چطور یکی از اصحاب خوب حضرت علی(ع) امام حسین را تنها گذاشت؟!/ چطور یکی از اصحاب خوب حضرت علی(ع) از یاری امام حسین جا ماند؟! داستان طرماح و جاماندگی از کاروان شهدای کربلا
عقل محاسبهگر نباشد، عشق بدرد، میخواهی یک مثال کربلایی برایت بزنم؟ تمام عقلت را برای عشقت به کار بگیر. عقل، عاشق عقلش به عشقش خدمت نکند، بیغیرتی میکند در مورد معشوق. طرماح عاشق حسین بود. قبل از این که به کربلا برسد گریه میکرد و شعر میسرود و به سمت حسین میآمد. از امیرالمؤمنین شنیده بود، اصحابش گفته بودند با چند نفر آمد کربلا. اصحابش گفتند بابا از کجا معلوم است شهید بشوند؟ حالا انشاءالله که امام حسین میرویم کمک میکنیم پیروز. گفت نه من میدانم، من از امیرالمؤمنین شنیدم. گریه میکرد و به سمت حسین میرفت. میگفت ما هم داریم میرویم برای شهادت است، حواستان باشد.
آمد کربلا. دید هنوز چند روز مانده تا درگیری صورت بگیرد، گفت یا اباعبدالله اجازه میدهی من یک آذوقهای برای بچههایم بروم برسانم، بچههایم بعد از من پای تو شهید، پای رکاب تو شهید بشوم کسی را ندارند، برگردم؟
از خیمهی امام حسین آمد بیرون، دیدند دارد گریه میکند. گفتند چرا گریه میکنی؟ آقا اجازه نداد؟ گفت چرا آقا اجازه داد، میروم برمیگردم، ولی قربان، فدای غریبی حسین بشوم! چطور؟ برگشت به من گفت طرماح برو زود، برو، ولی زود برگردی ها! همچین که گفت زود برگردی جگرم برای غریبیاش آتش گرفت. عشق هست ها، ببینید! عشق هست.
رفت طرماح آذوقه را رساند، به سرعت خودش را رساند به کربلا. وقتی رسید به کربلا که غروب عاشورا سر حسین بالای نیزه بود. نشست، خاک به سر خودش ریخت. ببین درست محاسبه نکردی ها! وقتی که حسین میگوید زود برگرد، یعنی نرو. عاشق بودن کفایت نمیکند، عقل به خدمت عشق که بیاید،... یک عقل حسابگر به شما تو کربلا معرفی کنم در خدمت عشقش. وقتتان را دارم میگیرم. ببخشید! اینها مثالهایش را بزنم کربلایی بشود بحثمان.
خصلتهای عقل و یکی بودن عقل و عشق-محرم86- مهدیه تهران