کمیاب
از سفيان ثورى روايت شده است كه گفت : از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى گفت:
سلامتى چنان كمياب است كه نمى دانى كجايش بيابى..
و اگر در چيزى يافت شود، شايد كه در گمنامى باشد...
و اگر در گمنامى نيافتى ، شايد در تنهايى باشد، هر چند كه تنهايى همانند گمنامى نيست..
و اگر در تنهايى نبود، شايد كه در سكوت باشد، گرچه سكوت ، چون تنهايى نيست..
و اگر در سكوت يافت نشد، شايد كه در سخنان پيشينيان نيكوكار يافت شود..
و نيكبخت آن كه در وجود خود، تنهايى را بيابد...فتدبر
:. چه میخواهی؟ .:
حكيمى گفته است : اگر جوياى عزتى ، آن را در اطاعت بجوى ! و اگر بى نيازى خواهى ، از قناعت بخواه !..آن كه خداى را اطاعت كند، پيروزيش افزون شود و آن كه قناعت پيشه كند، فقر از او دور گردد.
:. غنیمت دان .:
حکیمی گفت: رأی بزرگ را حقیر مدارید، اگرچه از کودک خردسال واقع شود؛ زیرا درّ گران بها از قیمت خود نیفتد، هر چند کودک غواص از دریا آورده باشد...
:. ترس .:
بزرگی فرمود : شبی در باديه می رفتم - تنها - شبی تاريک بود . ناگاه سياهی پيش آمد . چندانکه مناره ای..ترسيدم .. چون او را بديدم گفتم : تو پری هستی يا آدمی؟
گفت : تو مسلمانی يا کافری؟
گفتم : مسلمان .
گفت : مسلمان جز خدای از چيزی نترسد..
شيخ گفت : دل من به من بازآمد(ترسم برطرف شد)دانستم که فرستاده غيب است . تسليم کردم و خوف از من برفت...
:. همه حال با او .:
بزرگی فرمود : مدت بيست سال نه از کسی چيزی گرفتم و نه کسی را چيزی دادم .
گفتند : چگونه ؟
گفت : اگر می گرفتم از وی(خدا) گرفتم و اگر می دادم بدو می دادم....فتدبّر
:. یاد خدا نزد سلطان .:
بزرگی را گفتند :چرا سلطان را وعظ نکنی ؟، که ظلم بر ما می رود
فرمود : خدای را از آن بزرگتر دانم که من او را پيش کسی ياد کنم که او را نداند...
:. تو را به .:
شخصی اویس قرن را گفت :مرا وصيتی کن ..فرمود : خدای را شناسی ؟ گفت :شناسم .گفت :اگر به جز از خدای هيچ کس ديگر نشناسی تو را به(برای تو بهتر است) . گفت :زيادت کن . فرمود :يا فلان ! خدای تو را می داند؟(تورا میشناسد؟) گفت :داند . فرمود :اگر به جز خدای کس ديگر تو را نداند تو را به...
:. موعظه سفر .:
نقل است که کسی سفری خواست رفت.بزرگی را گفت :مرا وصيتی کن .فرمود :اگر يارخواهی تو را خدای بس ، و اگر همراه خواهی کرام الکاتبين بس ، اگر عبرت خواهی تو را دنيا بس ،و اگر مونس خواهی قران بس ،و اگر کار خواهی عبادت خدای تو را بس ،و اگر وعظ خواهی تو را مر گ بس...
:. زیرک .:
بزرگی فرمود :به نزديک من زيرک و دانا آن است که خراب کند دنيا را ، و بدان خرابی دنيا آخرت را بنياد کند ، و خراب نکند آخرت را و بدان خرابیِ آخرت، دنيا را بنياد نهد..
:. وصیت .:
نقل است که يکی بزرگی را وصيت خواست . فرمود : يا اخی ! لازم(ملازم) يک در باش تا همه درها برتو گشايند و لازم يک سيِد(بزرگ) باش تا همه سادات تو را گردن نهند ...
:. سلاح .:
كسى دانش بسيار اندوخت و بدان عمل نكرد، حكيمى او را گفت : اى فلان ! اگر زندگى خويش در گرد آوردن سلاح صرف كنى ، كى به جنگ خواهى پرداخت ؟
:. کریم .:
باديه نشينى را گفتند: فرداى قيامت پروردگار، به حسابت رسيدگى مى كند. گفت : اى فلان ! مرا شاد كردى . زيرا چون كريم به حساب رسيدگى كند، بخشندگى كند.
:. خلوص .:
نقل است که بزرگی به مستی درگذشت(گذرش به مستی افتاد) ،دهانش آلوده بود... آب آورد و دهان آن مست بشست ، و می گفت :دهانی که ذکر حق بر آن دهان رفته باشد آلوده بگذاری بی حرمتی بود.
چون مرد بيدار شد او را گفتند :زاهد خراسان دهانت را بشست .
آن مرد گفت :من نيز توبه کردم .
پس از آن بزرگ به خواب ديد که او را گفتند :تو از برای ما دهنی شستی ،ما نبز دل تو را بشستيم .
:. خواهد پذیرفت؟ .:
مردى بزرگی را گفت : خدا را نافرمانى كرده ام مرا خواهد پذيرفت ؟ و او گفت : اى واى بر تو! خدا روى برگرداندگان را به خويش مى خواند، چگونه روى آورندگان به خويش را نپذيرد؟
:. روزی مقدر .:
حکیمی فرمود : روزى يى كه در جستجوى آنى ، همچون سايه ايست كه با تو مى آيد.. چون او را دنبال كنى از تو مى گريزد و چون از پيش او بگريزى ، به دنبال تو مى آيد..
:. تبسم به موافقت رضای خدا .:
نقل است بزرگی را که سی سال لب او را هیچ کس خندان ندیده بود مگر آن روز که پسرش وفات کرد. تبسّمی کرد. گفتند: این چه وقت تبسّم است؟ گفت: دانستم که خدای تعالی راضی است به مرگ پسر من...من به موافقتِ رضای او تبسّم کردم.
:. عذاب .:
حضرت عيسى (ع ) را گذر بر سر قبرى افتاد، از خداوند درخواست كرد كه صاحب قبر را زنده فرمايد. همينكه زنده شد از او سؤ ال فرمود حال و وضع تو چگونه است ؟ عرض كرد من حمال و باربر بودم..روزى هيمه اى براى كسى ميبردم ؛ خلالى از آن جدا كردم تا دندان خود را با آن ، خلال كنم..از آن زمان كه مرده ام عذاب همان خلال را ميكشم...
:. به خلوت درآی .:
رابعه را که از زنان عارفه بود، كسى گفت: از خلوت بيرون آى تا شگفتىهاى خلقت بينى . رابعه گفت: (( به خلوت در آى تا عجايب خالق بينى .))
:. آمیزش با مردم .:
حكيمى گفته است : عاقل را سزاوار است كه بداند كه خيرى در مردم نيست و نيز بداند كه از آن ناگزير است . و اگر اين بداند، چندان كه مقتضى ست با آنان در آميزد
:. دوست باش و دشمن مباش .:
حکيمى فرزندانش را گفت :
با هيچ کس دشمنى مورزيد،حتى اگر گمان کنيد که به شما زيانى نرساند و از دوستى کسى نپرهيزيد حتى اگر گمان کنيد که به شما سودى نرساند،زیرا که شما نمى دانيد که چه وقت بايد از دشمنى دشمن هراسيد و چه هنگام بايد به دوستى دوستى اميد داشت...
:. یاد خدا .:
بزرگی فرمود: هرکه به حقيقت خدای را ياد کند،فراموش کند در جنب ياد او جمله چيزها.. و هرکه فراموش کند در جنب ذکر خدای جمله چيزها ، خدای نگاه دارد بر او جمله چيزها ..و خدای عوض او بود از همه چيزها..
:. نشانه های یقین .:
بزرگی فرمود: سه چيز از نشان يقين است ، يکی نظر به حق کردن است در همه چيزی ، دوم رجوع کردن است با حق در همه کاری ؛ سوم ياری خواستن است از او در همه حالی
:. دو قدم .:
بزرگی فرمود: هرچه هست در دو قدم حاصل آيد ، که يکی بر نصيبهای خود نهد ، و يکی بر فرمانهای حق.... آن يک قدم را بردارد و آن ديگر برجای آن نهد
:. رضایت از خداوند .:
بزرگی را گفتند: رضای تو از حق تعالی چگونه باشد؟
فرمود: کمال رضای من از او تا حدی است که اگر بنده ای را جاويد به عليين برآرد و مرا به اسفل السافلين جاويد فرو برد من راضيتر باشم از آن بنده .
:. سی سال استغفار .:
بزرگی اصحاب را گفت: سی سالست که استغفار می کنم از يک شکر گفتن .گفتند : چگونه ؟
گفت:بازار بغداد بسوخت . اما دکان من نسوخت. مرا خبر کردند .گفتم: الحمدلله... از شرم آنکه خود را به از برادر مسلمان خواستم و دنيا را حمد گفتم از آن استغفار می کنم