فطرت
از هر انسانى، در هر زمان و مكانى بپرسيم كه شما در جهانِ هستى چه احساسى داريد؟ آيا احساس مى كنيد مستقل هستيد يا در خود احساس وابستگى داريد؟
كسى نيست كه بگويد: من احساس مى كنم در اين جهان، مستقل هستم، همه و همه در خود اين احساس وابستگى را دارند، لكن اين احساسِ صادقانه دو گونه اشباع مى شود: اشباع صادق و اشباع كاذب. نظير طفلى كه احساس گرسنگى مى كند؛ اين احساسِ صادق، گاهى با مكيدن سينه پرشيرِ مادر صادقانه اشباع مى شود و گاهى با مكيدن پستانك خشك، به صورت كاذب اشباع مى شود. در انسان هم اصل احساس وابستگى، يك واقعيّت و حقيقتى است لكن وابسته به چه چيزى؟
1- به قدرت خدا؟
2- به قدرت طبيعت؟
خود طبيعت هم وابسته به صدها شرط است، پس بايد به قدرتى وابسته باشيم كه او ديگر همچون ما وابسته نباشد.
كار انبيا اين است كه نگذارند احساسات لطيف انسانها به طور كاذب اشباع شود، نظير كار مادر و سرپرستى كه نمى گذارد طفل، به خاطر گرسنگى از هر غذايى استفاده كند. نگاهى به تاريخ نشان مى دهد كه افرادى كه تحت رهبرى انبيا قرار نگرفته اند به چه خرافاتى گرفتار شده اند.
گاهى تصوّر مى شود كه اگر انبيا و مذاهب آسمانى، ما را به عبادت خدا دعوت مى كنند، اين با آزادى انسان مخالف است، امّا بايد توجّه داشت كه انسان به صورتى آفريده شده كه نمى تواند بدون عشق و پرستش و انس و اميد زندگى كند،احساس علاقه و پرستش در او نهفته است و اگر اين احساس با رهبرى انبيا هدايت نشود از پرستش بتها و اجرام آسمانى و يا پرستش انسانها و طاغوتها سر در مى آورد.
بنابراين، عبوديّت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباعهاى كاذب را مى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد.
خلاصه اين كه جهانبينى الهى و ايمان به خدا ريشه فطرى دارد. يعنى در همه انسانها نوعى احساس وابستگى به قدرتى بى نهايت موجود است، گرچه گاهى در تشخيص آن قدرت بى نهايت- كه آيا قدرت الهى است يا قدرت طبيعى- دچار لغزش مى شوند.
امّا به هر حال، اصل احساس وابستگى هست، بنابراين توحيد كه تمام جهان هستى را به قدرتى بى نهايت و با شعور وابسته مى داند، با فطرت انسانى كه خود را وابسته مى داند هماهنگ است.
همان،ص53-54