نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهری

  1. #1
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهری

    مطالب شامل : مقدمه، علل پيدايش تفرّقات و تفرّعات در اسلام، فرقهٔ ناجيه، پيدايش شاخه‏هاي علوم اسلامي، عرفان و تصوّف، تفاوت نگرش فقهي و عرفاني ، نظريه‏ها درباره عرفان و تصوّف


    بنام خدا

    مقدمه

    با مطالعه در تاريخ اسلام و بررسي فرازها و فرودها و پيچيدگيهايي آن از جوانب مختلف، به اين حقيقت خواهيم رسيد که يکي از مهمترين علل برداشتهاي متفاوت از دين و آموزه‏هاي ديني، تفاوت غير قابل انکار در سطح درک افراد و تفاوت در نوع نگرش آنها نسبت به معارف و مفاهيم دين مبين اسلام بوده است؛ بطوري که در حديثي از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام مروي است که آن حضرت در خصوص تفاوت سطح ادراک جناب ابوذر غفاري و جناب سلمان فارسي که هر دو از برجستگان صحابهٔ حضرت ختمي مرتبت صلّي الله عليه و آله بوده‏اند، فرمود: «وَ اللهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخي رَسُولُ الله صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَيْنَهُمَا؛ فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ؟»[1] يعني «به خدا قسم اگر ابوذر مي‏دانست که در قلب سلمان [از معارف و اعتقادات] چه هست، هرآينه او را به قتل مي‏رساند، در حالي‏که رسول الله صلي الله عليه وآله بين آنها پيمان برادري برقرار کرده بود؛ پس در مورد ساير خلق چه مي‏انديشيد؟&raquo.

    با يک نظر کلي به موضوع ، مي‏توان اختلاف ميان مسلمانان را که باعث تفرّقات و تفرّعات مختلفي شده است، يا ناشي از سطوح درک و ايماني آنها در موضوعي مشترک که هر دو طرف نسبت به کليات آن با يکديگر متّفق هستند، دانست، و يا ناشي از عدم اتّفاق نظر کلّي در مفاهيم کلّي و زيربناهايي اعتقادي فرض کرد.

    تاريخ نشان مي‏دهد در زمان حيات پيامبر گرامي اسلام اختلافاتي در فهم پاره‏اي مسائل ميان مسلمانان رخ مي‏داد، ولي وجود رسول خدا صلي الله عليه و آله مانع از تفرّق مسلمانان مي‏شد ولي پس از رحلت آن حضرت، بزرگترين اختلاف ميان امّت دربارهٔ مسألهٔ امامت و جانشيني حضرت پديد آمد، اختلافي که درباره هيچ قاعده و اصل ديني، همانند آن واقع نشده است که البته منشأ آن، نه اختلاف در سطح درک افراد، بلکه ناديده گرفتن مغرضانهٔ کلام رسول خدا و آيات قرآن و سفارش اکيد آن حضرت درباره امامت و وصايت حضرت امير مؤمنان علي و اولاد معصومين آن حضرت عليهم السلام و به طمع رسيدن به امارت و کسب قدرت و سلطه بوده است.

    علل پيدايش تفرّقات و تفرّعات در اسلام

    بطور کلي مي‏توان عوامل پيدايش فرقه‏ها و مکاتب و جريانات فکري را در دو گروه کلّي «برون ديني» و «درون ديني» تقسيم کرد، مقصود از عوامل برون ديني، مسائلي است که مستقيماً به اصل دين باز نگشته و مربوط به تأثيراتي است که سرچشمهٔ آنها خارج از منابع اصلي اسلام، يعني قرآن و عترت، مي‏باشد که از آن جمله مي‏توانيم به عواملي مانند: شرايط اجتماعي، اهداف سياسي، شرايط اقتصادي، پيوند با ديگر ملتها و تأثير انديشه‏هاي غير اسلامي، تعصّبهاي کور قبيله‏اي و گرايش‏هاي حزبي، منع از تدوين حديث پيامبر صلي الله عليه و آله و نشر آن، آزادي احبار و رهبان در نشر اساطير عهدين، برخورد مسلمانان با ملتهاي متمدن که براي خود کلام مستقل و عقائد ديگري داشتند و تفاوت در سرشت انسانها، انگيزه‏ها، اهداف، تمايلات و بطور کلي تفاوت در عوامل انساني اشاره کنيم که عامل آخر يعني تفاوت در سرشت انسانها، همانگونه که در ابتداي بحث اشاره شد، از جمله مهمترين علل برداشتهاي متفاوت از دين مي‏باشد. و اما مقصود از عوامل درون ديني، که بخش عمده اختلاف بين مذاهب و فرقه‏ها ناشي از آن بوده است، چيزي نيست به جز اختلاف آراء در تفسير مفاهيم و متون ديني و چگونگي تفسير آن، بدفهمي و کج‏انديشي در تفسير حقايق ديني، اجتهاد در برابر نص، که در طول زمان و به تدريج با طرح پرسشهايي درباره چگونگي و چرايي آنچه در متون ديني آمده است، و به حسب اختلاف در سطح درک مسلمانان، پيدا شد و برخي تلاشهايي که براي سازگاري آموزه‏هاي ديني با دستاوردهاي خرد بشري انجام شد، موجب رشد آن گرديد. علاوه بر موارد مذکور، وجود «محکمات و متشابهات»[2]، «ناسخ و منسوخ»[3]، «عامّ و خاصّ» و در آيات قرآن و احاديث، بعنوان درونمايه‏هاي اصلي تفکّرات و جهانبيني فِرَق مختلف اسلامي، و نحوه برخورد با اين منابع توسط افراد مختلف با نگرشهاي متفاوت، باعث ايجاد فرقه‏ها و مکاتب مختلف فقهي و کلامي و فلسفي و ... شده است.[4] بزرگترين تفرق در اسلام پس از رحلت حضرت رسول اکرم صلي الله عليه وآله رخ داد که امّت اسلامي به دو دسته تقسيم شد، يک دسته با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم معتقد بودند که خليفه پيامبر و امام مسلمين از جانب خداوند تعيين شده و او امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه‏السلام است. و آنها را به نام «شيعه» مي‏شناسيم و و دسته دوم، به دلايلي که قبلاً ذکر شد، آيات و احاديث مربوط به امامت را ناديده گرفته، راه تعيين خليفه پيامبر و امام مسلمين را انتخاب و بيعت مردم دانستند! و آنها را به نام «سنّي» يا «فرقه عامّه» مي‏شناسيم.

    فرقه ناجيه

    پس از ذکر اين مقدمه کوتاه و اينکه دانستيم به علل مختلف فرقه‏هاي مختلف در طول زمان در اسلام بوجود آمده است، با ذکر حديث معروف به «هفتاد و سه ملّت»، به بيان مختصر اعتقاد شيعه در خصوص فرقهٔ ناجيه مي‏پردازيم: در کتاب خصال شيخ صدوق، پس از ذکر سلسلهٔ روات حديث از قول حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله آمده است: «إِنَّ أُمَّةَ مُوسَي ع افْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَي إِحْدَي وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ افْتَرَقَتْ أُمَّةُ عِيسَي ع بَعْدَهُ عَلَي اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ إِحْدَي وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفَرَّقُ بَعْدِي عَلَي ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّار»[5]

    يعني حضرت رسول اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: «امّت موسي عليه السلام بعد از او، هفتاد و يک فرقه شدند که يک فرقه از آنها نجات يافته و هفتاد فرقه دوزخي هستند، و امّت عيسي عليه السلام بعد از او، هفتاد و دو فرقه شدند که يک فرقه نجات يافته و هفتاد و يک فرقه دوزخي هستند و همانا امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه تبديل خواهد شد که يک فرقه از آن اهل نجات و هفتاد و دو فرقه ديگر دوزخي‏اند.»

    و اما اعتقاد شيعيان در خصوص فرقهٔ ناجيه، به قرائن قطعيّه نصّ آيات قرآن نظير «آيهٔ اکمال دين»[6]، «آيه تطهير»[7]، «آيه مودّت»[8]، «آيه انما وليکم الله»[9] و... و همچنين احاديث و رواياتي مانند «حديث ثقلين»[10]، «حديث سفينه»[11]، «حديث غدير»[12] و ... و نيز شواهد قطعي تاريخ اسلام، اينست که : فرقه ناجيه نيستند به جز پيروان و شيعيان و متمسّکين و معتقدين به ولايت حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام و اولاد معصومين آن حضرت عليهم السلام، که سعادت دنيا و عقبيٰ، در سايهٔ فقط و فقط در سايهٔ پيروي از آن حضرات محقّق مي‏گردد.[13] که البته اعتقاد علماي شيعه بر اين است که فرقهٔ ناجيه، طيف وسيعي از مؤمنين را در سطوح مختلف ايماني در برمي‏گيرد، و هر کس بنا به ظرفيت و استعدادي که خدا در وجودش به وديعه گذاشته است، به تکاليفي که بر او واجب است، عمل نمايد، صرفنظر از اينکه در چه شغلي يا چه سِنّي يا چه کِسوت و مقامي باشد، در زمرهٔ فرقهٔ ناجيه خواهد بود؛ و طبعاً از يک فرد عامي نمي‏توان انتظار داشت که اعتقاد و عملش در مسائل ديني، مانند يک طلبهٔ علوم ديني باشد، و از يک طلبهٔ در ابتداي راه، نمي‏توان انتظار داشت که همانند يک عالم ربّاني که سالها به تهذيب و تزکيه نفس پرداخته است، بينديشد؛ بنابراين فرقه ناجيه ممکن است در هر طبقه‏اي از افراد و با هر سطح آگاهي و نگرشهاي مختلف و متفاوت به مباحث و اعتقادات ديني وجود داشته باشد؛ پس عوام مردم، فقها، فلاسفه، متکلّمين،حُکما و عُرفا و متصوّفهٔ معتقد و ملتزم به شيعهٔ اثني عشري با تعاريف و تفاصيلي که در کتب بزرگان از متقدمين و متأخرين همچون شيخ طوسي،[14] شيخ مفيد،[15] و شيخ صدوق[16] و علامهٔ حلّي[17] مذکور است، با وجود اختلاف در سطوح ايماني و درک از مفاهيم ديني و تفاوت در نوع و زاويه نگرش به مسائل ديني، در طيف فرقهٔ ناجيه قرار مي‏گيرند.



    پيدايش شاخه‏هاي علوم اسلامي

    در خصوص ظهور مکاتب و تفرّعات مختلف فکري شيعيان بايد دانست که شکل‏گيري و ظهور جريانات فکري مانند: جريان فکري اخباري‏گري در ميان فقهاي حوزهٔ شيعي قم بعنوان بزرگترين و مهمترين مجمع مذهبي شيعه، در اوايل قرن چهارم[18]، و افول اين تفکّر با پيدايش مکتب کلامي اماميّه و عقلگرايي ديني و در حوزه بغداد در همان عصر، و پيدايش جريان فکري اصولي، جريان فلسفي و جريان تصوّف و عرفان، و گاهي اثرات متقابل اين جريانات بر يکديگر، مانند آميختگي علم کلام شيعي با فلسفه ابن سينا، اشراق سهروردي و اثرات متقابل جريان فلسفي_کلامي با عرفان و تصوّف، از همان قرون اوليّه پس از ظهور اسلام به وجود آمده و در طول زمان دستخوش تغييرات و تطورات زيادي گشته است، ولي آنچه مسلّم است، اين است که منابع اصلي و اوّلي استدلالي تمامي اين مکاتب و گروه‏ها، و مايه‏هاي اصلي و منشأ آن قرآن و حديث بوده است، هرچند همانطور که ذکر شد، نمي‏توان تأثيرگذاري ساير موارد برون ديني را منتفي دانست؛ ولي مي‏توان مدّعي بود که علّت اصلي پيدايش اين تفرّعات و علوم مختلف اسلامي، نوع نگرش و عمق متفاوت درک پيروان آنها از مسائل و نوع و زاويه نگرش آنها به جنبه‏هاي مختلف کلام الله مجيد و احاديث مأثور از حضرت ختمي مرتبت و حضرات ائمّهٔ معصومين در وهلهٔ اوّل و توجه به ساير منابع پس از آن بوده است؛ و امّا مخالفت و تعارضات پيروان و طرفداران اين جريانهاي فکري با يکديگر و بحثها و بررسيها و نقدها، همواره و در طول تاريخ اسلام وجود داشته و مسألهٔ جديدي نيست. انديشمندان و متخصصان در علوم مختلف اسلامي مانند فقه، اصول، فلسفه اسلامي، کلام، عرفان و تصوّف، اخلاق و ... همواره بحثها و نقدهايي را از ديدگاه‏هاي خود در موارد مشترک اعتقادي نسبت به ديگر مکاتب و جريانات فکري داشته و دارند.

    در عصر حاضر و پس از اتمام دوران ننگ آميز دين ستيزي پهلوي اوّل و دوّم، و با پيروزي انقلاب شکوه‏مند اسلامي و فراهم آمدن بستر مناسب براي انديشمندان اسلامي در علوم مختلف اسلامي، بحث و بررسي در حوزه‏هاي مختلف تفکر و انديشهٔ ديني در عرصهٔ حوزه‏هاي علميّه و دانشگاه‏ها و به جهت بررسي جوانب مختلف و تعارضات موجود بين پيروان و طرفداران مکاتب مختلف فکري و عمدتاً در فضايي علمي و به دور از تعصّبات، وجود داشته است؛ و متخصصين و صاحبنظران هر گروه به اظهار نظر در مورد زوايا و جوانب مختلف عرصهٔ تخصصي خود مي‏پردازند و آراء خود را عرضه مي‏نمايند که بسيار پسنديده است و با پيشرفت فناوري اطلاعات در سطح جهان، قابليت عرضه عمومي اين اظهار نظرها و دسترسي ايشان به اين آراء امکان پذير شده است، ولي هر از گاهي، افراد غير متخصّص و ناشناس نيز در اين ميان پيدا مي‏شوند که با انگيزه‏هاي گوناگون و بدون مطالعه و تحقيق، در حوزه‏اي که برداشت و درک صحيحي از مفاهيم آن نداشته، وارد مي‏شوند به زعم خود به تحليل و اظهار نظر در مورد آن مي‏پردازند و به حکم قاعده «خالِفْ، تُعْرَف» و از آنجايي که طرح مباحث اختلافي همواره باعث مطرح شدن اين افراد در ميان عوام مردم و نه انديشمندان مطّلع مي‏شود، براي آنها بسيار لذّت بخش است که با اظهار نظرهاي غير متخصّصانه به اين اختلافات دامن بزنند.

    عرفان و تصوّف[19]

    يکي از علومي که در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت و تکامل پيدا کرد علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه مي‏توان بحث و تحقيق کرد: يکي از جنبه اجتماعي، و ديگر از جنبه فرهنگي. عرفا با ساير طبقات فرهنگي اسلامي از قبيل مفسرين، محدثين، فقهاء، متکلمين، فلاسفه، ادبا، شعرا، يک تفاوت مهم دارند و آن اينکه علاوه بر اينکه يک طبقه فرهنگي هستند و علمي به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگي در ميان آنها ظهور کردند و کتب مهمي تاليف کردند، يک فرقه اجتماعي در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتي مخصوص به خود، برخلاف ساير طبقات فرهنگي از قبيل فقهاء و حکماء و غيرهم که صرفا طبقه فرهنگي هستند و يک فرقه مجزا از ديگران به شمار نمي‏روند. اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعي شان ياد شوند غالبا با عنوان «متصوّفه‏» ياد مي‏شوند. عرفا و متصوّفه هر چند يک انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نمي‏شوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند، در عين حال يک گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعي هستند. يک سلسله افکار و انديشه ها و حتي آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غيره، به آنها به عنوان يک فرقه مخصوص مذهبي و اجتماعي رنگ مخصوص داده و مي‏دهد. و البته همواره، خصوصاً در ميان شيعه، عرفائي بوده و هستند که هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند و در عين حال عميقاً اهل سير و سلوک عرفاني مي‏باشند. و در حقيقت عرفاي حقيقي اين طبقه‏اند، نه گروههايي که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ايجاد کرده‏اند.

    استاد شهيد علامه مرتضيٰ مطهري، در خصوص نسبتي که بين معارف عرضه شده توسط عرفا و آنچه که توسط علماي علم ظاهر شريعت بيان مي‏گردد و اصطکاکي که گاهي بين اين دو نگرش وجود دارد، مي‏گويد: « عرفاي اسلامي هرگز مدّعي نيستند که سخني ماوراء اسلام دارند، و از چنين نسبتي سخت تبرّي مي‏جويند، برعکس، آنها مدّعي هستند که حقايق اسلامي را بهتر از ديگران کشف کرده‏اند و مسلمان واقعي آنها مي‏باشند.» [20]





    تفاوت نگرش فقهي و عرفاني

    فقه و عرفان بعنوان دو شاخه مهم علوم اسلامي تلقّي شده و پيروان و طرفداران اين دو شاخه علوم اسلامي همواره اختلاف نظرهايي با يکديگر داشته‏اند که منشأ آن نوع نگرش آنها در معارف و مفاهيم اسلامي بوده است.

    يکي از موارد اختلاف مهم ميان عرفا و غيرعرفا، خصوصا فقهاء نظريه خاص عرفا درباره شريعت و طريقت و حقيقت است؛ عرفا و فقها متفق القول‏اند که شريعت، يعني مقرّرات و احکام اسلامي مبتني بر يک سلسلهٔ حقايق و مصالح است. فقهاء معمولا اين مصالح را به اموري تفسير مي‏کنند که انسان را به سعادت، يعني حدّ اعلاي ممکن استفاده از مواهب مادّي و معنوي مي‏رساند ولي عرفا معتقدند که همهٔ راهها به خدا منتهي مي‏شود و همهٔ مصالح و حقايق از نوع شرائط و امکانات و وسائل و موجباتي است که انسان را به سوي خدا سوق مي‏دهد. فقها همين قدر مي‏گويند: در زير پرده شريعت (احکام و مقررات) يک سلسلهٔ مصالح نهفته است، و آن مصالح به منزلهٔ علل و روح شريعت به شمار مي‏روند. تنها وسيله نيل به آن مصالح عمل به شريعت است. امّا عُرفا معتقدند که مصالح و حقايقي که در تشريع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلي است که انسان را به مقام قُرب الهي و وصول به حقيقت‏سوق مي‏دهد.

    عرفا معتقدند که باطن شريعت «راه‏» است و آن را «طريقت‏» مي‏خوانند، و پايان اين راه «حقيقت‏» است‏ يعني توحيد به معنيي که قبلاً به آن اشاره شد که پس از فناء عارف از خود و انانيّت‏خود دست مي‏دهد. اين است که عارف به سه چيز معتقد است: «شريعت، طريقت، حقيقت»[21]؛ او معتقد است که شريعت وسيله يا پوسته‏اي است براي طريقت، و طريقت پوسته يا وسيله‏اي براي حقيقت.

    عرفا معتقدند که همانگونه که انسان واقعاً سه بخش مجزا نيست، يعني بدن و نفس و عقل از يکديگر مجزّا نيستند، بلکه در عين اختلاف با يکديگر متّحدند و نسبت آنان با يکديگر نسبت ظاهر و باطن است، «شريعت و طريقت و حقيقت» نيز اين چنين‏اند، يعني يکي ظاهر است و ديگري باطن و سوّمي باطنِ باطن؛ با اين تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بيش از سه مرتبه و سه مرحله مي‏دانند، يعني به مراحل و مراتبي ماوراء عقل نيز معتقدند.

    از نظر فقها، معارف اسلامي در سه بخش خلاصه مي‏شود: اصول عقائد، اخلاق و احکام شرعي؛ و اما اصول عقايد: که «علم کلام» عهده‏دار آن است و در مسائل مربوط به اصول عقايد لازم است انسان از راه عقل، ايمان و اعتقاد تزلزل ناپذير داشته باشد؛ در بخش اخلاق: دستورهايي بيان شده است که وظيفه انسان را از نظر فضائل و رذائل اخلاقي بيان مي‏کند و «علم اخلاق» عهده‏دار بيان آن است و نهايتاً بخش احکام: که مربوط به اعمال ورفتار خارجي انسان است و «فقه» عهده دار آن است.اين سه بخش از يکديگر مجزا هستند: بخش عقائد مربوط است به عقل و فکر، بخش اخلاق مربوط است به نفس و ملکات و عادات نفساني، بخش احکام مربوط است به اعضاء و جوارح.

    عرفا نيز به اين اصول سه‏گانه معتقدند با اين تفاوت که: عُرفا در بخش عقائد، صرف اعتقاد ذهني و عقلي را کافي نمي‏دانند، آنها مي‏گويند: به آنچه که بايد ايمان داشت و معتقد بود، بايد رسيد و بايد کاري کرد که پرده‏ها از ميان انسان و حقايق برداشته شود. عُرفا در بخش اخلاق اسلامي، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود کافي نمي‏دانند، و به جاي اخلاق علمي و فلسفي، سير و سلوک عرفاني را بطور عملي پيش مي‏گيرند. و در بخش سوم، يعني احکام فقهي، ايراد و اعتراضي ندارند و خود را ملتزم به رعايت آن مي‏دانند.

    نظريه‏ها درباره عرفان و تصوّف

    استاد مطهري در بيان نظريه‏هاي مختلفي که در رابطه با عرفان و تصوّف و عقايد آنها وجود دارد اظهار مي‏دارند: عُرفا چه در بخش عملي و چه در بخش نظري همواره به کتاب و سنّت و سيرهٔ نبوي و ائمّه و اکابر صحابه استناد مي‏کنند. ولي ديگران درباره آنها نظريه‏هاي ديگري دارند و ما به ترتيب آن نظريه‏ها را ذکر مي‏کنيم:

    الف) نظريه گروهي از محدثان و فقهاء اسلامي: به عقيده اين گروه، عرفا عملاً پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفاً عوامفريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطي به اسلام ندارد!

    ب) نظريه گروهي ازمتجدّدان عصر حاضر: اين گروه که با اسلام ميانهٔ خوبي ندارند و از هر چيزي که بوي «اباحيت‏» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامي در گذشته عليه اسلام و مقرّرات اسلامي قلمداد کرد به شدّت استقبال مي‏کنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ايمان و اعتقادي به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتي بوده از ناحيه ملل غير عرب بر ضدّ اسلام و عرب، در زير سرپوشي از معنويت.

    اين گروه با گروه اوّل در ضدّيت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند، و اختلاف نظرشان در اين است که گروه اوّل اسلام را تقديس مي‏کنند و با تکيه به احساسات اسلامي تودهٔ مسلمان، عرفا را هو و تحقير مي‏نمايند و مي‏خواهند به اين وسيله عرفان را از صحنهٔ معارف اسلامي خارج نمايند، ولي گروه دوم با تکيه به شخصيت عرفا که بعضي از آنها جهاني است، مي‏خواهند وسيله‏اي براي تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را هو کنند که انديشه‏هاي ظريف و بلند عرفاني در فرهنگ اسلامي با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است، اسلام و انديشه‏هاي اسلامي در سطحي پايين‏تر از اينگونه انديشه‏ها است. اين گروه مدّعي هستند که استناد عرفا به کتاب و سنّت صرفاً تقيّه و از ترس عوام بوده است، مي‏خواسته‏اند به اين وسيله جان خود را حفظ کنند.

    شهيد مطهري به دنبال بيان گروههايي که با عرفا و متصوّفه مخالفند نظريه سوّمي را مطرح مي‏کند که با نگاهي معقول و منطقي به موضوع مي‏نگرد و تصريح مي‏کند که خودشان هم اين نظريه را پذيرفته‏اند:

    ج) نظريه گروه بي‏طرفها: از نظر اين گروه، در عرفان و تصوّف خصوصاً در عرفان عملي، و بالأخصّ آنجا که جنبه فرقه‏اي پيدا مي‏کند بدعتها و انحرافات زيادي مي‏توان يافت که با کتاب الله و با سنّت معتبر وفق نمي‏دهد؛ ولي عرفا مانند ساير طبقات فرهنگي اسلامي و مانند غالب فرق اسلامي نسبت به اسلام نهايت‏خلوص نيّت را داشته‏اند و هرگز نمي‏خواسته بر ضدّ اسلام مطلبي گفته و آورده باشند؛ ممکن است اشتباهاتي داشته باشند همچنانکه ساير طبقات فرهنگي مثلا متکلّمين، فلاسفه، مفسّرين، فقهاء، اشتباهاتي داشته‏اند، ولي هرگز سوء نيتي نسبت به اسلام در کار نبوده است.

    شهيد مطهري در ادامه اضافه مي‏کند: ما نظر سوم را ترجيح مي‏دهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشته‏اند، در عين حال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامي بي‏طرفانه درباره مسائل عرفاني و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند.

    وي سپس در توضيح علل مخالفت و ضديّت برخي افراد با تصوّف و عرفان، که آن را مخالف و معارض تعاليم اسلام مي‏دانند، مي‏افزايد: «مسألهٔ ضدّيت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده که غرض خاص داشته‏اند يا با عرفان و يا با اسلام؛ اگر کسي بي‏طرفانه و بي‏غرضانه کتب عرفا را مطاله کند، به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادي ممکن است بيابد ولي ترديد هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص کامل داشته‏اند.»[22]

    ٭ ٭ ٭





    منابع:

    قرآن کريم

    علامه مجلسي، بحار الانوار

    مطهري، مرتضي- دوره کامل آشنايي با علوم انساني،- قم : تبليغات اسلامي، 1362

    صابري، حسين- تاريخ فرق اسلامي،-سمت، 1384

    خضري، احمدرضا- تاريخ تشيّع- قم،پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهری

    [1] - بحار الانوار ج 2 ص 190



    [2] - «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» - سوره آل عمران آيه 7



    [3] - «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» - سوره بقره آيه 106



    [4] - حضرت صادق آل محمّد عليه السلام در اين باب که فهم تمام حقايق قرآن و صعوبت آن با توجه به وجود آيات متشابه، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، کلام زيبايي دارند که ذيلاً نقل مي‏گردد:

    عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الْمُرْتَضَي فِي رِسَالَةِ الْمُحْكَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ نَقْلًا مِنْ تَفْسِيرِ النُّعْمَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ الْآتِي عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنِ الصَّادِقِ ع قالَ : «إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً فَخَتَمَ بِهِ الْأَنْبِيَاءَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ إِلَي أَنْ قَالَ فَجَعَلَهُ النَّبِيُّ ص عَلَماً بَاقِياً فِي أَوْصِيَائِهِ فَتَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ هُمُ الشُّهَدَاءُ عَلَي أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ حَتَّي عَانَدُوا مَنْ أَظْهَرَ وِلَايَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ طَلَبَ عُلُومَهُمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ ضَرَبُوا الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْضٍ وَ احْتَجُّوا بِالْمَنْسُوخِ وَ هُمْ يَظُنُّونَ أَنَّهُ النَّاسِخُ وَ احْتَجُّوا بِالْخَاصِّ وَ هُمْ يُقَدِّرُونَ أَنَّهُ الْعَامُّ وَ احْتَجُّوا بِأَوَّلِ الْآيَةِ وَ تَرَكُوا السُّنَّةَ فِي تَأْوِيلِهَا وَ لَمْ يَنْظُرُوا إِلَي مَا يَفْتَحُ الْكَلَامَ وَ إِلَي مَا يَخْتِمُهُ وَ لَمْ يَعْرِفُوا مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ إِذْ لَمْ يَأْخُذُوهُ عَنْ أَهْلِهِ فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا» [ثُمَّ ذَكَرَ ع كَلَاماً طَوِيلًا فِي تَقْسِيمِ الْقُرْآنِ إِلَي أَقْسَامٍ وَ فُنُونٍ وَ وُجُوهٍ تَزِيدُ عَلَي مِائَةٍ وَ عَشَرَةٍ إِلَي أَنْ قَالَ ع] : «وَ هَذَا دَلِيلٌ وَاضِحٌ عَلَي أَنَّ كَلَامَ الْبَارِي سُبْحَانَهُ لَا يُشْبِهُ كَلَامَ الْخَلْقِ كَمَا لَا تُشْبِهُ أَفْعَالُهُ أَفْعَالَهُمْ وَ لِهَذِهِ الْعِلَّةِ وَ أَشْبَاهِهَا لَا يَبْلُغُ أَحَدٌ كُنْهَ مَعْنَي حَقِيقَةِ تَفْسِيرِ كِتَابِ الله تَعَالَي إِلَّا نَبِيُّهُ وَ أَوْصِيَاؤُهُ ع إِلَي أَنْ قَالَ ثُمَّ سَأَلُوهُ ع عَنْ تَفْسِيرِ الْمُحْكَمِ مِنْ كِتَابِ اللهِ فَقَالَ أَمَّا الْمُحْكَمُ الَّذِي لَمْ يَنْسَخْهُ شَيْ‏ءٌ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ الْآيَةَ وَ إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ فِي الْمُتَشَابِهِ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَقِفُوا عَلَي مَعْنَاهُ وَ لَمْ يَعْرِفُوا حَقِيقَتَهُ فَوَضَعُوا لَهُ تَأْوِيلًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ بِآرَائِهِمْ وَ اسْتَغْنَوْا بِذَلِكَ عَنْ مَسْأَلَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَبَذُوا قَوْلَ رَسُولِ الله ص وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ» الْحَدِيثَ



    [5] - خصال صدوق – ج2 – ص 585



    [6] - «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا» - سوره مائده آيه 3



    [7] - «إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا » - سوره احزاب آيه 33



    [8] - «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي‏» - سوره شوري آيه 23



    [9] - «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏» - سوره مائده- آيه 55



    [10] - قال رسول الله صلي الله عليه و آله: « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ »



    [11] - « مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‏»



    [12] - «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‏»



    [13] - در اين خصوص حديثي از قول حضرت امير مؤمنان عليه السلام نقل شده که فرمودند: «تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَي ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ وَ هُمْ أَنَا وَ شِيعَتِي‏» - بحار الانوار ج 24 ص 146 به نقل از تأويل الآيات



    [14] - الاعتقادات



    [15] - النکت الاعتقادية، تصحيح اعتقادات الامامية، اوائل المقالات



    [16] - الاعتقادات



    [17] - کشف المراد



    [18] - رجوع شود به: مدرسي طباطبايي؛ مقدمه‏اي بر فقه شيعه – ص 47



    [19] - مطالب اين بخش، از مجموعه درسهاي شهيد مطهري در کليات علوم اسلامي اقتباس شده است. رجوع شود به کتاب دوره کامل آشنايي با علوم انساني - استاد مطهري .- قم : تبليغات اسلامي ، ۱۳۶۲



    [20] - دوره کامل آشنايي با علوم انساني - استاد مطهري .-- قم : تبليغات اسلامي ، ۱۳۶۲-صفحه۱۹۱



    [21] - قَالَ رَسُول اللّٰه صَلَّي اللّٰه عَلَيه و آلِه : الشَّرِيعَةُ أَقْوَالِي وَ الطَّرِيقَةُ أَقْوَالِي وَ الْحَقِيقَةُ أَحْوَالِي– عوالي اللئالي – جلد 4 –صفحه 125



    [22] - دوره کامل آشنايي با علوم انساني - استاد مطهري .-- قم : تبليغات اسلامي ، ۱۳۶۲-صفحه۱䖼
    مطالب شامل : عرفان عملي و عرفان نظري، تهذيب نفس، شباهت و تفاوت عرفان عملي و اخلاق، شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه، منابع اصلي عرفان اسلامي، اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا، عرفان در صدر اسلام


    بنام خدا

    عرفان عملي و عرفان نظري[1]

    عرفان به عنوان يک دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است: بخش عملي و بخش نظري. بخش عملي عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان با خودش و با جهان و با خدا بيان مي‏کند و توضيح مي‏دهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است، يعني يک «علم» عملي است با تفاوتي که بعداً بيان مي‏شود. اين بخش از عرفان علم «سير و سلوک» ناميده مي‏شود. در اين بخش از عرفان توضيح داده مي‏شود که «سالک‏» براي اينکه به قلّه منيع انسانيت، يعني «توحيد» برسد از کجا بايد آغاز کند و چه منازل و مراحلي را بايد به ترتيب طي کند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ مي‏دهد و چه وارداتي بر او وارد مي‏شود. و البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبت‏يک انسان کامل و پخته که قبلاً اين راه را طي کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيرد و اگر همّت انسان کاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است. عرفا از انسان کاملي که ضرورتا بايد همراه «نوسفران‏» باشد گاهي به «طاير قدسي» و گاهي به «خضر» تعبير مي‏کنند:

    همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس‏

    که دراز است ره مقصد و من نوسفرم‏

    و در جاي ديگر مي‏گويد:

    ظلمات است بترس از خطر گمراهي

    ترک اين مرحله بي همرهي خضر مکن



    تهذيب نفس، رمز رسيدن به توحيد واقعي

    البته توحيد که از نظر عارف، قلّه منيع انسانيت به شمار مي‏رود و آخرين مقصد سير و سلوک عارف است، با توحيد مردم عامي، و حتي با توحيد فيلسوف، يعني اينکه واجب الوجود يکي است نه بيشتر، از زمين تا آسمان متفاوت است. توحيد عارف، يعني موجود حقيقي منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود» است نه «بود&raquo. توحيد عارف يعني «جز خدا هيچ نيست‏» توحيد عارف، يعني طي طريق کردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ نديدن. اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تاييد نمي‏کنند و احياناً آن را کفر و الحاد مي‏خوانند ولي عرفا معتقدند که توحيد حقيقي همين است و ساير مراتب توحيد خالي از شرک نيست. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله کار عقل و انديشه نيست، کار دل و مجاهده و سير و سلوک و تصفيه و تهذيب نفس است.

    شباهت و تفاوت عرفان عملي با علم اخلاق

    بخش عرفان عملي، از اين نظر که درباره «چه بايد کرد»ها بحث مي‏کند مانند علم اخلاق است با اين تفاوت که:

    اولاً: عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مي‏کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنکه همه سيستمهاي اخلاقي ضرورتي نمي‏بينند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار مي‏دهند.

    ثانياً: سير و سلوک عرفاني، همچنانکه از مفهوم اين دو کلمه پيداست، پويا و متحرک است، برخلاف اخلاق که ساکن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي که به ترتيب سالک بايد طي کند تا به سرمنزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هيچ شائبه مجاز، براي انسان «صراط‏» وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر کردن از منزل قبلي ناممکن است؛ لهذا از نظر عارف روح بشر مانند يک گياه و يا يک کودک است و کمالش در نموّ و رشدي است که طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد، ولي در اخلاق صرفاً سخن از يک سلسله فضائل است از قبيل راستي، درستي، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و غيره که روح بايد به آنها مزيّن و متجلّي گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه‏اي است که بايد با يک سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد بدون اينکه ترتيبي در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها يابد؟ مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از کدام ديوار؟ از بالاي ديوار يا از پايين؟ در عرفان عملي برعکس، عناصر اخلاقي مطرح مي‏شود اما به اصطلاح به صورت ديالکتيکي،يعني متحرک و پويا.

    ثالثاً: عناصر روحيِ اخلاقي محدود است به معاني و مفاهيمي که غالباً آنها را مي‏شناسد، امّا عناصر روحيِ عرفاني بسي وسيعتر و گسترده‏تر است. در سير و سلوک عرفاني از يک سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي‏رود که منحصراً به يک «سالک راه‏» در خلال مجاهدات و طي طريقها دست مي‏دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي‏خبرند.



    شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه

    بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان. عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و مي‏خواهد هستي را تفسير نمايد، برخلاف بخش اوّل که مانند اخلاق است و مي‏خواهد انسان را تغيير دهد؛ همچنانکه در بخش اوّل، با اخلاق تفاوتهايي داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايي دارد. اکنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان، يعني عرفان نظري بپردازيم.

    عرفان نظري به تفسير هستي مي‏پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مي‏نمايد. عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهي است که در مقام تفسير و توضيح هستي است و همچنانکه فلسفه الهي براي خود موضوع، و مسائل و مبادي معرفي مي‏نمايد. ولي البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تکيه مي‏کند و عرفان مبادي و اصول به اصطلاح کشفي را مايه استدلال قرار مي‏دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضيح مي‏دهد. استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است که به زباني نوشته شده باشد و با همان زبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است که از زبان ديگر ترجمه شده باشد. يعني عارف لااقل به ادعاي خودش آنچه را که با ديده دل و با تمام وجود خود شهود کرده‏است با زبان عقل توضيح مي‏دهد.

  4. #3
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهری

    تفسير عرفان از هستي، و به عبارت ديگر: جهان بيني عرفاني هستي، با تفسير فلسفه از هستي تفاوتهاي عميقي دارد. از نظر فيلسوف الهي، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الّا اينکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غير خدا ممکن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولي از نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايي که در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چند معلول او باشند، وجود ندارد، بلکه وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است، يعني همه اشياء، اسماء و صفات و شؤون و تجلّيات خداوندند، نه اموري در برابر او.

    نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف مي‏خواهد جهان را فهم کند، يعني مي‏خواهد تصويري صحيح و نسبتاً جامع و کامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظر فيلسوف حدّ اعلاي کمال انسان به اين است که جهان را آنچنانکه هست با عقل خود دريابد به طوري که جهان در وجود او، وجود عقلاني بيابد و او جهاني شود عقلاني. لهذا در تعريف فلسفه گفته شده‏است:«صيرورة الانسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني‏» يعني فيلسوفي عبارت است از اينکه انسان جهاني بشود عقلي شبيه جهان عيني. ولي عارف به عقل و فهم کاري ندارد، عارف مي‏خواهد به کنه و حقيقت هستي که خدا است برسد و متّصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف کمال انسان به اين نيست که صرفاً در ذهن خود تصويري از هستي داشته باشد، بلکه به اين است که با قدم سير و سلوک، به اصلي که از آنجا آمده است باز گردد و دوري و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قُرب از خود فاني و به او باقي گردد.

    ابزار کار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولي ابزار کار عارف، دل و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حرکت و تکاپو در باطن است. بعداً آنجا که درباره جهان بيني عرفاني بحث خواهيم کرد، تفاوت آن با جهان بيني فلسفي روشن خواهد گشت.

    منابع اصلي عرفان اسلامي (قرآن، حديث، خطبه، احتجاج، دعا و سيره)

    براي شناخت هر علمي، توجه به تاريخ آن علم و تحولات مربوط به آن، آشنائي با شخصيتهايي که حامل و وارث آن علم يا مبتکر در آن علم بوده‏اند، و همچنين آشنايي با کتب اساسي آن علم لازم و ضروري است. اولين مسأله‏اي که اينجا بايد طرح شود اين است که آيا عرفان اسلامي از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است؟ يعني از علومي است که مسلمين مايه‏ها و ماده‏هاي اصلي را از اسلام گرفته‏اند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده‏اند و يا از قبيل طبّ و رياضيات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدّن و فرهنگ اسلامي وسيله مسلمين رشد و تکامل يافته است و يا شقّ سومي در کار است؟ عرفا، خود شقّ اول را اختيار مي‏کنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شقّ ديگري را انتخاب کنند.

    بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند که عرفان و انديشه‏هاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است[2]. گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل مي‏شوند و مي‏گويند افکار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عکس‏العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب مي‏خوانند، و گاهي آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطوني که خود محصول ترکيب افکار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسيهاي اسکندريه و آراء و عقائد يهود و مسيحيان بوده است معرفي مي‏کنند، و گاهي آن را ناشي از افکار بودائي مي‏دانند همچنانکه مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوّف را يکسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند.

    نظريه سوّم اين است که: عرفان مايه‏هاي اول خود را، چه در مورد عرفان عملي و چه در مورد عرفان نظري، از خود اسلام گرفته است و براي اين مايه‏ها و قواعد و ضوابط و اصولي بيان کرده است و تحت تاثير جريانات خارج نيز، خصوصاً انديشه کلامي و فلسفي و بالاخص انديشه‏هاي فلسفي اشراقي، قرار گرفته است. آنچه مسلّم است اين است که عرفان اسلامي سرمايه اصلي خود را از اسلام گرفته است و بس.

    اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا

    استاد مطهري در خصوص اصطلاحات و عبارات مورد استفادهٔ عرفا و اصالت آن با توجه به آيات کلام الله مجيد مي‏گويد: در مورد سير و سلوک و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، کافي است که برخي آيات مربوط به «لقاء الله‏» و آيات مربوط به «رضوان الله‏» و آيات مربوط به وحي و الهام و مکالمه ملائکه با غير پيغمبران، مثلا حضرت مريم، و مخصوصاً آيات معراج رسول اکرم صلي الله عليه وآله را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه آمده است، سخن از علم افاضي و لدنّي و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است: وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.[3] در قرآن از تزکيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.[4] در قرآن مکرّر از حبّ الهي ما فوق همه محبّتها و علقه‏هاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبيري از آن ياد کرده که مفهومش اين است که اگر شما انسانها «تفقّه‏» خود را کامل کنيد آن تسبيحها و تحميدها را درک مي‏کنيد. علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسألهٔ نفخه الهي را مطرح کرده است. اينها و غير اينها کافي بوده که الهام‏بخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. سخن در اين نيست که عرفاي مسلمين از اين سرمايه‏ها چگونه بهره‏برداري کرده‏اند، سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه گروهي غربي و غربزده است که مي‏خواهند عرفان اسلامي را از نظر معنويت، بي‏محتوا معرفي نمايند. سخن درباره سرمايه عظيمي درمتن اسلام است که مي‏توانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد.



    عرفان در صدر اسلام

    روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات اسلامي و تراجم احوال اکابر تربيت‏شدگان اسلام نشان مي‏دهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشک و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات، معاني بسيار بلندي مطرح است. تراجم احوال شخصيتهاي صدر اول اسلام از يک سلسله هيجانات و واردات روحي و روشن بيني‏هاي قلبي و سوزها و گدازها و عشقهاي معنوي حکايت مي‏کند. ما اکنون يکي از آنها را ذکر مي‏کنيم:

    در کافي مي‏نويسد: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگ پريده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود، درحالي که خود از خود بي‏خود بود و تعادل خود را نمي‏توانست‏حفظ کند. پرسيد: کيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟ گفت: «اَصْبَحْتُ مُوقِناً» در حال يقين بسر مي‏بردم. فرمود: علامت‏يقينت چيست؟

    عرض کرد: يقين من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (درشب زنده‏داري) و روزهاي مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا که گوئي عرش پروردگارم را مي‏بينم که براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده‏اند و من در ميان آنها هستم، گوئي هم اکنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذب مي‏بينيم، گوئي هم اکنون با اين گوشها آواز حرکت آتش جهنم را مي‏شنوم. رسول اکرم به اصحاب خود رو کرد و فرمود:اين شخص بنده‏اي است که خداوند قلب او را به نور ايمان منوّر گردانيد است. آنگاه به جوان فرمود: حالت‏خود را حفظ کن که از تو سلب نشود. جوان گفت: دعا کن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد. طولي نکشيد که غزوه‏اي پيش آمد و جوان شرکت کرد و شهيد شد.[5]

    زندگي و حالات و کلمات و مناجاتهاي رسول اکرم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهي و مملوّ از اشارات عرفاني است. دعاهاي رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين علي عليه السلام که اکثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوّف سلسله‏هاي خود را به ايشان مي‏رسانند، کلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. ما به دو قسمت که در نهج البلاغه مسطور است اشاره مي‏کنيم:

    در خطبه 222 مي‏فرمايد: «قَالَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم‏»[6] ترجمه: «همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيله پس از سنگيني، شنوا و پس از شبکوري، بينا و پس از سرکشي مطيع مي‏گرداند.همواره در هر زمان و در دوره فترتها خدا را مرداني بوده است که در انديشه‏هاي آنها با آنها راز مي‏گفته است و در خردشان با آنها سخن مي‏گفته است.»

    درخطبه 220 درباره اهل الله مي‏فرمايد: «فقَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَي بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْاقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَي رَبَّه‏»[7] ترجمه: «خرد خويش را زنده ساخته و نفس خويش را ميرانده است، تا در وجودش درشتها نازک، و غليظها لطيف گشته است و نوري درخشان در قلبش مانند برق جهيده است. آن نور راهش را آشکار و او را سالک راه ساخته است و درها يکي پس از ديگري او را به پيش رانده است تا آخرين در که آنجا سلامت است و آخرين منزل که بار انداز اقامت است. آنجا قرارگاه امن و راحت است. پاهايش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه اينها به موجب اين است که قلب خود را به کار گرفته و پروردگار خويش را راضي ساخته است.»

    دعاهاي اسلامي، مخصوصا دعاهاي شيعي گنجينه‏اي از معارف است، از قبيل دعاي کميل، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه. عاليترين انديشه‏هاي معنوي در اين دعاها است. آيا با وجود اينهمه منابع جاي اين هست که ما در جستجوي يک منبع خارجي باشيم؟!

    ٭ ٭ ٭

    منبع:

    مطهري، مرتضي- دوره کامل آشنايي با علوم انساني،- قم : تبليغات اسلامي، 1362






    [1] - مطالب اين بخش، از مجموعه درسهاي شهيد مطهري در کليات علوم اسلامي اقتباس شده است.



    [2] - نظير اين جريان را ما در موضوع حرکت اجتماعي منتقدانه و معترضانه ابوذر غفاري نسبت به جباران زمان خودش مي‏بينيم. ابوذر نسبت به تبعيضها و حيف و ميلها و ظلم و جورها و بيدادگريهاي زمان سخت معترض بود تا آنجا که تبعيدها کشيد و رنجهاي جانکاه متحمل و آخرالامر در تبعيدگاه و در تنهائي و غربت از دنيا رفت. گروهي از مستشرقين اين پرسش را طرح کرده‏اند که محرّک ابوذر چه کسي بوده است؟ اين گروه در پي جستجوي عاملي از خارج دنياي اسلام براي تحريک ابوذر هستند. جرج جرداق مسيحي در کتاب «الامام علي صوت العدالة الانسانية‏» مي‏گويد: من تعجب مي‏کنم از اين اشخاص. درست مثل اين است که شخصي را در کنار رودخانه يا لب دريا ببينيم و آنگاه بينديشيم که اين شخص ظرف خويش را از کدام برکه پر کرده است، در جستجوي برکه‏اي براي توجيه ظرف آب او باشيم و رودخانه يا دريا را نديده بگيريم! ابوذر جز اسلام از کدام منبع ديگري مي‏توانسته است الهام بگيرد؟! کدام منبع به قدر اسلام مي‏توان الهام بخش ابوذرها براي قيام در برابر جبارهايي مانند معاويه باشد؟! عين آن جريان را در موضوع عرفان مي‏بينيم. مستشرقين در جستجوي منبعي غير از اسلام هستند که الهام بخش معنويتهاي عرفاني باشد و اين درياي عظيم را ناديده مي‏گيرند. آيا مي‏توانيم همه اين منابع را اعم از قرآن و حديث و خطبه و احتجاج و دعا و سيره انکار کنيم براي آنکه فرضيه بعضي از مستشرقين و دنباله روي‏هاي شرقي آنها را درست درآيد؟! خوشبختانه اخيرا افرادي مانند نيکولسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي که مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند صريحاً اعتراف دارند که منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن و سنت است.





    [3] سوره عنکبوت آيه 69



    [4] سوره شمس آيه 9 و 10



    [5] - متن کامل حديث در کتاب اصول کافي بدين شرح است : عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ ع يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص صَلَّي بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَي شَابٍّ فِي الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ص كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اللهِ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّي كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَي الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللهَ لِي يَا رَسُولَ اللهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللهِ ص فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِر اصول کافي، جلد 2 صفحه 53



    [6] - نهج البلاغة صفحه 342



    [7] - نهج البلاغة صفحه 337




    امير حسين خلج – كارشناس ارشد معارف اسلامي – دانشگاه امام صادق (ع)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه