,,,,,,,,,,,
,,,,,,,,,,,
سلام
اجازه بدید من چند تا نکته بگم :
1- متن داستان ( فیلمنامه ) را از بین این پستها جدا کردم و گذاشتم توی تاپیک دیگه با عنوان فیلمنامه روزهای جنگ ( وقتی یه اسم براش انتخاب کردیم میتونیم عنوانش رو عوض کنیم )
2- از تو ارمیا بعیده ، که برای یه پاراگراف ادامه دادن داستان اینقدر چونه بزنی :think: مگه داستان جنگ تا حالا نخونی ؟ اصلا مگه من چی دارم یا میخوام بنویسم ، سیدی کارش درسته ولی خود منم هیچی بلد نیستم همینطوری میام می نویسم ....شروع کن دیگه :tanx1:
2+1 - کی گفته ارمیا در مورد جلسه بنویسی ؟ هرچی میخوای بنویس ، جلسه رو شاید اصلا نخوایم بگیم چی گذشته تا طرف توی عمل ببینه
3- یه قانون اینکه یه نفر دوبار پست نزنه و ادامه نده داستان رو ( چون اینطوری دیکتاتوری میشه :khande: )
با این کار اجازه میدیم به بقیه که مسیر داستان رو عوض کنند
4- همین جا در مورد داستان تبادل نظر میکنیم و توی متن داستان هر پستی زدید منتقل میشه همین جا ، پس حواستون رو جمع کنید :bikh:
5- حرفهای فردا قابل تامل هست و بعضی هاش قشنگ :rose: ممنون
6- فعلا یادم نمیاد !
بابا جون بگم غلط کردم از گناهم می گذرید؟:khande:
دوستان سلام
ماشاءالله
اصلا فکر نمی کردم این طوری استقبال کنید
1- ایرانی1.ایرانی باشه یا خارجی؟
2.نوع فیلمنانه؟ (پلیسی،طنز،رمانتیک و...)
3.شخصیت اصلی دختر باشه یا پسر و یا یک گروه؟
2- سعی می کنیم همه جوره باشه
3- فعلا که تک شخصیت پسر شاید بعدا گروه
چشمتون سخت می بینه:khande:من هم مینویسم اما اگه بد بود نخندید!بعد هم بذارید پای کم تجربگیم!ولی خیلی موضوع سختی انتخاب کردیدها!:khande:
شوخی میکنم:rose:
ولی خوب این چیزی بود که مدتی بود به ذهنم اومده بود
1- فکر نمی کنم1.این امید خیلی زن ذلیله،منظورم اینه که خیلی ابراز احساسات می کنه.
2.هر کسی یه شیوه ای داره برای نوشتن و این مشکل دار میشه.مثلا سیدی خیلی با جزئیات می نویسه و سانی نه.البته نمی گم کدوم خوبه
،کدوم بد.
3.وقایعی که قراره تو داستان رخ بده رو از قبل با بقیه هماهنگ کنید.
4.آخر داستان چی میشه؟یعنی هر کسی پیشنهاد بده بهترینش رو انتخاب کنیم.
5.این آقا امید اول نمازش خیلی آرامه ولی بعدش جت میشه!!:khande:
2- فیلم نامه تا اونجا که ممکنه باید با جزیئات نوشته بشه
در بعضی موارد که دقیقا شکل خاصی مد نظر هست بادی زاویه و شکل حرکت دوربین هم مشخص بشه
مگه این که فیلم نامه بازی باشه
3- همین تصمیم رو هم دارم
چون فکرش رو نمی کردم این طوری استقبال کنید نگفتم که روال چیه ولی در ادامه میگم
االبته این ادامه دادن دوستان هم میتونه قالب داستان باشه
4- به اینم میرسیم
5- موافقم و ممنون
حالا میگم چه شکلی این اشکال برطرف میشه
1و2- درست فهمیدید اما یه جورایی خاطرات نیست1) داستان باید مربوط بشه به حال یعنی چند سال بعد از جنگ
2) توصیفات اول قاعتا باید اون چیزی باشه که امید داره تو خواب می بینه و در حقیقت خاطراتشه
3) اگر داستان یه روندی را در زمان حال طی کنه اما با توجه به اتفاقات الان خاطرات جنگش یادش بیاد قشنگ می شه اما در آوردنش سخته:bikh:
4) پس امید حداقل یه 30 سالی داره، این طوری نشون می ده قربون صدقه هاشم از سر یه عشق زودگذر نیست بلکه واقعیه
5) فیلم نامه باید با توضیحات باشه، یعنی صحنه را به خواننده القا کنه و همین طور حرکت دوربین را بگه که بشه تصورش کرد، محیط باید به طور کامل توصیف بشه. این اصولیشه
6) اون سرعتی شدن نماز فقط به خاطر اینه که بیننده خسته نشه! بگه همه ی فیلم را با این تصاویر الکی پر می کنند:khande:
7) سیدی بیا بقیه داستان را بگو سانی منتظر سکانس بعد را بنویسه:bikh:
3و4- همونطور که گفتم خاطرات نیست و اگه چنین شخصی باشه که شما میگید حداقل الان 35 ساله است
راستش در مورد زمان جنگ سخته نوشتن چون هر چقدر هم بخوایم حقیقت رو بگیم باز ما که اون موقع نبویدم که بفهمیم و بتونیم الان همون حس رو منتقل کنیم
7- چشم، سعی میکنم هر چه زدوتر قسمت بعید رو بنویسم
1- ممنون1- متن داستان ( فیلمنامه ) را از بین این پستها جدا کردم و گذاشتم توی تاپیک دیگه با عنوان فیلمنامه روزهای جنگ ( وقتی یه اسم براش انتخاب کردیم میتونیم عنوانش رو عوض کنیم )
2- از تو ارمیا بعیده ، که برای یه پاراگراف ادامه دادن داستان اینقدر چونه بزنی :think: مگه داستان جنگ تا حالا نخونی ؟ اصلا مگه من چی دارم یا میخوام بنویسم ، سیدی کارش درسته ولی خود منم هیچی بلد نیستم همینطوری میام می نویسم ....شروع کن دیگه :tanx1:
2+1 - کی گفته ارمیا در مورد جلسه بنویسی ؟ هرچی میخوای بنویس ، جلسه رو شاید اصلا نخوایم بگیم چی گذشته تا طرف توی عمل ببینه
3- یه قانون اینکه یه نفر دوبار پست نزنه و ادامه نده داستان رو ( چون اینطوری دیکتاتوری میشه :khande: )
با این کار اجازه میدیم به بقیه که مسیر داستان رو عوض کنند
4- همین جا در مورد داستان تبادل نظر میکنیم و توی متن داستان هر پستی زدید منتقل میشه همین جا ، پس حواستون رو جمع کنید :bikh:
2- منم چیزی بلد نیستم و مثل شما دارم همین جوری می نویسم
3و4- چشم
اما در مورد داستان اول اشکال درستی رو که دوستان در مورد سریع شدن نماز گفتن برطرف کنیم
برای این اشکال میشه یه چند جمله اضافه کرد که بعد از اتمام تلفن لیلا میره برای آماده کردن صبحانه و چایی و چیزی رو میزاره روی اجاق و غیره
اما در مورد روال داستان
در این مورد میشه کارهای مختلفی کرد که برای من دو چیز روی میزه
1- همین چیزی که دوستان به عنوان زمان جنگ ادامه دادن
2- چیزی از قبل توی ذهن خو.دم بوده
هر کردوم رو بپسنیدید همون رو میریم جلو
چیزی که توی ذهنم من بوده اینه
امید فرزند یک شهیده که زمان تولدش پدرش شهید میشه
پدر امید شخصی بوده که علاوه بر رزمندگی در جبهه توی جبهه عکاسی و فیلم برداری جبهه رو هم میکرده
صحنه اول از سکانس دوم یعنی خواب امید مربوط میشه به یکی از کشورهای دیگه مثل غزه، لبنان، بوسنی و غیره که خود امید حضور داشته
و صحنه دوم هم مربوط میشه جنگ ایران که ناشی از تصورات امید از خاطرات و فیلم های بازمانده از پدرش هست
امید الان در زمان حاظر زندگی میکنه و یک سرباز امام زمان محسوب میشه اما جز تیپ های ویژه
قضیه هم این طوری پیگیری میشه که جاسوسی یا جاسوسانی وارد ایران میشن جهت انجام کاری
امید اینجا مسئول پیگیری نمیشه بلکه جزء گروهی میشه که باید قضیه رو پیگیری کنن و در واقع زیردست محسوب میشه
جاسوسان قراره یه سری اقدامات تفرقه افکنانه انجام بدند که امید باید در این گروه جاسوسی جاسوس بشه
این اقدامات تا اونجا پی گرفته میشه که امید با الاجبار همراه جاسوسان به خارج میره
همزمان که گروه ایرانی پیگیر جاسوسان داخل ایران هستن امید هم سر شبکه رو پیدا میکنه و .....
علی علی
آخیش بالاخره سیدی اومد ......
آقا آره ، بیخیال زمان جنگ ، چون کسی میتونه قشنگ بنویسه که اون موقع حضور داشته باشه و تمام وقایع رو درک کرده باشه ....
درمورد این داستانهایی هم که تا اینجا قرار داده شده خیالی نیست ، عوضش میکنیم .
اگه پدرش جانباز باشه چطوره ؟ آخه اگه پدرش باشه یکمی میشه تو خاطرات جنگی که پدرش برای امید تعریف کرده حساب باز کرد و اونها رو نوشت اما اگه زمان تولد امید پدرش شهید بشه اون وقت امید خاطره جنگ رو از کجاش بیاره که بخواد یادش بیاد ؟؟؟؟امید فرزند یک شهیده که زمان تولدش پدرش شهید میشه
من میگم جانبازی باشه که اوایل حالش بد نبوده ، یعنی تا دوره نوجوانی امید حال پدرش خوب بوده و براش از اون موقع ها تعریف میکرده و گاهی که اوضاع جبهه رو میخوایم بگیم از روی خاطراتی میگیم که پدرش براش گفته ، ولی الان اوضاع پدرش وخیم شده و با کپسول اکسیژن تنفس میکنه و....آخرشم شهید میشه .
خوبهپدر امید شخصی بوده که علاوه بر رزمندگی در جبهه توی جبهه عکاسی و فیلم برداری جبهه رو هم میکرده
با کلیت اش موافقم ولی وسطهاش یه چیزهای دیگه هم بهش اضافه میکنیم ،قضیه هم این طوری پیگیری میشه که جاسوسی یا جاسوسانی وارد ایران میشن جهت انجام کاری
امید اینجا مسئول پیگیری نمیشه بلکه جزء گروهی میشه که باید قضیه رو پیگیری کنن و در واقع زیردست محسوب میشه
جاسوسان قراره یه سری اقدامات تفرقه افکنانه انجام بدند که امید باید در این گروه جاسوسی جاسوس بشه
این اقدامات تا اونجا پی گرفته میشه که امید با الاجبار همراه جاسوسان به خارج میره
همزمان که گروه ایرانی پیگیر جاسوسان داخل ایران هستن امید هم سر شبکه رو پیدا میکنه و .....
این درست شبیه چیزی هست که توی داستان قسمت آخری که گذاشتم ( صحنه خیابان ) منظورم بوده ، حالا باید یکمی عوضش کنم
حالا اگه ارمیا هم موافقه آستین بالا بزنیم تا داستان رو عوض کنیم .
من خودم سعی میکنم قسمتهای خودم رو اصلاح کنم .
1.موافقم.نوشته اصلی توسط SuNny
2.در این مورد به نظر من کلیشه ای میشه!:nana:
3.من که از بس تیکه ای که نوشتم چرته و ربطی به موضوع اصلی نداره فکر نکنم به ویرایش احتیاج داشته باشه!:khande:
:think:.در این مورد به نظر من کلیشه ای میشه
یکمی بیشتر توضیح بده ، آخه شماره 1و 2 که مثل همه .....همه جانبازها اوایلش خیلی حالشون بد نیست به مرور بیماریشون شدت پیدا میکنه
اگه منظورت شهادت پدرشه ، اونو میشه شهید نکنیم :khande:
پس من پستهای بعدی رو پاک میکنم ( با اجازه ارمیا )
ببین تو همه ی فیلم های جنگی پدر شخصیت اصلی زندس ولی جانبازه اواخر فیلم حالش بد میشه و دار فانی رو وداع می کنه! خدایی به نظرتون این جذابه؟نوشته اصلی توسط SuNny
اللهم عجل لولیک الفـــــرج
خدا هم نمیدونه با آدم احمقش چطور رفتار کنه، چه برسه به بنده ش!... خب اون آدمه احمقه دیگه!
راستی من دیگه خستم شد از بس تیکه ها رو تغییر دادید . دوباره باید از اول بخونمشون!:asabi1:
اللهم عجل لولیک الفـــــرج
خدا هم نمیدونه با آدم احمقش چطور رفتار کنه، چه برسه به بنده ش!... خب اون آدمه احمقه دیگه!
پیشنهادت رو بگو .....خدایی به نظرتون این جذابه؟
ما عوضشون میکنیم نمیگیم خسته شدیم ، شما برا خوندنش خسته میشید ؟!راستی من دیگه خستم شد از بس تیکه ها رو تغییر دادید . دوباره باید از اول بخونمشون!
به جا این حرفها ، ادامه اش بدید .....
در حال حاضر 10 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 10 مهمان ها)