آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی
سلام.
کتابی ارزشمند تحت عنوان «نبرد قدرت های بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» توسط یکی از مفسران سیاسی مشهور لبنانی به نام «دکتر جمال واکیم» که وی استاد دانشگاه بین المللی لبنان است، تالیف شده و در بیروت به چاپ رسیده است که توسط گروه سیاسی رجانیوز و فردی به نام آقای خضاب، به فارسی ترجمه شده که به نظرم کار بسیار با ارزشی است. با توجه به اینکه بنده منتظر انتشار قسمت پایانی این ترجمه بودم تا این مجموعه رو در اینجا انتشار بدم، اما گویا هنوز کار ترجمه ی این کتاب، بعد از 6 قسمت، به پایان نرسیده و ادامه دارد. حال این 6 قسمت ابتدایی رو جهت مطالعه ی کابران گرامی، در پستهای بعدی اینجا قرار میدم تا ان شاء الله هر موقع که قسمتهای بعدی هم بیرون اومد، به مرور به این تاپیک اضافه کنم.
شایان ذکر است که نویسنده ی این کتاب (جمال واکیم) یک فردی است که با انقلاب اسلامی ایران تا حدودی تضاد فکری دارد و از جمله کسانی است که دشمنی هایی نیز با حزب الله لبنان دارد. وی را از روی همین کتابش میتوان فردی توصیف کرد که تقریبا با علویان و شیعیان کینه ای دیرینه داشته است.
موفق باشین.
91/7/13
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت اول
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/1 روی کارآمدن عبدالناصر در مصر و اثرات منطقه ای آن/ چگونگی یکی شدن مصر و سوریه در سال 1958
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] گرچه دو کشور ایران و سوریه از ابتدای انقلاب اسلامی و خصوصا از دوران جنگ تحمیلی به بعد به شرکای استراتژیک در منطقه بدل شدند ولی آنچه نام سوریه را بیش از پیش بر سر زبان ها انداخت، ماجراهای رخ داده در این کشور در 18 ماه گذشته است. به رغم این سابقه طولانی و این لاحقه ی پر سر و صدا، مشکلی که وجود دارد این است که ما راجع به تاریخ این کشور چیز چندانی نمی دانیم، خصوصا که بررسی بسیاری از مسائل سیاسی و نظامی روز در سوریه مستلزم آشنایی با تاریخ این کشور است. از همین رو، گروه تاریخ رجانیوز بر آن شد تاریخچه ای از اتفاقات مهم سوریه تقدیم خوانندگان کند. برای این کار مناسب دیدیم ترجمه بخش هایی از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» را تقدیم کنیم.
این کتاب نوشته دکتر جمال واکیم است و سال گذشته در بیروت منتشر شده است. نویسنده این کتاب، برای تحلیل بحران فعلی سوریه، تاریخ این کشور را بررسی کرده و خصوصا مسائلی که در بحران فعلی مهم تر هستند را در تاریخ ریشه یابی نموده است. نویسنده در عین حال که گزارشی از روند اتفاقا سیاسی سوریه عرضه کرده، برای رعایت اختصار، از پرداختن مشروح به برخی اتفاقات هم صرف نظر نموده است.
نکته مهم آن است که تاریخ سیاسی کشورهای عربی از جنگ جهانی دوم به بعد به طرز بسیار قوی و شدیدی به یکدیگر وابسته است(گفتنی است کشور ما هیچ گاه با این شدت به تاریخ هیچ کشور دیگری مرتبط نبوده است) از همین رو بر نویسنده لازم بوده که برای توضیح و تبیین جریانات در تاریخ سوریه، ناگزیر بعضا به شرح برخی از اتفاقات و تحولات در منطقه (خصوصا در مصر و رژیم صهیونیستی) و یا تحولات جهانی (از قبیل کنفرانس های جهانی صلح یا مثلا فروپاشی شوروی) هم بپردازد. ما نیز تا جایی که می شده بنا را بر اختصار گذاشته ایم و با حذف قسمت های تخصصی تر این تحلیل ها، آن قسمتهایش را که برای تبیین تاریخ سوریه لازم بوده منتشر می نماییم.
آنچه از امروز و به صورت روزانه و طی چند قسمت مطالعه خواهید فرمود، تاریخ سوریه را از روی کار آمدن جمال عبدالناصر در مصر در سال 1952 تا فوت حافظ اسد در سال را در بر می گیرد. هر جا هم که لازم دیده شده، توضیحات تکمیلی توسط مترجم در [] یا در پی نوشت درج شده است. با هم قسمت اول ترجمه* این متن را می خوانیم:
به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر
تقدیر چنین بود که تحولاتی که در اوایل دهه پنجاه میلادی در مصر رخ می داد، تأثیری شگرف در سیر امور در سوریه داشته باشد. پس از آنکه ملک فاروق (پادشاه مصر) مصطفی نحاس پاشا را در سال 1944 از ریاست وزرا کنار گذاشت، از آن پس پی در پی اشخاصی ضعیف توسط ملک فاروق به نخست وزیری منصوب می شدند که از حمایت گسترده ملت برخوردار نبودند. همین هم عاملی بود در عدم استقرار نظام حکومتی. ضمنا بر چهره پادشاه و محبوبیت عمومی او هم اثری منفی می گذاشت. حالا به اینها اضافه کنید که جریان «نکبت» [1] سال 1948 هم وابستگی ارتش به او را تضعیف کرده بود.
جمال عبدالناصر یکی از افسران همین ارتش بود که اعضایش در مصر پس از سال 1952 نقشی محوری پیدا کردند.
[جمال عبدالناصر]
جمال عبدالناصر در سال 1948 در جنگ با اسرائیل حاضر شده بود و تجریه تلخی که در آن جنگ با آن مواجه شده بود، نقشی اساسی در جهتگیری های سیاسی او یافت، ضمنا همین تجربه تلخ بود که باعث شد او شروع به سعی برای سرنگون کردن ملک فاروق کند، حتی می توان گفت موجب این شد که در نظر عبدالناصر، این حقیقت جابیفتد که رابطه مصر با فلسطین و مشرق عربی ارتباط مستقیم و مستحکم با امنیت ملی مصر دارد.
در هر حال، چهار سال پس از جنگ 1948 با اسرائیل، عبدالناصر کودتایی را رهبری کرد که در 23 جولای 1952 ملک فاروق را سرنگون نمود. سپس حدود دو سال در تلاش برای تحکیم قدرتش در مواجهه با احزاب سنتی و در مواجهه با بعضی افسرانی که گرایش های مختلف سیاسی داشتند و مایل بودند قدرت را در دست خودشان نگاه دارند گذراند. بارزترین این رقبا ژنرال محمد نجیب بود، یعنی کسی که بعد از کودتا و سرنگونی نظام پادشاهی، به عنوان رئیس جمهور تعیین شده بود و تا سال 1954 که ناصر توانست او را سرنگون کرده و قدرت را انحصارا در دست خود بگیرد هم در آن سمت باقی بود.
[ژنرال محمد نجیب (رئیس جمهور وقت مصر) در کنار جمال عبدالناصر]
علاوه بر این، لازم بود که جمال عبدالناصر از شر اشغال منطقه سوئز توسط بریتانیا هم خلاص شود. و برای محقق کردن این هدف، رهبر جدید مصر شروع کرد به بازی با کارتهای اختلافات بین انگلیس و آمریکا. آمریکایی ها سعی داشتند در آن زمان جای انگلیسی ها را در منطقه خاور میانه بگیرند، از همین رو حاضر بودند به تمایلات استقلال طلبانه جمال عبدالناصر [در برابر رقیب آنها یعنی انگلیس] کمک کنند. [تا بدین ترتیب ابتدا به شکل آبرومندی رقیبشان از صحنه حذف شود و بعد خودشان در موقع مقتضی جای او را با روش های پیچیده تر بگیرند. درست مثل کاری که در همین سالها در ایران و در جریان ملی شدن صنعت نفت هم کردند].
این سیاستی که ناصر در پیش گرفته بود ثمربخش شد و موجب شد بریطانیایی ها با ناصر قراردادی منعقد کنند که طبق آن باید در سال 1956 مناطق اشغالی را ترک می کردند. البته آمریکایی ها انتظار داشتند حمایتشان از عبدالناصر موجب شود که او امضای پیمان صلح با اسرائیل و پیوستن به پیمان بغداد یا سنتو را بپذیرد.
پیمان بغداد و کشمکش های بر سر پیوستن یا نپیوستن به آن
این پیمان سعی داشت شوروی را از جنوب و از طریق انضمام پاکستن و ایران و عراق و ترکیه به یک پیمان نظامی تابع ناتو، محاصره کند. این پیمان به تقویت خودش از طریق عمق ژئواستراتژیکی که شامل سوریه و شبه جزیره عربستان و مصر بشود نیاز داشت تا بدین طریق از سیطره آمریکا و غرب بر دریای مدیترانه و از منع ورود شوروی به آنجا حمایت کند.
جمال عبدالناصر این پیمان را تلاشی برای تبدیل استعمار مستقیم بریتانیا بر مصر به هیمنه غیر مستقیم بریتانیایی- آمریکایی می دید. از نظر او، مصر مشکلات فشرده تری داشت، مثلا اشغال منطقه کانال سوئز توسط انگلیس و یا خطری که اسرائیل برای امنیت مصر داشت.
با آغاز سال 1955، انگلیسی ها و آمریکایی ها فشارهایشان برای آنکه ناصر به پیمان بغداد بپیوندد را بیشتر کردند، در حالیکه ترکیه و عراق هم شدیدا به لبنان و اردن و سوریه برای هم ین منظور فشار می آوردند. رئیس جمهور لبنان کمیل شمعون کاملا به این سمت رفته رفته بود که به پیمان بپیوندد، اما او شدیدا توسط معارضین اسلامگرای لبنانی کنترل می شد و این معارضین با این امر مخالفت داشتند.
وضعیت پادشاه اردن ملک حسین بن طلال هم همین طور بود. او هم طرفدار این پیمان بود ولی از طرف جریان های قومیت گرا که با تشویق و حمایت عبدالناصر، با پیوستن به این پیمان مخالف بودند کنترل می شد و نمی توانست به این پیمان بپیوندد.
[ملک حسین بن طلال، پادشاه وقت اردن هاشمی]
وضعیت سوریه در این زمان
وضعیت سوریه پیچیده تر بود. با آغاز سال 1954 مصر تأیید و حمایت از «ادیب شیشکلی» را کنار گذاشت و با قوت وارد درگیری برای به دست آوردن سوریه شد، آن هم از طریق جلب نظر تعدادی از افسران طرفدار ناسیونالیسم عربی در ارتش سوریه. بارزترین این افسران سرهنگ عدنان مالکی و افسری از ناسیونالیستهای عرب به نام عبدالحمید سراج بودند.
ارتش سوریه در آن زمان به بخش هایی تقسیم می شد که هرکدامشان به یکی از احزاب سیاسی موجود در سوریه وابسته بودند که همه شان با هم بر سر به دست گرفتن قدرت رقابت داشتند: بخشی از ارتش به حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه [الحزب السوری القومی الاجتماعی] که از طرف عراقی ها حمایت می شد وابسته بود؛ یک بخش دیگر ارتش به حزب سوسیالیست سوریه وابسته بود؛ بخش ها و گروهایی هم بودند که طرفدار حزب بعث و احزاب ناسیونالیست عرب و تشکیلات ناصری (که تشکیلشان در سوریه داشت کم کم شروع می شد) بودند.
برای منع حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه از اقدام به کودتایی که طی آن بر قدرت مسلط شود، در آوریل 1955، عناصر بعثی و ناصری ارتش با حمایت مصر و به بهانه ترور سرهنگ بعثی عدنان مالکی (که طی آن، طرفداران حزب حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه متهم شده بودند) شروع کردند به پاکسازی ارتش از کل عناصر ناسیونالیست.
در این زمان عبدالناصر شروع کرد به محکم کردن روابطش با شوروی که اوج آن انعقاد قرارداد اسلحه بین ارتش مصر و جمهوری چک [از اقمار آن وقت شوروی] بود. اینها موجب شد که افسران مارکسیست هم از بعثی ها و ناصری ها در مقابله با طرفداران حزب ناسیونالیست اجتماعی سوریه حمایت کنند که این هم به نوبه خود سرنگون کردن اینها در ارتش را آسان تر نمود. «غسان جدید» بارزترین افسران ناسیونالیست سوری اجتماعی بود که در این جریانات مجبور به فرار به لبنان شد و البته دو سال بعد در بیروت ترور شد.
بعد از آنکه ناصر دست بالا را در سوریه پیدا کرد، حالا با تلاش های هاشمی های عراق [2] و ترکیه ای ها برای نفوذ در سوریه مواجه بود. در حالی که عربستان سعودی که از نفوذ هاشمی ها در عراق و اردن نگران بود، از تلاش های ناصر برای جلوگیری از سیطره هاشمی ها بر سوریه حمایت می کرد.
نظرات استراتژیک عبدالناصر در باره منطقه
تقدیر چنین بود که به مرور، نفوذ عبدالناصر در مواجهه با نیروهای استعمارگری که از سال 1882 بر عالم عربی سیطره داشتند، رو به فزونی بگذارد. به محض اینکه عبدالناصر توانست قدرتش در مصر را در سال 1954 مستحکم کند، شروع به اجرای نظریات استراتژیکش درباب نقشش در منطقه نمود. او پیشتر این نظریات را در کتاب مشهورش «فلسفه انقلاب» در سال 1953 بیان نموده بود. در آن کتاب، ناصر، عناصری که امنیت ملی مصر را تشکیل می دهند را بر شمرده بود. آن کتاب از سه دایره یا سه بُعد برای مصر سخن می راند: اولین بعد جهان عرب، دومین بعد جهان اسلام، و سومین بعد قاره آفریقا.
[جمال عبدالناصر]
ناصر علاوه بر تلاش هایش برای بسط نفوذش بر اردن و سوریه و لبنان، به کنفرانس باندونگ در اندونزی [3] در سال 1954 هم پیوست و سعی نمود ائتلافی بین المللی که کشورهای تازه مستقل شده از استعمار گران را در بر بگیر ایجاد نماید و این ائتلاف را در مقابل پیوستن به هر کردام از دو اردوگاهی که به رهبری آمریکا و شوروی در آن روز بر عالم مسلط بودند قرار دهد. این کنفرانس سعی داشت کشورهای تحت استعمار را برای رسیدن به استقلال یاری دهد.
طبق همین روحیه، عبدالناصر شروع کرد به کمک به انقلاب های جهان عرب و جهان اسلام و جهان سوم. مثلا از استقلال مراکش و تونس حمایت کرد و به آنها در آغاز سال 1956 برای رسیدن به استقلال کمک نمود. همچنین از انقلاب الجزایر علیه استعمار فرانسه پشتیبانی کرد. و اینها چیزهایی بود که موجب عصبانیت فرانسه از عبدالناصر شد. از همین رو فرانسه بر خود لازم دید برای جلوگیری از نفوذ رو به افزایش عبدالناصر، در حمله به مصر در سال 1956 به انگلیس و اسرائیل بپیوندد.
حمله 1956 انگلیس و فرانسه و اسرائیل به مصر
بریتانیا در اوایل سال 1956 از منطقه کانال سوئز عقب نشینی کرده بود، اما «شرکت کانال سوئز» کماکان تحت سیطره انگلیس و فرانسه باقی مانده بود. بعد از آنکه بانک جهانی، قرضی که قرار بود به مصر بدهد تا مصر بتواند سد عظیم آسوان را بنا کند تحت فشار آمریکا و انگلیس کنسل کرد، عبدالناصر هم در همان سال 1956 در جواب، کانال سوئز را ملی نمود. بریتانیایی ها همین ملی کردن را بهانه نموده و در نوامبر 1956 به مصر حمله کردند. در این حمله فرانسه و اسرائیل هم به انگلیس پیوستند و این ائتلاف مهاجم توانست بخشی از منطقه کانال سوئز را هم اشغال نماید ولی نتوانست هجوم خود را به قاهره گسترش داده و عبدالناصر را سرنگون نماید. عبدالناصر هم از اختلافات آمریکایی ها با انگلیسی ها و هشدار شوروی به فرانسه و انگلیس و از حمایت جهان عرب و جهان سوم از خودش در خلال این حمله و از مقاومت شدیدی که مصری ها به خرج می دادند استفاده کرد و توانست پیروزی ای تاریخی بر دو نیروی استعمارگر و بر اسرائیل کسب کند.
بعد از شکست نیروهای مهاجم در جنگ 1956، بریتانیا یکی یکی مستعمراتش را از دست داد و بدین ترتیب از قدرت اول جهان تبدیل به قدرت رده دوم شد. اما فرانسه هم بعد از این شکست مجبور شد شش سال با الجزائری های خواهان استقلال بجنگد تا اینکه بالاخره به شکست اعتراف کرده و همه مستعمراتش و در رأس آنها الجزایر را بعد از 130 سال اشغال آن، از دست داد.
عبدالناصر و سوری ها/وحدت مصر و سوریه و اثرات منطقه ای آن
پیروزی ای که عبدالناصر در سال 1956 بر انگلیسی ها و فرانسوی ها و اسرائیلی ها کسب کرد موجب شد که او به بارزترین رهبر جهان عرب از زمان قرون وسطی تبدیل شود. از سواحل اقیانوس اطلس [یعنی مراکش و به عبارتی غربی ترین نقطه جهان عرب] تا خلیج فارس [یعنی شرقی ترین نقطه جهان عرب]، مردم عرب با شور و شوقی بی نظیر نام او را فریاد می زدند. این پیروزی همچنین ضربه ای خردکننده به نفوذ نیرویهای سنتی استعمارگر [یعنی انگلیس و فرانسه] در جهان عرب زد. پس از سال 1956، آفریقا و جنوب شرق آسیا و شبه جزیره عربستان، همگی در خط آزدی خواهی ملی قرار گرفتند و بدین شکل دوره استعمار قدیم به پایان رسید.
در همین زمان، مصر سخاوتمندانه پاداش شوروی را داد. این حمایت شوروی از مصر (که در خلال جنگ 1956 اثری مهم در پیروزی مصر داشت) بعد از جنگ، باعث شد دروازه جهان به روی شوروی گشوده شود. شوروی توانست از طریق مصر، دوستی های گسترده ای در جهان عرب و در آفریقا ایجاد کند و خروشچف [رهبر وقت شوروی] به اندازه خود عبدالناصر در این دو منطقه محبوبیت پیدا کرد.
[جمال عبدالناصر در کنار خروشچف (رهبر وقت شوروی) در خلال دیدار او از قاهره]
این تحولات، رفتن عبدالناصر به سراغ سوریه را حتمی کرد، چرا که از ابتدای تاریخ، هیچ رهبر مصری ای نتوانسته بود نفوذ منطقه ای خود را مستحکم کند مگر اینکه نفوذش را-به صورت کلی یا دستکم جزئی- بر سوریه گسترش دهد.
در دهه پنجاه میلادی، طبقه بازرگانان دمشق روابط اقتصادی خود را با عربستان سعودی و آمریکا محکم کرده بود. شکری قوتلی مجددا از سال 1954 به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب شده بود و در حال نزدیک شدن به پادشاه عربستان، ملک سعود بن عبدالعزیز بود. از سال 1956، خانواده حاکم عربستان کم کم داشت بر خود، به دلیل بالاگرفتن نفوذ عبدالناصر، بیمناک می شد.
در پاسخ به این وضع، و در عکس العمل به تلاشهای مستمر بغداد(با حمایت ترکیه) برای کشاندن سوریه به پیمان بغداد، هیئت نظامی سوری ای در اوایل سال 1958 راهی قاهره شد و با اصرار از عبدالناصر خواست که بین سوریه و مصر وحدت ایجاد کرده و کشوری واحد از پیوستن این دو به هم تشکیل دهد.
به رغم اینکه عبدالناصر در ابتدا مردد بود، بالاخره این درخواست را پذیرفت و با انجام وحدت دو کشور موافقت کرد. این پذیرش به دلیل ترس او از افتادن سوریه به دست دشمنان عراقی اش بود. [بدین شکل و با وحدت دو کشور مصر و سوریه، «جمهوری متحده عربی» تشکیل، و جمال عبدالناصر به عنوان رئیس جمهور آن تعیین شد.]
[جمال عبدالناصر و شکری قوتلی در حال امضای سند وحدت مصر و سوریه]
نخبگان دمشقی در نتیجه این تحولات به چند دسته تقسیم شدند. طبقه نخبگان تجاری سطح بالا در دمشق، مخالف وحدت بودند ولی نمی توانستند مانعی بر سر راه آن ایجاد کنند، اما نخبگان تجاری متوسط، می دیدند که می توانند در نتیجه وحدت، منافع خودشان را تحکیم کنند، چرا که وحدت، بازارهای مصر را به روی آنها می گشود.
اما تقدیر چنین بود که آمال طبقه بازرگانان سوری در نتیجه سیاست های اقتصادی که عبدالناصر در مصر و در سوریه (که به عنوان اقلیم شمالی جمهوری متحده عربی شناخته می شد) در پیش گرفت، از دست برود. طبقه بازرگانان شهری مصری هم جمال عبدالناصر را از امکان مشارکت فعالشان در طرح توسعه اقتصادی محروم کردند. فلذا وقتی عبدالناصر از مشارکت آنان ناامید شد، رویکرد اقتصادی لیبرالش را در اوایل سال 1958کنار گذاشته و به سراغ سیاست اقتصادی حمایتی و ابلاغ شده از طرف دولت رفت. پیش از این هم دست به کار اجرای سیاست اصلاحات کشاورزی شده و زمین ها را بین کشاورزان تقسیم نموده بود. اما عبدالناصر حالا فقط رئیس جمهور مصر نبود بلکه رئیس جمهور سوریه هم بود. فلذا شروع کرد به اجرای همان سیاست هایی که در مصر در پیش گرفته بود: به ملی کردن های گسترده و به تقسیم زمین بین کشاورزان اقدام کرد. اینها موجب شد حمایت گسترده کشاورزان حاشیه نشین و طبقه متوسط شهری را کسب کند. اما در عین حال، این سیاست ها دشمنی طبقه تجار که خودشان را شریک عبدالناصر در وحدت موجود بین مصر و سوریه می دانستند را هم برایش به بارآورد.
علاوه بر اینها، تجربه تلخی که عبدالناصر تنها چندسال قبل از وحدت، در تعامل با احزاب سیاسی مصر داشت، موجب شد فعالیت همه آنهارا در مصر ممنوع اعلام کند. حالا او می خواست همین کار را در سوریه هم بکند از همین رو، شرطش برای پذیرفتن وحدت با سوریه آن بود که همه احزاب سوریه هم منحل اعلام شوند، حتی احزابی چون «حزب سوسیالیستی عربی بعث» که به نوبه خود در ایجاد وحدت با مصر تلاش کرده بود.
رهبران این احزاب هم یا به شرط عبدالناصر راضی شدند یا مجبور شدند غضب حامیان او را به جان بخرند (مثل آنچه برای دو نفر از رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار رخ داد) یا مجبور شدند رفتن اختیاری به تبعید را انتخاب کنند یا آنکه راهی زندان شوند (مثل آنچه برای رهبران حزب کمونیست سوریه یا حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری رخ داد).
از آن رو که عبدالناصر شخصا زمام امور در سوریه را در دست گرفته بود، توانست مسائلش را با دشمن ترین دشمنانش (یعنی هاشمی های عراق و انگلیسی ها) یکسره نماید.
در لبنان هم شخصیت ها و احزاب طرفدار عبدالناصر، مخالفت هایشان با رئیس جمهور کمیل شمعون (که طرفدار انگلیس و عراق بود) را افزایش دادند.
در اردن هم تخت پادشاهی ملک حسین مورد تهدید جریان طرفدار عبدالناصر قرار داشت.
[ملک حسین در کنار جمال عبدالناصر]
در عراق هم هاشمی های حاکم احساس عزلت می کردند. و بالاخره در جولای 1958، یعنی تنها پس از چند ماه از وحدت سوریه و مصر، کودتایی به رهبری ناسیونالیستهای عرب و کمونیستها در ارتش عراق موجب سرنگونی خاندان هاشمی حاکم بر عراق شد: نخست وزیرشان نوری سعید و پادشاه عراق ملک فیصل دوم هاشمی و ولیعهد عبدالإله کشته شدند.
[دیدار ملک فیصل هاشمی (آخرین پادشاه عراق) با ملک حسین هاشمی پادشاه اردن]
این کودتا موجب روی کار آمدن حکومت ناسیونالیستی عربگرایی در شد که شروع به نزدیک شدن به عبدالناصر و شوروی کرد. این کودتا همچنین موجب نابودی پیمان بغداد هم شد.
ادامه دارد ...
------------------------------------------------------ پی نوشتها
1-النکبة به روز اعلام تأسیس رژیم صهیونیستی در سرزمین مردم فلسطین گفته می شود. بعد از این حرکت غاصبانه، ارتش کشورهای مصر، سوریه، اردن و لبنان برای بازپس گیری حق مردم فلسطین به داخل فلسطین اشغالی حرکت کرده و با صهیونیستها در گیر شدند اما طی حدود یک ماه جنگ شکست سنگینی خوردند و صدها هزار فلسطینی دیگر آواره شده و وسعت سرزمینهای اشغالی(که حالا با عبارت جعلی اسرائیل خوانده می شد) طی یک ماه چند برابر شد. به جریان این شکست و آوارگی هم النکبة گفته می شود.
2-بعد از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی، کسانی از خاندان هاشمی عربستان (یعنی شرفای مکه که سید حسنی محسوب می شدند و در زمان عثمانی، امارت مکه و مدینه را در دست داشتند) در برخی کشورهای تازه مستقل شده حاکمیت یافتند. در عراق و اردن این خاندان به حکومت رسیدند و هم اکنون هم پادشاهان اردن کماکان از همین خانواده هستند.
3- اشاره به کنفرانس باندونگ و تشکیل جنبش عدم تعهد.
*مترجم: وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست
امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه
{محتواي مخفي}
cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
mainboard:ASUS P8H77-V LE
ram: 1*8 kingstone
hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
power:535 green
خدا با ماست!
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت دوم
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/2 علت اكثريت علویها در ارتشسوریه /حافظ اسد چگونه به قدرت رسید؟
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] در قسمت نخست این مطلب، روی کارآمدن جمال عبدالناصر در مصر و تأثیرات منطقه ای آن را بررسی کرده و ماجرای وحدت مصر و سوریه را هم مرور کردیم. اکنون در قسمت دوم از ترجمه* کتاب «نبرد قدرت های بزرگ علیه سوریه؛ ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» نوشته دکتر جمال واکیم، ادامه جریانات تاریخ سوریه تا سرکار آمدن حافظ اسد را خواهیم خواند:
کودتا علیه وحدت مصر و سوریه
سیاست های رادیکالی که عبدالناصر در پیش گرفت، به اضافه بعضی خطاهایی که عبدالحکیم عامر مشاورش در اداره امور سوریه مرتکب شد موجب جلب دشمنی نخبگان مؤثر شهر دمشق شد.
[عبدالحکیم عامر در کنار جمال عبدالناصر در یک ضیافت]
در 28 سپتامبر 1961 کودتایی نظامی در سوریه موجب برافتادن وحدت سوریه و مصر و پایان حکومت جمال عبدالناصر بر سوریه شد. [این کودتا و حکومت برآمده از آن به «کودتای انفصال» و «حکومت انفصال» معروف شدند]
افسر ارتش سوریه عبدالکریم نحلاوی (که از خانواده دمشقی ریشه داری بود) شخص اصلی در این کودتا بود. عبدالکریم نحلاوی پیشتر و در ابتدا وحدت مصر و سوریه را تأیید می کرد و در طول دوران وحدت هم مدیر دفتر عمومی عبدالحکیم عامر بود، اما سیاست های اقتصادی و اجتماعی عبدالناصر موجب دور شدن خانواده های ثروتمند دمشقی (و از آن جمله خانواده نحلاوی) از عبدالناصر شد.
نفر دوم کودتا حیدر الکربزی نام داشت که در خانواده ثروتمند دمشقی ای زاده شده بود. او هم پیشتر مؤید وحدت مصر و سوریه بود ولی او هم مانند نحلاوی به دلیل سیاست های اقتصادی و اجتماعی عبدالناصر (که از اوضاع اجتماعی طبقه های فقیر به ضرر طبقات ثروتمند حمایت می کرد) از او زده شده بود.
نحلاوی در دوره وحدت از موقعیتش به عنوان مدیر دفتر عمومی عبدالحکیم عامر استفاده کرده بود تا فرصت های موفقیت کودتا و پایان دادن به وحدت (سه سال و نیم پس از وقوعش) را مستحکم کند. با وجود اینکه کودتا دارای پایگاهی قوی در دمشق بود، اما تقدیر چنین بود که عوامل منطقه ای، نقش مهم تری در آنچه در سوریه رخ داد بازی کند.
در این زمان و بعد از آنکه عبدالکریم قاسم(رهبر وقت عراق)، شریکش عبدالسلام عارف را (که دارای تمایلات ناسیونالیستی عربی بود) کنار زده و شروع به اذیت و آزار ناسیونالیستهای عربی و ناصریستها در عراق کرده بود، روابط مصر و عراق تیره شده بود.
[از راست: عبدالکریم قاسم- عبدالسلام عارف]
عبدالکریم قاسم، با کمونیستهای عراقی و سوری در دشمنی شان با عبدالناصر شریک بود و لذا از کمونیستهای سوری برای دخالت در امور سوریه استفاده کرد. علاوه بر این، عربستانی ها با وجود امیر فیصل بن عبدالعزیز دارای رهبری دینامیک شده بودند که انگیزه های قوی برای دخالت در شئون سوریه و وانگذاشتن همه امور آنجا به تنهایی در دست عبدالناصر داشت. و اینها چیزهایی بود که به کودتا در سوریه علیه عبدالناصر نوعی گستردگی و وجه منطقه ای می داد.
رهبران کودتا می خواستند امور را به آنچه پیش از وحدت بود برگردانند و زمین های تقسیم شده و مؤسسه های ملی شده را به صاحبان قبلی داده و برای خسارتهایی که به طبقه بورژوازی سوریه عموما و دمشق خصوصا، در دوره سه و نیم ساله وحدت وارد شده بود، غرامت در نظر بگیرند. و این چیزی بود که موجب ضرر خوردن به مصالح طبقات متوسط و فقیر در شهرها و خصوصا در مناطق حاشیه های شهرها شد. گفتنی است که فرزندان این مناطق حاشیه شهرها در دهه 30 میلادی به کثرت وارد ارتش سوریه شده بودند و این اتفاقات همین موجب شد که این افراد برای دفاع از منافع اقتصادی خانواده و طبقه شان برخیزند: این ائتلاف همانی بود در 8 مارس 1963 موجب کودتایی علیه حکومت انفصال شد و حزب بعث را به رهبری امین حافظ در سوریه به حکومت رساند.
[امین حافظ]
امین حافظ از اهالی حلب و جزو همان هیئتی بود که در جریان وحدت به قاهره رفتند تا عبدالناصر را برای قبول وحدت با سوریه قانع کنند. امین حافظ جزو خانواده ای متوسط بود ولی نسبت به سیاست های اقتصادی عبدالناصر چندان نظر خوشی نداشت. امین حافظ توانست رهبری سوریه را با حمایت رهبران حزب بعث یعنی میشل عفلق و صلاح الدین بیطار و اکرم حورانی (که در سال 1958 مؤید وحدت بودند ولی بعدا در سال 1961 مخالف آن شدند) رهبری سوریه را به دست بگیرد. این کودتا موجب عملیات پاکسازی جدیدی در بین افسران ارتش شده و به نوعی موجب رشد و بالا آمدن نسل جدیدی از افسران در ارتش سوریه شد. غالب این نسل جدید افسران، برخاسته از مناطق حاشیه ای شهرها (موسوم به «ریف») بودند، کسانی مانند محمد عمران و صلاح جدید و عبدالکریم جندی و محمود میر و سلیم حاطوم که همه اینها جزو اقلیتهای مذهبی علوی و اسماعیلی و دُرزی بودند. به علاوه افسرانی از حاشیه شهرها که جزو اهل سنت بودند، مثل مصطفی طلاس از روستای رستن در ریف حمص و ناجی جمیل از دیر الزور.
به مرور زمان، این افسران توانستند ارتش را در دست گرفته و علاوه بر آن، رهبری منطقه ای «حزب عربی سوسیالیستی بعث» [1] در سوریه را هم در دست بگیرند، در حالیکه رهبران شماره یک حزب بعث به صورت سنتی عفلق و بیطار و حورانی محسوب می شدند و این سه نفر بر رهبری قومی حزب بعث [القیادة القومیة] سیطره داشتند.
[میشل عفلق]
[صلاح الدین بیطار]
[اکرم حورانی]
رشد نسل جدیدی از افسران در ارتش: چرا علوی ها در ارتش سوریه اکثریت دارند؟
سیاست های که عبدالناصر در پیش گرفت، بعد از عملیات اصلاحات کشاورزی ای که در سوریه عملی نمود، پایگاه اجتماعی جدیدی در حاشیه شهرها ایجاد کرد و به حاشیه نشین ها جنبشی داد که در سیاست سوریه وارد و ادغام شوند. در این عملیات ادغام سیاسی، احزاب سیاسی به علاوه ارتش سهیم بودند. ارتش سوریه ارتشی بود که برخاستگان از حاشیه شهرها را که از دوره قیمومیت فرانسه در فقر غوطه ور بودند به خود جذب می کرد، چرا که فرصت شغلی ای در اختیار آنها می گذاشت که از آن طریق می توانستند هزینه های معیشت خانواده هایشان را تأمید کنند. بدین ترتیب، فرزندان اشخاص سرشناس حاشیه شهرها به دانشکده نظامی می رفتند تا پس از مدتی به عنوان افسر، فارغ التحصیل شده و بدین ترتیب از امتیازاتی که افسر بودن داشت برخوردار شوند.
قیمومت فرانسه بر سوریه در سالهای بعد از جنگ جهانی اول در مزیت وارد شدن حاشیه نشین ها در ارتش نقش داشت چرا که فرانسوی ها ایمان داشتند که حاشیه های بخش شرقی، مناطقی آرام هستند و می توان به این حاشیه نشین ها برای مطیع کردن شهرها اعتماد کرد. از همین جهت فرانسوی ها وارد کردن حاشیه نشین هایی که جزو اقلیت های مذهبی بودند (از قبیل علوی ها و مسیحی ها و ارمنی ها و شرکس ها و دروزها و ...) به ارتش را ترجیح می دادند.
بالاگرفتن نفوذ علوی ها در ارتش نتیجه همین سیاست فرانسوی ها بود که مبتنی بود بر تشویق پیسوتن حاشیه نشین ها به ارتشی که در خلال دوره قیمومیت تشکیل شده بود و همچنین به حکومت و دستگاه های دولتی.
آنچه که برتری نسبت عددی علوی ها بر مسیحی ها و دروزها و اسماعیلی ها را در ارتش توضیح می دهد این نکته است که دروزها در دوره قیمومیت فرانسه و در خلال «انقلاب بزرگ سوریه» بین سالهای 1925 تا 1927 بر علیه فرانسوی ها جنگیده بودند و در نتیجه وفاداریشان به فرانسوی ها مورد شک قرار داشت و از همین رو، همان فرصت هایی که به دیگر اقلیت ها داده می شد در اختیار آنها قرار نمی گرفت. مسیحی ها هم فرصت های اقتصادی ای در دسترسشان بود که آنها را از پیوستن به ارتش بی نیاز می کرد (چراکه اکثریتشان با امتیازهای تجاری و اقتصادی، با حکومت قیمومیت مرتبط بودند). نسبت عددی اسماعیلی ها هم کلا در سوریه بسیار پایین بود، گذشته از این، شاهد این هم هستیم که فرزندان این طایفه مذهبی که جزو طبقه متوسط بودند، مایل بودند تا مذهب خود را -در تمردی در برابر طبقه آغوات اسماعیلی که بر ضد طبقات با شأن پایین تر در بین اسماعیلی ها تبعیض قائل می شدند- مذهب خود را به مذهب اهل سنت تغییر دهند.
علوی ها از نظر اقتصادی، کمتر برخوردار بودند و از همین جهت با وجود کمبود فرصت های شغلی، ارتش جایی بود که این فرصت شغلی را در اختیار آنها قرار می داد.
در سال 1955 رئیس شعبه اطلاعات و امنیت سوریه، عبدالحمید سراج اعلام کرد که 55 درصد از افسران دون پایه در ارتش سوریه از علوی ها هستند و سه واحد از هشت واحدی که ارتش سوریه در دوره قیمومیت از آن تشکیل می شد، منحصرا از علوی ها تشکیل شده بوده است.
چیز دیگری که به تحکیم این سیاست کمک کرد، اعتماد فرانسوی ها بود به رهبران پایینی حاشیه شهرها در حمایت از سلطه فرانسوی ها بر حاشیه شهرها و این چیزی است که چگونکی بالاگرفتن نفوذ این گروه اجتماعی را در خلال دهه های 40 و 50 میلادی روشن می کند.
زیاد شدن تعداد افسران علوی در ارتش، علاوه بر درگیریهایی که بین خود افسران اهل سنت ارتش وجود داشت، موجب شد که در نهایت و با آغاز سال 1966، افسران علوی قدرت را در دست بگیرند. و آنچه این امر را برایشان ساده کرد، سیطره افسران علوی بر واحدهای هجومی در ارتش سوریه بود.
کودتای 1966: به قدرت رسیدن بعثی ها در سوریه
در سال 1966 کودتایی علیه امین حافظ رخ داده و او را سرنگون کرد و نورالدین آتاسی به نخست وزیری رسید.
[حافظ اسد در کنار نورالدین آتاسی]
همپیمانی افسران برخاسته از حاشیه شهرها، ستون فقرات کودتایی بود که در فوریه 1966 رخ داد. این کودتا در درجه اول به افسران علوی و دروز ارتش متکی بود. ولی تنها چند ماه بعد از این کودتا، افسر درزی ارتش سلیم حاطوم تلاش کرد با حمایت اردنی ها، علیه رفقایش کودتا کرده و آنها را کنار زده و قدرت را منحصرا در دست خود بگیرد اما این تلاش او با شکست مواجه شد و در نتیجه حدود دویست افسر درزی از ارتش کنار گذاشته شدند و این هم به نوبه خود، بودن قدرت در مشت افسران علوی را تحکیم کرد.
در نتیجه کودتای 1966، افسری با نام «صلاح جدید» به عنوان یک فرد قدرتمند سوری در عرصه ظاهر شده و به عنوان دبیر حزب بعث انتخاب گردیده و نهایتا توانست قدرت را در مواجهه با نخست وزیر نورالدین آتاسی در دست بگیرد.
[صلاح جدید]
رهبران جدیدی که در سوریه بر سر کار آمدند تا حد بسیار بسیار زیادی از پس زمینه های اجتماعی شان تأثیر می گرفتند در نتیجه سیاست اقتصادی ای در پیش گرفتند که بورژوازی را به شهرها، خصوصا دمشق، برگرداند و نظام اقتصادی تعیین شده از طرف دولت را در پیش گرفتند که منافع طبقات فقیر خصوصا در حاشیه شهرها را مد نظر قرار می داد. علاوه بر این، نظام جدید با شوروی همپیمان شد در حالیکه روابطش با کلیه کشورهای عربی منطقه (جز معدودی از آن) تیره شد.
شکست سال 1967 اعراب در برابر اسرائیل و اثرات آن
در ژوئن 1967، اسرائیل توانست تله ای برای عبدالناصر تعبیه کرده و از آن طریق او را به جنگی که برای آن آمادگی نداشت بکشاند. اسرائیل در می 1967 تهدیداتش درباره سوریه را افزایش داده و آن کشور را به جنگی به منظور سرنگونی رژیمش تهدید می کرد.
[جمال عبدالناصر]
عبدالناصر هم در همینجا بود که به تله افتاد و پس از آنکه از نیروهای حافظ صبح بین المللی خواست منطقه شرم الشیخ در شبه جزیره سینا را ترک کنند، نیروهایش را به شبه جزیره سینا ارسال کرد. سیر حوادث ادامه پیدا کرد تا نهایتا منجر شد به حمله اسرائیل در ژوئن 1967. مصر شکست خورد و به عبدالناصر ضربه شدیدی وارد آمد. اما هدف آمریکایی ها مبنی بر ساقط کردن او محقق نشد. پاداشی که اسرائیل از این جنگ دریافت کرد اشغال کرانه باختری رود اردن و منطقه جولان سوریه بود.
باید در نظر داشت که منطقه جولان برای اسرائیل اهمیتی استراتژیک داشت در جهت دفاع از دشت «الحولة» در برابر هر گونه حمله ناگهانی سوریه ای ها (که تهدیدی برای منابع آبی اسرائیلی ها محسوب می شد). مصر و سوریه جزو کسانی بودند که بیشترین ضرر را از این جنگ نمودند خصوصا که مسئولیت شکست در این جنگ بر گردن آنها افتاد و ضمنا این دو کشور بخشهایی از اراضی شان را هم از دست دادند.
حالا لازم بود عربها با واقعیتی جدید کنار بیاییند: نابودی کامل اسرائیل دستکم در عرض آن زمانی که مدنظر بود دیگر ممکن نبود و لازم بود آنها با واقعیت موجود خو گرفته و کنار بیایند. به همین دلیل، همه عربها قطعنامه شماره 242 شورای امنیت را که خواستار عقب نشینی اسرائیل از مناطق اشغال شده در جنگ در ازای به رسمیت شناخته شدن از طرف اعراب بود، پذیرفتند، البته به استثنای چند کشور و در رأسشان سوریه که این امر را نپذیرفتند.
شکست در جنگ ژوئن 67 موجب پدیدار شدن دو گرایش در سوریه شد:
گرایش اول به رهبری صلاح جدید که معتقد بود شکست در جنگ، نتیجه توطئه ای از طرف امپریالیسم جهانی و کشورهای سنتی عربی و بورژوازی سوریه بوده است و در نتیجه معتقد بود لازم است بر علیه همه اینها وارد جنگ شد و در عین حالا معتقد بود که باید با شوروی و کشورهای بلوک شرق سوسیالیستی متحد شد و همه ارتباطات را با آمریکا و غرب و کشورهای سنتی عربی قطع کرد.
اما گرایش دوم را حافظ اسد، وزیر دفاع وقت سوریه رهبری می کرد که اعتدال بیشتری داشت، تقصیر شکست را بر گردن رادیکال های سوری می دانست و نتیجه ی سیاست خارجی نامناسبی که پیش گرفته بودند و در نتیجه روابطشان را بیشتر کشورهای عربی و غربی از دست داده بودند، به علاوه موضع گیری منفی این رادیکالها در قبال بورژوازی سوریه و در رأسشان طبقه تجار دمشقی.
[حافظ اسد]
دارندگان این گرایش دوم و از جمله حافظ اسد معتقد بودند که لازم است همبستگی ملی بین گروه های مختلف اجتماعی سوریه مجددا ایجاد شود و روابط سوریه با همه کشورهای عربی مجددا بازسازی شود و در همان وقت، تلاش برای باز کردن درها به روی جامعه جهانی و فعال نمودن دیپلماسی سوریه هم عملی گردد.
در رابطه با آنچه به قضیه فلسطین مرتبط بود، جنگ 1967 موجب تحول وضعیت ملی فلسطین در سایه سازمان آزادی بخش فلسطین شد، سازمان آزدی بخش فلسطینی که خود شاهد رشد نفوذ حرکتهای مسلحانه در آن (خصوصا رشد نفوذ جنبش فتح به رهبری یاسر عرفات) بر ضد نفوذ رهبران غیر نظامی آن بود.
[یاسر عرفات در کنار حافظ اسد]
در نتیجه ناامیدی از نظامهای عرب منطقه، سازمان آزادیبخش فلسطین شروع کرد به تلاش برای آنکه نماینده انحصاری ملت فلسطین شناخته شود و شدیدا هم نسبت به هرگونه دخالت عربی در قضیه فلسطین حساسیت نشان می داد. و این مسئله همان چیزی است که اساس برخوردهای سیاسی و نظامی ای که بین فلسطینی ها و برخی از کشورهای عربی از جمله سوریه رخ داد را تشکیل می دهد.
سوریه معتقد بود که قضیه فلسطین بخش جدایی ناپذیر امنیت ملی سوریه است و به نیات حقیقی یاسر عرفات درباره پذیرفتن هر راه حلی که اسرائیلی ها بدهند، با دیده شک می نگریست، یاسر عرفاتی که با نظر مساعد عربستان سعودی و مصر به عنوان رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین انتخاب شد و همین هم عاملی بود جهت افزایش شکهای سوریه نسبت به یاسر عرفات.
روی کار آمدن حافظ اسد
در شانزدهم نوامبر، حافظ اسد، بعد از اینکه امور بین او و دشمنش صلاح جدید به نقطه بدون بازگشت رسید، بالاخره طی جریاناتی قدرت را در دست گرفت و مرد شماره یک و بلامنازع سوریه شد.
صلاح جدید خیال می کرد می تواند امور را از طریق سلطه کاملش بر حزب بعث، در دست داشته باشد اما حافظ اسد که از سال 1966 وزیر دفاع سوریه بود، سعی کرد از طریق نصب طرفدارانش (از جمله برادر خودش رفعت اسد) در نقاط حساس ارتش، سیطره اش را بر ارتش گسترش دهد. حزب بعث در سال 1970 تصمیم گرفت حافظ اسد را کنار بگذارد. در جواب، حافظ اسد هم در کودتایی که آن را رهبری کرد بر حکومت سیطره یافت. در نتیجه این کودتا، دشمنش صلاح جدید و نورالدین آتاسی به زندان افتادند.
[حافظ اسد]
جریانی که صلاح جدید رهبری آن را بر عهده داشت در دوره حکمرانی اش حمایت طبقه بورژوازی دمشق را از دست داده بود و ضمنا سوریه را از قدرت های منطقه ای پرنفوذ (خصوصا مصر و عراق و عربستان سعودی) دور کرده بود. در مقابل، حافظ اسد سعی کرد روابطش را با طبقه بورژوازی دمشق از طریق رعایت مصالح اقتصادی آنها (که به دلیل سیاستهای اقتصادی-اجتماعی صلاح جدید ضربه دیده بود) رو به راه کند.
حافط اسد بعد از تسلط بر قدرت، سعی کرده بر خلاف آنچه امور در 7 سالی که از زمان روی کار آمدن حزب بعث در سال 1963 بدان منوال بود، به حکومتش چهره ای جدید بدهد. لذا مجددا پارلمان سوریه را تشکیل داد، اگرچه این پارلمان هیچ گونه قدرت واقعی ای مستقل از قدرت رئیس دولت نداشت. همچنین اسد سعی کرد از طریق تشکیل جبهه ملی ترقی خواه (که شامل تعدادی از احزاب سوریه به علاوه حزب بعث می شد) به نظامش چهره ای تعددی بدهد؛ البته این جبهه هم از هرگونه عمل سیاسی واقعی خالی بود.
ضمنا حافظ اسد قانون اساسی جدیدی برای سوریه صادر کرد که تصویبش خالی از مخالفت نخبگان شهری و طبقه متوسط و خصوصا مخالفت علمای دینی اهل سنت نبود.
نگاهی بر جفرافیای سوریه سوریه و مدیریت سیاسی آن
چنان که می دانیم، سوریه کشوری با ابعاد ژئوپولتیک متعدد است. منطقه شرقی آن امتداد طبیعی عراق محسوب می شود. منطقه شمال و منطقه ساحلی اش هم امتداد طبیعی کیلیکیه (یعنی منطقه جنوبی ترکیه) به شمار می رود و منطقه جنوبی اش هم امتدادی برای امنیت ملی مصر قلمداد می شود و ضمنا این منطقه در برابر تأثیرات وارد از بخش موسوم به صحرای عرب که به شکل هجرتهای صحرانشین ها از جنوب تا قلب سوریه را در بر می گیرد هم باز است.
بنابراین، نقشه سیاسی سوریه دارای ابعاد جمعیت شناسانه متعددی است. مثلا ما هم شاهد وجود مردمی هستیم که در حاشیه شهرها و مناطق موسوم به ریف ساکنند (و اتفاقا بخش اعظم ساکنان سوریه را هم تشکیل می دهند) و هم مردم شهر نشین را داریم که بر خط امتداد یافته از درعا در جنوب تا حلب در شمال مسلطند و با این خط، ریف ها به ریف های کشاورزی در غرب و منطقه ساحلی و ریف های صحرانشینانه که بر صحرای سوریه سیطره دارند (یعنی همان صحرایی که بین مناطق غربی سوریه و مناطق حاشیه فرات فاصله می اندازد) تقسیم می شوند.
برای هر نظامی در سوریه لازم است که جهت تضمین استقرارش، توازن دقیقی بین این تنوعات ژئوپولتیکی و جمعیت شناسانه برقرار کند. و هر نظامی که در سوریه بر سر کار باشد، باید توازن دقیقی بین مناطق مختلف سوریه بر قرار کند، بین ریفها و شهرها، بین اقلیت های دینی و اهل سنت که اغلبیت دارند، بین جنوب کشور که مهمترین شهرش دمشق است و بین شمال کشور که مهترین شهرش حلب است و بالاخره بین عرب ها و کردها. و زمان طولانی حکمرانی حافظ اسد، نتیجه قدرتش در ایجاد این توازنات بود به شکلی کارآمد و مؤثر و به طریقی که کس دیگری نمی توانست آن را به این خوبی عملی کند.
پی نوشتها:
1-حزب بعث در اصل کل عربها را یک ملت واحد می داند و شعارش این است: «امة واحدة، ذات رسالة خالدة» یعنی امتی واحد و دارای رسالتی جاودانه. از همین رو، حزب بعث یک رهبر کلی داشت که تمامی کشورها را در بر می گرفت و در عین حال در هر کشور هم یک رهبری منطقه ای یا «القیادة القطریة» داشت که این بخش ها عملا از هم مستقل بوده ولی نظرا ذیل یک حزب واحد به شمار می رفتند.
*مترجم: وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت سوم
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/3 چرایی رویکرد نظامی-امنیتی حافظ اسد در حکمرانیاش/ آیا نظامسوریه واقعا نظام علویهاست؟
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]: در دو قسمت قبلی این متن (که ترجمه ایست از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است) تاریخ سوریه را از سال 1950 بررسی کردیم و دیدیم که با به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر چگونه مصر و سوریه یکی شدند. سپس جریان کودتای انفصال و جدا شدن مجدد دو کشور را هم خواندیم و در انتها رسیدیم به جریان دو کودتای پی در پی که اولی حزب بعث را و دومی حافظ اسد را به قدرت رساند. در قسمت سوم این ترجمه*، ادامه ماجراهای تاریخ سوریه را پی می گیریم:
چرایی رویکرد نظامی –اطلاعاتی اسد
در سطح منطقه ای، حافظ اسد موفق شد روابط سوریه را با عربستان سعودی و مصر (که در خلال سالهای دهه 60 میلادی وارد مراحل بحرانی شده بود) مجددا عادی سازی کند. حافظ اسد این عادی سازی روابط را صورت داد تا بتواند زمینه های به راه انداختن جنگ آزادیبخشی را فراهم کند که از طریق آن بتواند جولان اشغالی و دیگر مناطقی که اسرائیل در جنگ ژوئن 1967 اشغال کرده بود را باز پس بگیرد و راه حل عادلانه ای برای قضیه فلسطین بیابد.
اسد، علاوه بر این، سعی کرد اسرائیل را داخل مرزهای سال 1967 محاصره کند چرا که معتقد بود هرگونه افزایش نفوذ اسرائیل قطعا به ضرر سوریه خواهد بود، خصوصا آنکه هر دوی این قدرتها در یک پهنه جغرافیایی واحد در حال نبرد بودند و آن «سوریه ی طبیعی» بود.
در کنار دلمشغولی های منطقه ای، لازم بود که اسد استقرار نظامش را هم تأمین کند. بعضی ها او را متهم کرده اند که «می خواست نظامی ایجاد کند که در آن یک اقلیت [یعنی علوی ها] حاکم باشد» و یا اینکه او را متهم کرده اند که به سیاست استفاده از زور تا حدی ایمان داشت که او را «به دور از هر گونه ملاک اخلاقی» قرار می داد؛ و اینکه «استقرار نظام برای او اولویت محسوب می شد ولو اینکه تأمینش منافی با منافع ملی سوریه باشد.»
[حافظ اسد]
اما باید توجه کرد که ایجاد استقرار و ثبات، جزء جدایی ناپذیری از محافظت از منافع ملی سوریه محسوب می شد چرا که بدین ترتیب و با ایجاد ثبات، مانع دخالت های منطقه ای و خارجی در سیاست داخلی سوریه (که به ضرر منافع سوریه بود) می شد یا دستکم آن را کاهش می داد.
با مراجعه به تاریخ سوریه می بینیم که هر کودتایی که در دهه پنجاه میلادی در سوریه رخ می داد از طرف یک قدرت منطقه ای یا بین المللی حمایت می شد و می خواست نفوذ آن قدرت را در سوریه امتداد دهد. حافظ اسد به خوبی به این مطلب آگاه بود، از همین جهت بود که دائما احساس تهدید می کرد، و همین باعث شد که به مؤسسات غیر نظامی و مؤسسات قانونی که شکننده بودند اعتماد نکند بلکه به جای آن به صورت روزافزون به سیستم اطلاعاتی و ارتش در جهت تأمین استقرار نظام اعتماد نماید. این ثبات و استقراری که اسد ایجاد کرد همان چیزی بود که برای اولین بار در خاورمیانه و در تاریخ نوینش، سوریه را به یک قدرت مؤثر منطقه ای تبدیل نمود.
قانون اساسی ای که در سال 1973 تصویب شد، به رئیس جمهور قدرت شبه مطلق اعطا کرد. ارتش هم یکی از ستون های اصلی نظام جدید بود اما در اصل زیر حکم دستگاه های اطلاعاتی قرار داشت و البته این چیزی بود که حتی قبل از قدرت گرفتن حافظ اسد هم در سوریه وجود داشت.
بعد از سال 1970، اسد صلاحیت های بیشتری به اطلاعات ارتش (چه در نیروی هوایی و چه در نیروی زمینی) داد و سعی نمود تعدادی تشکیلات امنیتی و شبه نظامی ایجاد نماید (مثل «گردانهای دفاع» [سرایا الدفاع] که در سال 1971 میلادی تأسیس شد و رفعت اسد برادر حافظ اسد در رأس آن قرار داشت) علاوه بر گارد ریاست جمهوری و نیروهای مخصوص و تعداد دیگری از دستگاه ها که عددشان به 12 می رسید و بین خودشان رقابت داشتند ولی در عین حال؛ همه شان وفاداری مطلق به شخص رئیس جمهور داشتند و به شخص خود او مرتبط بودند.
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
آیا نظام اسد نظام علوی ها بود؟
نسبت عددی افسران علوی از دوره قیمومیت فرانسه رو به افزایش گذاشته بود و حافظ اسد هم از این افسران علوی در ارتش و دستگاه اطلاعاتی و امنیتی استفاده کرد تا هسته مرکزی محکمی برای نظام ایجاد نماید، اما این پدیده نتوانست بر ماهیت نظام که اساسا بر برخاستگان از حاشیه شهرها و فقیران شهری به علاوه حمایت طبقه بورژوازی دمشقی متکی بود غلبه پیدا کند. و تناقض در درجه اول، در بخش نخست حکمرانی اسد، بین «حاشیه» و «شهر» بود نه بین «علوی» ها و «سنی» ها.
در همین چارچوب، حزب بعث (که خالی از هر گونه قدرت واقعی بود) نقشی اساسی در کاستن از شدت قطب بندی های منطقه ای و مذهبی داشت و دارای نقشی مهم در بنا کردن هویت جامع ملی بود.
[مصطفی طلاس (وزیر دفاع وقت سوریه) به همراه حافظ اسد در حال دیدار از منطقه ای جنگی]
دلیل این که این نظام در درجه اول نظام حاشیه نشین ها بود نه نظام مذهب علوی، این است که بسیاری از ارکانش را سنی های برخاسته از حاشیه شهرها تشکیل می دادند، مثل وزیر دفاع سابق مصطفی طلاس که سنی و از اهالی رستن در ریف حمص بود، یا رئیس اطلاعات نیروی هوایی ارتش تا اواسط دهه هشتاد میلادی یعنی ناجی جمیل که سنی مذهب و از اهالی دیر الزور بود, یا نخست وزیر اسبق محمود زعبی که سنی و از درعا بود، یا معاون اول فعلی رئیس جمهور فاروق الشرع که سنی مذعب و از اهالی درعا است، یا معاون دبیر کل حزب بعث سلیمان قداح و بسیاری دیگر مانند اینها.
[فاروق الشرع (وزیر خارجه اسبق و معاون فعلی رئیس جمهور سوریه)]
جنگ 1973 و شکست مجدد اعراب و اثرات آن
به دنبال به قدرت رسیدن حافظ اسد، انجام حمله ای به اسرائیل برای آزادسازی سرزمین هایی که در جنگ 1967 اشغال شده بود نصب العین او قرار گرفت. و این دلیل اصلی ای بود که او را به این سمت برد که روابطش با مصری ها و عربستانی ها را مجددا عادی سازی کند. سوری ها ایمان داشتند که جنگ 1973 به آنها کمک خواهد کرد که جولان را بازپس بگیرند و ضمنا راه حل عادلانه ای هم برای قضیه فلسطین به وجود خواهد آورد.
و به رغم قدیمی بودن سلاح های آنها در مقایسه با سلاح ها اسرائیل، مصری ها و سوری ها به خود این جرئت رادادند که جنگی علیه اسرائیل راه بیندازند، چیزی که برای اسد به تنهایی ممکن نبود آن را عملی کند و ضمنا در این صورت، نقطه ثقل درگیری ها در درجه نخست بر روی مصر قرار می گرفت.
[دیدار حافظ اسد و انور سادات]
بدین شکل و بعد از سه سال از تلاش های رئیس جمهور مصر انور سادات به طرق دیپلماسی برای بازگرداندن صحرای سینا (که در جنگ 1967 اشغال شده بود) و موفق نشدنش؛ و زیر فشارهای داخلی که خواهان جنگ با اسرائیل بود، ارتش های مصر و سوریه جنگی بر علیه اسرائیل را آغاز کردند به این نیت که اراضی اشغال شده شان را بازپس بگیرند، یعنی همان چیزی که حافظ اسد به آن ایمان داشت. [بدین شکل جنگ رمضان یا جنگ یوم کیپور یا جنگ 1973 آغاز شد.]
[به غنیمت گرفتن یک تانک اسرائیلی توسط سوری ها در جولان در جنگ 1973]
در طی دور روز ابتدایی نبرد، ارتش مصر موفق شد وارد کرانه شرقی کانال سوئز در صحرای سینا شده و خط دفاعی در شرق کانال ایجاد کند که عمقش بین 10 تا 15 کیلومتر در طول خط متفاوت بود.
[سربازان مصری در خلال جنگ 1973]
در جبهه سوریه هم، ارتش سوریه توانست خاک جولان را کاملا آزاد کند و به کرانه های دریاچه طبریه برسد. از آن رو که مصری ها هنوز از اراضی اسرائیل دور بودند، فرماندهان اسرائیلی ترجیح دادند اکثر نیرویشان را بر روی مواجهه با سوریه متمرکز کنند.
[اتاق جنگ اسرائیل در جنگ 1973]
پس از یک هفته درگیری، آرزوهای سوریه برای آزادسازی جولان شروع به متلاشی شدن کرد: مصری ها حمله شان به نیروهای اسرائیلی را متوقف کرده و تنها به باقی ماندن در پشت خط دفاعی ای که در شرق کانال بنا کرده بود اکتفا کردند و این موجب شد که سوری ها سنگینی حمله های اسرائیل را به تنهایی متحمل شوند. چیزی که به نوبه خود باعث شد سوری ها مجبور به عقب نشینی در برابر اسرائیل شده و حتی دمشق در تهدید نیروهای اسرائیلی قرار بگیرد. بعد از آنکه پیروزی هایی که سوریه در روزهای اول جنگ محقق کرده بود یکی یکی ساقط شدند، اسرائیلی ها توجهشان را به سمت مصر بردند و توانستند در خطوط ارتش دوم و سوم مصر نفوذ کنند و بدین شکل در کانال هم نفوذ کرده و با عبور از کانال سوئز و رسیدن به ساحل غربی آن، توانستند ارتش سوم مصر را محاصره نمایند و بدین شکل پیروزی هایی که مصر کسب کرده بود هم با خطر از بین رفتن مواجه شد.
[عبور نیروهای اسرائیلی از کانال سوئز در جنگ 1973]
اهداف سیاسی که سادات از این جنگ مد نظر داشت ساده تر از اهداف نظامی اش بود. سادات در اصل می خواست مذاکره با اسرائیل را به تحرک درآورد و به همین جهت بود که سعی کرد عملیات نظامی محدودی را انجام دهد فلذا جنگی که در سال 1973 راه انداخت برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی مصر از طریق جنگ محسوب نمی شد. و این همان نکته ای بود که موجب شد سادات هجومش را تنها پس از دو روز متوقف کند و به یک خط دفاعی به عمق پانزده کیلومتر در شرق کانال سوئز اکتفا نماید. اما مهم این است که او حقیقت نیتهایش را حتی به شریکش در جنگ یعنی حافظ اسد هم اعلام نکرده بود. [بدین ترتیب این جنگ هم با شکست کشورهای عربی و پیروزی مجدد اسرائیل خاتمه یافت.]
در اوائل سال 1974 سادات به صورت منفرد موافقتنامه اول سینا را امضا کرد که طبق آن نیروها در صحرای سینا از هم جدا می شدند. بعد از آن هم در سال 1975 موافقتنامه دوم سینا امضا شد که طبق آن، مصر عملا از درگیریهای با اسرائیل خارج شد؛ پس از آنکه نیروهای مصر در شرق کانال سوئز محدود شد و نیروهای حافظ صلح بین المللی برای ایجاد حائلی بین نیروهای مصر و اسرائیل وارد سینا شدند و سوریه به تنهایی در میدان مواجهه با اسرائیل رها شد.
[انور سادات]
پس از جنگ، اولین کنفرانس صلح بین اعراب و اسرائیل، با نظارت شوروی و آمریکا، در ژنو سوئیس برگزار شد. ولی سوریه حضور در آن را نپذیرفت چرا که حافظ اسد درباره حقیقت نیتهای اسرائیل درباره بازپس دادن سرزمین های اشغال شده ی اعراب مشکوک بود.
به دلیل اینکه اسرائیل عقب نشینی از سرزمین هایی که اشغال کرده بود جز صحرای سینا را رد می کرد، این کنفرانس با شکست مواجه شد. ضمنا دلیل اینکه بازپس دادن سینا را می پذیرفت آن بود که می خواست مصر را از درگیری های اعراب اسرائیل جدا کند.
بعد از خروج مصر از صحنه درگیریها اعراب و اسرائیل، این امکان برای اسرائیل فراهم شد که همه تلاش هایش را متوجه جبهه شرقی درگیری هایش کند تا بتواند وضع منطقه ای مناسبی برای آن ایجاد نماید. حافظ اسد در نیت آمریکایی ها شک داشت و معتقد بود که اسرائیل تلاش دارد هیمنه خودش را بر خاور میانه و خصوصا سوریه طبیعی، آن هم بر ضرر عرب ها و به ضرر سوریه، بگستراند.
در سال 1979، بعد از آنکه مصر معاهده صلح انفرادی ای را با اسرائیل منعقد کرد، به شکل نهایی از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل خارج شد و بدین شکل جبهه شرقی را در معرض تهدیدات اسرائیل رها کرد، خصوصا در سایه توازن قوایی که به شکل عظیمی به نفع اسرائیل میل می کرد.
[انور سادات، جیمی کارتر (رئیس جمهور وقت آمریکا) و مناخیم بگین (نخست وزیر وقت اسرائیل) در کمپ دیوید در خلال مذاکرات صلح 1979 میلادی]
در پاسخ به این، سوریه تصمیم گرفت یک «جبهه عدم پذیرش» [الجبهة الرفض] از کشورهای مخالف صلح مصر و اسرائیل تشکیل دهد و ضمنا تلاش نمود جبهه ی شرقی ای برای مواجه با اسرائیل ایجاد کند.
در سایه خروج مصر از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل، قدم اولی که حافظ اسد برای مواجهه با اسرائیل در نظر گرفته بود آن بود که تلاش کند سوریه بزرگ را از طریق یکی کردن سوریه و لبنان و اردن و سازمان آزادیبخش فلسطین، در یک جبهه سیاسی و نظامی واحد، ایجاد کند. سوریه می ترسید که لبنان یا اردن یا سازمان آزادیبخش فلسطین هم به مصر بپیوندند و به شکل منفرد با اسرائیل معاهده صلح امضا کنند و یا، یکی دیگر از طرف ها (خصوصا سازمان آزادیبخش فلسطین) تشنجات با اسرائیل را افزایش دهد و این چیزی بود که می توانست سوریه را به جنگی که برای ورود به آن آماده نبود وارد کند.
[یاسر عرفات]
و در نتیجه تجربه تلخی که با انور سادات داشت، حافظ اسد به هیچ کدام از رهبران عرب اعتماد نمی کرد فلذا ترجیح می داد بر کشورهای همسایه سوریه و خصوصا لبنان و اردن و سازمان آزدیبخش فلسطین سیطره پیدا کند به جای آنکه با آنها به عنوان یک شریک برخورد کند.
حافظ اسد به رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین یاسر عرافات اعتماد نداشت و معتقد بود عرفات در سر دارد اگر برایش مسیر شود به سادات بپیوندد و حکومت خودگردانی که در کمپ دیوید به فلسطینی ها پیشنهاد شده را (در صورتی که مخالفت فعلی اکثریت دیگر سازمان های مبارز فلسطینی با آن نباشد) بپذیرد.
[یاسر عرفات در کنار انور سادات]
عقب نشینی مصر از صحنه درگیری های اعراب و اسرائیل و برتری نظامی اسرائیل موجب می شد سوریه احساس امنیت نکند. همین موجب شد که حافظ اسد تلاش کند از طریق حمایت از ارتش سوریه با نفرات و امکانات نظامی پیشرفته، نوعی توازن استراتژیک با اسرائیل ایجاد نماید تا بدین ترتیب ارتش سوریه بتواند در صورت آغاز شدن جنگی جدید با اسرائیل در مقابل ارتش رژیم صهیونیستی بایستد. و حافظ اسد سعی داشت توازن نظامی با اسرائیل را با حمایت شوروی برقرار کند.
شورشهای ضد حکومت اسد در سوریه
وقتی که مصر معاهده دوم سینا را با اسرائیل منعقد کرد، عربستان سعودی و آمریکا با حمایت از اخوان المسلمین سوریه (که شروع به عملیات مسلحانه ضد نظام سوریه کرده بود) موجبات ایجاد نگرانی هایی در سوریه شدند. تا سال 1982، با دشمنی های رو به رشدی از جانب این گروه مواجه هستیم.
برای بی طرف نگاه داشتن دمشق در این درگیری ها، اسد بورژوازی دمشق را از طریق افزایش واردات راضی کرد، وارداتی که در سال 1975 حدود یک میلیارد لیره سوریه بود و در سال 1976 به حدود 3 میلیارد و 630 میلیون لیره سوریه رسید و میزانش در سال 1980 میلادی به 4 میلیارد و 170 میلیون لیره سوریه بالغ شد. این امری بود که به نوبه خود حمایتی که اخوان المسلمین از جانب تجار دمشقی دریافت می کردند را تضعیف کرد. این چیزی است که چرایی مشارکت نکردن دمشق در شورش شهرهای شمال سوریه علیه نظام حافظ اسد را توضیح می دهد یعنی همان شورش هایی که وقایع شهر حما در سال 1982 آخرین حلقه آن بود. البته در بین خود رهبران اخوان المسلمین هم نوعی ناهمگونی وجود داشت که منعکس کننده تناقض دائم بین جنوب سوریه با محوریت دمشق و شمال سوریه با محوریت حلب بود: دمشقی های اخوان المسلمین به رهبری «عصام عطار» کمتر رادیکال بودند و برخورد نظامی با نظام اسد را رد می کردند، در حالیکه رهبران برخاسته از شهرهای شمالی سوریه و در رأسشان مرشد عام فعلی اخوان المسلمین سوریه «محمد ریاض خالد الشقفة» برخورد نظامی با نظام را تأیید می کردند.
[محمد ریاض خالد الشقفة (رهبر فعلی اخوان المسلمین سوریه)]
آنچه پیشرفت وضعیت اخوان المسلمین در خلال دهه هفتاد میلادی را توضیح می دهد در درجه اول وضع تورمی ای است که اقتصاد سوریه با آن مواجه بود و این چیزی بود که تأثیری بسیار بسیار زیاد بر روی طبقه متوسط در شهرها داشت. فلذا محبوبیت اخوان المسلمین بین افراد طبقه متوسط شهری که وضعیت اقتصادی خود را رو به عقبگرد می دیدیدند افزایش می یافت.
در ضمن، طبقه بورژوازی شامی از نظام حافظ اسد که منافع آن را حفظ کرده بود استفاده می کرد در حالیکه بورژوازی شهرهای شمالی سوریه مانند حلب و حما و حمص ضرر کرده بودند و این چیزی بود که در حمایت این شهرها از جنبش مسلحانه اخوان المسلمین سوری نقش داشت.
ضمنا فعالیت های اخوان المسلمین دارای بعدی منطقه ای هم بود: درحالیکه حمایت های سعودی در برانگیختن دمشق بر نظام اسد ناکام مانده بود، رئیس جمهور عراق صدام حسین نقش بزرگی در در حمایت مالی و تأمین سلاح از شهرهای شمالی در مواجهه شان با نظام اسد داشت. و این چیزی است که چرایی عصیان شهرهای شمالی و در رأسشان حما را بر اسد در حالیکه دمشق کماکان به او وفادار بود روشن می کند.
مترجم وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت چهارم
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/4 چرا حافظ اسد به لبنان نیرو فرستاد؟/ وقتی ریگان پیشنهاد مصالحه اسد را نپذیرفت و زیان کرد
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] در سه قسمت قبلی این مطلب (که ترجمه ایست از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است) تاریخ سوریه را در دوره وحدت با مصر و سپس جدایی از آن بررسی کردیم و سپس چگونی روی کار آمدن حافظ اسد در سال 1970 میلادی را هم خواندیم. همچنین دیدیم که چگونه عوامل اقتصادی و سیاسی باعث اکثریت یافتن علوی ها در ارتش سوریه شده و علت رویکر امنیتی حافظ اسد به کشورداری را هم مطالعه نمودیم. اینک قسمت چهارم ترجمه* این متن را می خوانیم:
نیروهای سوریه چگونه وارد لبنان شدند؟
در اوریل 1975، جنگ داخلی در لبنان آغاز شد؛ جنگی که حافظ اسد معتقد بود هدفش این است که موافقتنامه دوم سینا (که موجب ایجاد حائل بین نیروهای مصری و اسرائیلی می شد) را تحت الشعاع قرار دهد و متعاقبا، استقرار و ثبات سوریه را متزلزل نماید و یک شکاف اسرائیلی وارد کند در جبهه ی شرقی ای که سوریه می خواست در مواجهه با اسرائیل ایجاد کند. اسد معتقد بود که هر کدام از طرف های درگیر در جنگ داخلی لبنان به جایی وابسته یا وفادارند: سازمان آزادیبخش فلسطین و رهبرش یاسر عرفات طرفدار و وفادار به مصر بودند، وضعیت جنبش ملی لبنان [الحركة الوطنية اللبنانية] و احزاب که ذیلی آن قرار داشتند و رهبرش کمال جنبلاط هم همین طور بود. [1]
[کمال جنبلاط]
احزاب «جبهه لبنان» [الجبهة اللبنانیة] [2] هم مرتبط با آمریکا بودند و ایجاد رابطه با اسرائیل را هم (به این بهانه که در معرض نابودی کامل قرار دارند) شروع کرده بودند و حتی با ذکر همین بهانه، عنوان می کردند که حاضرند حمایت را از طرف هر قدرتی که باشد (ولو خود شیطان) قبول کنند.
[بشیر جُمَیّل]
اسد در ابتدا شروع کرد به حمایت از جنبش ملی لبنان ولی وقتی میزان تأثیر مصری ها در این جنبش برایش روشن شد، شروع کرد به دور کردن خودش از آن. فلذا دخالت مستقیم در دستور کار قرار گرفت و اسد این کار را از طریق ارسال واحد هایی از سازمان «الصاعقة» و از «ارتش آزادیبخش فلسطین» به لبنان جهت جنگیدن در کنار جنبش ملی لبنان عملی کرد. اما گفته شده که ورود مستقیم خود نیروهای سوری بعدا با موافقت آمریکا صورت گرفت چرا که در آن زمان و البته برای مدت کوتاهی چنین به نظر می رسید که امکان احراز پیشرفتی در مسیر سوری عملیات صلحی که در آن زمان در جریان بود، امکان پذیر باشد.
سوریه از این می ترسید که اسرائیل نفوذ خودش را به لبنان گسترش دهد، خصوصا که در این صورت می توانست به قلب سوریه هم نفوذ کرده و نظام سوریه را متزلزل نماید. از همین رو بود که سوریه در لبنان دخالت کرد تا از آن در برابر نفوذ اسرائیل محافظت کند.
[حافظ اسد]
حافظ اسد همچنین از درگیری های مذهبی در این کشور همسایه اش یعنی لبنان نگران بود چرا که می توانست بر روی جامعه سوری هم اثر منفی بگذارد، یعنی همان چیزی که در سال 1860 هم اتفاق افتاد و درگیری های مذهبی در لبنان موجب ایجاد درگیری های مذهبی در دمشق شد.
حافظ اسد از روابط فلسطینی ها و یاسر عرفات با مصر و عراق نگران بود، و همین طور از امکان همپیمان شدن ائتلاف «جبهه لبنان» با اسرائیل به بهانه حفاظت از مسیحی های لبنان در برابر خطر نابودی هم نگرانی داشت.
به این دلیل که هیچ کدام از دسته های لبنانی وفادار به سوریه نبودند، حافظ اسد شروع کرد به بازی با تناقضات فی ما بین آنها برای آنکه نقش سوریه را در لبنان مستحکم کند و همچنین تلاش کرد از راه ایجاد اصلاحات ساده ای در قانون اساسی لبنان (که در سال 1976 آن را پیشنهاد داده بود و طبق آن بعضی حقوق به طوائف مسلمان لبنانی داده می شد) جنگ داخلی لبنان را تمام کند.
سوریه معتقد بود اگر نفوذش را بر لبنان بسط دهد، خواهد توانست بر سازمان آزادیبخش فلسطین هم سیطره یابد و در نتیجه خواهد توانست از طریق سازمان آزادیبخش فلسطین در اوضاع سیاسی اردن هم دخالت نماید به آن جهت که اکثریت اردنی ها، فلسطینی الاصل بودند.
با آغاز سال 1978، وضع منطقه ای سوریه شروع به افت کرد: کنفرانس صلح ژنو در محقق کردن هرگونه پیشرفتی شکست خورد، و برای گرفتن تاوان از آن، مذاکرات دو جانبه مصر و اسرائیل راه انداخته شد که ضربه ای قوی به سوریه بود.
آمریکایی ها و اسرائیلی ها می خواستند مذاکرات با مصر راه بیفتد بدون آنکه مخالفت اسد با آن، فضایش را تیره کند، از همین جهت هم پیمانانشان در «جبهه لبنان» را برانگیختند تا علیه سوری ها کودتا کنند و این همان چیزی بود که موجب درگیری ای شد که به «جنگ صد روزه بین سوریه و جبهه لبنان» معروف شده است. و سوریها نتوانستند جبهه لبنان را قانع کنند که از روابطش با اسرائیل و از رؤیایش در ایجاد وطنی ملی برای مسیحی ها در شرق دست بردارد.
[بشیر جُمَیّل]
و درباره آنچه مربوط به فلسطینی ها می شود، سردی بر روابط سوریه با سازمان آزادیبخش فلسطین حکمفرما شده بود. سوریه از عرفات (که قطع رابطه اش با مصر را نپذیرفته بود) می ترسید و بیم آن را داشت که عرفات هم به مذاکرات کمپ دیوید بپیوندد و طرح حکومت خودمختار را که در آن زمان به فلسطینی ها پیشنهاد شده بود بپذیرد و این چیزی بود که در صورت وقوع، به طرح سادات در برقراری صلح منفر با اسرائیل مشروعیت می داد.
[یاسر عرفات در دیدار با انور سادات]
و اسرائیل از این اوضاع استفاده کرده و در مارس 1978 به لبنان حمله کرد تا در طول مرزهای شمالی فلسطین اشغالی در خاک لبنان، کمربندی امنیتی به عمق ده کیلومتر ایجاد نماید.
سالهای 1972 تا 1984
سال 1981، رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد و حکومت او، مواجهه با شوروی را افزایش داده و مجددا مسابقه تسلیحاتی با شوروی را از سر گرفت.
[رونالد ریگان]
و این فرصتی طلایی برای اسرائیل بود تا سوریه را هدف قرار دهد چرا که سوریه دچار انزوای منطقه ای رو به افزایشی بود و از همین رو به سمت انعقاد معاهده دوستی ای با شوروی رفته بود تا بتواند در مواجهه اش با آمریکا و اسرائیل حمایت بیشتری از جانب شوروی دریافت کند.
اما شوروی که درگیر دو بحران افغانستان و لهستان بود نمی خواست وارد درگیری دیگری با آمریکا در خاورمیانه شود. و با وجود انعقاد معاهده دوستی بین شوروی و سوریه، و به رغم بالاگرفتن تهدیدات اسرائیلی ها برای دمشق، شوروی در پی گرفتن سیاست پویاتری در خاورمیانه مردد بود.
و در چنین جو منطقه ای و بین المللی ای، حکومت جدیدی در اسرائیل به ریاست مناخیم بگین تشکیل شد که ژنرال آریل شارون را ابتدا به عنوان وزیر کشاورزی و سپس به عنوان وزیر دفاع برگزید. و این به نوبه خود موجب افزایش تشنجات در منطقه شد. اسرائیل خواهان آن بود که از اوضاع موجود در منطقه استفاده کرده و یک چیروزی بزرگ استراتژیک به نفع خود کسب کند.
[از راست: مناخیم بگین، آریل شارون]
چرا اسرائیل به لبنان حمله کرد؟
سال 1982 درحالی آغاز شد که وضع برای آنکه اسرائیل، رخنه هایی در صف کشورهای عربی ایجاد کند مناسب بود: از طریق انعقاد معاهده های صلح انفرادی با تعدادی از کشورهای عرب و ایجاد انزوای بیشتر برای سوریه. همچنین ، حکومت جدید آمریکا میخواست حالا و بعد از آنکه همپیمانان شوروی را در خاورمیانه منزوی کرده بود، دوباره راه بیندازد.
اسرائیلی ها هم از اوضاع در غزه و کرانه باختری رود اردن (که هر دو تحت اشغال مستقیمشان بود) نگران بودند و می ترسیدند که انتفاضه فلسطینی ای در این دو منطقه شعله ور شود. فلذا معتقد بودند که تنها راه جلوگیری از چنین چیزی، وارد آوردن ضربه به فرماندهی فلسطینی ها در لبنان است. اما هدف دیگرشان از حمله به لبنان حمایت از همپیمان اسرائیل در آنجا یعنی بشیر جمیل بود تا بتواند به قدرت برسد و سپس بتواند بین لبنان و اسرائیل معاهده صلحی منعقد کند و این چیزی بود که می توانست انزوای مصر در جهان عرب را بشکند و کشورهای دیگر عرب را به انعقاد قرار داد صلح با اسرائیل (بدون منتظر بماندن برای سوریه) تشویق کند. و این هم نقش منطقه ای اسرائیل را مستحکم می کرد.
[رافائل ایتان (رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل) در حال توضیح روی نقشه برای بشیر جُمیّل]
و اینچنین بود که حمله اسرائیل به لبنان در ششم ژوئن 1982 [مطابق با 16 خرداد 1361] آغاز شد و تنها بعد از سه روز، پایگاه های سوریه در بیروت و الشوف و بقاع در معرض تهاجم بود. و در خلال دو روز، سوری ها حدود هشتاد هواپیمای جنگی و 25 موشک انداز ضد هوایی سام و ده ها تانک و صدها نظامی خود را از دست دادند و همین موجب شد که از صحنه درگیری عقب نشینی کنند، البته به جز تیپ 85 که در بیروت باقی ماند و به همراه نیورهای مشترک لبنانی و فلسطینی به نبرد ادامه داد.
در سبتامبر 1982 [شهریور 1361] به نظر می رسید که اسرائیل در آستانه رسیدن به اهدافش از حمله به لبنان است: در آغاز این ماه، سازمان آزادیبخش فلسطین از لبنان عقب نشینی کرد و بشیر جمیّل [که به اسرائیلی ها نزدیک بود] به عنوان رئیس جمهور لبنان برگزیده شد. اما خوشحالی اسرائیلی ها تکمیل نشد چرا که یک عضو حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری به نام «حبیب شرتونی» توانست در 14 سبتامبر 1982 بشیر جمیّل را ترور کرده و بکشد.
[حبیب شرتونی، عامل ترور بشیر جمیّل]
اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان
در پی این اتفاق کشتار غیرنظامی ها در اردوگاه های آوارگان فلسطینی صبرا و شتیلا رخ داد که به نوبه خود موجب دخالت مستقیم آمریکا و همپیمانانش در لبنان گردید. [نیروهای طرفدار بشیر جمیل، این کشتار را با حمایت نیروهای اسرائیلی و به عنوان انتقام قتل بشیر جمیل انجام دادند چون معتقد بودند نیروهای فلسطینی موجب کشته شدن او بوده اند].
اینها همراه شد با بالاگرفتن معارضه اسرائیلی ها با حکومت بگین و استعفای وزیر امورخارجه آمریکا الکساندر هیگ که حمله اسرائیل به لبنان را تأیید می کرد. این تحولات، سرآغاز اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان شد. این مسئله بعد از آن آشکار شد که ریگان طرحش درباره صلح را بدون هماهنگی با اسرائیل ارائه کرد که در نوبه خود نوعی وهن برای اسرائیل محسوب شد. این طرح شامل این بود که لبنان از نفوذ اسرئیل دور شده و تحت نظارت و نوعی قیمومیت مستقیم خود آمریکا قرار بگیرد و سپس در جبهه گسترده ای که شامل اردن و مصر و عربستان بود داخل شود تا سوریه منزوی شده و درگیری ها با اسرائیل هم حل و فصل گردد.
[یاسر عرفات در دیدار با حافظ اسد]
حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 ضربه شدیدی به سوریه بود چرا که نفوذش در لبنان و سیطره اش بر سازمان آزادیبخش فلسطین را از دست داد. و ضعف سوریه، سازمان آزادیبخش فلسطین و اردن را تشویق کرد که طرح ریگان را بپذیرند، گرچه اسرائیلی ها آن را رد می کردند. بدین ترتیب، سوریه آماده شد تا شروط آمریکایی ها را بپذیرد. با وجود این، این خود آمریکایی ها بودند که همکاری با دمشق را رد کردند چرا که گمان می کردند سوریه آنقدر ضعیف شده است که دیگر اصلا برایش ممکن نخواهد بود با سیاست های آمریکا در خاورمیانه مقابله کند. از همین رو پیشنهاد سوری ها را رد کردند که می گفت در مقابل عقب نشینی اسرائیل از لبنان، سوریه هم از لبنان عقب نشینی کند. بدین شکل، در مقابل دمشق تنها یک گزینه باقی ماند: مقاومت.
[دیدار حافظ اسد با هنری کیسینجر]
تقدیر چنین بود که سوریه از همه عوامل استفاده کند تا اوضاع را به نفع خودش عوض نماید: سوریه از روابط خوبش با شیعیان لبنان و با برخی احزاب لبنانی استفاده کرد تا با قدرت به میدان برگردد و جلوی تحقق اهداف اسرائیل مانع ایجاد کند.
در همین زمان یوری اندروپوف در شوروی به قدرت رسید و سیاست مقابله با آمریکا در گوشه گوشه جهان و خصوصا در خاورمیانه را در پیش گرفت. و قدم اول او در این راه، حمایت نامحدود از سوریه و رساندن سلاح لازم جهت مواجهه با اسرائیل و آمریکا در لبنان به آن بود.
[یوری آندروپوف]
اندروپوف سوریه را تحت حمایت نظامی شوروی قرار داد و تهدید کرد که علیه هر کسی به سوریه حمله کند از زور استفاده خواهد کرد و این هم چزی بود که عزم سوریه ای ها را برای مقابله با آمریکایی ها و اسرائیلی ها در لبنان راسخ تر کرد.
حافظ اسد همچنین از دیر جنبیدن آمریکایی ها و اسرائیلی ها درباره ایجاد وضع مناسب برای خودشان در لبنان استفاده کرد؛ این چیزی بود که به او فرصت داد تا نفس تازه کرده و از نو ضدحمله ای را برای به شکست کشاندن طرح آمریکا در لبنان عملی کند.
آمریکا تا می 1983 منتظر ماند تا معاهده صلحی بین اسرائیل و لبنان امضا شود و نتوانست به رئیس جمهور لبنان امین جمیل [برادر کوچک تر بشیر جمیل که پس از او به عنوان رئیس جمهور لبنان انتخاب شده بود] کم کند که سیطره اش را بر کل خاک لبنان عملی نماید و جمیّل بر جایی در لبنان جز مقدار محدودی در بیروت و منطق جبل لبنان حاکم نبود.
[دیدار امین جمیّل و رونالد ریگان در کاخ سفید]
سوریه هم از طریق همپیمانانش در لبنان ضد حمله ای علیه آمریکایی ها و اسرائیلی ها و همپیمانانشان ترتیب داد، یعنی عملیات ضد نیروهای آنها در اکتبر 1983. از دیگر موارد این ضد حمله می توان به حمایت سوریه از دروزی های لبنان در مقابله شان با فالانژها در منطقه شوف لبنان یاد کرد و همچنین حمایتش از جنبش امل و دیگر احزاب ملی در بیروت که در نهایت موجب شکست ارتش لبنان (که تحت امر امین جمیّل بود) در فوریه 1984 شد و همچنین موجب شد نهایتا کابینه شفیق وزان با فشارهای سوریه سقوط کرده و کابینه ای با نخست وزیر رشید کرامی که به دمشق نزدیک بود تشکیل شود.
[رشید کرامی]
تحولات جهانی پس از روی کار آمدن گورباچوف
سال 1985 تغییر عظیمی در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد: رسیدن میخائیل گورباچوف به قدرت آغاز مسیری بود که نهایتا در سال 1991 به فروپاشی بلوک کشورهای سوسیالیستی و همچنین خود شوروی انجامید. نقش شوروی از دهه هفتاد میلادی رو به عقبگرد نهاده بود، وقتی که با جمود بزرگی در سیاست خارجی اش مواجه شد و قادر نبود با بحران افغانستان یا لهستان مواجه شود.
در خاورمیانه هم نفوذش از سال 1967 شروع به ضعیف شدن کرد: از همان وقتی که نشانه های تغییر رفته رفته از کنفرانس هلسینکی در سال 1975 داشت خودنمایی می کرد. و این مسئله ای بود که در سال 1985 و در خلال کنفرانس امنیت و همکاری اروپا مجددا آشکار شد. اینها موجب عقب نشینی شوروی از عرصه بین الملل شد و بدین ترتیب ایالات متحده آمریکا به تنها ابرقدرت جهان بدل گردید، در وقتی که قدرتهای احتمالی آینده جهان مثل اروپا و ژاپن و چین هنوز تا تبدیل شدن به یک رقیب سیاسی و نظامی فاصله داشتند.
[میخائیل گورباچوف]
در همین راستا، مشکلات اقتصادی باعث شد که روسیه هر روز بیش از قبل به آمریکا اعتماد کند. در نتیجه ی تغییرات رخ داده در شوروی، کشورهای رادیکال عرب نمی توانستند دیگر روی حمایت های نظامی و اقتصادی و سیاسی شوروی حساب کنند. و این امری بود که موجب ضعیف شدن موضع آنها در برابر اسرائیل می شد. و سوریه کشوری بود که بیشترین ضرر را در نتیجه این اوضاع کرد. در آوریل 1987، گورباچوف به حافظ اسد اعلام کرد که شوروی نمی تواند از طرح های سوریه برای ایجاد توازن استراتژیک با اسرائیل حمایت کند. شوروی معتقد بود که می تواند نفوذ خود را در خاورمیانه حفظ کند اگر بتواند با آمریکا شراکتی دست و پا کند که به او اجازه دهد نفوذ را با آمریکا تقسیم نماید.
اما امریکا که محسابات واقع بینانه تری داشت، از این اوضاع استفاده کرد تا هیمنه اش را بر خاورمیانه ی غنی از نفت (که دارای 65 درصد مخازن نفت در جهان بود) بگستراند. این سیطره به آمریکا این امکان را می داد که تنها منبع تأمین انرژی اروپا و ژاپن شود و این چیزی بود که ایجاد نظارتی قوی بر سیاست های آنها هم را برای آمریکا میسر می نمود.
پی نوشت ها:
1-«الحركة الوطنية اللبنانية» یا «جنبش ملی لبنان» به ائتلافی از گروه های چپ گرای لبنانی گفته می شد که به رهبری کمال جنبلاط (پدر ولید جنبلاط) در ماجرای جنگ داخلی لبنان فعال بودند و دشمن اصلی شان نیروهای راستگرای وابسته به اسرائیل بودند.
2- الجبهة اللبنانیة یا جبهه لبنان، به ائتلافی از احزاب و افراد راستگرای لبنانی گفته می شد که عموما تشکل یافته از مسیحیان بوده در رأسشان کمیل شمعون رئیس جمهور وقت لبنان قرار داشت و از نیروهای اصلی آن، حزب کتائب و گروه شبه نظامی وابسته به آن معروف به القوات اللبنایة بود. این گروه راستگرا کسانی مثل بشیر جمیّل را در بر می گرفت که بعدها نقش مهمی در تاریخ لبنان و جنگ داخلی آن ایفا کردند. این ائتلاف بیش از همه با سازمان آزادیبخش فلسطین و جنبش ملی لبنان درگیر بود.
*مترجم: وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت پنجم
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/5 چرا حافظ اسد در جنگ به ایران کمک کرد؟/ ریشه های درگیری شدید حافظ اسد و صدام
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] در قسمت های قبلی این نوشته،(که ترجمه ای از کتاب دکتر جمال واکیم بود) تاریخ سوریه را تا روی کار آمدن حافظ اسد بررسی کرده و با توجه به سیر قضایا، تحلیل هایی از تاریخ سوریه را هم مطالعه کردیم. اما از آنجا که دکتر واکیم در کتابش بنا به دلایلی و خصوصا کمبود جا به صورت تفصیلی به روابط حافظ اسد با ایران و عراق نپرداخته بود، تصمیم گرفتیم قسمت پنجم این نوشتار را به این موضوع اختصاص دهیم. در همین راستا، بخشی از کتاب «اسد: نبرد بر سر خاورمیانه» نوشته پاتریک سیل(که معروف ترین کتاب درباره حافظ اسد است) را انتخاب کردیم. اکنون با هم ترجمه* بخشی از فصل بیست و یکم این کتاب را (البته با اصلاح برخی ایرادات تاریخی جزئی اش) که مرتبط با موضوع پیش گفته است می خوانیم و از قسمت های بعد، ادامه کتاب جمال واکیم را پی خواهیم گرفت:
ریشه های دوستی اسد با انقلاب اسلامی
قطعا شجاعانه ترین ویژگی سیاست خارجی اسد -سیاست خارجی ای که آن را در مقابل «جهان پس از کمپ دیوید» بنا کرد- ایستادنش در کنار انقلاب ایران بود، موضوعی که موجب شد چیزی کاملا جدید در منطقه خلق شود.
از لحظه اولی که آیت الهت روح الله خمینی قدرت را در ایران از اوایل سال 1979 در دست گرفت، اسد احساس کرد که دوستی با او چیزی است که مصلحت علیای عربی را تأمین می کند. البته بسیاری در منطقه با او در این احساسش همراه نبودند، خصوصا همسایه های عرب ایران. گفته شده که عبدالناصر توصیه می کرده که اعراب با غیر اعراب متحد نشوند، و حالا، این حافظ اسد است، قهرمان قضیه معاصر اعراب، که با یک قدرت بزرگ غیر عرب همپیمان می شود که برخی در آن زمان مدعی بودند تهدیدی برای کشورهای عرب زبان است. البته این همراهی اسد با ایران گرچه با سوءنظر برخی اعراب همراه شد، ولی اسد همواره بر درست بودن نظرش در این باره پای فشرد.
[تصویری نادر از یک تجمه سران عرب. ملک حسین، یاسر عرفات، فهد بن عبدالعزیز، صدام حسین و شیخ زاید آل نهیان در عکس دیده می شوند]
البته این همراهی اسد با ایران مسئله ای ریشه دار بود. حتی وقتی هم که شاه در ایران بر سر قدرت بود، اسد دست همکاری به برخی یاران آیت الله خمینی داده بود (مثلا ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و صادق قطب زاده [و بسیاری دیگر و در رأسشان شهید محمد منتظری]). یعنی کسانی که تقدیر چنین بود که چندی بعد به عنوان وزرا و مسئولین در جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند.
مهم ترین ارتباطی که حافظ اسد در دهه هفتاد میلادی با مخالفین شاه برقرار کرد، ارتباطش با امام موسی صدر رئیس مجلس اعلای شیعی لبنان بود: شخصیت بارز شیعه ایرانی الاصلی که در سال 1959 میلادی در لبنان مستقر شد و توانست در خلال 19 سال فعالیت سیاسی و دینی، به شیعیان له شده لبنان، همبستگی و احترامی ببخشد که نظیر نداشت.
[دیدار امام موسی صدر با جمال عبدالناصر]
در خلال دیدارهای مکرری که امام موسی صدر از دمشق داشت، تبدیل به دوست صمیمی و مورد اطمینان اسد و همپیمان سیاسی او شد. همین دوستی بود که به اسد قدرت داد در سال 1973 میلادی در مقابل منتقدین سنی مذهبش در دمشق بایستد چراکه امام موسی صدر فتوایی صادر کرد مبنی برا ینکه «علوی» ها بخشی از مسلمانان شیعه محسوب می شوند.
[دیدار امام موسی صدر با حافظ اسد]
امام موسی صدر نقطه اتصال بین جناح آیت اله خمینی و جناح حافظ اسد در دهه هفتاد میلادی بود و یکی از پیشگامان محور دمشق-تهران در دهه هشتاد میلادی. گرچه خود او نبود که این محور را ببیند، چرا که در سال 1978 (شهریور 1357) به طریقه ای پیچیده در جریان سفرش به لیبی ناپدید شد. حقیقت آن است که خبر ناپدید شدن او و احتمال کشته شدنش [که البته بعدها ثابت شد که دروغ بوده است] در حالی منتشر شد که مذاکرات کمپ دیوید در سبتامبر همان سال در جریان بود. ناپدید شدن امام موسی صدر موجب غمی در دل اسد شد که تلخی اش شبیه تلخی خروج انور سادات از صف کشورهای مبارز عرب بود.
[مذاکرات صلح کمپ دیوید]
چند ماه بعد که آیت الله در ایران به قدرت رسید، حافظ اسد طی تلگراف تبریک گرمی به او تهنیت گفت و تنها چند هفته بعد هم قرآنی که با طلا تزیین شده و حروف درخشنده داشت برای امام خمینی ارسال کرد. این هدیه را وزیر اطلاع رسانی سوریه احمد اسکند احمد به قم برد و به امام خمینی تحویل داد. امام خمینی هم بعد از بوسیدن قرآن، از سوریه بابت دعوتی که از وی کرده بود تا دراکتوبر 1978 به آنجا برود تشکر کرد. ماجرا مربوط بود به وقتی که امام خمینی از عراق اخراج شده بود و هنوز هم در نوفل لوشاتو در نزدیکی پاریس مستقر نشده بود [ و هنوز تصمیمی برای رفتن به کشور خاصی نداشت و لذا سوریه هم یکی از گزینه ها بود].
روابط ایران و سوریه به سرعت بعد از انقلاب رو به گسترش نهاد. مثلا وزیر امور خارجه سوریه عبدالحیم خدام در آگوست سال 1979 (تابستان 58) به تهران سفر کرد و در آنجا اعلام کرد که انقلاب ایران «بزرگترین اتفاق تاریخ معاصر» است و ضمنا به این موضوع هم افتخار کرد که سوریه از انقلاب ایران «قبل از آغازش و در حین بالاگرفتنش و بعد از پیروزی اش» حمایت کرده است.
[عبدالحلیم خدّام]
از بین اسبابی که اسد، پشتیبانی از انقلاب ایران را انتخاب کرد، یکی هم این بود که از اشتراک شاه با اسرائیل در همکاری ضد اعراب و از تبعیت شاه از امریکا متنفر بود. شاه و اسد در جریان سفر اسد به تهران با هم دیدار کرده بودند. ماجرا از این قرار بود که حافظ اسد در دسامبر 1975 به تهران رفته بود به این امید که شاه را قانع کند تا به آمریکا فشار بیاورد که در مواضعش درباره درگیری های اعراب و اسرائیل منصفانه تر برخورد کند. البته این دیدار ثمربخش نبود.
[محمد رضا شاه در کنار انور سادات در مصر]
همچنین اسد خیلی عصبانی شد وقتی که شاه به مناخیم بگین در نقشه اش برای کشاندن سادات به مشارکت کمک کرد. به همین دلایل بود که اسدبرای سقوط شاه اشکی نریخت و مصمم شد که از تغییر نظام در ایران استفاده کند.
بعد از پیروزی انقلاب، حافظ اسد تلاشهای شدیدی کرد که دیگر سران عرب را قانع کند تا به ایران بعد از انقلاب به گونه ای دیگر بنگرند، چرا که این ایران دیگر آن ایران زمان شاه نیست، یعنی ایرانی که دوست اسرائیل و مزدور آمریکا بود. بلکه ایرانی است که به دشمنی با امپریالیسم و صهیونیسم ملتزم است.
اسد برای دفاع از این نظرش اینگونه استدلال می کرد که امام خمینی یکی از دهانه های گازانبری که شاه و اسرائیل با آن اعراب را چیزی حدود سه دهه تحت فشار گذاشته بودند شکست. اسد و اسرائیلی ها هردوشان خاورمیانه را یک «کل» می دانستند. از همین رو حافظ اسد فقط به قلب منطقه عربی نگاه نمی کرد بلکه نظرگاه جغرافیایی- استراتژیک مناطقی که این قلب را در بر گرفته بودند را هم در نظر می گرفت.
و بر اساس همین منطق، اسد از تغییری که ایران در توازن قوای موجود در منطقه ایجاد کرد خوشحال شد. اسد احساس می کرد که می تواند در این قدرت سرزنده و جدید چیزی بیابد که پشت او را محکم کند، آن هم در وقتی که خطر اسرائیل در حد اعلایش قرار داشت.
[حافظ اسد]
اسد تلاش کرد تا دیگر سران عرب را قانع کند که در ایران، وزنی معادل مصر ببینند: اگر اسرائیل توانسته مصر را از طریق معاهده صلح به دست آورده، در عوض ایران را با برخاستن انقلاب اسلامی از دست داده است.
البت باید گفت، در جایگاه متمایزی که اسد داشت، حق داشت که در اینکه در ایران پشتوانه ای مثبت ببیند. سقوط شاه ضربه ای به منافع اسرائیل و غرب بود که اهمیتش را می توان به ضربه ظهور عبدالناصر در صحنه خاورمیانه در 25 سال قبل از آن تشبیه کرد. [و البته تاریخ ثابت کرد که ضربه انقلاب اسلامی بسیار عمیق تر و استراتژیک تر از آن بوده است].
روابط حافظ اسد با صدام حسین
البته اینها که گفتیم، همه ی دلایل ارتباط اسد با آیت الله خمینی نبود. اسد در دوستی با آیت الله خمینی، ضمنا دنبال کمکی ضد خطرناکترین همسایه اش یعنی عراق هم می گشت. و ایران بعد از انقلاب موقعیت مناسبی برای دادن این کمک به اسد داشت.
عراق و سوریه در آن زمان با یکدیگر دشمنی داشتند و انشقاقات حزبی و رقابت های جغرافیای-سیاسی و البته دشمنی شخصی بین رهبران دو طرف، بین آنها جدایی افکنده بود. و می بینیم که این دو بر سر مسائل مختلف با هم مشاجره داشتند: بر سر مسائل اقتصادی، بر سر تقسیم آب فرات، و بر سر لوله های نفت که یکی از آنها از عراق می آمد و از خاک سوریه می گذشت و اسد بر آن مسلط بود و همین موجب ناراحتی و تأسف عراق بود و از همین رو عراق یک خط لوله دیگر ایجاد کرد که از مسیر ترکیه می گذشت و این هم موجب برانگیخته شدن خشم سوریه شد.
در طول سالیان دراز، هر کدام از دو کشور، تبعید شده ها از آن دیگری را مهمان می کردند و این اشخاص در سایه، فعالیت می کردند و با ایجاد توافقی بین دمشق و بغداد مخالفت می نمودند چرا که می ترسیدند تبدیل به قربانی های این توافق شوند.
به رغم اینکه بعثی های عراق و بعثی های سوریه به رابطه خویشی با یکدیگر مختلط و در هم آمیخته بودند ولی رشته ی این به هم پیوستگی را بی اعتمادی، پاره می کرد. و هر کدام از دو طرف معتقد بودند که یگری، در صفوفشان اسب تروایی کاشته است!
وجود این پس زمینه ی دشمنانه، سوریه و عراق دشمنی شان را بعد از همپیمانی سادات با اسرائیل به دست فراموشی سپردند و به همراه هم تلاش مشترکی را آغاز کردند که سادات را مهار و مجازات کنند.
[مذاکرات صلح کمپ دیوید]
در آن زمان به نظر می رسید که در آینده شاهد روابط بهتری بین دمشق و بغداد خواهیم بود.
با این وجود، مرد قوی عراق، صدام حسین تکریتی، در 28 جولای 1979 کشف توطئه ای را اعلام کرد که طبق گفته او، برخی از نزدیک ترین نزدیکانش (با همدستی یک«طرف خارجی») آن را علیه او طراحی کرده بودند. به سرعت مشخص شد که منظور از این «طرف خارجی» کیست: سوریه. بیش از پنجاه متهم به محاکمه در دادگاه ویژه کشانده شدند و بیست نفر از آنها اعدام شدند (که در بینشان برخی از بارزترین شخصیت های عراقی قرار داشتند).
[صدام حسین مجید تکریتی]
دوازده روز قبل از اعلام کشف این «توطئه»، صدام حسین منصب رئیس جمهوری را از «احمد حسن البکر» تحویل گرفته بود و ضمنا به خودش منصب دبیر کل حزب بعث را هم اعطا کرده بود و همچنین فرماندهی کل نیروهای مسلح و ریاست حکومت و رئیس شورای فرماندهی انقلاب را.
[احمد حسن البکر (رئیس جمهور وقت عراق] در کنار معاونش صدام حسین]
بدین ترتیب، کل قدرت در دستان شخص وی جمع شد و ای بسا که سر به نیست کردن رقیبانش با اتهاماتش به سوریه مرتبط بوده باشد. به هر حال، بحث آشتی بین بغداد و دمشق که از چندی قبل تر مطرح شده بود، بعد از این اعلام کشف توطئه، ناگهان و یکباره به پایان رسید.
اسد در این ماجرا بر بی گناهی اش تأکید داشت و از صدام دلیل اینکه می گفت سوریه در این توطئه دست داشته است را می طلبید. در همین راستا وزیر خارجه اش عبدالحلیم خدام و رئیس کل ستاد مشترک ارتش سوریه الشهابی را به بغداد فرستاد تا نزد صدام بر این مسئله تأکید کنند که اگر عراق دلیلی دارد که سوری ها عمل خطایی انجام داده اند در آن صورت کسانی که مسئول هستند حتما مجازات خواهند شد. چیزی که این دو فرستاده با آن به دمشق برگشتند فقط یک فیلم از اعترافات یکی از متهمین بود که در آن به صورت آشفته صحبت می کرد و از یک موضوع به موضوع دیگر می پرید.
بعد از این هم اسد باز پیشنهاد دارد که هیئتی از طرف اتحادیه ی عرب تشکیل شود و اتهامات عراق ضد سوریه را بررسی نماید، اما عراق با این نظر همراهی نکرد.
[حافظ اسد و صدام حسین]
با وجود همه اینها، و به رغم اعتراضات اسد به این اتهامات؛ ای بسا که نوعی از ارتباط (ولو به شکل غیر مستقمیم) را بشود طبق خطوط زیر، بین سوریه و آن توطئه دید: بعضی از همکاران صدام (مثلا خود رئیس جمهور وقت عراق احمد حسن البکر یا عدنان حسین دبیر دفتر صدام یا محیی عبدالحسین المشهدی دبیر شورای فرماندهی انقلاب) ترجیح می دادند که نوعی اتحاد فدرالی نه چندان سفت و محکم بین سوریه و عراق برقرار شود تا بدین ترتیب جلوی صعود صدام به سمت قدرت مطلق گرفته شود. در همان وقت پیشنهادی مطرح شده و در دمشق و بغداد تحت بحث و بررسی قرار گرفته بود که احمد حسن البکر پس از اتحاد دو کشور رئیس جمهور شود و حافظ اسد هم معاون اول رئیس جمهور گردد و صدام هم نفر سوم کشور بشود. صدام شک کرد که نکند ارتباط با سوریه موجب محدود شدن قدرتش گردد، از همین رو تصمیم گرفت که نظریه اتحاد با سوریه را از بین ببرد. و وقتی که حافظ اسد در 16 ژوئن 1979 به بغداد آمد تا ماجرای وحدت را جلو ببرد، صدام حسین برای استقبال از او به فرودگاه نرفت و این یک طریقه آشکار جهت بی اعتنایی بود. و بسیار محتمل است که آن عراقی هایی که از صدا م می ترسیدند، با دمشق برای یافتن بهترین راه جهت جلوگیری از صعود او رایزنی کرده باشند. مثلا طبق برخی نقل های شفاهی، احمد حسن البکر پیغامی سری برای حافظ اسد فرستاده و در آن از او خواسته بود که در مذاکرات وحدت تعجیل کند «چرا که اینجا [یعنی در عراق] جریانی هست که بسیار مایل است ماجرای وحدت مصر و سوریه را در نطفه خفه کرده و نگذارد که به نتیجه برسد.»
[از راست: صدام حسین، احمد حسن البکر، حافظ اسد]
و وقتی که صدام حسین از این مذاکرات مطلع شد، البکر را سرنگون کرده و متمردین را هم کشت و با سوریه قطع ارتباط کرد. این تنها راهی بود که می توانست از آن طریق، به «فرد شماره یک» تبدیل شود.
و در چنین فضایی، ظهور جمهوری اسلامی موجب خوردن آخرین میخ بر تابوت هرگونه امیدی جهت آشتی سوری-عراقی شد و حتی می توان گفت دشمنی های بین این دو را هم به نوعی افزایش داد. چرا که همانطور که اسد از روی کار آمدن امام خمینی خرسند بود، صدام از این موضوع هراسناک بود. و سوریه و عراق نظرات متناقضی پیرامون تمامی جوانب موضوع ایران داشتند: شاه، امام خمینی، شیعیان و اینکه آیا اعراب می توانند با ایران همجواری مسالمت آمیز داشته باشند یا خیر.
«جنگ اشتباه»
صرف نظر از همه این درگیری ها، قطع ارتباط نهایی این دو کشور به اختلافشان در تعیین دشمن اصلی اعراب بر می گشت. اسد در این باره چشم هایش متوجه خطر اسرائیل بود در حالیکه صدام تمام هوش و حواسش را به ایران منعطف کرده بود. عراق و سوریه صورتشان را به دو سمت مختلف گرفته بودند: یکی شان به سمت دریای مدیترانه و دیگری به سمت خلیج فارس و معلوم بود که حتما تصورات و مفاهیم متفاوتی پیرامون خطرهایی که تهدیدشان می کرد در ذهن داشتند.
وقتی که نیروهای عراقی به شکل گسترده ای در 22 سبتامبر 1980 به داخل ایران هجوم بردند و بدین ترتیب جنگ اول خلیج فارس [جنگ تحمیلی 8 ساله] آغاز شد، اسد واقعا به وحشت افتاد. از همان ابتدای این جنگ، حافظ اسد جنگی که صدام راه انداخته بود را محکوم کرد و آن را «جنگی اشتباه» و غیر مناسب خواند: چه از حیث زمانش و چه از حیث مکانش و چه از حیث دشمنی که برای جنگیدن انتخاب کرده بود. به نظر اسد، چون جنگی که صدام راه انداخته بود یک حماقت بود، موجب تضعیف اعراب و شکسته شدن صفشان شده و آنها را از پرداختن به «نبرد مقدس در فلسطین» هم باز می داشت.
[صدام حسین مجید تکریتی]
به عقیده اسد، اعراب به جای اینکه ایران انقلابی را به دشمن تبدیل کنند، باید تمام تلاششان را می کردند تا ایران یک بار دیگر در چنگال اسرائیل نیفتد. در تماس هایی که حافظ اسد با پادشاهان عربستان و اردن برقرار کرد، تلاش کرد تا به صدام فشار آورده شود که درگیری متوقف شود. این، موضع رسمی و اعلامی اسد بود و موضع رسمی و اعلامی او هم باقی ماند. اسد این جنگ را از لحاظ مبنایی جنگی اشتباه می دانست، ولی اگر به هر حال قرار بود این جنگ رخ دهد، آنچه در خفا موجب نگرانی اسد می شد این بود که عراق به یک پیروزی سریع دست پیدا کند (یعنی همان چیزی که اکثر عراقی ها پیش بینی می کردند) و این برای اسد یک نتیجه ی شدیدا وخیم محسوب می شد چرا که در آن صورت، او در بین اسرائیل پیروز و عراق پیروز محاصره می شد، و این هر دو، دشمنان او بودند.
در بحبوحه تلاشش برای اینکه عراق به پیروزی سریعی دست پیدا نکند و محاصره سوریه را تکمیل ننماید، اسد ریسک کرده و تصمیمش را گرفت. اسد پیش از شروع جنگ، از به روی کار آمدن امام خمینی استقبال کرده بود که به اندازه کافی عمل خطیری محسوب می شد و باید کلی تلاش می کرد تا برای سعودی ها و دیگران دلایلش را توضیح دهد، اما حالا بعد از شروع جنگ، تصمیم قاطعی گرفته و بنا را گذاشته بود بر در پیش گرفتن گامی دیگر: حمایت مجدّانه ی جنگی از ایران.
در همین راستا، در خلال سفری که بعد از مدتی کوتاهی از آغاز جنگ به مسکو داشت، حافظ اسد بیانیه مشترکی با لئونید برژنف (رهبر وقت شوروی) صادر کرده و در آن بر «حق ثابت ایران در اینکه سرنوشتش را خودش و به طور مستقل و بدون هیچ گونه دخالت اجنبی تعیین نماید» تأکید کرد.
[دیدار حافظ اسد با لئونید برژنف در شوروی]
شوروی هم در آن وقت از اخراج آمریکا از ایران و ضمنا رخ دادن انقلابی در آنجا خوشحال بود، از همین جهت به سوریه و لیبی اجازه دادند تا اسلحه های روسی را به ایران بفروشند. در همین راستا گزارش هایی نقل شده که از یک پل هوایی بین سوریه و ایران از طریق یونان و بلغارستان و شوری و از یک پل هوایی بین لیبی و ایران از طریق دریای سیاه خبر می دهد و گفته شده که در این پل هوایی [جهت نقل سلاح] ناوگان هوایی عظیمی که شاه تهیه کرده بود و شامل هواپیماهای بویینگ 747 و 727 و 707 می شد، به کار گرفته شده بود.
و در دسامبر 1981 ایران خطوط هوایی منظمی بین تهران و دمشق و تهران و طرابلس و تهران و الجزایر برقرار کرد. این تحولی بود که به نوعی سمبلیک هم محسوب می شد چرا که جای پروازهای روزانه ی هواپیمایی ال عال بین ایران و اسرائیل در پیش از انقلاب را می گرفت.
سوریه معتقد بود که عراق در خفا به اخوان المسلمین سوریه (که در آن زمان با اسد در حال نبرد بودند) حمایت می کند، از همین رو سازمان اطلاعاتی سوریه به رهبری رفعت اسد در تلاش های ایران بر ضد عراق به ایران ملحق شد.
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
به اشکال مختلف، حالا یا با مجهز کردن به سلاح، یا با همکاری بین سازمان های اطلاعاتی ایران و سوریه، یا با عملیات های غیرنظامی و یا با تبلیغات، به سرعت اسد متوجه شد که کاملا در جنگ ایران و عراق وارد شده است.
در مقابل، صدام هم در عکس العمل نشان دادن مکث نکرد: نیروهای عراقی در آگوست 1980 به سفارت سوریه در بغداد هجوم برده و اکثر کارمندان آن را به اتهام قاچاق سلاح های سبک و مواد منفجره برای دشمنان شیعه ی صدام، از عراق اخراج کردند. و در 12 اکتبر و در میان سیلی از هجوم های متقابل و فحش و ...، بغداد روابطش با دمشق را رسما قطع کرد.
[صدام حسین مجید تکریتی]
و بعد از آن بود که صدام شروع کرد در دستگاه های تبلیغاتی اش بر طبل تمام ادعاهای آزاردهنده دشمنان اسد بر علیه اسد کوبیدن: مثلا اینکه حافظ اسد در جنگ 1967 منطقه القنیطرة را بدون جنگ تسلیم اسرائیلی ها کرده است و اینکه اسد از روی جبن و ترس در روز دوم جنگ اکتوبر 1973 از اسرائیلی ها درخواست آتش بس کرده است و اینکه ورودش به لبنان در سال 1976 با همدستی واشنگتن و اسرائیل بوده است و اینکه گناه کشته شدن فلسطینی ها در تل زعتر لبنان بر عهده اوست و اینکه حافظ اسد برای به نابودی کشاندن طرح وحدت عراق و سوریه در سال 1979دست به توطئه زده است. سوریه هم در مقابل با زدن اتهاماتی به طرف مقابل پاسخ می داد.
در کل، هرچه شمنی صدام بالا می گرفت، دوستی اسد با ایران هم بالا می گرفت تا مطمئن شود رهبر عراق که از او متنفر بود، از این جنگ نجات نخواهد یافت.
بدین شکل بود که اسد، در قبال این جنگ نوعی موضع دوگانه داشت: از یک طرف این جنگ را «جنگی اشتباه» می دید و از طرف دیگر، به دلیل تعمیق دشمنی اش با صدام حاضر نبود با مصالحه ای که صدام را بر سر جایش باقی بگذارد موافقت کند. به عبارت دیگر، اسد با این جنگ مخالف بود اما می خواست این جنگ آنقدر ادامه پیدا بکند تا به نتیجه دلخواه او منتهی گرد و البته این قسمت موضع گیری او با موضع گیری دیگر کشورهای عرب فرقی نداشت[و آنها هم همین منطق را داشتند منتهی با این تفاوت که آنها خواهان پیروزی عراق بودند].
در سال 1982، حافظ اسد مرزهایش با عراق را بست، همچنین خط لوله ای را که نفت عراق را از طریق اراضی سوریه به خارج منتقل می کرد را هم مسدود نمود. و با ایران پیمان نامه تجاری گسترده ای منعقد کرد که برای سوریه دستیابی به نفت را برای سالیان طولانی و با قیمت های ترجیحی، تضمین می کرد.
در این بین سفرهای زیارتی ایرانی ها به سوریه هم افزایش یافت و مسئولان رسمی ایران نظیر دکتر ولایتی وزیر امور خارجه هم به دمشق سفر می کردند.
[دکتر ولایتی]
در کل باید گفت که ایستادن دمشق در کنار ایران در طول تمام سال های جنگ (که البته خالی از برانگیختن خصومت و بحث از طرف دیگران نبود) دو فایده هم برای دمشق ایجاد کرد: اول، ایجاد محور دمشق-تهران که بدین ترتیب سوریه را از فشار های عراق خلاص کرده و موجب شد سوریه بتواند تمام همّش را متوجه تهدیدات اسرائیل کند. و دوم، محور دمشق-شیعیان لبنان که موجب شد اسد در لبنان همپیمانان شبه نظامی ای پیدا کند که با اسرائیل می جنگیدند و این، تأثیر سرنوشت سازی در مبارزات بعدی او با اسرائیل داشت.
ادامه دارد ....
*مترجم: وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/ قسمت ششم
آنچه دانستنش لازم است: مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/6 ماجراهای مذاکرات صلح سوریه و اسرائیل/ چرا سوریه مذاکره کرد و چرا به صلح با اسرائیل تن نداد؟
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] در قسمت های گذشته این متن (که ترجمه ای است از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است)، تاریخ سوریه را از دهه پنجاه میلادی بررسی کرده و چگونگی بر سر کار آمدن حزب بعث و شخص حافظ اسد را هم واکاوی نمودیم. ضمنا از آنجا که در آن کتاب، جریان روابط سوریه با ایران و عراق مفصلا بررسی نشده بود، قسمت پنجم را اختصاص دادیم به آن موضوع و مطلب را از کتاب «اسد» نوشته «پاتریک سیل» ترجمه و تقدیم کردیم. از این قسمت، مجددا به ترجمه کتاب دکتر واکیم بر می گردیم و ادامه ماجراها را پی می گیریم. ترجمه* قسمت ششم را با هم می خوانیم:
تلاش آمریکایی ها برای صلح و مذاکرات مخفیانه نمایندگان عرفات و اسرائیلی ها
وقتی در سال 1985 جورج شولتز وزیر امور خارجه آمریکا از منطقه خاورمیانه دیدار کرد، مجددا بحث پیرامون کنفرانس صلح در خاورمیانه شروع شد. جورج شولتز اولین وزیر امور خارجه آمریکا بود که ارتباط دوستانه شخصی با شخصیت های برجسته منطقه داشت. با این حال، او همه این روابطش را بعد از انتصاب به وزارت امور خارجه قطع کرد، با وجود اینکه این کار به منافع خاص شخصی او (به عنوان نماینده منافع «نفتی» آمریکا در خاورمیانه) ضرر می رساند.
[جورج شولتز در کنار رونالد ریگان]
سفر شولتز به منطقه همراه شد با به قدرت رسیدن گورباچف در شوروی و تغییر کردن سیاستهای داخلی و خارجی آن، که از بین همه امور، توقف درگیری ها با آمریکا را در هدف خود قرار داده بود. و آمریکا هم از این استفاده کرد تا برخی سودهای سیاسی را در نقاطی از عالم کسب کند.
[میخائیل گورباچف]
بزرگترین موفقیت شولتز در این سفر این بود که توانست از یاسر عرفات سند مکتوبی بگیرد که در آن، تروریسم را محکوم کرده بود. این موضعگیری عرفات به معنای قبول ضمنی آغاز مذاکرات بین سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل بود که می خواست شروط خاص خودش را به اعراب دیکته کند.
بعد از این جریان، حافظ اسد تلاش کرد نفوذش رابر گروه های فلسطینی-یا بر بعضی از آنها- گسترش دهد و در همین راستا گفته شده که جنبش امل را تشویق کرد تا جنگی را علیه اردوگاه های فلسطینی ها در بیروت و جنوب لبنان راه بیندازد.
[یاسر عرفات]
بعد از مدتی کوتاه، در سبتامبر 1987، طی مذاکراتی مخفی که بین سازمان آزادی بخش فلسطین و نمایندگان حکومت وقت اسرائیل (به نخست وزیری اسحاق شامیر) برگزار شد، عرفات به حق فلسطینیان در تعیین سرنوشت اعتراف کرد، و این چیزی بود که هشت سال قبل و در خلال مذاکرات کمپ دیوید بین سادات و بگین آن را رد کرده بود. [ظاهرا بدین معنی که عرفات این بار به این نکته اذعان کرد که اگر خود فلسطینی ها بخواهند، می توانند وجود اسرائیل را به رسمیت بشناسند].
البته باید گفت که مذاکرات مخفیانه بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها از دهه هفتاد میلادی شروع شده بود، و رغبت عرفات برای اینکه به هر قیمتی شده با اسرائیلی ها به موافقتنامه ای برسد هم موجب تشویق آن بود. و اعلان تشکیل دولت فلسطین در آوریل 1988 از الجزایر چیزی نبود جز پوشش برای مذاکراتی که به صورت مخفیانه بین نمایندگان عرفات و مسئولین اسرائیلی در جریان بود.
عکس العمل سوریه به مذاکرات مخفیانه بسیار شدید بود: حافظ اسد در 8 مارس سخنرانی ای ایراد کرد و طی آن اعلام کرد که او با هر گونه «کمپ دیوید دیگری در منطقه» مخالف است. و اضافه کرد که سوریه با موافقتنامه کمپ دیوید مخالفت کرد، و حتی برای اینکه مانع انعقاد آن شود هم وارد عمل شد، و لذا اجازه انعقاد کمپ دیوید دیگری در منطقه را نخواهد داد.
[حافظ اسد، هواری بومدین (رئیس جمهور وقت الجزائر) و محمد انور السادات]
در آن سخنرانی، حافظ اسد متعهد شد که از انتفاضه فلسطینی ها در تمامی سرزمین های اشغالی حمایت کرده و نقش سوریه را در لبنان پررنگ تر کند. ضمنا به همین مناسبت، اهدافش را هم در چارچوب درگیری های عربی اسرائیلی مشخص کرده و تأکید نمود که برای «بازگرداندن کشورهای عربی مان به جایگاه تمدنی اش» تلاش خواهد کرد؛ آن هم بعد از آنکه «مشکلات زمان استعمار و سختی هایش حل بشود، یعنی همان زمانی که موجب شد جهان عرب به سمت پراکندگی و تجزیه برود و ضمنا خطر صهیونیستی هم در قلب عالم عربی کاشته شد.»
بعد از تأکید بر حمایت از انتفاضه فلسطینی ها و مقاومت در برابر اسرائیل در جنوب لبنان، حافظ اسد به سراغ موضوع لبنان رفت و نیمی از سخنرانی اش را به آن اختصاص داد. گویی که می خواست ببیند عکس العمل آمریکایی ها نسبت به این سخنرانی چیست، یعنی امری که در پشت اتفاقات و درگیری های لبنان قرار داشت. اسد در این سخنرانی به کمک و حمایتی که سوریه به لبنان عطا کرده بود تمرکز کرده و اعلام کرده که این سوریه بوده که در برابر «همه عواملی که تفرقه را تشویق می کند» مقاومت کرده است.
ضمنا تأکید کرد که او دائما برای محقق شدن منافع ملی همه اعراب (از جمله لبنان و سوریه) تلاش می کند.
عکس العمل آمریکایی ها نسبت به این سخنرانی، مثل خود این سخنرانی، محکم و شدید بود. در حقیقت، گفته شده که آمریکا در آن وقت که ژنرال میشل عون در 14 مارس 1989 یعنی تنها چند روز بعد از این سخنرانی اسد، علیه حضور سوری ها در لبنان اعلام جنگ کرد از عون حمایت کردند. عون در آن زمان در رأس حکومت نظامی موقتی بود که از طرف رئیس جمهوری لبنان سلیم الحص (که به سوریه نزدیک بود) به رسمیت شناخته نشده بود.
[ژنرال میشل عون]
این درگیری و جنگ در لبنان ادامه داشت و آرامش به لبنان برنگشت مگر وقتی که سوریه تصمیمات کنفرانسی که در دارالبیضاء (در مراکش) برگزار شد را پذیرفت. مصوبات آن کنفرانس، از تمامی تلاش های سابق و لاحق سازمان آزادیبخش فلسطین و اردن در جهت رسیدن صلحی دائمی با اسرائیل حمایت می کرد.
تلاش های آمریکا برای برگزاری کنفرانس صلح، بعد از جنگ خلیج فارس
بدین ترتیب، رفت و آمد آمریکایی ها به خاورمیانه برای تشکیل کنفرانس صلح، دقیقا در می 1991 بعد از تمام شدن جنگ دوم خلیج فارس [حمله ائتلاف غربی-عربی به عراق برای بیرون کردنش از کویت] آغاز شد. وزیر امور خارجه وقت آمریکا «جیمز بیکر» تلاش های زیادی در آن زمان به خرج داد که حکومت اسحاق شامیر[نخست وزیر وقت اسرائیل] را به قبول نظریه «زمین در برابر صلح» قانع کند. ضمنا تلاش های زیادی کرد تا حکومت شامیر را به پذیرش حضور ناظرین سازمان ملل در کنفرانس صلح و همچنین به مشارکت هیئتی فلسطینی (در قالب و ضمن هیئت اردن) قانع نماید.
[جیمز بیکر در کنار رونالد ریگان]
در چنین شرایطی، حافظ اسد راهی نداشت جز اینکه وعده های جرج بوش پدر در رابطه با حل درگیری های اعراب و اسرائیل بر مبنای نظریه «زمین در برابر صلح» و بر اساس دو قطعنامه 242 و 338 و در چارچوب کنفرانس صلحی تحت نظر آمریکایی ها و روس ها را بپذیرد.
بالاخره، و بعد از دو ماه مذاکره بین اسرائیل و آمریکا که طی آنها آمریکا فشارهایی را متساویا هم بر اعراب و هم بر اسرائیل وارد کرد و البته، شروط اسرائیلی ها را هم در نظر گرفت، این کنفرانس در مادرید و از 30 اکتبر 1991 آغاز به کار کرد.
البته چند ماه قبل از آغاز مذاکرات صلح، وزیر خارجه آمریکا جیمز بیکر اعلام کرده بود که آمریکا هیچ وقت نقش میانجی را در این عملیات نداشته و هرگز هم چنین نقشی را نخواهد داشت، بدین ترتیب آمریکا نقش همپیمان قوی اسرائیل را بر عهده گرفته و در این روند، رسما جانب اسرائیل را گرفت. و همین، چیزی بود که موجب شد آمریکا، این عملیات را طبق شروط اسرائیلی ها سازماندهی کند. در هر حال و با این شرایط، کنفرانس صلح در 30 اوکتبر 1991 در مادرید [و با حضور سوریه] آغاز به کار کرد.
کنفرانس صلح، از مادرید آغاز شد، ولی به همانجا ختم نشد و دورهای بعدی این مذاکرات طی ماه های آینده در نقاط مختلف جهان ادامه یافت. ضمنا حکومت رابین اعلام کرد که اولویت را به صلح با سوریه خواهد داد، اما این حرف در اصل نوعی پرده انداختن بر روی مذاکرات در حال پیشرفت با فلسطینی ها بود. اسرائیل می خواست با فلسطینی ها به نوعی قضایایش را حل و فصل کند تا بدین ترتیب در برخورد با دیگر کشورهای عربی دست بازتری داشته باشد و لازم نباشد در مذاکرات خیلی امتیاز بدهد.
عرفات هم با میل به صلح، مذاکرات را ادامه می داد. ترور شدن چند فرمانده فلسطینی (مثل ابوجهاد و ابو ایاد) که ممکن بود به نوعی با صلح مخالف کنند، مسیر صلح با اسرائیل برای عرفات هموارتر کرد.
بعد از مذاکرات واشینگتن، طرح حکومت خودگردان فلسطین در 23 می 1993 اعلام شد.
در عین برخی اختلافات بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها در مذاکرات، این مذاکرات ادامه یافت. در راستای مسئله حکومت خودگردان و برای تعیین چهارچوب های آن، مذاکراتی بین طرفهای فلسطینی و اسرائیلی در نزدیکی شهر اسلو برگزار شد و پیشنهاد و چهارچوبهایی را برای این بحث تعیین کرد.
در آغاز می 1993، برای اسرائیلی ها، همه ی جزئیات مذاکره با فلسطینی ها حل شده به نظر می رسید، از جمله نقاطی که توافق دو طرف را می طلبید. و حالا چیزی نمانده بود جز اینکه جزئیات عملی این توافقات هم حل و فصل شود. دور دهم این مذاکرات ظاهرا قرار نبود به نتیجه خاصی برسد، خصوصا در موضوع سوریه که قرار بود تا بعد از امضای معاهده اسلو به عقب بیفتد تا بدین شکل اسرائیل بتواند از نتایج سیاسی و اقتصادی آن معاهده، در مذاکرات در موضوع سوریه بهره برداری کند.
محمود عباس (ابومازن) می گوید که دیدارهای [مستقیم و مخفیانه] بین خود فلسطینی ها و اسرائیلی ها 5 ماه قبل از شروع «انتفاضه» در 4 جولای 1987، آغاز شده بود یعنی وقتی که «موشه عمیران» (عضو حزب لیکود) و انور نسیبة [و ظاهرا خود ابومازن] با هم دیدار کردند تا در موضوع حل مشکل فلسطین با یکدیگر بحث و گفتگو کنند.
[شیمون پرز و محمود عباس]
ابومازن می افزاید که چند دیدار که بین این سه نفر در زمان حکومت حزب لیکود (به نخست وزیر اسحاق شامیر) رخ داد، نهایتا موجب تقدیم پیشنهادی در 23 سبتامبر 1987 (یعنی سه ماه پیش از آغاز انتفاضه) شد که موضوعش، برخورداری فلسطینی ها از حکومت خودگردان [یعنی نوعی خودمختاری داخلی، ذیل کشور جعلی اسرائیل] بود و فلسطینی ها هم این پیشنهاد را پذیرفتند. [بدین ترتیب موافقتنامه صلح اسلو متولد شد.]
در همین راستا، طرحی که اسرائیلی ها در آن وقت داشتند و از طرف آمریکایی ها هم حمایت می شد، این بود که به منافع سوریه در لبنان حمله کنند. و از همین جا بود که موضوع حمله اسرائیل به لبنان[به حزب الله] در جولای 1993 ایجاد شد. و هدف این حمله، تحت پوشش قرار دادن موافقتنامه اسلو بود. اسرائیل می خواست به حمله به جنوب لبنان، موجب آوارگی و فرار بسیاری از جنوب لبنان شود و این حجم عظیم آوارگان با رفتن به بیروت، موجب تعطیلی حرکت در آنجا شوند و بدین ترتیب و با به هم ریختن اوضاع داخلی لبنان، همه گیج شده و حواسشان به مذاکراتی در آن زمن به صورت سرّی در جریان بود [و منجر به موافقتنامه اسلو شود] نیفتد.
موافقتنامه اسلو موجب شد راهی که دو سال (یعنی از زمان مذاکرات مادرید در سال 91) مسدود بود، باز شود. این موافقتنامه آثاری داشت که موجب شد وضع بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها انعطاف پذیرتر شود، و ضمنا بر جوانب دیگر درگیریهای اعراب و اسرائیل هم اثر گذاشت. از جمله نتایج این صلح این بود که موجب شد آفاق جدیدی برای عادی سازی روابط بین اعراب و اسرائیل باز شود (البته اگر بحث سوریه و لبنان که در روابطشان با اسرائیل هیچ پیشرفتی حاصل نشده بود را در نظر نگیریم).
[عرفات و رابین بعد از امضای موافقتنامه اسلو در حضور بیل کینتون]
اسحاق رابین (نخست وزیر وقت اسرائیل) استراتژی «بازی در همه مسیرها» را در پیش گرفت، مثلا طوری در مذاکرات با فلسطینی ها رفتار کرد که آنها معتقد شوند اسرائیل در جریان روند صلح با سوریه دارد به پیشرفتهایی نائل می شود تا بدین ترتیب بتواند حداقل ممکن امتیازات را در مذاکره با فلسطینی ها به آنها بدهد و بتواند راه حلی شبیه به «خط آلون» [1] را به آنها تحمیل نماید.
در همین باره، «ایهود لانکری» سفیر سابق اسرائیل در فرانسه اعلام کرد که موافقتنامه اسلو، راه را برای عادی سازی روابط با دیگر دول عربی مهیا کرد.
اما باید توجه کرد که آنچه موجب شد اسرائیلی ها این موافقتنامه را امضا کنند این بود که از آنها خیلی امتیازی خواسته نشد و در عوض منافع فراوانی به آنها داده شد. گذشته از آن، دلیل دیگر این امر آن بود که اسحاق رابین در آن زمان به تحقق پیشرفتی در این عملیات صلح نیاز داشت و می ترسید که مخالفتهای حزب لیکود (که تهدید می کرد جلوی هرگونه توافقی با فلسطینی ها و با اعراب مانع ایجاد خواهد کرد) بالا بگیرد. همچنین این نکته هم وجود داشت که اسرائیلی ها از درگیری با اعراب (که اثرات روحی و اجتماعی و سیاسی خودش را داشت) خسته و بیزار شده بودند؛ حالا به نظرشان می رسید که دیگر وقت امضای موافقتنامه ای با فلسطینی ها رسیده است، خصوصا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991.
اما آمریکایی ها هم از جانب خودشان سعی میکردند که به سوری ها نوعی قوت قلب بدهند تا بدین ترتیب موجب شوند که سوریه با این معاهده صلح مخالفت نکند. در همین راستا رئیس جمهور وقت آمریکا (بیل کلینتون) با حافظ اسد تماس گرفت تا به او بگوید حالا نوبت سوریه است که با اسرائیل صلح کند.
[حافظ اسد]
موافقتنامه اسلو، برای سوریه که می خواست اسرائیل را محاصره کند، یک شکست بود، چرا که موجب شد مسیر برای عادی سازی روابط بین اعراب و اسرائیل هموار شود. با توجه به اینکه حالا اسرائیل با فلسطینی ها موافقتنامه صلحی امضا کرده بود و با نظر به اینکه هر کدام از آنها دیگری را به عنوان یک موجودیت سیاسی به رسمیت شناخته بودند، پس حالا دیگر هرگونه تماس بین هر کشور عربی و اسرائیل و حتی هرگونه توافقی بین کشورهای عربی و اسرائیل مشروع تلقی می شد [چرا که گفته می شد وقتی خود فلسطینی ها با اسرائیل مذاکره و توافق می کنند، کسی نمی تواند به اصطلاح کاسه داغ تر از آش شود].
در خاتمه باید گفت که موافقتنامه اسلو، مسیر را برای موافقتنامه بین اسرائیل و اردن (که در نوامبر 1994 منعقد شد) هموار کرد [این معاهده صلح به معاهده «وادی عربة» معروف است]. این هم ضربه دیگری به سوریه بود.
ترور رابین و نخست وزیر شدن پرز
در نوامبر 1995، یک جوان یهودی راستگرای افراطی به اسم ایگال عمیر، نخست وزیر اسرائیل اسحاق رابین را (که در بین جمعیت کثیری که برای جشن گرفتن صلح جمع شده بودند حضور داشت) ترور کرد. اولین نتیجه این ترور، محکوم شدن جناح راست افراطی (و خصوصا رهبر آن یعنی بنیامین نتانیاهو) از طرف افکار عمومی بود. گذشته از آن نوعی همدلی شدید از طرف ساکنین اسرائیل نسبت به حزب کار (یعنی حزبی که رابین در رأس آن بود) به وجود آمد که حالا رهبری آن را نفر دوم سابق حزب یعنی شیمون پرز به دست گرفته بود.
[اسحاق رابین]
حالا شیمون پرز می توانست از این محبوبیت استفاده کند تا قدم به قدم در مسیر طرحش برای امضای پیمان صلحی با سوریه که موجب تمام شدن درگیری های اعراب و اسرائیل شود، پیش برود.
اما به نظر می رسید که او اول باید ساختار درونی حزب را بازسازی کند. در همین راستا گفتنی است که ترور رابین موجب ایجاد نوعی جای خالی در رأس یکی از جناح های حزب کار شده بود، یعنی همان جناحی که بیش از همه تندروی داشت و ضمنا نفوذ زیادی در مراکز نظامی هم داشت. نیاز به گفتن نیست که کشته شدن رابین باعث ایجاد موجی شد که تشکیل کابینه ای متشکل از چپگرایان را برای پرز آسان تر کرد. در نتیجه پرز حییم رامون را که یک چپگرا بود به عنوان وزیر کشور و سوسی پیلین را به برای نظارت بر مذاکرات صلح تعیین کرد. گذشته از این، جناح داخلی حزب توصیه کرد که ایهود باراک به عنوان وزیر خارجه انتخاب شود.
[شیمون پرز و اسحاق رابین]
اما پرز یک خطای فاحش مرتکب شد: او از محبوبیت شدیدی که حالا به دست آورده بود استفاده نکرد تا انتخاباتی بدون استفاده از کمک رابین برگزار کند، خصوصا که رابین، رقیب او در حزب کار محسوب می شد و او خودش 4 بار در انتخابات شکست خورده بود و حالا می خواست به ساکنان اسرائیل ثابت کند که او خودش به تنهایی هم شایسته پیروزی در انتخابات هست. در کنار این، پرز می ترسید که عملیات صلح را پیش از انتخاباتی که قرار بود در اکتبر 1996 برگزار شود، ادامه دهد و تصمیم گرفت به ساکنین اسرائیل ثابت کند که او به اندازه رابین قدرت دارد و از همین رو دستور داد که عملیات هایی ضد رهبران حماس و جهاد اسلامی انجام شود.
[شیمون پرز]
به رغم سیطره چپگرایان بر کابینه اسرائیل، پرز در به دست آوردن پیشرفتی سریع در عملیان صلح با سختی روبرو شد. او باید معانی ترور رابین را در نظر می گرفت: ترور رابین به این معنی بود که داخل جامعه اسرائیل درباره آنچه به موضعگیریهای مختلف پیرامون عملیات صلح مرتبط است، چند دستگی به وجود آمده است. در نتیجه، این موضوع می طلبید که با احتیاط رفتار شود، چرا که طبیعت چنین موضوعی چنان بود که می توانست وضع را نه تنها داخل جامعه اسرائیل، بلکه حتی داخل دستگاه های نظامی اسرائیل هم به انفجار بکشاند. به اینها اضافه کنید که گزارشی از ترور رابین کشف کرد که ممکن است «شاباک» [دستگاه امنیت داخلی اسرائیل] در این قضیه دخالت داشته باشد، حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم از طریق اهمال در محافظت از نخست وزیر.
همچنین، پرز باید نزدیک شدن موعد انتخابات اسرائیل را هم در نظر می گرفت و به همین جهت برای او ممکن نبود که محبوبیتش را با دادن پیشنهادی در مذاکرات که اسرائیلی ها آن را کوتاه آمدن از زمین می دانستند به خطر بیندازد. اما در عین حال و در همان وقت، پرز نیاز داشت که در مسیر صلح با سوریه هم پیشرفت هایی به دست بیاورد تا بدین طرق بتواند برای انتخابات پیش رو، نقاطی در کارنامه اش ثبت کند. شایان ذکر است که این اولین باری بود که از زمان تشکیل اسرائیل، نخست وزیر از طریق انتخابات مستقیم توسط مردم انتخاب می شد [تا پیش از این، نخست وزیر را مجلس انتخاب می کرد]. از همین جهت پرز می خواست [برای کسب پوئن مثبت در انتخابات] پیشرفتی در عملیات صلح کسب کند بدون اینکه در مقابل، هزینه ی بالایی بپردازد، و این چیزی بود که سوریه آن را به شکلی قاطع رد می کرد. در نتیجه، طرح پرز نتیجه ای جز ناکامی نداشت و به همین دلیل، پرز باید به فشاری که آمریکا به سوریه می آورد، برای تحقق اهدافش امید می بست.
[شیمون پرز]
اما در طرف دیگر (یعنی سوریه)، خیلی واضح بود که سوریه آماده نبود که در مذاکرات (برای آنکه پرز راضی شود) کوتاه بیاید، آن هم بدون اینکه در مقابل چیزی به دست بیاورد. پرز نیاز داشت که در سطح مذاکرات صلح به پیشرفتی دست پیدا کند تا بتواند آن را به عنوان یک پیروزی، قبل از برگزاری انتخابات ارائه کند. در همین راستا از حمایتی که بعد از کشته شدن اسحاق رابین از او می شد هم استفاده کرد.
به رغم اینها، پرز هزینه ای که سوریه برای صلح می خواست را نپرداخت و اساسا نمی توانست آن را بپردازد. دمشق می خواست که مذاکرات، قدم به قدم پیش برود در حالیکه پرز در آن زمان، از وضعیتی مناسبی برخوردار بود و درک می کرد که اگر جناح راستگرای اسرائیل به قدرت برسد، برای صلح چندان موقعیتی باقی نخواهد ماند [فلذا می خواست از آن وضع موجود مناسب حداکثر استفاده را ببرد]. با این حال، سوریه کماکان بر شروط خودش اصرار می کرد: عقب نشینی کامل اسرائیل به پشت مرزهای 4 ژوئن 1967 و قرار دادن حدی برای نقش منطقه ای اسرائیل (در حالیکه اسرائیل تلاش می کرد نقش خاصش را به همه بقبولاند و آن را عملی کند). البته، سوریه بعد از کشته شدن رابین به وان کریستوفر [وزیر خارجه آمریکا] اعلام کرد که مایل است [با در نظر گرفتن شروط سوریه،] در روند عملیات صلح، تسریع شود.
[حافظ اسد]
[مجموع اینها و خصوصا توافق نداشتن با سوریه در مذاکرات، موجب شد که پرز، دستور به تعلیق در آمدن مذاکرات با سوریه را صادر کند]، این تصمیم پرز همراه شد با فزونی یافتن عملیات های گروه های فلسطینی مخالف موافقتنامه اسلو (خصوصا حماس و جهاد اسلامی). خصوصا که می دانیم برخی از اعضای گروهای مخالف موافقتنامه اسلو را سازمان آزادیبخش فلسطین و حکومت اسرائیل از زمان امضای آن موافقتنامه محاکمه کرده بودند.
در 26 آگوست 1995، فتحی شقاقی، دبیر کل جهاد اسلامی فلسطین، [در بازگشت از یک سفر کاریِ منطقه ای] در مالت ترور شد. اگر چه از زمان امضای موافقتنامه اوسلو شاهد استمرار عملیاتهای گروه های فلسطینی بودیم، اما در این برهه، این عملیات فزنی محسوسی یافتند. در حقیقت این عملیاتها، چیزی جز عکس العملی در برابر ترور شهید یحیی عیّاش نبود (پرز شخصا دستور قتل او را صادر کرده بود تا خودش را به عنوان یک قهرمان به جامعه صهیونیستی نشان دهد). اما [با توجه به عکس العمل های شدید گروه های فلسطینی در جواب این ترور]، این عملیات نتایج منفی برای پرز در مقابل افکار عمومی اسرائیل داشت. در نتیجه، محبوبیتش دچار افت شد، در حالیکه محبوبیت رقیبش یعنی رهبر جناح راستگرا، بنیامین نتانیاهو رو به فزونی گذاشت.
[شیمون پرز و بنیامین نتانیاهو]
به رغم همه تلاش هایی که پرز انجام داد، در مقابله با گروه هایی که در پشت این عملیات های ضد اسرائیلی قرار داشتند (در رأسشان جهاد اسلامی و جنبش حماس) ناموفق بود.
در چنین فضایی، نشست سران در «شرم الشیخ» در مارس 1996 تشکیل شد. این کنفرانس در اصل برای مقابله با آنچه «تندروی اسلامی» خوانده می شد از یک طرف و جناح راستگرای اسرائیل از طرف دیگر تشکیل شده بود. این دو، موقعیت پرز را تضعیف کرده بودند، از همین جهت آمریکایی ها که می خواستند او را نجات دهند، اروپایی ها و روسیه و چین و ژاپن و قدرتهای منطقه ای را به برگزاری نشستی از سرانشان در شرم الشیخ و به همپیمان شدن با پرز برای مواجهه با «تروریسم» تشویق کردند. این نشست که به هدف مبارزه با «بنیادگرایی اسلامی» و کشورهای حامی آن تشکیل شده بود، حماس و جهاد اسلامی و ایران و سوریه را «دشمنان»ی توصیف کرد که «لازم است با آنها مقابله شود».
از همان ابتدا، سوریه این نشست را تأیید نکرد چراکه این نشست به نوعی سوریه را هدف قرار می داد، با توجه به اینکه سوریه را در این موقعیت قرار می داد که گویی راهی جز این ندارد که در زمینه مبارزه با مخالفان صلح در خاورمیانه، همکاری کند و همزمان، در زمینه خلع سلاح حزب الله (یعنی متحد اصلی اش در لبنان) هم همکاری نماید و همچنین ارتباطش با یاران را هم قطع کند. این مسئله در بیانیه وزیر امور خارجه وقت مصر عمرو موسی هم بازتاب یافت، آنجا که عمرو موسی اعلام کرد عدم حضور سوریه و لبنان در این کنفرانس می تواند به نوبه خود در عملیات صلح اثر [منفی] بگذارد.
البته باید توجه کرد که سوریه [در عین مخالفت]، صراحتا [و طی یک موضع گیری رسمی] مخالفتش با برگزاری این کنفرانس را اعلام نکرد، بلکه مخالفت خود را از طریق لبنان (که علام کرد در این کنفرانس شرکت نخواهد کرد) نشان داد.
در کنار این موضوع، در 11 آوریل 1996 (یک ماه بعد از کنفرانس شرم الشیخ) تشنج اوضاع در جنوب لبنان رو به فزونی گذاشت و اسرائیل اقدام به عملیاتی نظامی کرد. در آغاز این تهاجم نظامی، سوریه از انزوایی منطقه ای رنج می برد که البته حمایت ایران، به صورت جزئی آن را می شکست. اولین نتیجه مهم این عملیات نظامی اسرائیل این بود که نخست وزیر وقت لبنان رفیق حریری اعلام کرد که دولت لبنان آماده است که در صورت عقب نشینی اسرائیل از لبنان، مسئولیت های امنیتی خود در جنوب لبنان را انجام دهد [می شد این حرف را بدین معنی تفسیر کرد که در صورت عقب نشینی اسرائیل، دولت لبنان تعهد می کند به نیروهای مقاومت اجازه عملیات های ضد اسرائیلی از خاک لبنان را ندهد].
[رفیق حریری]
جواب سوریه به این تصریحات حریری (که آن را با اشاره آمریکا می دانست) در دو قسمت برزو یافت: اولا از زبان وزیر خارجه لبنان، «فارس بویز» و ثانیا از زبان دبیر کل حزب الله لبنان، سید حسن نصرالله. بویز گفت: «اگر می خواهیم از این سیکل معیوب و دور باطل بیرون بیاییم، باید با فرصت طلبی اسرائیل مقابله کنیم و عملیات صلح را فعال کنیم تا ابتدا درگیری ها حل و فصل شود و نقطه پایانی بر عملیات های نظامی گذاشته شود.»
پی نوشت:
1-خط آلون، خطی دفاعی بود که نیروهای اسرائیلی در منطقه اشغالی جولان ایجاد کرده بودند و شامل یک خندق بزرگ به طول 79 کیلومتر و ادوات پیشرفته دفاعی بود تا بدین ترتیب جلوی هرگونه هجوم احتمالی سوری ها گرفته شود.
*مترجم: وحید خضاب
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
مروری بر تاریخ سوریه از 1950 تا 2000 میلادی/قسمت هفتم و آخر
سالهای آخر حکمرانی و عمر حافظ اسد چگونه گذشت؟
در قسمتهای قبلی این نوشتار (که ترجمه ای بود از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده بود) تاریخ سوریه را از دهه 50 میلادی به بعد و خصوصا بعد از سر کار آمدن حافظ اسد بررسی کردیم. در این قسمت (که بخش آخر این ترجمه* است) تحلیل جریانات را تا زمان فوت حافظ اسد و روی کار آمدن بشار اسد می خوانیم:
روابط ترکیه و سوریه در دهه 90 میلادی و تأثیر آن بر سوریه
نخبگانی که بعد از تشکیل جمهوری ترکیه، بر آن حکومت می کردند می خواستند به اروپا ملحق شوند. ترکیه آتاتورکی، خودش را دولتی غربی و سکولار در محیطی اسلامی می دانست، همانطور که اسرائیل هم خودش را دولتی یهودی در محیطی اسلامی می شمرد. درباره روابط این دو، گفتنی است که در اسرائیل حدود 120 هزار یهودی ترکیه ای الاصل حضور دارند که یک لابی در آنجا تشکیل داده اند که روابط بین تل آویو و آنکارا را محکم می کند. ضمنا این 120 هزا نفر به عنوان یک اقلیت اجتماعی –قومی، نقش مؤثری در تعمیق روابط اقتصادی مابین ترکیه و اسرائیل ایفا می نمایند. [البته باید دقت کرد که اسرائیل، هویت واقعی ندارد و از مجموعه ای از همین «اقلیت» ها تشکیل شده که هر کدام بیش از آنکه خود را اسرائیلی بدانند، وابسته به کشور اصلی خود می دانند]
ترکیه از علائم نزدیک شدن ایران و سوریه که در دهه هشتاد میلادی [60 شمسی] آغاز شده بود، احساس نگرانی می کرد. چرا که این دو کشور هر دو در منطقه شرق آناتولی تأثیرگذاری بالایی داشتند و این می توانست موجب برهم خوردن وضع داخلی ترکیه از آن ناحیه شود. در مقابل، اسرائیل به ترکیه به چشم یک پشتوانه (که می توانست در مواجهه با اعراب به آن تکیه کند) می نگریست. اینها موجب شد که روابط ترکیه و اسرائیل دوره رشدی را شاهد باشد، اما به دلایل مختلفی این روابط در اواسط دهه هشتاد میلادی افول کرد. ولی در دهه نود میلادی و بعد از فروپاشی شوروی و خصوصا بعد از جریانات صلح خاورمیانه، مسیر برای بازسازی روابط تل آویو- آنکارا هموار شد. در آن زمان ترکیه سیاست موازنه بین اعراب و اسرائیل را در پیش گرفته بود و در همین راستا، به موازات عادی سازی روابط اسرئیل با برخی کشورهای عربی، ترکیه هم روابطش را با اسرائیل بهتر می کرد.
روابط اسرائیل و ترکیه رو بهبود می رفت و تا حدی پیشرفت کرد که در فوریه 1996 میلادی با یکدیگر معاهده ای امنیتی و نظامی به امضا رساندند. در آن زمان، شیمون پرز (نخست وزیر وقت اسرائیل) در زمینه داخلی اسرائیل، بعد از حملات استشهادی ای که گروه های اسلامگرا انجام داده بودند، با تنگنا مواجه بود، و این چیزی بود که طرح او برای صلح را با خطر مواجه نموده بود.
[شیمون پرز]
پرز می فهمید که کمک سوریه و ایران به جنبش های مقاومت فلسطین موجب تشویق این حملات شده است. بنابر این، آن معاهده بین اسرائیل و ترکیه در اصل چیزی جز تلاش اسرائیلی ها برای محاصره ایران از یک طرف و محاصره سوریه از طرف دیگر نبود، خصوصا که ترکیه در جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی دارای نفوذ بود.
در همین راستا باید گفت که خلاصه ی اهداف اسرائیل این بود که ترکیه را ابزار این سیاست اسرائیل قرار دهد: فشار بر سوریه، انزوای ایران، عادی سازی روابط با همسایه های کشورهای عربی به منظور به حاشیه راندن اعراب و در انتها، ایجاد یک نظام همکاری امنیتی در منطقه و مقابله با نقش فزاینده ایران در منطقه.
همپیمانی اسرائیل و ترکیه تأثیر بزرگی در وضع سوریه و منافع این کشور داشت. حالا یک بار دیگر، سوریه خودش را در قید و بند می دید، چرا که حالا هم از جنوب [یعنی اسرائیل] و هم از شمال [یعنی از ترکیه ی هم پیمان اسرائیل] مورد تهدید بود. به عنوان مثال، درست بعد از امضای آن معاهده، دو هواپیمای اسرائیلی، با پرواز از پایگاه «شریف» ترکیه، بر روی شمال سوریه شروع به پروازهای شناسایی کردند.
[احمد نجدت سزر (رئیس جمهور اسبق ترکیه) در کنار آریل شارون]
سوریه نگرانی خود از نتایج این معاهده امنیتی را اعلام کرده و از ترکیه خواست در آن بازنگری کند. البته باید گفت در سال 1997 با به حکومت رسیدن نجم الدین اربکان [اسلامگرا] در ترکیه، وضع تغییر کرد چرا که عمل به این معاهده امنی با تعلیق در آمد.
روابط سوریه و روسیه در دهه 90
تلاش های خجولانه ی روسیه برای بازگشت به منطقه خاورمیانه، خصوصا بعد از سال 1994، فرصتی برای سوریه ایجاد کرد که بتواند مجددا به خودش مسلط شود. با تمام شدن جنگ سرد، حاکمان جدیدی در روسیه بر سر کار آمدند که به بسیاری از حقایق ژئوپولتیک مربوط به روسیه آگاه نبودند و از همین رو، بسیاری از روابطی که روسیه را با اروپا و با خاورمیانه مرتبط می کرد قربانی کردند. با این حال، چند واقعه، از آغاز سال 1992 به بعد باعث شد این حاکمان، در سیاست هایشان تجدید نظر کنند. روسیه امیدوار بود که کشورهای غربی از نظر اقتصادی و سیاسی حمایتش کنند، و این چیزی بود که محقق نشد، و همین موجب شد که روسیه در سیاست خارجی اش [که بعد از فروپاشی شوروی در پیش گرفته بود] تجدید نظر کند. بعد از فروپاشی شوروی، روسیه وارد یک دوره انتقالی پیچیده شد که موجب گردید بسیاری از مشکلاتش تشدید شود. در خلال مرحله اول انتقال [از اقتصاد کمونیستی] به اقتصاد بازار، روسیه به سمت غرب گرایش پیدا کرد چرا که غرب، منبع سرمایه و تکنولوژی پیشرفته و دارای خبرگی در شئون مدیریت بود و می توانست به روسیه در اصلاح اقتصادش کمک کند. اما کمی بعد معلوم شد روسیه روی خوب طرفی حساب نکرده است. همچنین عزم غرب برای توسعه به سمت شرق یعنی در مناطق اروپای شرقی که به صورت تاریخی از جمله مناطق نفوذ روسیه محسوب می شد، نخبگان روسی را بر آن داشت که نظرگاه ژئواستراتژیکشان را که پطر کبیر، 300 سال قبل تعیین کرده بود مجدا فعال کنند.
بعد از فروپاشی شوروی، روسیه دید که آمریکا می خواهد نفوذش را بر کشورهای آسیای میانه (از طریق همپیمانی با اوزبکستان) و بر قفقاز (از طریق همپیمانی با گرجستان و جمهوری آذربایجان) گسترش دهد و ضمنا می دید که آمریکا در به هم خوردن استقرار در جمهوری چچن هم دخیل است و علاوه بر اینها سعی دارد اوکراین را هم از روسیه جدا نماید. این وقایع موجب نگرانی این روسیه از سیاست آمریکا درباره این کشور و درباره امنیت اش شد. و بدین ترتیب بود که حاکمان جدید روسی شروع کردند به قبولاندن [و به نوعی تحمیل] نظارتشان بر جمهوری های تازه استقلال یافته از شوروی. و چنین بود که بعد از سال 1993، روسها به سیاست سنتی شان در خاورمیانه برگشتند.
در همین راستا، در سال 1993، روسیه به ایران تجهیزات هسته ای و سه زیردریایی فروخت، البته اینها غیر از ده ها هواپیمای جنگنده از نوع «سوخو 24» و لوازم یدکی و تانک و موشک های ضد هوایی و دیگر تجهیزات نظامی فروخته شده در این سال بود. دقیقا همین ماجرا برای سوریه هم تکرار شد و در همان سال 93، سوریه هم توانست به سلاح هایی به قیمت ده ها میلیار دلار از روسیه دست پیدا کند. حتی با وجود قرض های نظامی سنگینی که سوریه به روسیه داشت، باز هم فروختن سلاح به آن ادامه پیدا کرد. روابط بین روسیه و سوریه در سال 94 پیشرفتی قابل توجهی پیداکرد. در سال بعد هم پیروزی حزب کمونیست روسیه در انتخابات مجلس آن کشور موجب تحکیم سیاست «فعال سازی نقش روسیه در منطقه از طریق تحکیم روابط با سوریه» شد.
سیاست های خاورمیانه ای اروپا در دهه 90
به موازات تغییر در سیاست روسیه، دهه نود میلادی سالهای فعال شدن نقش فرانسه در خاورمیانه (خصوصا با رسیدن ژاک شیراک به رأس حکومت در سال 1995) هم بود. این اتفاق موجب ایجاد تحولی در جهتگیری سیاست خارجی فرانسه شده و موجب شد فرانسه تلاش نماید در خاورمیانه نقشی مستقل از آمریکا ایفا کند، خصوصا که راستگراهای فرانسه کمتر از چپگراهای فرانسه از لابی صهیونیستی متأثر بودند.
طبق گفته الیاس نجمة، سفیر اسبق سوریه در فرانسه، سوریه در نقش فرانسه در خاورمیانه، حمایتی برای نقش خودش در مواجهه با اسرائیل می دید خصوصا که فرانسه در اصل، رهبری سیاست اروپا در خاورمیانه را بر عهده داشت. از نظر سوریه، اروپای دهه نود می خواست نقشی مستقل و متوازن در منطقه بازی کند و از قطعنامه های شورای امنیت حمایت نماید و این چیزی بود که برای سوریه مثبت محسوب می شد.
[دیدار حافظ اسد و ژاک شیراک در پاریس]
سوریه معتقد بود که این نگاه جدید اروپا، برای این کشور مفید است، خصوصا که می شد بر اروپا به عنوان بدیلی برای مواجهه با هیمنه آمریکا بر منطقه حساب کرد، با علم به این نکته که اروپا با اسرائیل به عنوان یک دولت مثل دیگر دولت های خاورمیانه تعامل داشت، بر خلاف جهتگیری آمریکا که اسرائیل را قطب اصلی در منطقه محسوب می نمود.
البته چند مسئله بود که به صورت موانعی در مقابل این جهت گیری اروپا قرار داشت: اولینش، اختلافات بین خود کشورهای اروپایی و دومینش، مخالفت آمریکا با نقش مستقل اروپایی ها در خاورمیانه؛ خصوصا که می دانیم اختلافات اروپایی ها یکی از اصلی ترین موانع پیشرفت سیاست اروپایی واضحی درباره خاورمیانه و اتخاذ موضع واحد در باره آمریکا و مقابله با هیمنه آمریکا بر خاورمیانه بود. هچنین، وابستگی سنتی بریتانیا به آمریکا، مانعی بود در برابر پیشرفت سیاست خارجی واحد اروپا، گرچه این مطلب تنها دلیل یا دلیل اصلی این موضوع نبود.
کنار گذاشتن رفعت اسد و بالا آمدن عبدالحلیم خدام
اواخر سال 1983، و در حالی که حافظ اسد در آستانه به دست آوردن پیروزی سیاسی بزرگی بر آمریکایی ها در لبنان بود، با یک سکته قلبی مواجه شد. این سکته موجب شد که با حالت بی هوشی، در بیمارستان بستری شود. در این زمان، رفعت اسد، برادر کوچکتر حافظ اسد که یک سال پیش از این نقش مهمی در سرکوب مخالفین اخوان المسلمینی نظام ایفا کرده بود، در نتیجه آن واقعه به مرد شماره دو نظام سوریه تبدیل شده بود.
[رفعت اسد در کنار برادرش حافظ اسد]
نظام حافظ اسد بر روی ایجاد توازن بین چند مرکز قدرت داخل نظام بنا شده بود، از همین جهت، بعد از سکته حافظ اسد، رفعت اسد ترسید که نفوذش را از دست بدهد و لذا معتقد شد که باید سریعا زمام امور را در دست بگیرد. در همین راستا، واحدهایی از گردان های «دفاع» که تحت فرماندهی اش بود را پیرامون دمشق مستقر کرد تا بدین ترتیب از هر هجومی به قدرت در صورت فوت احتمالی برادرش جلوگیری کند. ولی عهد وقت عربستان، امیر عبدالله بن عبدالعزیز [پادشاه فعلی عربستان] از او در این تلاشش حمایت می کرد. ولی تقدیر چنین بود که حافظ اسد به سلامت از بستر بیماری برخیزد تا موقع بیرون آمدن از بیمارستان ببیند که امور، در حال تهدید کردن نظام است. از همین رو سعی کرد تا تلاش های برادرش را از طریق روشهای زیرکانه همیشگی اش به سقوط بکشاند: در ابتدا او را به حاشیه راند و این کار را ادامه داد تا جایی که رفعت اسد مجبور شد سوریه را ترک کند. این مسئله موجب شد ستاره بخت عبدالحلیم خدّام در آسمان سیاست سوریه بالا بگیرد و او تبدیل به مرد شماره دو نظام شود. عبدالحلیم خدام هم سعی کرد از طریق همپیمان شدن با رئیس وقت ستاد مشترک ارتش یعنی حکمت الشهابی، موقعیت خود را مستحکم نماید. بدین ترتیب، سیاست «توازن»ی که حافظ اسد به آن اتکا داشت دچار تَرَک شد و لازم بود ترمیم شود.
[از راست: عبدالحلیم خدام (وزیر خارجه وقت سوریه)، رونالد ریگان (رئیس جمهور وقت آمریکا) و سعود الفیصل (وزیر خارجه وقت عربستان)]
ناجی جمیل، شخص موجّه دیر الزور، یکی از استوانه های نظام بود. با این حال وی نقش مطلوبی در مواجهه با اخوان المسلمین سوریه ایفا نکرد چرا که منطقه ی او، به سبب حمایت صدام ، از شورش اخوان المسلمین حمایت می کرد. معروف است که اهالی دیر الزور، پسرعموهای اهالی قبایل مرکز عراق بودند که ستون نظام صدام حسین محسوب می شدند. بنابراین باید حافظ اسد در نظامش به جای آنها، از یک سری حاشیه نشین سنی دیگر استفاده می کرد. و همین مسئله ای بود که موجب شد حافظ اسد منافع بیشتری را به عشایر درعا و حوران اختصاص دهد. و این چیزی است که سعود شخصیت های اهل حوران را توضیح می دهد که از مهمترشان وزیر خارجه سابق و معاون اول فعلی رئیس جمهور یعنی فاروق الشرع، نخست وزیر سابق محبود الزعبی، معاون اول دبیرکل حزب بعث سوریه سلیمان قداح و ژنرال رستم غزالة و دیگران هستند.
این تحولات در سوریه همزمان شد با تلاش برای حل و فصل امور لبنان بر مبنای تقسیم نفوذ در آن بین سوریه و عربستان و آمریکا. شیعیان در این بین نصیب سوریه شدند در حالیکه مسیحی ها هم به صورت سنتی با آمریکایی ها بودند. سهم عربستان هم سنی های لبنان بودند که خود را برای یک رهبری جدید یعنی رهبری رفیق حریری آمده می کردند. می دانیم که عرصه اهل سنت در لبنان بین رهبران مختلفی تقسیم شده بود، از همین رو عبدالحلیم خدام (که مسئول رابطه سوریه و عربستان سعودی بود) زمینه لازم را برای آمدن رفیق حریری آماده کرد.
در سال 1985 حزب سوسیالیست ترقی خواه [درزی] و جنبش امل [شیعی] جنبش «مرابطون» را که قوی ترین جنبش در بیروت بود شکست دادند. و تنها چند ماه بعد، یک مسئول حزب سوسیالیست ترقی خواه مسئولیت ترور شیخ صبحی صالح در محله «ساقیة جنزیر» را به عهده گرفت. قوات اللبنانیة [حزب مسیحی تندرو راستگرا] هم که روابط قوی ای با رفیق حریری برقرار کرده بود، نخست وزیر سابق لبنان رشید کرامی را در بهار سال 1987 ترور کرد و بدین ترتیب، شخصیتی قوی از جلوی راه رفیق حریری برداشته شد. و در نهایت، معادله ی سوریه-عربستان- آمریکا، به پیان طائف[1] در سال 1989 منجر شد.
بعد از این ماجرایی رخ داد که نهایتا نبیه بری شیعه رئیس مجلس شد، رفیق حریری سنی مذهب به نخست وزیری رسید، میشل عون از لبنان تبعید شده و سمیر جعجع هم به زندان افتاد.
[نبیه بری در کنار رفیق حریری]
تقدیر چنین بود که عبدالحلیم خدام از دوستی اش با رفیق حریری استفاده کند تا بدین ترتیب نفوذش را در خود سوریه افزایش دهد. وقتی روابط بین عبدالحلیم خدام و حکمت شهابی و سرلشگر غازی کنعان (مسئول اطلاعات سوریه در لبنان) با رفیق حریری و گروهش با هم جمع شد، موجب شد که بتوانند به همراه هم، هم بر لبنان تسلط پیدا کنند و هم نفوذشان را در سوریه افزایش دهند.
به مرور زمان، رفیق حریری تمام عرصه سنی های لبنان را (با کنار زدن همه رهبران سنی دیگر یا با تضعیفشان) در دست خودش گرفت. در همین زمان مثلث عبدالحلیم خدام- حکمت شهابی- غازی کنعان هم نفوذ خود در سوریه را تقویت می کردند و این مطلبی بود که رفته رفته داشت آن توازنی که حافظ اسد بر برقراری اش بین مراکز قدرت در سوریه تأکید داشت، تهدید می کرد.
سالهای آخر زندگی حافظ اسد
در چنین اوضاعی، در دهم ژوئن 2000 [21 خرداد 1379] بعد از یک دور طولانی درگیری با بیماری، فوت کرد. به نظر می رسید این بیماری، در دوره آخر زندگی اش، بر روی تسلط وی بر جزئیات بسیاری از توازنات قدرت اثر گذاشته بود و همین، به مثلث خدام-شهابی-کنعان اجازه داده بود که از بسیاری از مرزهای مرسوم گذر بکنند.
[حافظ اسد در سال های آخر عمر]
حافظ اسد مدتی قبل از فوتش دریافته بود، وضع در لبنان، بعد از آنکه حریری با کنار زدن دیگران به تنهایی عرصه ی سنی های لبنان را در دست گرفته، به حد خطرناکی رسیده است و در نتیجه ی این امر، متوجه خطر این اوضاع بر روی توازنات بین مراکز قدرت در سوریه هم شد. این توازناتِ برقرار شده بین مناطق مختلف سوریه و عشایر مختلف و طوایف گوناگون آن، سیستمی بود که حافظ اسد آن را ایجاد کرده و کاملا به آن تکیه داشت. به همین جهت، حافظ اسد می فهمید که استمرار نظام و ثبات سوریه به وجود شخصی وابسته است که بتواند این تناقضات را با داشتن اطلاعات از جزئیات آنها، با توانمندی بالایی مدیریت کند. از همین رو شروع کرد به آماده کردن پسر بزرگش «باسل اسد» برای جانشینی خودش.
[باسل اسد]
از همین رو از آغاز دهه نود شروع کرد به سپرن برخی موضوعات اصلی حکومت به باسل. اما باسل اسد در سال 1994 در تصادف اتومبیل کشته شد، از همین رو لازم بود که حافظ اسد، پسر بعدی اش یعنی بشار را به سرعت برای جاشنشینی خودش آماده کند.
در ضمن، چون حافظ اسد می فهمید که نفوذ رفیق حریری و عربستان تا چه حد در لبنان گسترش یافته است، که این امر به نوبه خود توازنات را در سوریه تهدید می کرد، تلاش کرد که رفیق حریری را از نخست وزیری کنار بزند و در ضمن از رئیس جمهور شدن یک شخص مطمئن در لبنان حمایت نمود و این شخص کسی نبود جز فرمانده ارتش لبنان، امیل لحود.
[امیل لحود]
در بهار سال 2000، دو سال از انتخاب امیل لحود به ریاست جمهوری لبنان می گذشت. لحود از همان زمان به حکومت رسیدن، با کنار گذاشتن حریری، سلیم الحص را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرده بود و دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی زده بود. اما گفته شده که طرح های اصلاحی او با موانعی که سرلشگر غازی کنعان (که دارای روابط صمیمانه با رفیق حریری بود) بر سر راه آنها ایجاد می کرد مواجه شده بود. طبق چیزهایی که بعدا آشکار شد، ظاهرا غازی کنعان مایل بوده که بعد از حافظ اسد به عنوان رئیس جمهور سوریه انتخاب شود. و همین غازی کنعان بود که تلاش کرد قانون انتخاباتی در لبنان تصویب شود که منافع رفیق حریری را تأمین کند و همین شخص بود که انتخابات سال 2000 مجلس لبنان را با هماهنگی مدیر اداره امنیت داخلی وقت لبنان سرلشگر جمیل سید برگزار نمود، که نتیجه آن پیروزی بسیار بزرگی برای رفیق حریری و همپیمانانش بود و شکستی بسیار سنگین برای رقبای حریری خصوصا نخست وزیر سابق سلیم الحص که اولین نخست وزیری در تاریخ لبنان بود که کرسی اش در مجلس را از دست می داد و برای مجلس انتخاب نمی شد.
[غازی کنعان در کنار رفیق حریری]
بدین ترتیب به نظر می رسید که یک کودتا علیه بشار اسد (که در جولای 2000 و یک ماه بعد از وفات پدرش، رئیس جمهور سوریه شده بود) در حال زمینه چینی است و از عرصه لبنان کلید خورده است. چند عامل موجب شده بود که بشار اسد بتواند از گردنه عبدالحلیم خدام بگذرد و به قدرت برسد، که مهم ترینشان، حمایت «خانواده» اسد و ارتش سوریه از او بود و هم چنین نظارت وزیر دفاع، مصطفی طلّاس بر روند انتقال قدرت. و این آخرین مأموریتی بود که دوست قدیمی حافظ اسد پیش از بازنشستگی اش به انجام رساند.
حالا نوبت بشار اسد بود تا با مشکلات در سطح کشوری، منطقه ای و بین المللی دست و پنجه نرم کند.
پایان
پی نوشت:
1-پیمان طائف: این پیمان که باعث خاتمه یافتن جنگ های دامنه دار و طولانی داخلی در لبنان شد، با حضور تقریبا همه طرف های درگیر لبنانی، در شهر طائف عربستان امضا گردید. طبق مفاد این پیمان، چارچوبی برای تقسیم قدرت بین طوائف مختلف لبنان در نظر گرفته شد و قرار شد رئیس جمهور و فرمانده ارتش از مسیحیان مارونی باشند، نخست وزیر از اهل سنت و رئیس مجلس از شیعیان.
Give GOD your skull
اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست
امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه
{محتواي مخفي}
cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
mainboard:ASUS P8H77-V LE
ram: 1*8 kingstone
hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
power:535 green
خدا با ماست!
مقاله: مروری تاریخی بر جنگ 33 روزه از ابتدا تا انتها
مروری تاریخی بر جنگ 33 روزه از ابتدا تا انتها (قسمت اول)
جنگ 33 روزه چگونه آغاز شد؟
اولین موضع گیری سید حسن نصر الله بعد از شروع جنگ 33 روزه چه بود؟
محکومیت رسمی عملیات مقاومت توسط عربستان!
گروه تاریخ رجانیوز: نیکولاس بلانفورد یکی از کارشناسان سیاست و تاریخ معاصر لبنان است که به صورت مشخص درباره حزب الله تحقیقات مفصلی انجام داده و از نزدیک با سران و نیروهای حزب الله مصاحبه های اختصاصی داشته است و درباره تاریخچه حزب الله کتابی به نام «سپاهیان خدا» به زبان انگلیسی منتشر کرده که به زبان عربی هم با عنوان «غول شیعی از بطری خارج می شود» چاپ شده است. رجانیوز [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] بود که از امروز، ترجمه ی بخش مربوط به جنگ سی و سه روزه این کتاب را به صورت روزانه تقدیم می کند. با هم قسمت نخست این ترجمه را می خوانیم:
حوادث در روز 12 جولای 2006 [21 تیر 1385] شروع شد، در یک صبح روشن و آفتابی. داشتم سایت های خبری لبنانی و اسرائیلی را چک می کردم –مثل هر روز صبح– که حدود ساعت 9 صبح خبری یک خطی در نوار بالای سایت روزنامه ها آرتس درج شد: تعدادی موشک که از لبنان شلیک شده بود به منطقه شیلومی در الجلیل غربی [در شمال فلسطین اشغالی] اصابت کرده است. این اتفاقی غیر عادی نبود، چون هر چند ماه یک بار گروه ها یا افراد ناشناس موشک های کوتاه برد از نوع 107 میلیمتری را از «خط آبی رنگ»[1] به سمت اسرائیل شلیک می کردند ولی کمتر اتفاق می افتاد که موجب خسارت های جانی یا مالی شود.
با «حسین النابلسی»، سخنگوی حزب الله در ارتباطات با رسانه های خارجی، تماس گرفتم که ببینم چه خبر است. انتظار داشتم بگوید حزب الله در این زمینه اطلاعی ندارد چون از می 2000 عملیات هایی که حزب الله مسئولیتشان را می پذیرفت همه در مزارع شبعا بودند [2] و مزارع شبعا به طور غیر رسمی، صحنه ی مقبول درگیری بین مقاومت اسلامی و اسرائیل به حساب می آمد چرا که مزاع شبعا اراضی عربی اشغال شده بود و این چیزی بود که به کارهای نظامی حزب الله مشروعیت می داد. ولی حمله هایی که از طریق مرز به اسرائیلی ها انجام می شد، کارهای جنگی به حساب می آمد.
وقتی حسین النابلسی تلفن را جواب داد، با شوخی از او پرسیدم که آیا بر و بچه هاشان در یک کاری در منطقه ی مرزی دست دارند یا نه. جوابی که داد غافلگیرم کرد.
گفت: «خب، عناصر ما در حال تحرک هستند، ولی جزئیات بیشتری ندارم.»
وقتی که حزب الله مسئولیت عملیاتی که بر ضد اسرائیلی ها در منطقه ی مرزی انجام داده را می پذیرد و به این موضوع تصریح می کند، این یعنی که ماجرا، ماجرای با اهمیتی است.
-حسین، حزب الله کسی از سربازهای اسرائیلی را اسیر کرده است؟
حسین قبل از اینکه جوابی بدهد کمی تأمل کرد، بعدش گفت: «نمی دانم، هنوز چیزی به من اطلاع داده نشده.»
در واقع حزب الله یک سرباز اسرائیلی را اسیر نکرده بود، بلکه دو سرباز را اسیر کرده بود! چند لحظه بعد از اینکه با گلوله های تفنک و موشک اندازهای دستی به یک ماشین هامفی ارتش اسرائیل حمله کرده بود، آن دو را از آن بیرون کشیده بود،. این ماشین، یکی از دو ماشینی بود که در حال گشت زنی معموشان نزدیک حصار مرزی بودند، نزدیک به عیتا الشعب، پایگاه حزب الله.
ماشین عقبی که با فاصله صد یارد از ماشین جلویی حرکت می کرد با آتش باری تفنگ ها و موشک ها آرپی جی متوقف شده بود و سه نفر سرنشینش کشته شده بودند. در ماشین جلویی هم دو نفر از چهار نفر سرنشین مجروح شده ولی فرار کرده و در بین درخت ها مخفی شده بودند. ولی دو سرباز دیگر (که ایهود گلدواسر- فرمانده گشت- و الداد ریگیف نام داشتند) به دست نیروهای حزب الله اسیر و به داخل مرز لبنان برده شده و از طریق یک جیب غیر نظامی و از طریق جاده ی خاکی به سمت عیتا الشعب برده شده بودند.
محل کمین با دقت انتخاب شده بود: محل کمین در منطقه «میتة» قرار داشت. این نقطه، دور از دید پایگاه های اسرائیلی مجاور بود چون که در پایین ترین قسمت یک دره بین دو شهرک صهیونیستی مرزی زرعیت و شیتولا قرار داشت. ارتش اسرائیل برنامه ریزی کرده بود که در هفته ی آینده در این دره دوربین مراقبت کار بگذارد.
به محض اینکه گروهی که اسیر را به همراه داشت از صحنه فرار کرد [و اسرا را به سرعت به عقب منتقل کرد] واحدهای حمایت اتش حزب الله شروع کردند به عملیات فریب با موشک باران از طریق خمپاره و کاتیوشا ضد پایگاه های اسرائیلی مجاور و دو شهرک زرعیت و شیتولا. یک تک تیرانداز حزب الله هم یک دوربین های مراقبت [اسرائیلی ها] بر روی حصار مرزی را هدف قرار داد.
حدود 40 دقیقه بعد، اسرائیلی ها مفقود شدن دو نظامی شان را تأیید کردند. یک تانک مرکاوا و گروهی از نظامیان در یک نفر بر زرهی برای دنبال کردند نیروهای اسیر کننده وابسته به حزب الله از مرز رد شدند، ولی تانک با یکی از بمب های بزرگ کار گذاشته شده توسط حزب الله (که از 500 پوند مواد منفجره تشکیل شده بود) مواجه شد و این تنها یکی از بمب ها کار گذاشته شده توسط حزب الله در نقاط احتمالی نفوذ اسرائیلی ها در طول مرز بود.
انفجار شدید موجب تخریب تانک و کشته شدن هر چهار خدمه ی داخلش شد. کما اینکه یک نظامی دیگر هم در درگیری با عناصر حزب الله که در کمین و منتظر ورود آنها بودند کشته شد و به این ترتیب، تعداد نظامیان اسرائیلی که آن روز صبح کشته شدند به 8 تن رسید. این بالاترین تعداد کشته ها در یک روز بود که ارتش اسرائیل بعد از فاجعه ی انصاریه در سبتامبر 1997 متحمل می شد. [3]
وقتی قطعی شد که دو سرباز اسرائیلی اسیر شده اند، راه افتادم. راه طولانی جنوب لبنان را با مشقت زیادی طی کردم.
زد و خوردها در قسمت های مختلف عیتا الشعب بالا گرفته بود. اسرائیلی ها در تلاشی ناامیدانه پل ها را برای جلوگیری از انتقال اسیرها به شمال لبنان بمباران می کردند. وقتی به رودخانه لیتانی رسیدم، اسرائیلی ها پلی را که در شمال صور از روی رود لیتانی می گذشت را کاملا تخریب کرده بودند. یک سرباز ارتش لبنان و دو غیر نظامی هم در این حمله هوایی کشته شدند.
آماده باش حزب الله برای مواجهه با هجوم احتمالی اسرائیل
ظرف چند دقیقه بعد از اینکه خبر موفقیت عملیات اسیرگیری به فرماندهان حزب الله رسید، به صدها نفر رزمنده ای که در جنوب ساکن بودند فرمان داده شد که به خط مواجهه بروند و منتظر هجوم اسرائیل در جواب این عملیات باشند. ابوخلیل یکی از این کسانی بود که فراخون را دریافت کرد. او یک زمنده ی باسابقه ی حزب الله بود که کارش در دهه 90 میلادی عموما کارگذاری موشک های کاتیوشا برای شلیک بود.
در خانه اش بود که با او تماس گرفته شده و گفته شد به پایگاهی در منطقه مرجعیون [در جنوب لبنان] برود. ابوخلیل می گفت [در مصاحبه با نویسنده] که موبایلش را در خانه گذاشته و با اعضای خانواده خداحافظی کرده بود بدون اینکه بگوید کجا می رود و بعد با یک ماشین رنو به پایگاهش رفته بود. در آن ماشین غیر از راننده، دو نفر دیگر هم بودند. هیچ کدامشان حرف نمی زدند. به قرآنی که از ستگاه پخش ماشین پخش می شد گوش می کردند و به آنچه در انتظارشان بود می اندیشیدند.
ابو خلیل به دو پسر جوانش و به همسرش و به پدر و مادرش فکر می کرد و به اینکه آیا خداوند در نبرد پیش رو، توفیق شهادت به او خواهد داد یا نه. نزدیک ظهر به پایگاه که در نزدیکی مرجعیون بود رسیدند و شروع کرد به گوش دادن دقیق به اوامری که از طرف فرمانده عضو حزب الله بیان می شد.
یک رزمنده دیگر هم [که با او مصاحبه کردم] در همان ابتدای جنگ به دشت بقاع در جنوب فرستاده شد تا به گروه مسئول شلیک موشک های برد بلند به سمت اسرائیل بپیوندد. اسمش حاج علی بود، آدمی لاغر و استخوانی، با صورتی لاغر، حدود 50 ساله. بیش از دو دهه بود که عضو حزب الله بود. الان هم اعضای تازه جذب شده حزب الله را آموزش می دهد. [در مصاحبه با من] گفت: «در سال 2000، موقعی که اسرائیلی ها از جنوب لبنان عقب نشینی کردند، بسیاری از اعضای حزب الله ته قلبشان غصه دار شدند، چون راهی که ما پیش رو داشتیم جهاد بود و با عقب نشینی اسرائیلی ها [ظاهرا] تمام شده بود. البته مباد از حرفم برداشت غلط بکنید. ما جنگ را دوست نداریم و به آن به عنوان یک سرگرمی نگاه نمی کنیم [بلکه به عنوان جهاد و مسیر نزدیکی به خدا به آن می نگریم.] وقتی در سال 2006 جنگ شروع شد، بسیاری از ما لبخندی روی لبهایمان آمد چون مجددا این فرصت فراهم شد تا جهاد کنیم.»
کنفرانس مطبوعاتی سید حسن نصرالله در روز نخست جنگ
ساعت 5 عصر همان روز 12 جولای، سید حسن نصر الله کنفرانسی مطبوعاتی برگزار کرد که به صورت مستقیم از تلویزیون هم پخش می شد. دبیرکل حزب الله اعلام کرد که هدف از به اسارت گرفتن نظامیان اسرائیلی، به دست آوردن ضمانتی برای آزادی همه اسرای [لبنانی] در بند اسرائیل و در رأسشان سمیر قنطار بوده است و تنها راه بازگشتن دو اسیر اسرائیلی به خانه و کاشانه شان فقط مذاکرات غیر مستقیم است.
سید حسن نصر الله گفت: «هیچ عملیات نظامی ای منجر به آزادی این دو اسیر نخواهد شد.»
در حین صحبت های او، اسرائیلی ها اقدام به تخریب دو پل دیگر واقع بر روی رود لیتتانی کردند. همچنین راه های اصلی را هم بمباران می کردند تا تردد در آنها ممکن نباشد. نقاط کنترل و مراکز امنیتی حزب الله هم زیر بمباران و موشک باران قرار داشت.
سید حسن نصرالله قصدش این نبود که با اسرائیل وارد جنگ شود. او در نظر می گرفت که کابینه ی اسرائیل یک کابینه ی تازه روی کار آمده و بی تجربه است و بیشتر اعضایش غیر نظامی هستند و به همین جهت در راه انداختن جنگی علیه حزب الله تردید خواهند کرد و به جای جنگ به سراغ گزینه ی تبادل اسرا از طریق مذاکرات غیر مستقیم خواهند رفت، همان کاری که کابینه های قبلی اسرائیل [در مواجهه با عملیات های اسیرگیری سابق حزب الله] کرده بودند.
اما آیا وقتی سید حسن نصر الله داشت اسرائیلی ها را از حماقتِ عکس العمل شدید در قبال این عملیات اسیر گیری برحذر می داشت، در درونش دچار تشویش بود؟ آیا در آن لحظه، این استراتژیست بزرگ داشت از خودش سؤال می کرد که آیا در محاسبه ی عکس العمل اسرائیلی ها اشتباه کرده است یا نه؟
سید حسن نصرالله در آن کنفرانس گفت: «ما خواستار بالاگرفتن امور در جنوب نیستیم. و نمی خواهیم اسرائیل را به سمت جنگ ببریم. و نمی خواهیم منطقه را به سوی جنگ ببریم.»
[تصویری از کنفرانس خبری سید حسن نصرالله در روز آغاز جنگ 33 روزه]
نظامیان ارشد اسرائیل تهدید می کردند که «زمان آرامش گذشته است» و اگر دو نظامی اسیر شده آزاد نشوند «لبنان را [از طریق جنگی ویران کننده] به بیست سال قبل بر می گردانیم»
در جواب این تهدیدات، سید حسن نصر الله هشدار داده و گفت که لبنانِ امروز «با لبنان بیست سال قبل فرق دارد. اگر اسرائیلی ها جنگ را انتخاب می کنند، باید منتظر غافلگیری باشند.»
برخورد ضد مقاومت دولت لبنان و حامیانش با عملیات مقاومت
وزرای وابسته به جریان 14 مارس در کابینه ی ائتلافی لبنان (که مورد حمایت غرب بودند) شدیدا از این عملیات خشمگین بودند، خصوصا که سید حسن نصرالله پیشتر اعلام کرده بود که حزب الله در تابستان دست به ماجراجویی نظامی ای نخواهد زد که [در نتیجه ی درگیری بعدش با اسرائیل] فصل گردشگری در لبنان (که برای دولت بسیار درآمد زا بود) تهدید شود.
عربستان سعودی (که از دولت فؤاد سینیوره حمایت می کرد) بر خلاف عرف، بیانیه ای صریح صادر کرد و به صورت تلویحی حزب الله و ایران را برای «اقدامات غیر مسئولانه» و «ماجراجویی های حساب نشده» ملامت کرد.
[دیدار فؤاد سینیوره با پادشاه عربستان]
فؤاد سینیوره در جلسه ای با امیل لحود، رئیس جمهور لبنان، بود که از جریان اسیرگیری مطلع شد. به محض اینکه به دفتر کارش بازگشت حسین خلیل، معاون سیاسی سید حسن نصرالله، را خواست و از او دلیل اینکه حزب الله عملیاتی اینچنینی را در خارج از مزارع شبعا انجام داده جویا شد.
سنیوره بعدها نقل کرد: «حسین خلیل گفت: چون فرصتی به دست آمده بود.
از او پرسیدم: حالا اسرائیلی ها چه کار خواهد کرد؟
حسین خلیل گفت: هیچ کار.» [به نقل از نشریه ی الحیات، 17 می 2007]
ولی سنیوره می ترسید اسرائیل جلوی خشمش را نگیرد و عصبانیتش را به شدت سر لبنان خالی کنند، همان کاری که سه هفته پیش کرد: بعد از اینکه تعدادی فلسطینی مسلح (که به سه گروه مختلف وابسته بودند [و داشتند عملیات مشترکی انجام می دادند]) تونلی زیرزمینی به بیرون نوار غزه حفر کرده و به داخل یک پایگاه نظامی اسرائیل نفوذ کرده و گلعاد شالیط را اسیر کرده بودند. اسرائیل هم هجومی گسترده را به شمال نوار غزه انجام داده بود تا این گروه های [به قول خودش] تندرو را مجازات کند.
سینیوره [در همان مصاحبه] می گوید که عکس العمل شدید اسرائیل به عملیات ربایشی که در غزه انجام شده بود [اسارت گرفتن گلعاد شالیط] را یاد آوری کردم ولی این مسئول حزب الله با آرامش پاسخ داد «لبنان، غزه نیست.»
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب
پی نوشت ها:
1-خط آبی به منطقه ای در جنوب لبنان گفته می شد که نیروهای چند ملیتی یونیفل وابسته به سازمان ملل متحد در آن حضور داشتند و در اصل، این منطقه، کمربندی به عنوان حد فاصل بین نیروهای لبنانی و اسرائیلی محسوب می شد. رنگ آبی هم برگرفته از رنگ پرچم سازمان ملل متحد است.
2-اسرائیل گرچه در سال 2000 از جنوب لبنان عقب نشینی کرد ولی برخی مناطق خیلی محدود از جمله مزارع شبعا را کماکان در اشغال خود دارد. انجام عملیات توسط حزب الله در این منطقه، چون در برابر نیروی اشغالگر و در راستای آزادسازی خاک وطن انجام می شد نمی توانست مورد اعتراض برخی گروه های ضد مقاومت در لبنان یا منطقه یا جهان قرار بگیرد.
3-برای مطالعه درباره عملیات حیرت انگیز حزب الله در انصاریه، [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] و [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] را بخوانید.
موفق باشین.
92/5/1
[SIGPIC][/SIGPIC]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ][برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]- [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]