سلام علیکم
با کمال احترام به عشق پاک و معصوم همه عزیزانی که اینجا اشعارشون رو نشر دادن من روی کلامم به اشعار مصدق و فرخزاد و نوروزی هست:
توی این اشعار سیب نماد محبت و عشقه! آقا پسری که میگه باغچه ی ما سیب نداشت یعنی خونه ی ما محبت توش نبود و من مجبور شدم بیام تو خیابون کمبود محبتم رو جبران کنم! دخترک هم از این حکم مستثنی نیست چون اگه او هم دچار کمبود عاطفه نبود نمیومد بیرون خونه محبت دزدیده شده دیگران رو گاز بزنه !
پدر هم هیچوقت فکر نکرده اگه خودش سیب رو میچیده و به دخترش میداده دیگه این بلا سرش نمیومد که یه بیمار عاطفی بیاد از خونش عاطفه و محبت رو دزدی کنه! البته به نقش اساسی مادر توی شعر ها اشاره نشده که جای تعجبه!
در آنجایی که شاعر میگه خش خش گام تو تکرارکنان میدهد آزارم بیانگر این نکته هست که هر رابطه ی کشکی مثل این نوع رابطه که همدیگر را بخاطر خودشون دوست دارند نه بخاطر خدا هر روز بدتر و آزار دهنده تر میشه حالا چه ادامه پیدا کنه چه دچران هجران خیابانی بشن (هجران خیابانی در عشق خیابانی رخ میده!)
یکی از اون جاهایی که نشون میده این رابطه بخاطر خودشونه و نه بخاطر خدا اونجاست که میگه "دل من گفت برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را " اینجا راحت طلبی رو در لفافه ای از عشق و خیلی حق به جانب بیان میکنه که بعضی ها رو مجاب میکنه ولی اصولا توی یک رابطه ی عشقی دلم میخواد و دلم اینطوریه و اونطوریه و اینها معنا نمیده باید ببینی دل معشوقت چی میخواد یا بهتر بگم امر و خواست و رضای او چیست!
مزخرفترین قسمت اشعار هم اون قسمتی هست که با اینکه اشاره میکنه به کمبود محبت دختر : " بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندان تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم " و غیض پدرش ولی میگه که اون سیب پیمبر عشقی معصوم بوده! جالب اینجاست که این نوع عشق های گاز زده ی خاکی شده ی خیابونی چقدر حق بجانب و معصوم پاک شده تو این اشعار!!!
وقتی شاعری که فرق بین معشوق و قاشق رو نمیدونه شعر بگه این وضعیت اسفبار پیش میاد ... (و خوب نیست ما این وضعیت اسفبار رو ادامه بدیم!)
هرچند خواجه ی شیراز فرموده:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود؟
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی