آيا امام علي عليه السلام خلافت خلفاء را مشروع ميدانست ؟
پاسخ :
حضرت امير عليه السلام در نامه خود به معاويه مىنويسد:
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى.
نهج البلاغة: الكتاب رقم 6.
همانا كسانى با من، بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آنكه در بيعت حضور داشت نميتواند خليفه اى ديگر برگزيند، و آنكه غايب است نمى تواند بيعت مردم را نپذيرد، همانا شوراى مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مىگردانند، اگر سر باز زد با او پيكار ميكنند، زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامىگذارد.
برخي به اين نامه استناد مي کنند و آن را دليل مشروعيت خلافت ابوبكر و عمر دانسته ومى گويند:
در اين نامه إمام صريحاً اجماع مهاجرين و انصار را بر امامت كسى، باعث مشروعيت آن دانسته، از جمله آن رامصحح خلافت خود مىداند و آن را مورد رضايت خدا وباعث طعن بر مخالفين آن و حتى حلال بودن قتال با آنان مىداند.
در پاسخ بايد گفت: در نامه حضرت امير(عليه السلام) به معاويه توجه به چند نكته ضرورى است .
احتجاج على (عليه السلام) به معاويه از باب الزام
1 . آنچه كه مسلم است ، امام ( عليه السلام ) در اين نامه در مقام بيان يك قاعده كلى كلامى نيست ؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعيت خلافت خلفاء از طريق بيعت مهاجرين و انصار بود ؛ يعنى از باب استدلال به خصم از راه عقايد و افكار و اعمال خود اوست ، كه از او بعنوان «وجادلهم بالتي هي أحسن» تعبير مى شود .
به عبارت ديگر، حضرت امير (عليه السلام) به معاويه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود ، و آنان را خليفه مشروع مىدانست ، خطاب كرده و مىفرمايد :
اگر از نظر تو معيار مشروعيت خلافت آنان ، اجتماع مهاجرين و انصار بود ، همان معيار در خلافت من نيز وجود دارد .
2 . از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه ، نقل بخشهاى بليغ سخنان حضرت بوده ؛ از اين رو ، بخشى از اين نامه را نقل نكرده و ديگر مؤلفان ؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتيبه دينوري اين نامه را به صورت مبسوط نقل كردهاند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشانگر حقيقت ياد شده است .
3 . در آغاز نامه حضرت عليه السلام آمده :
فإنّ بيعتي بالمدينة لزمتك و أنت بالشام .
همانگونه كه بيعت با ابوبكر و عمر در مدينه بود و تو در شام به آن ملتزم گرديدى ، بايد به بيعت من نيز تسليم شوى .
وقعة صفين- ابن مزاحم المنقري - ص 29 - با تحقيق عبدالسلام محمد هارون- چاپ مؤسسة العربيّة الحديثة و الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري - با تحقيق شيري - ج 1- ص 113 و با تحقيق زيني - ج 1 - ص 84 و المناقب - موفق الخوارزمي - متوفاى 568 - ص 202 - با تحقيق شيخ مالك محمودى - چاپ جامعه مدرسين قم و جواهر المطالب - ابن دمشقي شافعى - ج 1 - ص 367- با تحقيق شيخ محمودى - چاپ مجمع احياء الثقافة الاسلاميّة و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 59 - ص 128 - با تحقيق على شيرى - چاپ دارالفكر و شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 3 - ص 75 و ج 14- ص 35 و 43 .
و اين فرمايش حضرت ، در برابر استدلال سخيف معاويه است كه دليل تسليم نشدن خويش در برابر حضرت را ، سرپيچى مردم شام از بيعت با حضرت عنوان كرده بود :
وأما قولك أنّ بيعتي لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم يدخلوا فيها كيف وإنّما هي بيعة واحدة ، تلزم الحاضر والغائب ، لا يثنى فيها النظر ، ولا يستانف فيها .
شرح نهج البلاغة - ابن أبي الحديد - ج 14- ص 43 و بحار الأنوار – علامه مجلسي - ج 33 - ص82 و الغدير – علامۀ اميني - ج 10- ص 320 و نهج السعادة – محمودي - ج 4 - ص 263 .
اما گفتار تو كه به خاطر بيعت نكردن اهل شام ، خلافت مرا زير سؤال بردى ، سخن بى اساس و سخيف است ؛ زيرا بيعتى كه با خليفه مسلمين در مركز حكومت اسلامى انجام مىگيرد ، رعايت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسى حق ندارد در آن تجديد نظر كند و يا بيعتى جديدى را از سر گيرد .
4 . حضرت در بخش پايانى نامه، داستان بيعت شكنى طلحه و زبير را گوشزد نموده و سپس از معاويه مى خواهد همانند ساير مسلمانها در برابر حكومت ، سر تسليم فرود آورد و خود را گرفتار ننمايد و در غير اين صورت با وى به ستيز خواهد برخاست :
وإن طلحة والزبير بايعانى ثم نقضا بيعتى، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما . على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فيما دخل فيه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فيك العافية، إلا أن تتعرض للبلاء . فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه عليك .
به جانم سوگند ! اگر شرط انتخاب رهبر ، حضور تمامى مردم باشد ، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت ، بلكه آنان كه صلاحيت دارند، رهبر و خليفه را انتخاب مىكنند و عمل آن ها نسبت به ديگر ، مسلمانان نافذ است ، آنگاه نه حاضران بيعت كننده ، حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابى ديگر را خواهند .
وقعة صفّين: ص 20 و 29، الامامة والسياسة: ج 1، ص 113، المناقب خوارزمي: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد: ج 14، ص 36.
. اگر امام علي عليه السلام بيعت با خلفاي سه گانه را دليل بر مشروعيت آنها ميدانست ، چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد ؟
اين كه امام علي عليه السلام با آنها بيعت نكرده است ، از قطعيات تاريخ است كه حتي صحيحترين كتابهاي اهل سنت نيز به آن اعتراف كردهاند .
محمد بن اسماعيل بخاري مينويسد :
وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلى من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .
فاطمۀ زهرا [ سلام الله عليها ] بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه زنده بود ، علي [ عليه السلام] در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه از دنيا رفت ، مردم از او روي گرداندند و اين جا بود كه علي با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي [ عليه السلام ] در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود .
صحيح البخاري، ج 5، ص 82 .
بعد هم كه بيعت كردند ، از روي ميل و اختيار نبوده است ؛ بلكه با زور و اجبار بوده است ؛ چنانچه امام علي عليه السلام در نهج البلاغه نامه 28 مي فرمايد :
إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع .
مرا از خانهام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همانگونهاي كه شتر را مهار ميزنند و هر گونه فرار و اختيار از او ميگيرند .
و جالب اين است كه ميگويد وقتي آقا امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد ، گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه ميشود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را ميزنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بندۀ خدا و برادر پيامبر را كشتهايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .
فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم .
الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري: 31، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب .
و از آن جالب تر اين که در اثبات الوصيۀ مسعودي آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف آقاي ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني . دست علي عليه السلام مشت بود و باز نبود . تمام اينها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند ، نتوانستند . جناب ابوبكر تشريف آورند جلو و دست خود را بر روي دست بستۀ امير المؤمنين عليه السلام به عنوان بيعت كشيدند .
فروي عن عدي بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتى به ملببا بثوبه يقودونه إلى أبي بكر وقالوا : بايع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلى السماء ، وقال : اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإنى عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبى عليهم فمدوا يده كرها ، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا ، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة ... .
إثبات الوصية للمسعودي: 146، الشافي : 3 / 244 ، علم اليقين : 2 / 386 - 388 . بيت الأحزان للمحدث القمي: 118، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: 122، علم اليقين للكاشاني: 686، المقصد الثالث ، الهجوم على بيت فاطمة (عليه السلام) لعبد الزهراء مهدي: 136، 343 .
امام عليه السلام ، سيره شيخين را غير مشروع مي داند .
6. اگر امام علي عليه السلام خلافت آنان را مشروع ميدانست ، چرا در روز شوراي ششه نفره وقتي سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بيعت كنند ، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام کرد معيار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو ، نيازى به ضميمه كردن سيره ديگرى نيست.
يعقوبي ، تاريخ نويس معروف اهل سنت اين قضيه را اينگونه نقل ميكند :
وخلا بعلي بن أبي طالب ، فقال : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا الله عليك ، إن وليت هذا الامر ، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر ، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولى ، فأجابه مثل الجواب الأول ، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولى ، فأجابه مثل ما كان أجابه ، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولى ، فقال : إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلى إجيرى أحد . أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني . فخلا بعثمان فأعاد عليه القول ، فأجابه بذلك الجواب ، وصفق على يده .
تاريخ اليعقوبي - اليعقوبي - ج 2 - ص 162
عبد الرحمن بن عوف آمد پيش علي بن أبي طالب [عليه السلام ] و گفت : ما با تو بيعت ميكنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . امام فرمود : من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر ؛ تا اندازهاي كه توان دارم رفتار خواهم كرد .
عبد الرحمن بن عوف رقت پيش عثمان و گفت : ما با تو بيعت ميكنيم به شرطي كه وقتي حكومت به دست تو رسيد ، به كتاب خدا ، سنت پيامبر و روش ابو بكر و عمر رفتار كني . عثمان در جواب گفت : بر طبق كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابو بكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد .
عبد الرحمن دو باره رفت پش امام و همان جواب اول را شنيد ، دو باره رفت پيش عثمان و بازهم همان سخني را گفت كه بار اول گفته بود . براي بار سوم پيش علي بن أبي طالب رفت و همان پشنهاد را داد ، امام علي [ عليه السلام ] فرمود :
وقتي كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست ، هيچ نيازي به عادت و روش كسي ديگري نداريم ، تو تلاش ميكني كه خلافت را از من دور كني .
براي بار سوم پيش عثمان رفت و همان پشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد . عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد .
احمد بن حنبل نيز در مسندش قضيه را از زبان عبد الرحمن بن عوف اين گونه روايت ميكند :
عن أبي وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضي الله عنه قال ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب الله وسنة رسوله وسيرة أبي بكر وعمر رضي الله عنهما قال فقال فيما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضي الله عنه فقبلها .
مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 1 - ص 75 و مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 5 - ص 185 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 39 - ص 202 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 32 و ... .
أبي وائل ميگويد به عبد الرحمن بن عوف گفتم : چطور شد كه با عثمان بيعت و علي را رها كرديد ؟ عبد الرحمن گفت : من گناهي ندارم ، من به علي [ عليه السلام ] گفتم كه با تو بيعت ميكنم به شرطي كه به كتاب خدا ، سنت رسول و روش ابي بكر و عمر رفتار كني ، علي [ عليه السلام ] فرمود : " نميتوانم " . به عثمان پشنهاد دادم ، او قبول كرد .
معناي سخن امام عليه السلام اين است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصي ندارند تا نياز باشد كه عادت و سيرۀ كسي ديگري را به آن ضميمه كنيم ؛ يعني اين كه من سيره و روش آنها را مشروع نميدانم و محال است كه چيزي را جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعيت ندارد ، وارد اسلام كنم .
و عبد الرحمن بن عوف نيز كاملاً بر اين مطلب واقف بود كه امام علي عليه السلام چنين شرطي را نميپذيرد و هرگز زير بار آن نخواهد رفت ؛ از اين رو ، اين پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسي واگذارد كه از قبل جامۀ خلافت را براي او دوخته بودند .
اگر امير المؤمنين عليه السلام خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع ميدانست ، قطعاً در آن موقعيت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نميكرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه نشين باشد .
و باز حتي در زمان حكومت ظاهري خودش ، وقتي ربيعة بن أبي شداد خثعمي به آن حضرت پشنهاد داد كه من در صورتي با شما بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابو بكر و عمر رفتار كني ، حضرت نپذيرفت و فرمود :
ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يكونا على شئ من الحق فبايعه ... .
واي بر تو ! اگر ابو بكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرده باشند ، چه ارزشي ميتواند داشته باشد ؟
تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 4 ، ص 56 .
آيا علي (عليه السلام) معتقد به خلافت شورايى است ؟
اما جمله حضرت مىفرمايد:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا
گرچه برخى به اين فراز از سخن حضرت براى مشروعيت بخشيدن به خلافت بر خواسته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نمودهاند ولى كاملا اشتباه و نادرست است زيرا ؛
معاويه نه انصار ونه از مهاجرين بود
1. طرف سخن على (عليه السلام) معاويه است كه مىخواهد با عدم شركت خود و ديگر طلقاء ، بيعت حضرت را زير سؤال ببرد حضرت در اين نامه مىفرمايد :
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ
اگر بر فرض ، انتخاب خليفه بر اساس شورا هم باشد ، شورا حق مسلم مهاجرين و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرين ؛ بلكه در سال فتح مكه در زير سايه شمشير آن هم به ظاهر اسلامى آوردى .
على (عليه السلام) در قضيه جنك صفين در رابطه با ياران معاويه صراحتا مىفرمايد:
فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .
خطبه 16.
قسم بخدايى كه دانه را شكافت ، و پديدهها را آفريد ، آن ها اسلام را نپذيرفتند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند ، و كفر خود را پنهان داشتند ، آنگاه كه ياورانى يافتند آن را آشكار ساختند .
عمار ياسر ، يار باوفاي امير المؤمنبن نيز به تبعيت از امام مىگويد :
واللّه ما أسلموا ، ولكن استسلموا وأأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا عليه أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ .
مجمع الزوائد: 113/1، عن الطبرانى.
به خدا سوگند اينها إسلام نياوردند ؛ بلكه به ظاهر تسليم شدند و آنگاه كه نيرو يافتند ، كفر خود را اظهار نمودند .
و با فتح مكه هجرت پايان پذيرفت ؛ همان طورى بخارى كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود :
لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَكَّةَ .
صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3079، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .
و از قول عائشه نيز نقل كرده كه گفت:
انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلى الله عليه وسلم مَكَّةَ.
صحيح البخاري، ج 4، ص 38، ح 3080 ، كتاب الجهاد والسير، ب 194 ، باب لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .