نقش قریش در رخداد سقیفه
به رغم رویداد غدیر و تلاش های پیامبر برا ی جانشینی علی علیه السلام، اجتماع سقیفه وقوع یافت. فرمان خدا زمین ماند و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله خانه نشین شدند. در این جریان باید نقش قریش را خاطر نشان کرد. زیرا قریش یگانه مردمی بودند که می خواستند و توانستند حق عترت پیامبر را تصاحب کنند. امیر مؤمنان علی علیه السلام در موارد بسیاری به ظلم و تعدی قریش و کوشش آنان برای دستیابی به خلافت تصریح می کند (1). امام حسن علیه السلام نیز در مکاتبه ای که با معاویه داشت، نقش قریش را در سقیفه برشمرد و فرمود:
«پس از درگذشت پیامبر، قریش خود را قبیله و نزدیکان آن حضرت قلمداد کردند و با این حجت سایر عرب ها را کنار زدند و امر خلافت را به دست گرفتند و آن گاه که ما اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله همین سخن را به آنها گفتیم، با انصاف با ما رفتار نکردند و ما را از حقمان محروم کردند» (2).
امام باقر علیه السلام هم به یکی از اصحابش می فرماید:
«از ظلم و ستم قریش به ما و شیعیان و دوستداران ما چه بگویم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله درگذشت، در حالی که گفته بود چه کسی اولی ترین مردم، به مردم است. ولی قریش از ما روی گرداندند. تا این که خلافت را از جایگاهش منحرف کردند. با حجت ما، بر ضد انصار احتجاج کردند و یکی بعد از دیگری خلافت را از هم گرفتند و آن گاه که به ما برگشت، بیعت شکنی کردند و با ما جنگیدند...» (3)
آری قریش از مدتی پیش طوری عمل کرده بودند که مردم می دانستند آنها خلافت را تصاحب خواهند کرد؛ بدین سبب انصار به سقیفه شتافتند، تا مانع به حکومت رسیدن قریش شوند، که قریش مردمی انحصار طلب بودند.
علل دشمنی قریش با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله
اکنون این سؤال مطرح است که چرا قریش با خاندان پیامبر دشمنی داشتند؟ مگر دین و دنیای شان را به این خاندان مدیون نبودند؟ مگر به برکت این خاندان از فلاکت نجات نیافته بودند؟ برای پاسخ دادن به این سؤال به اموری اشاره می کنیم:
1- ریاست طلبی قریش
قریش در زمان جاهلیت دارای موقعیت ممتازی در میان عرب های جزیرة العرب بودند؛ ابوالفرج اصفهانی در این مورد می گوید: «اقوام عرب در هر چیزی جز شعر، قریش را مقدم می داشتند» (4). این موقعیت از دو راه برای آنها میسر شده بود:
الف) توان اقتصادی: قریش از زمان هاشم، جد پیامبر، تجارت با سرزمین های همسایه را چون یمن، شام، فلسطین، عراق و حبشه را شروع کرده بودند و اشراف قریش در سایه ی این تجارت ثروت های افسانه ای اندوخته بودند (5). خداوند متعال این بازرگانی را مایه رفاه و آسایش قریش معرفی کرده و می فرماید:
«قریش برای الفت و پیوستن شان به یکدیگر، الفت و پیوندشان در سفر زمستانی و تابستانی باید پروردگار این خانه (کعبه) را پرستش کنند. همان پروردگاری که آنان را از کرسنگی نجات داد و از بیم و ناامنی ایمن ساخت» (6).
ب) جایگاه معنوی: قریش به دلیل وجود کعبه، زیارتگاه قبائل عرب در دیارشان، از جایگاه ویژه ی معنوی در میان اعراب برخودار بودند؛ به ویژه پس از رخداد سپاه فیل و شکست ابرهه، احترام قریش، که کلیددار کعبه بودند، نزد مردم بالا رفت و آنان از این رخداد به سود خود بهره برداری کردند و خود را «آل الله»، «جیران الله» و «سکان حرم الله» نامیدند و بدین وسیله پایگاه مذهبی خود را استوارتر ساختند (7).
بدین ترتیب قریش در اثر احساس قدرت، به انحصار طلبی گراییدند و کوشش داشتند برتری خویش را ثابت کنند و چون مکه به دلیل وجود کعبه، نوعی مرکزیت برای عرب داشت و بیشتر ساکنان جزیرة العرب به آن جا رفت و آمد داشتند، قریشیان آداب و رسوم خود را بر کسانی که به مکه وارد می شدند، تحمیل می کردند. از جمله در مورد پوشش هنگام طواف کعبه به مردم القاء کرده بودند که باید حاجیان با لباس خریداری شده از آنان، طواف کنند (8). از این رو هنگام ظهور رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن گاه که احساس کردند، تعالیم اسلام با انحصار طلبی و برتری جویی آنان ناسازگاری دارد، از پذیرش آن خودداری کردند و با قدرت تمام به مخالفت با آن برخاستند و هر چه در توان داشتند، برای نابودی اسلام به کار گرفتند. ولی خواست خدا غیر از این بود و در نهایت پیامبرش را بر آنان پیروز گرداند. از سال هشتم هجری تعدادی از اشراف قریش، به مدینه رفتند و با مسلمانان در هم آمیختند؛ ولی از دشمنی دست برنداشتند؛ مثلا حکم بن ابی العاص پیامبر صلی الله علیه و آله را تمسخر می کرد که آن حضرت او را به طائف تبعید کرد (9). چون قریش نتوانستند با پیامبر مقابله کنند، توطئه ی جدیدی چیدند که با جانشین آن حضرت مقابله کنند؛ عمر پیوسته به ابن عباس می گفت:
«عرب نخواست نبوت و خلافت در شما بنی هاشم جمع باشد» (10).
همچنین گفتند:
«اگر کسی از بنی هاشم عهده دار امر خلافت شود، خلافت از این خاندان خارج نمی شود و برای ما در آن نصیبی نیست؛ ولی اگر غیر بنی هاشم عهده دار شوند، در میان خود می گردانند و به همدیگر حواله می دهند» (11).
مردم آن زمان نیز به این روحیه ی قریش آگاه بودند؛ چنان که براء بن عازب نقل کرده که من دوست دار بنی هاشم بودم، هنگامی که پیامبر اکرم درگذشت، می ترسیدم که قریش به فکر اخراج خلافت از بنی هاشم باشند و سردرگم شده بودم (12). رضایت قریش به خلافت ابوبکر و عمر هم به سبب سود خودشان بود، چنان که ابوبکر هنگام مرگش به عده ای از قریشیان که به عیادت او آمده بودند، گفت:
«می دانم که هر کدام از شما خیال می کند، خلافت بعد من از آن او خواهد بود، ولی من بهترین شما را برای آن برگزیدم» (13).
ابن ابی الحدید می گوید:
قریش از طولانی شدن مدت خلافت عمر، ناراضی بودند و عمر به این مطلب آگاه بود و اجازه نمی داد، آنان از مدینه خارج شوند (14).
2- رقابت و حسادت قبیلگی
یکی از عوارض ساختار قبیلگی، رقابت شدید در میان قبایل بود و خدای تعالی در برخی از سوره های قرآن چون تکاثر (15) و سبأ (16) به این مطلب اشاره دارد. از زمان جاهلیت میان بنی هاشم و سایر تیره های قریش، رقابت وجود داشت؛ در جریان حفر زمزم توسط عبدالمطلب، نخستین بار تمام تیره های قریش، در مقابل بنی هاشم قرار گرفتند و حاضر نشدند افتخار حفر زمزم، تنها از آن عبدالمطلب باشد (17). از این رو ابوجعل می گفت:
«ما با بنی هاشم بر سر تصاحب شرف، رقابت می کردیم؛ آنها به مردم طعام دادند، ما نیز طعام دادیم، آنها به مردم مرکب سواری دادند، ما نیز دادیم؛ آنها پول دادند، ما نیز دادیم؛ تا آن که با هم زانو به زانو شدیم و مانند دو اسب مسابقه گشتیم. آن گاه گفتند: از ما پیامبری برخاسته است که از آسمان بر او وحی می رسد، اینک ما چگونه به ایشان برسیم؟ به خدا سوگند ما هرگز به او ایمان می آوریم، نه او را تصدیق می کنیم» (18).
امیة بن ابی الصلت یکی از اشراف و بزرگان طائف که از حنفا بود، به همین انگیزه اسلام را نپذیرفت، او سالها در انتظار پیامبر موعود بود، ولی تا حدودی انتظار داشت كه خود او به این منصب برسد، پس از آن كه خبر بعثت پیامبر را شنید از پیروی از خودداری کرد و علت آن را شرم از زنان ثقیف معرفی کرد و گفت:
«مدت ها به آنها می گفتم: آن پیامبر موعود من خواهم بود، اکنون چگونه تحمل کنم که آنها مرا پیرو جوان بنی عبد مناف ببینند؟» (19).
ولی به رغم خواست و حسادت آنان خدا پیامبرش را پیروز کرد و حشمت شان را شکست. بعد از سال هشتم هجری که بیشتر اشراف قریش به مدینه منتقل شده بودند، آزار و اذیت و حسادت های آنان را، نسبت به خاندان پیامبر می بینیم که غالبا در اثر تحریک همین تازه مسلمانان بود.
ابن سعد نقل کرده است:
«یکی از مهاجران در چند نوبت به عباس بن عبدالمطلب گفت: پدرت عبدالمطلب و غیطله، کاهنه بنی سهم، هر دو در آتش اند، سرانجام عباس خشمگین شد و بر صورت او سیلی زد و از بینی او خون آمد. آن شخص نزد پیامبر آمد و از عباس شکایت کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از عمویش، عباس، توضیح خواست عباس قضیه را گفت: پیامبر فرمود: چرا عباس را می آزارید؟» (20)
علی علیه السلام به سبب جایگاه ویژه اش، بیشتر مورد حسد آنان بود. امام باقر علیه السلام می فرماید:
«هر گاه پیامبر اکرم فضایل علی علیه السلام را می گفت یا آیه ای را که درباره آن جناب نازل شده بود، تلاوت می کرد، عده ای از مجلس برمی خاستند و می رفتند» (21).
از این رو از نبی اکرم صلی الله علیه و آله بسیار روایت شده که فرمود:
«هر کس به علی حسد ورزد، به او حسد ورزیده و کسی که به او حسادت کند، کافر شده است» (22).
حتی در همان زمان پیامبر هم برخی، حسد خود را بروز می دادند و به اذیت و آزار علی علیه السلام می پرداختند؛ چنان که سعد بن ابی وقاص نقل شده است:
«من و دو نفر دیگر در مسجد نشسته بودیم و از علی بدگویی می کردیم که پیامبر با حالت عصبانی به سوی ما آمد و فرمود: با علی چه کار دارید، هر کس علی را اذیت کند، مرا اذیت کرده است» (23) .
3- دشمنی قریش با شخص علی علیه السلام
سرانجام مهم ترین دلیل محرومیت علی علیه السلام، مخالفت و دشمنی قریش با شخص علی علیه السلام بود؛ زیرا از علی علیه السلام ضربه دیده بودند؛ چرا که آن حضرت در جنگ های زمان پیامبر، پدران، برادران و خویشان کافر آنان را کشته بود؛ چنان که یعقوبی در حوادث روزهای نخستین خلافت علی علیه السلام می نویسد:
«همه مردم با ایشان بیعت کردند جز سه نفر از قریش؛ مروان به حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه. ولید از جانب آنان به امیرالمؤمنین گفت: تو به همه ما ضربه زده ای، پدر مرا بعد از بدر گردن زدی، پدر سعید را در جنگ کشتی، و هنگام برگرداندن پدر مروان به مدینه به عثمان ایراد گرفتی» (24).
همچنین هنگام خلافت علی علیه السلام، عبیدالله بن عمر به امام حسن علیه السلام سفارش فرستاد با من ملاقات کن که با تو کاری دارم. وقتی که به ملاقات هم رسیدند عبیدالله به امام حسن علیه السلام گفت:
«پدرت به اول و آخر قریش ضربه زده و مردم با او دشمن هستند، به من کمک کن تا او را خلع کنیم و تو را به جای او بنشانیم» (25)
وقتی که از ابن عباس پرسیدند:
«چرا قریش علی علیه السلام را دشمن می دارند؟ گفت: «زیرا علی علیه السلام اول آنها را وارد آتش کرد و باعث عار آخرشان شد» (26).
رقبای آن حضرت نیز به این نارضایتی قریش دامن می زدند و از آن به سود خود بهره می بردند. عمر بن خطاب به سعد بن عاص گفت:
«طوری به من نگاه می کنی، مثل این که من پدر تو را کشتم، ولی من او را نکشتم، علی بن ابی طالب کشته است» (27).
خود علی علیه السلام بعد از ضربت خوردن به دست ابن ملجم، در ضمن شعری به شدت دشمنی قریش نسبت به خودشان اشاره فرموده است.
تکلم قریش تمنای لتقتلنی فلا و ربک ما فازوا و ما ظفروا (28) (29)
پی نوشت ها:1. برای نمونه در خطبه 17 نهج البلاغه می فرماید:
خدایا! من در برابر قریش و کسانی که آنها را یاری می کنند، از تو کمک می طلبم؛ زیرا آنان پیوند خویشی مرا قطع کردند و منزلت مرا کوچک شمردند و در امر خلافت که اختصاص به من داشت، بر دشمنی با من اتفاق کردند: (نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص 555)
همچنین در جواب نامه برادرش، عقیل می فرماید:
پس قریش و سخت تاختن شان در گمراهی و جولان شان در دشمنی و ستیزگی و نافرمانی شان را در سرگردانی از خود رها کن؛ زیرا آنان به جنگ با من اتفاق کرده اند، مانند اتفاقی که به جنگ با رسول خدا کرده بودند، پیش از من، کیفر رساننده ها به جای من قریش را کیفر دهند که خویشاوندی بریدند و سلطنت پسر مادرم را از من ربودند. (همان، ص 974).
2. ابوالفرج اصفهانی. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضی، قم، 1416 ه، ص 65.
3. کتاب سلیم بن قیس العامری. منشورات دارالفنون، بیروت، 1400 ه، ص 108 و الشیرازی، السید علی خان. الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، مؤسسة الوفاء، بیروت، ص 5.
4. اصفهانی. الاغانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 74.
5. پیشوایی، مهدی. تاریخ اسلام (1)، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک، ص 50 و 51.
6. سوره قریش.
7. پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام (1)، ص 52.
8. ابن سعد. الطبقات الکبری، دار صادر، بیروت، ج 1، ص 72.
9. ابن اثیر. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، دار احیاء التراث العربی، بیروت (بی تا)، ج 2، ص 34.
10. ابن ابی الحدید. شرح نهج البلاغه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 194.
11. همان.
12. همان، ج 2، ص 51.
13. همان، ج 1، ص 310.
14. همان، ج 2، ص 159.
15. شما را زیاده جویی سرگرم ساخته است، تا آن جا که به گورستان و ملاقات قبور رفتید. (تکاثر: 1- 2).
16. و گفتند ما اموال و فرزندان بیشتر داریم و مجازات نخواهیم شد، بگو پروردگار من روزی را برای هر کس که بخواهد فراخ یا تنگ می کند، ولی بیشتر مردم نمی دانند. اموال و فرزندانتان شما را نزد ما مقرب نمی سازد جز کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند. سباء: (36- 37).
17. ابن هشام. السیرة النبویة، دار المعرفة، بیروت (بی تا)، ج 1، ص 143- 147.
18. همان.
19. ابن قتیبه. المعارف، منشورات الشریف الرضی، قم، 1415 ه، ص 60 و پیشوایی، مهدی. تاریخ اسلام از جاهلیت تا حجة الوداع، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد اراک، ص 88.
20. الطبقات الکبری، دار بیروت، 1405 ه، ج 4، ص 24.
21. ابن شهر آشوب. مناقب آل ابی طالب، مؤسسة انتشارات علامه، قم، ج 3، ص 214.
22. همان، ص 213، 214.
23. همان، ص 211.
24. ابن واضح، احمد بن یعقوب. تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1414 ه، ج 2، ص 178.
25. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 498.
26. ابن شهر آشوب. همان، ص 220.
27. ابن سعد. الطبقات الکبری، دار بیروت، 1405 ه، ج 5، ص 31.
28. قریش آرزو داشتند که خودشان مرا بکشند، ولی موفق به این کار نشدند.
29. ابن شهر آشوب. همان، ص 312.
labbaik.ir