و ترغیب می کنند.

    خسرو اول انوشیروان شهریار نامدار ساسانی را همه کس می شناسد زیرا نام نامی او در ادبیات فارسی و عربی تا آن اندازه پایدار مانده است که هنوز هم ذکر جمیلش در افواه خاص و عام ایرانی جاری می باشد. خسرو اول که در تاریخ ایران به لقب انوشیروان یا انوشک روان به معنی جاویدان روان معروف است حقاً بزرگترین پادشاه ساسانی و مظهر و مطلع درخشانترین دورۀ آن عهد و زمان است.

    دانشگاه گندی شاپور را که در آنجا علم پزشکی بخصوص تدریس می شد تأسیس کرد. به اشاعه و تعمیم حکمت و فلسفه و سایر فنون ادبی پرداخت. کتاب خداینامک که فردوسی طوسی اساس حماسۀ رزمی معروف خود را بر آن قرار داده است در عهد سلطنت انوشیروان تدوین گردید. به فرمان او از کشور هندوستان کتب و آثار پیل پای به ویژه کلیله و دمنه را به ایران آورده ترجمه کردند.

    شطرنج نیز در زمان شهریاری او از هند به ایران آمد. دو نفر از زهاد متهور و مخاطره جوی ایران کرم ابریشم (تخم نوغان) را از ختن که اقصی بلاد شرق بود به ایران آوردند:"و شهر نوبندگان و همدان و بغداد کهن و اردبیل و مداین و دیوار باب الابواب او بنا کرد."
    به عبارت اخری می توان گفت که عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران و تبادل افکار شرق و غرب با عهد سلطنت انوشیروان آغاز شده است.

    انوشیروان علاوه بر توجه مخصوص که به مسائل علمی وادبی داشت از سایر شئون مملکتی نیز فارغ نبود. قبل از او کشور پهناور ایران سروسامانی نداشت و بوم شوم اغتشاش و ناامنی بر همه جا سایه افکنده بود. ظلم حکام به زیردستان اندازه نداشت و تعصبات مذهبی همه را از پای درآورده بود، عموم طبقات با یکدیگر نفاق داشتند و مجرمین به مجازات
    نمی رسیدند. کشاورزی ترویج نمی شد و روستاییان در فقر و فاقه به سر می بردند.
    کسری انوشیروان با حسن تدبیر و سیاست و صفاتی توأم با قدرت و عدالت به همۀ این نابسامانیها خاتمه بخشید و مجد و عظمت دیرینه را تجدید کرد. خدمات انوشیروان یکی و دو تا نیست ولی برای آنکه از اطناب سخن خودداری شود به ذکر پاره ای از کارهای اساسی و اصلاحی او می پردازد.

    انوشیروان فرقۀ مزدکی را مغلوب و سرکوب کرد:"اموال منقول مالکینی را که مزدکیان گرفته بودند به آنان مسترد داشت و اموال بی صاحب را برای اصلاح خرابیها تخصیص داد."
    ابنیه و املاکی را که به واسطۀ کوتاه شدن دست صاحبان آنها و انهدام قنوات و جداول به ویرانی رفته بود دوباره آباد کرد. مالکین را کمک کرد و به آنها افزار کار داد تا به کار خود مجدداً مشغول شوند. برای آباد کردن اراضی بائر کشاورزان را به دادن بذر و ابزار و حیوانات لازم تشویق کرده این عمل در تمام مدت سلطنت او جریان داشت.
    پلهای چوبی و سنگی را که خراب و ویران شده بود مرمت نمود و در محلهایی که مورد خطر و معرض دستبرد دزدان و جنایتکاران بود استحکاماتی ساخت. وضع نظام و تشکیلات اداری مملکت را تمشیت بخشید.

    به راستی کسری انوشیروان شهریاری مدبر و مقتدر و با کیاست بود ولی موضوع عدالت و دادگستری او صرفاً به مطالب و مسائل اشاره شده مرتبط نبوده است بلکه اصل مسلم و اقدام اساسی دیگری صیت شهرت و معروفیتش را در بسیط زمین گسترده ضرب المثل معدلت نوشروانی را تا زمان حاضر ورد زبان خاص و عام و تکیه کلام این و آن ساخته است.
    طریقه و روشی که تا آن زمان در اخذ خراج و مالیات اراضی و مزروعی معمول و متداول بوده نه فقط سلطنت را فایده نمی بخشید بلکه زحمات و خساراتی برای مودیان مالیاتی فراهم می کرد به قسمی که کشاورزان و برزگران قبل از تعیین مالیات توسط مأمورین دولت جرأت نمی کردند به میوه های رسیده دست بزنند. تازه وقتی که مأمور دولت به سراغ آنها می آمد تقویم و ممیزی او اساس و مبنایی نداشته است. هر میزانی که دلش می خواست تقویم می کرد و هر مبلغی که دلخواهش بود از کشاورز بیچاره عنفاً می ستاند. خلاصه حساب و کتابی در کار نبود و هیچ مقامی هم بر اعمال بی رحمانۀ آنها نظارت نمی کرد.

  10. #229
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است

    چون مطلبی آنقدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد، به مصراع بالا استناد جسته ارسال مثل می کنند.

    این مصراع از شعر زیر است که ناظم آن را نگارنده نشناخت:

    پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست

    آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست


    طبسی حائری در کشکولش آن را به این صورت هم نقل کرده است:

    خواهم که بنالم زغم هجر تو گویم

    آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست

    ولی چون بنیانگذار سلسله گورکانی هند مصراع بالا را در یکی از وقایع تاریخی تضمین کرده و بدان جهت به صورت ضربالمثل در آمده است، به شرح واقعه می پردازیم:

    ظهیر الدین محمد بابر هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت فرغانه حکومت می کرد و شهر اندیجان را به جای تاشکند پایتخت خویش قرار داد ، در مسند حکمرانی دورقیب سر سخت داشت که یکی عمویش امیر احمد حاکم سمر قند و دیگری داییش محمود حاکم جنوب فرغانه بود . بابر به توصیه مادربزرگش ایران از یکی از رؤسا طوایف تاجیک به نام یعقوب استمداد کرد. یعقوب ابتدا به جنگ محمود رفت و او را به سختی شکست داد و سپس امیر احمد را هنگام محاصره اندیجان دستگیر کرد. بابر که آن موقع در مضیقه مالی بود، خزانه امیر احمد در سمرقند را که دو کرور دینار زر بود به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت بابر در پیشرفت کارهایش خیلی موثر افتاد. بابر با وجود آنکه در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت شعر می گفت و با وجود خردسالی ، خوب هم شعر می گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش امیر احمد سروده است:

    باببر ستیزه مکن ای احمد احرار

    چالاکی و فرزانگی ببر عیانست


    گردیر بپایی و نصیحت نکنی گوش

    آنجا که عیان است چه حاجت به بیانست

    مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین پس از واقعه تاریخی مزبور که به وسیله بابر در دو بیتی بالا تضمین شده است ، به صورت ضرب المثل در آمده در النسه و افواه عمومی مصطلح گردیده است.

  11. #230
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند

    چون قتل و نهیب و خرابی و یغما گری حدیی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی، جواب کسانی که جویای حال و ستفسرا احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود. در بیان مقصود وجوزتر از این عبارت در فارسی نداریم، چه در این عبارت تمام معنی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ، اعجاز معنی کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.

    چنگیز خان سر دودمان مغول که در خونریزی و تر کتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود ، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند. به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمودریا بگریزد و جان بدر برد. اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند، اظطرارأ زنهار خواستند و دروازه های شهر را بر روی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند.

    خلاصه در نتیجه استیلای مغول، شهری که چشم وچراغ تمام ماوراء النهر ومأمن ومکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود ، آن چنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند. یکی از بخاراییان که پس از آن واقعه جان سالم به در برده به خراسان گریخته بود چون حال بخارا را از او پرسیدند جواب داد:" آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند." جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجز تر از این سخن نتواند بود و هر چه درین جزو مسطور گشت خلاصه وذنابه آن ، این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کردست و قطعا به همین ملاحظه صورت ضرب المثل یافته است.

صفحه 23 از 26 نخستنخست ... 1314151617181920212223242526 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 42 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 42 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان ترجمه قرآن به زبان فارسی
    توسط golenarges در انجمن روایات مرتبط با قرآن
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-04-2013, 12:37
  2. دیدگاه کارشناسان درباره‌ی تغییر خط فارسی
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن زبان شناسی و اموزش زبان ملل دیگر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-04-2013, 07:20
  3. اگر فردوسي نبود خبري از توحيد و عدالت نبود!
    توسط سائل الزینب در انجمن فیلم و کلیپ اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-04-2012, 17:03
  4. غذاها را فقط یکبار در مایکروویو گرم کنید
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن تغذیه ای ،رژیم درمانی و حرکات ورزشی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-12-2011, 11:17

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه