بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» (زمر/17و18)
«پس بندگان بشارت ده همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند»
بررسي تفاوتهاي موجود بين مذاهب اسلاميبا هدف رسيدن به واقعيتها و مشخص كردن راه و پرهيز از گمراهي امري ضروري است. اينكه چرا اين همه عقايد متفاوت وجود دارد با اينكه تمامياين فرقهها مدعي تبعيت از قرآن و سنت پيامبر هستند، و كداميك از اين فرقهها سخن حق را بيان ميكنند و ما از كدام مذهب بايد پيروي كنيم، سؤالاتي است كه رسيدن به جواب آنها بر هر مسلماني واجب است، تا راه زندگي خود را بيابد و دريابد كه در زندگي از چه كسي بايد تبعيت كرد. رسيدن به پاسخ اين سؤال كه پس از پيامبر احكام الهي را از چه كسي بايد دريافت كرد و به چه كسي بايد اقتدا كرد و در بين اينهمه فرق مختلف چگونه بايد صراط مستقيم را يافت مسئلهاي است كه فطرت هر خردمندي به دنبال پاسخ آن است. سعي ما براين است كه با بيان عقايد و نقد كوتاهي بر آنها حق و حقيقت را نمايان سازيم و هرگز در فكر تفرقه و اختلاف نيستيم كه اين خود بزرگترين حربه دشمن است.
مشروعيت و مقبوليت:
در مباحث مذهبي كه بين شيعه و اهل سنت وجود دارد، غالبا دو مفهوم با هم خلط ميشود. اهل سنت بر اين اعتقاد هستند كه امامت و خلافت انتخابي است ولي شيعيان بر اين عقيده هستند كه امام و خليفه را خداوند بايد نصب و پيامبر بايد اعلام كند.
بايد دقت شود كه شيعيان هم بر اين عقيده هستند كه مردم بايد امام خود را بپذيرند ولي مشروعيت يك بحث است و مقبوليت بحث ديگر.
بيان مطلب اين است كه طبق عقيده شيعيان مشروعيت امامت بايد از طرف خداوند باشد و مقبوليت حكومت بايد از طرف مردم، يعني اماميكه به وسيله خداوند نصب شده است اگر به وسيله مردم مقبول نشود حكومت را به دست نميگيرد. و به همين دليل، طبق عقيده شيعيان امامت و خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، منصوب و مشروع از طرف خدا بود ولي تا هنگاميكه مقبوليت مردميبه دست نياوردند خلافت را قبول نكردند و در روز بيعت هم ايشان ميفرمايد اگر حضور حاضران نبود و حجت به سبب مردم تمام نميشد افسار خلافت را به گردن آن ميانداختم (كنايه از اينكه خلافت را رها ميكردم.)
در تاريخ هم ميبينيم كه رسول الله 13 سال در مكه بودند و چون مردم نميخواستند تشكيل حكومت ندادند ولي هنگاميكه به مدينه آمدند به دليل خواست مردم، حكومت سياسي- ديني تشكيل دادند، با اينكه هم در مكه و هم در مدينه حكومت حق ايشان بود و مشروعيت الهي داشت.
حال ميخواهيم بررسي كنيم كه مشروعيت الهي است يا مردمي، يعني آيا اگر مردم كسي را به عنوان رهبر انتخاب كردند، او مشروعيت هم دارد يا اينكه امام و رهبر جامعهي اسلامي بايد از جانب خداوند تعيين شود و مردم وظيفهي بيعت با رهبر را دارند(مقبوليت). به ديگر سخن بحثي كه مطرح ميشود اين است كه امامت انتصابي و از جانب خداست، يا انتخابي و از جانب مردم؟
فصل اول: انتصابي بودن امامت در قرآن؛
دليل اول:
«وَ مَن يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهالهُدی وَ يَتَّبِع غَيرَ سَبِيلِ المُؤمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَ نُصلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَت مَصِيراً» «و هر کسی که با رسول خدا مخالفت کند پس از آن که راه هدایت برای او تبیین شد و نیز کسی که راهی غیر از مؤمنین را، پیروی کند كسي را که ولیّ خود قرار داده ما هم اورا ولیّش قرار میدهیم (او را به آن ولی وا میگذاریم) و به جهنم وارد میکنیم و آن بد بازگشت گاهی است.» (سوره نساء/115)
روشن است که سبیل مؤمنین به هیچ وجه نمیتواند مخالف سنت و سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله باشد؛ از سوی دیگر از آن جا که سنّت رسول صلی الله علیه و آله مصون از خطاست، لازمهی جمع میان سنّت رسول و سبیل مؤمنین آن است که سبیل مؤمنین، راهی است که در آن گناه و خطا نیست و مصون از خطاست؛ لذا باید این سبیل، سبیل مؤمنین بدون خطا یا معصوم باشد نه سبیل هر گروهاز مسلمانان[1].
از طرف ديگر چون ما از مخالفت با سبیل مؤمنين نهی شدهایم، ناچار باید آنان را بشناسیم و برای شناختن کسانی که از يك طرف معصوم هستند و از طرف ديگر مخالفت با آنان جایز نیست، تنها راه، این است که خود پیامبر (صليالله عليه وآله وسلم) آنان را معرفی کند، یعنی باید منصوص باشند.
از طرف ديگر جمله «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي» بیان میدارد که مخالف با رسول کسی است که سرپرستی غیر از رسول یا ولي منتخب خدا و رسول را اتّخاذ کردهاست؛ پس به اين نتيجه ميرسيم كه ولیّ و سرپرستی که فرد مخالف با پيامبر، برای خود برگزیدهاست، ولي و سرپرستي انتخابي است، يعني كسي است كه ولايت او ولايت من دون الله است. (از طريق شورا يا اجماع چند نفر تعيين شده است) در نتيجه منظور قرآن در این آیه شریفه، سرزنش و توبیخ و تهدید کسانی است که ولایت و سرپرستی اولياء منصوب از طرف خدا را کنار نهاده و سرپرستی و رهبري غیر را پذیرفتهاند[2].
دليل دوم:
امام در لغت عرب به معني پيشوا ميباشد و واضح است كه هيچ جامعهي بشري نميتواند بدون پيشوا باشد؛ از طرفي هم ما مسلمانان بايد تعريف امام و ويژگيهاي آن را از قرآن کريم گرفته و سپس دنبال مصداق آن بگرديم، نه اينکه ابتدا شخص امام را تعيين نموده و بر اساس انتخاب خود، براي آن تعريف بسازيم و بر آن اساس استدلال نماييم. واژه امام در قرآن، در موارد و معاني متعددي استعمال شده است. ولي لفظ امام به معني يك انسان كه وظيفه رهبري مردم را دارد هشت بار در قرآن آمده است.
امامت در دو آيه همراه با هدايت آمده است «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»، از اين دو آيه ميتوان دريافت كه وظيفه امام، هدايت مردم است. خداوند هم در قرآن هدايت را امري مخصوص خود دانسته است، آنجا كه ميفرمايد «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى (ليل/12)» و در جاي ديگر ميفرمايد: «وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَى (نجم23)» «هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است» در واقع امام هادي امت است و هدايت هم وظيفه خداوند است، در نتيجه امر امامت امري انتصابي است كه ازجانب خداوند تعيين ميشود.
همچنين، خداوند از يك طرف ميفرمايد «وجَعَلْنا» يعني ما آنها را امام قرار داديم و از طرف ديگر ميفرمايد «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» يعني به امر و فرمان ما هدايت ميكنند كه اين امر هم بيانگر اين است كه امامت امري انتصابي است[3].
دليل سوم:
خداوند در مورد حضرت موسي و هارون ميفرمايد «...... وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْميوَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» (اعراف/142) «و موسى به برادرش هارون گفت جانشين من در ميان قومم باش. و (آنها) را اصلاح كن و از روش مفسدان، پيروى منما»
موسي كليم الله در غيبت چهل روزه امر امت را به خودشان وانگذارد و هارون را كه افضل از همه بني اسرائيل بود خليفه و وصي خود قرار داد تا امر نبوت در فقدان او مختل نگردد؛ پيغمبر خاتم هم كه شريعتش اكمل و دستوراتش اتم و تا روز قيامت پايدار است به طريق اولي بايد مردم جاهل را به خودشان وانگذارد و مردم نادان را حيران ننمايد وشريعت را به دست جهال ندهد تا هر كس به ميل خود در او تصرفات نمايد يكي به رأي قياس ديگري تفريق شريعت و طريقت عمل كند تا يك ملت به هفتاد وسه گروه تقسيم شود.
در مورد طالوت هم ميخوانيم «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ ....... وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» «آيا مشاهده نكردى جمعى از بنىاسرائيل را بعد از موسى، كه به پيامبر خود گفتند فرماندهاي براى ما انتخاب كن تا در راه خدا پيكار كنيم..... و پيامبرشان به آنها گفت خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است. گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايستهتريم، و او ثروت زيادى ندارد؟! گفت: خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، مُلكَش را به هر كس بخواهد، مىبخشد؛ و خداوند، وسعت دهنده و عليم است.»
1. دقت كنيد كه طبق اين آيات، مردم حتي فرمانده خود را هم نبايد انتخاب كنند، لذا از پيامبر خود ميخواهند تا حاکميبراي آنها تعيين نمايد. نكته دوم اينكه پيامبر آنان فرمود «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است.» به راستي جايي كه پيامبر يك امتي نبايد فرمانده نظاميرا تعيين كند، چگونه است كه مردم ميتوانند رهبر ديني و دنيايي خود را انتخاب كنند؟!؟!؟!
2. نكتهي سوم اينكه طبق اين آيه، شرط حاكم شدن، قدرت جسميو علمياست. پس حاکم جامعه بايد داراي علم و قدرت باشد. حال مردم از كجا درمييابند كه علم چه كسي برتر است؟ آيا غير از اين است كه اين شخص را خداوند بايد معرفي و پيامبر بايد ابلاغ كند؟
دليل چهارم:
پيامبران گذشته هرگز امر جانشين و انتخاب وصي را به مردم نسپردند، بلكه خودشان هم نميتوانستند جانشين انتخاب كنند و تمامياوصياي پيامبران به امر خدا تعيين و توسط پيامبران تبليغ ميشده است. همچنين مسأله رهبري در امتهاي پيشين به صورت وراثت در خانوادههاي پيامبر بوده است و فرزندان صالح پيامبران مقام رهبري را از آنان به ارث ميبردند. اين مسأله در برخي آيات به خوبي مشخص است :
آيهي اول :
«اِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (آل عمران 34و 35) «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد. * آنها فرزنداني بودند كه (از نظر تقوا) بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست»
مقصود از اصطفي در اين آيه همان برگزيدگي از نظر نبوت و رسالت و يا به عبارت ديگر زعامت و رهبري است و در آيه پس از آدم و نوح از خاندان ابراهيم و عمران سخن به ميان آمده است، چنانكه ميفرمايد آل ابراهيم و آل عمران .
آيهي دوم :
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (عنكبوت 27) «و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و نبوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است»
آيهي سوم :
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ» (حديد 26) «ما نوح و ابراهيم را فرستاديم، و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار داديم؛ بعضى از آنها هدايت يافتهاند و بسيارى از آنها گنهكارند.»
در اين دو آيه سخن روي ذريه است و به روشني ميرساند كه مسأله نبوت و كتاب به وراثت در خاندان آنان بوده و هر لائقي پس از لائق ديگر از اين خاندان به اين مقام ميرسد.
آيهي چهارم:
خداوند متعال درباره كيفيت انتخاب حضرت يوسف (عليه السلام) به عنوان جانشين حضرت يعقوب و پيامبرى براى بنىاسرائيل مىفرمايد: «وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الاَْحادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» «و اين گونه پروردگارت تو را بر مى گزيند، و از تعبير خواب ها به تو مىآموزد، و نعمتش را بر تو و خاندان يعقوب تمام و كامل مىكند، همان گونه كه پيش ازاين، برپدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد، به يقين، پروردگار تو دانا و حكيم است»
آيهي پنجم:
حضرت موسي خودش جانشين خودش را تعيين نميكند بلكه از خداوند ميخواهد كه خداوند هارون را جانشين قرار دهد:
«وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي* هَارُونَ أَخِي» «و وزيرى از خاندانم براى من قرارده * برادرم هارون را» (طه 29 و 30) و خداوند هم در جواب حضرت موسي ميفرمايد «قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَى» «فرمود: اى موسى آنچه را خواستى به تو داده شد» (طه/36)
3. طبق اين آيات تعيين وصي و جانشين پيامبران به عهده خود آنان هم نبوده است و آنان تنها وظيفه ابلاغ و معرفي جانشين خود را داشتهاند، حال چگونه ميتوان قبول كرد كه جانشين برترين پيامبران را مردم انتخاب كنند؟!؟! و آيا اگر مردم انتخاب كنند جانشين پيامبر است؟
آيهي ششم:
هنگاميكه خداوند حضرت ابراهيم را به مقام امامت و رهبري بر ميگزيند او در خواست ميكند كه اين مقام در خاندان او به وراثت پايدار بماند. خداوند در خواست او را رد نميكند فقط ياد آورد ميشود كه اين مقام به افراد ستمگر نميرسد.
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره 124) «هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمىرسد».
اينكه در اين آيه خداوند از طرفي فرمود «من» تو را امام قرار دادم؛ و از طرف ديگر هم فرمود «عهد من» به ظالمين نميرسد، ميتوان دريافت كه امر امامت امري است كه كاملا الهي است و هيچكس، حتي پيامبران هم در آن دخيل نيستند.
طبق آيهي قرآن كريم، هميشه و در هر زمان امام وجود دارد، زيرا خداوند ميفرمايد «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»، وقتي هر كسي همراه امامش در روز قيامت محشور ميشود پس معلوم ميشود كه همه مردم در هر زمان يك امام بايد داشته باشند. به راستي پس از پيامبر اكرم چه كسي امام بود؟ همانگونه كه بيان شد امام كسي است كه به مقام صبر و يقين (مشاهده ملكوت) رسيده است، به راستي مردم از كجا ميتوانند بفهمند كه چه كسي به مقام صبر و يقين رسيده است؟ آيا غير از اين است كه طبق آيات قرآني كه اشاره شد، امام را خداوند تعيين ميكند، پس امام پس از پيامبر را هم خداوند بايد تعيين و پيامبر بايد ابلاغ و معرفي كند و اختيار و انتخاب مردم هم در تعيين امام هيچ نقشي ندارد.
4. آيا اين امام را مردم هرزمان خودشان بايد تعيين كنند؟ اگر اينگونه است اماميكه امروزه مسلمين او را انتخاب كردهاند چه كسي است؟ آيا اگر هرگروه و فرقهاي از مسلمين يك امام براي خودش انتخاب كند انتخاب او حق است؟ چگونه است كه اكثر مسلمانان عصر حاضر هيچ اماميبراي خود تعيين و انتخاب نكردهاند؟؟
دليل هفتم:
قرآن در مورد اكثر مردم اينگونه ميفرمايد : «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ (انعام/116)» «اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مىكنند، آنها تنها از گمان پيروى مىنمايند، و تخمين و حدس مىزنند.»
«وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ» «و بسيارى از مردم، به خاطر هوى و هوس و بىدانشى، (ديگران را) گمراه مىسازند و پروردگارت، تجاوزكاران را بهتر مىشناسد»
«وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (يوسف/103)» «و بيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمىآورند»
«يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ (نحل/83)» «آنها نعمت خدا را مىشناسند سپس آن را انكار مىكنند و اكثرشان كافرند»
و در نهايت نظر كلي قرآن در مورد اكثريت مردم جهان: «وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ» «وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ» «وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ» «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُؤْمِنِينَ» «وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ» «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» «وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ» و ...... .
5. برفرض كه تماميمسلمانان مدينه با ابوبكر بيعت كردند (به زودي اين بيعت بررسي ميشود) و هيچ اتفاقي هم نيفتاد و هيچ اجباري هم در كار نبود، باز هم مسلمانان ديگر شهرها با او بيعت نكردند، و بر فرض هم كه پس از چندين ماه بالاخره اكثريت مسلمانان خلافت ابوبكر را قبول كردند (كه هرگز اينگونه نبود) حال آيا اكثريت مردميكه اگر پيامبر از آنها تبعيت كند به گمراهي كشيده ميشود، حق را انتخاب ميكنند؟؟
6. واقعا اين اكثريتي كه خداوند در مورد آنان ميفرمايد «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ» «و بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند» اكثريت مسيحيان هستند؟ خداوند دراين آيه ميفرمايد اكثر مؤمنان مشرك هستند (شرك هم داراي مراتب است) حال اينگونه افرادي كه خود هدايت نشدهاند ميتوانند راه هدايت و ضلالت را بيابند و شخص هادي را رهبر خود انتخاب كنند؟؟؟؟
7. حال چگونه است كه اين اكثريتي كه انسان را گمراه ميكنند بايد امام انتخاب كنند؟ به راستي مردم چه زماني بر باطل اجماع نمودهاند كه بخواهند بر حق اجماع كنند، مردميكه خوب و بد خود را تشخيص نميدهند چگونه ميتوانند سره را از ناسره تشخيص دهند و امام برحق را انتخاب كنند؟ مگر نه اين است كه قرآن ميفرمايد : «....... وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (بقره 216) «...... چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خير شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است. و خدا مىداند، و شما نمىدانيد.»
آئيني كه تمايلات اكثريت جامعه را تخطئه ميكند و ميفرمايد چه بسا شاخص تمايلات مردم متوجه اموري ميگردد كه سراپا خطرناك و زيانبار است و گاهي از اموري منزجر ميگردد كه صد در صد به نفع آنهاست، ديگر نميتواند يك چنين اصل اساسي را كه پس از نبوت عالي ترين و شامخ ترين مقام و منصب ديني است به رأي اكثريت موكول سازد.
دليل هشتم:
8. حضرت موسي (ع) جزو پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت بود، كليم الله بود و چندين بار در قرآن داستانهاي او بيان شده است. اين پيامبر بزرگوار با آن همه بينش و شناخت هفتاد نفر از (نيكان) بني اسرائيل را انتخاب نمود و آنان را با خود به ميعادگاه برد ولي به خاطر يك تقاضاي احمقانه همه آنها مورد غضب خدا قرار گرفتند[4] و انتخاب كسي همچون موسي خلاف درآمد. آن وقت چگونه است كه ما سرنوشت و دنيا و آخرت يك ملت را به دست مردم عادي كه با وحي و الهام هيچ ارتباطي ندارند بسپاريم؟
دليل نهم:
شكي نيست كه قوانين و سنن اسلام متخذ از قرآن و سنت پيامبر است و روز نخست به صورت روشني بر امت عرضه شده و دلائل قرآني و حديثي در آن روز فاقد هر نوع ابهام بوده است ولي مرور زمان و افزايش بحثها و گفتگوها پيرامون آيات و احاديث، برخي از آيات و سنن پيامبر را در هاله اي از ابهام فرو برده است. آيات مربوط به وضو و بريدن دست دزد و آيه مربوط به تيمم كه هر كدام در وقت خود مفاد روشني داشت، اما مرور زمان و جر و بحثهاي بيفايده آنچنان آنها را متزلزل جلوه داد كه بدون تفسير يك امام معصوم هرگز انسان به يك طرف يقين پيدا نميكند.
به عنوان مثال : در قرآن در آيهاي هر نوع سؤال و جواب را از انس و جن نفي ميكند و ميفرمايد «فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ (رحمن 39)» «در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمىشود»
در حالي كه در آيه ديگر همه را مسئول گناه خود و اينكه از همه بازجويي ميشود معرفي ميكند و ميفرمايد :
«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ (صافات24)» «آنها را نگهداريد كه همگي بازجويي شوند»
به غير از اينآيه آياتي ديگري هم هست مثل آيه كلاله (در سوره نساء آيه 12 و 176) كه ظاهر آيات با هم تناقض دارد و نياز به يك مفسر دارد.
درست است كه مفسران دراين آيات به گونهاي اختلاف را بر طرف كرده و ميان دو دسته از آيات جمع نمودهاند ولي هرگز يك چنين تفسيرها تا به يك معصوم منتهي نشود و يا قرينه واضحي در خود آيات نباشد قابل اعتماد نيست. اينجاست كه وجود امام در تكامل امت از طريق تفسير قرآن به روشني تجلي ميكند .
-----------------------------------------------------
[1] به زودي بررسي ميشود كه چه كساني معصوم هستند.
[2]اين آيه يكي از آياتي است كه به عنوان دليل مشروعيت شورا بيان ميشود در حاليكه همان طور که ملاحظه شد این آیه شریفه نه تنها مُثبِتِ مشروعیّت شورا در برابر سنّت نیست، بلکه ضرورت نصّ و وجود مؤمنین معصومی را که باید جانشین پیامبر اکرم صلي الله عليه و أله باشند، نیز اثبات میکند.
[3] حال ممكن است سؤال شود كه در مورد ائمه كفر هم خداوند فرموده است «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»؛ ولي بايد دقت شود كه اولا در دو آيه بالا سخن از هدايت است نه دعوت، يعني امامت ائمه كفر، تنها دعوت است و به همين دليل نيازي نيست كه خداوند آنها را نصب كند كه اگر ائمه كفر هم به وسيله خداوند تعيين شود، بيانگر جبر است. ولي امامت هدايتگران به صورت دعوت نيست، بلكه به صورت هدايت است.
نكته دوم اينكه خداوند لفظ «بِأَمْرِنا» را تنها در مورد ائمه هدايت به كاربرده است كه اين امر به هيچ وجه با انتخابي بودن امامت سازگار نيست.
[4] بقره 124 و اعراف 155