دليل اول:
يكي از بهترين دلايل انتصابي بودن امامت، مناظره هشامبنحكم است با شخصي به نام عمروبنعبيد:
هشام : آيا چشم داري .
عمرو : بله .
- با آن چه ميكني ؟
- رنگها را ميبينم .
- گوش داري ؟
- آري .
- با آن چه ميكني ؟
- با آن صداها را ميشنوم .
- بيني داري ؟ آري .
- با آن چه ميكني ؟
- بوها را استشمام ميكنم .
وي سپس از وجود ديگر حواس مانند ذائقه و لامسه و اعضائي از قبيل دست و پا و نقش آنها در وجود انسان پرسيد و از عمرو بن عبيد پاسخهاي صحيح شنيد، سپس گفت عقل هم داري ؟ وي در پاسخ گفت. دارم. هشام گفت : نقش عقل در انسان چيست ؟ وي گفت به وسيله عقل آنچه بر اعضاي بدنم ميگذرد تميز ميدهم .
هشام افزود : ديگر نقش آن در بدن چيست ؟
عمرو گفت : هر گاه يكي از حواس در ادراك خود خطا كند يا ترديد نمايد به عقل رجوع ميكند و ترديد او از بين ميرود .
1. در اين موقع هشام گفت خداوندي كه براي رفع ترديد حواس و اعضاي من چنين پناهگاهي آفريده است، آيا ممكن است جامعه انساني را به حال خود واگذارد و پيشوايي براي آنان تعيين نكند كه شك و ترديد و حيرت و خطاي آنها را بر طرف نمايد؟؟؟[1]
دليل دوم:
2. قرآن كتاب قانون است و هر قانوني نياز به مجري دارد. به راستي چگونه ممكن است كه كتاب قانون را خداوند نازل كند ولي مجري آن را مردم تعيين كنند؟ مردم از كجا ميفهمند كه چه كسي ميتواند به قرآن عمل كند و احكام آن را اجرا كند و ازكجا ميدانند كه علم چه كسي بيشتر است؟
دليل سوم:
3. آيا اگر چوپاني، يك گوسفند را بدون سرپرست در چمن زار رها كند، مورد مذمت قرار نميگيرد، و آيا همه به او نميگويند كه به آن گوسفند ظلم شده است؟ حال چگونه است كه در آن شرايط بحراني زمان رسول الله، در ميان سه دشمن بزرگ و با آن سطح اطلاعاتي مردم، خدا و پيغمبر مردم را بدون هيچ سرپرست و رهبري رها كرده تا خودشان هر كاري ميخواهند بكنند؟
دليل چهارم:
4. اگر گفته شود كه پيامبر گرامى (صلّي الله عليه وآله وسلّم) كسى را به عنوان جانشين معيّن نفرمود و به كسى هم دستور نداد تا شخص معيّنى را جانشين او قرار دهد، بلكه مردم، ابوبكر را به عنوان خليفه معيّن كردند وابوبكر نيز عمر را خليفه معيّن كرد و عثمان هم توسّط شوراى شش نفره تعيين شد، و باز هم گفته شود كه اينها خليفه وجانشين پيغمبر بودند و به آنان «خليفة الرسول» اطلاق شود اين كار، دروغ بستن به رسول گرامى است، زيرا طبق نقل اهل سنت پيامبر جانشين تعيين نكردند. بنابراين، اگر ادعاي عدم تعيين جانشين توسط پيامبر صحيح باشد، خلفاى راشدين خليفه پيامبر نيستند. يعني آيا ممكن است كه كسي جانشين شخص ديگري را مشخص كند؟؟؟؟؟
دليل پنجم:
5. به راستي ديني كه در مورد تمامياعمال و كردار انسان برنامه دارد، از خوردن و خوابيدن و سفر كردن گرفته تا شكار حيوانات و برخورد با طبيعت، و تا ارتباط با خلق و خالق، آيا ممكن است، در مورد جانشيني پس از رسول الله هيچ سخني نگفته و هيچ تذكري نداده باشد؟ آيا چند نفر از صحابه، به اهميت تعيين رهبر پس از رسول الله پي بردند و خودشان براي همه مردم رهبر انتخاب كردند! اما خدا و پيامبر اصلا متوجه اين نياز اساسي نشدند و هيچ كس را براي رهبري امت تعيين نكردند؟ به راستي عقل آن چند صحابه بيشتر از پيامبر بوده است؟!!!!
دليل ششم:
محدوديت زماني و مكاني انتخاب مردم:
اگر رهبر جامعه اسلاميو مجري احكام الهي توسط مردم انتخاب شود، آنها ميتوانند بگويند كه ما تو را براي مدت محدودي رهبر قرار داديم و طبعا شخص رهبر اجازه نخواهد يافت تصرفاتي كند كه بدين وسيله براي زمان پس از خود هم تعيين تكليف كند. حتي اگر از قيد زمان هم بگذريم، حد اقل اين است كه افراد هر جامعه اجازه دارند براي مقطع زماني خودشان رهبر انتخاب كنند و لذا حق ندارند كه از جانب خود براي نسلهاي بعدي هم كه هنوز پا به عرصه وجود نگذاشتهاند تصميمگيري نمايند. از طرف ديگر محدوديت مكاني هم از اثرات انتخاب است. يعني رهبر انتخابي فقط براي مردم همان شهر يا منطقهاي كه به او رأي دادهاند رهبر است نه براي همه مردم جهان و يا حداقل همه مسلمانان.
6. به ديگر سخن اين ظلم است به تمام مردم جهان كه چند نفر به اسم اجماع شخصي را انتخاب كنند و تا قيامت بقيه مردم فقط ازآنها تبعيت كنند. چرا مردم زمانهاي ديگر حق انتخاب نداشته باشند؟ مگر مردميكه الآن هستند چه تفاوتي با مردم آن زمان دارند؟چرا اين مردم نبايد خليفه خود را طبق اجماع!!! انتخاب كنند؟ به راستي اگر امامت مانند رهبري يك كشور است، آيا ممكن يك رئيس جمهور هميشه و حتي پس از مرگ خود رئيس جمهور و رهبر مردم باشد؟!!
اگر طريقي غير از انتصاب خداوند وجود داشته باشد نماد بارز ظلم است، چون كه خليفه اي كه به وسيله مردم انتخاب ميشود فقط براي همان مردم بايد خلافت كند نه براي مردم 1400 سال بعد، ولي اگر خليفه به وسيله خداوند نصب شود تا قيامت براي همه مردم خليفه و امام است، همان طور كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را خداوند به وسيله پيامبر در غدير خم به مردم معرفي نمود.
درواقع اگر فرض بگيريم كه ابوبكر با انتخاب مردم مدينه رهبري جامعه را به عهده گرفت (اجماع مردم به زودي بررسي ميشود) حد اكثر اين است كه او تنها و تنها براي مردم مدينه و تنها براي مردم همان زمان حق حاكميت دارد، زيرا بقيه مردم در شهرهاي ديگر و زمانهاي ديگر ابوبكر را به عنوان خليفه تعيين نكردند و هيچ الزاميهم نيست كه آنان او را رهبر خود بدانند. اين همان نكتهاي است كه موجب شد جنگهاي رده به پاشود. زيرا بسياري از مردميكه به اسم مرتد كشته شدند كساني بودند كه ميگفتند مردم مدينه ابوبكر را رهبر خود انتخاب كردند، ما هم اشخاص ديگر را رهبر خود انتخاب ميكنيم!! آري كشته شدن هزاران نفر در جنگهاي رده و شكاف عميق بين عالم اسلام تنها يكي از نتايج انتخاب رهبر توسط مردم است.
ضمنا تماميشيعيان جهان حق دارند بگويند به دليل اينكه مردم قبلي براي خود و به سليقه خود و بدون هيچ معيار و ملاكي رهبر خود را تعيين كردند حاكميت او هيچ الزاميبراي شيعيان جهان نخواهد داشت، بلكه شيعيان خود ميتوانند اماميرا براي خود تعيين كنند.
دليل هفتم:
7. آيا ميتوان تصور كرد كه رأي 51 درصد بر 49 درصد رهبري كند. چگونه ممكن است فقط به خاطر جابه جا شدن يك رأي سرنوشت كل ملت به دست شخص ديگري داده شود؟
دليل هشتم:
8. اهل سنت بر اين عقيده هستند كه امامت از فروع دين است نه از اصول دين؛ برفرض اينكه امامت از فروع دين باشد، كدام يك از فروع دين را مردم انتخاب كردند كه امام را مردم بخواهند تعيين كنند؟ آيا احكام فروع دين مثل نماز و روزه و زكات و حج و يا احكام مستحبي مثل نوافل و حتي احكام مباح مثل شكار را مردم مشخص كردند يا اهل حل و عقد و يا آن گروهي كه به وسيله مردم روي كار آمدهاند؟ چطور است كه تمامياصول و فروع دين و همه احكام و اخلاقيات و كل قوانين حقوقي و فقهي توسط خدا تشريع و به وسيله پيامبر تبليغ ميشود آنگاه امام و رهبر و كسي را كه مجري و حافظ اين احكام است بايد مردم انتخاب كنند؟ اگر امامت جزو فروع دين است پس بايد مانند تماميفروع دين به وسيله خداوند تعيين شود. اصلا كدام يك از اجزاي دين انتخابي است كه امامت انتخابي باشد؟ آيا امامت و خلافت جزو اسلام نيست؟
دليل نهم:
همانگونه كه بيان شد اهل سنت امامت را از فروع دين حساب ميكنند وآن را در حد رهبري سياسي ميدانند. ولي آيا اين نوع امامت اصلا جزو دين هست؟ امامتي كه مانند رياست جمهوري و يا كدخدايي!! باشد به هيچ وجه جزو فروع دين نيست و اصلا جزو دين نيست، در حاليكه خداوند در آيهي اوليالامر اين امر مهم را جزو دين و در راستاي اطاعت از خدا وپيغمبر معرفي كرده است. بنابراين آن امامتي كه اهل سنت قبول دارند و حوزه فعاليت آن را تنها در امور كشور داري ميدانند تفاوتي با پادشاهي، حكومت، رئيس قبيله بودن، دهداري و ديگر مناصب دنيايي و مقامات مادي ندارد، و اين نوع خلافت و امامت اصلا در اسلام جايگاهي ندارد.
مگر نه اين است كه در زمان رسول گرامياسلام، دريافت وحي، بيان وحي و تفسير وحي به عهده پيامبر بود؟ همچنين فرماندهي نظاميجنگها، رهبري مردم در زندگي اجتماعي، پاسخ به سؤالات و مناظرات با غير مسلمانها همگي بر عهده رسول اكرم بود. در واقع در همه جنبهها هم علميو هم اجتماعي، هم ديني و هم سياسي رهبر مطلق پيامبر اسلام بود. ايشان بودند كه رهبري سياسي و ديني مردم را بر عهده داشتند.
9. حال چرا در حكومت خلفاي سهگانه تنها مسائل نظاميسياسي بر عهده خلفا و مشاورين آنها بود و رهبري ديني و علميبر عهده كعبالاحبار و حضرت علي (عليه السلام) و ديگران بود. مگر نه اين است كه خداوند فرمود «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود» پس چرا خلفاي سهگانه سيرهاي مخالف با سيره رسول الله اتخاذ كردند؟ چرا دين را از سياست جدا كردند؟ آيا غير از اين است كه اولين نظريه پرداز سكولاريسم(جدايي دين از سياست)و اومانيسم(انسان محوري به جاي خدا محوري) ابوبكر و پيروان او بودند؟ آيا رسول الله حكومتي ديني سياسي تشكيل ندادند، پس چرا حكومت خلفا فقط حكومتي سياسي بود؟ آيا امامت در اسلام امري است سياسي؟ در حاليكه همانگونه كه بيان شد سيره رسول الله كاملا مخالف اين نظريه هست.
دليل دهم:
ربوبيت خداوند نصب امام را ايجاب ميكند. كلمه «رب» به معني كسي است كه انسان را پرورش ميدهد و راه سعادت و شيوه زندگي را به انسان ميآموزد وانسان بايد قانون زندگي كردن را از او فرا بگيرد.
بزرگترين مشكلي كه انبياء با امتها داشتهاند بر سر مسأله ربوبيت و قانونگذاري بوده است. يعني تماميپيامبران سخنشان اين است كه چون خداوند خالق و اله ما هست پس خود او بايد رب و پرورش دهنده و قانونگذار ما باشد و ما بايد از قوانيني كه او ميگويد (كه همان دين است) پيروي كنيم. و اگر دقت شود ميبينيم كه در قرآن هيچ آيهاي براي اثبات وجود خدا نيامده است، بلكه خداوند ميفرمايد «وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (عنكبوت/61)» «و هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟» مىگويند: «الله» پس با اين حال چگونه آنان را منحرف مىسازند؟»
دقت كنيد كه همه مردم ميدانند كه خالق آنان يكي بيشتر نيست، مشكلي كه در امتها وجود داشت اين بود كه آيا همان كسي كه ما را خلق كرده است بايد برنامه زندگي و سعادت و راه رسيدن به سعادت را براي ما تعيين كند يا نه؟
بنابراين، هرگاه مردم به تنهايي و به دور از وحي الهي و سخن رهبران الهي براي سعادت خود و ديگران تصميم گيري كنند در واقع منكر ربوبيت خداوند شدهاند. انتخاب امام و رهبر هم يكي از مصاديقي است كه نشاندهنده انكار ربوبيت خداوند است.
دليل يازدهم:
10. آيا ميشود گفت كه پس از رحلت رسول الله، مردم به حكم فطرت به سراغ تعيين رهبر رفتند ولي خداوند از اين امر فطري كه هر فردي به لزوم آن آگاه است صرف نظر نموده و پيامبر اكرم نيز آن را مهمل گذاشتند و از آن غفلت نمودند؟ آيا مردم از خدا و پيامبر نسبت به دين دلسوز تر بودند؟
[1] اصول كافي 1/170