مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب "کویر" از خطبۀ شقشقیۀ امام علی (ع) چنین می گوید:
«شقشقه چیزی است شبیه بادکنک که، هنگامیکه شتر عشق و شور، یا خشم و خروش می گیرد، در اوج غلیان، از دهانش بیرون می زند و ساعتی بعد فرو می نشیند. روزی در یکی از خطابه های خود در کوفه، علی _که از شمشیرش مرگ می بارد و از زبانش شعر! بازویی از پولاد داشت و دلی از آتش_ ناگهان، در اثنای سخن، کلماتش آتش می گیرند و آنچه در آن بیست و پنج سال رنج، فرو خورده بود، با جرقه ی خاطره ای، یکباره در درونش منفجر می شوند و او را که هیچ گاه _جز در خلوت میان خدا و خویش_ ننالیده بود، بر می افروزند و چنان بی تاب می کنند که _بی آنکه بخواهد_ با خلق، از خویش سخن می گوید و از سرگذشت دردناک خویش و آن حق کُشی ها و نامردمی ها که از دوست دید و آن نقاب ها و نفاق ها و آن دستها! دست های اصحاب کبار مهاجر و انصار که به خون حقیقت آغشته بود و آن خنجر ها که از پشت زدند و آن شکنجه ها که بر جانش ریختند و آن خاطره ها! مرگ دردناک پیامبر، سرگذشت فاطمه، ابوذر تنها ... سقیفه و شورا و عثمان و معاویه و مروان! و ... سکوت بیست و پنج سال تمام، و صبر «خار در چشم و استخوان در حلقوم»!
جان گرفتن دردها و اشتعال خاطره ها، او را چنان بیتاب کرده بود که به خشم و خروش سخن می گفت و کلماتش دردناک و آتشین شده بود و گویی بر سر منبر کوفه، در پیش چشم های به اشک نشسته ی خلق، آتش گرفته و می سوزد!ناگهان، یکی از آن آدمهای پَرت که هیچگاه تحت تاثیر هیچ احساسی قرار نمی گیرند و جز همان که در حافظه شان راه یافته، هیچ جاذبه ای و حادثه ای تکان شان نمی دهد، و گویی هرگز معنایی یا احساسی بر آنها نمی گذرد و جنساً آمپر مآبل اند!_بی آنکه احساس کند که چه جوی در این جمع پدید آمده است و علی در چه حال و حالتی است_ با خاطر جمعی مطلق، یک سوال خیلی شرعی! مطرح می کند که مثلاً : «یا امیر المومنین! اگر در وسط یک بیابانی قرار گرفته باشیم چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ در چهار فرسخ از مس! و از نظر زمانی هم فقط چهار رکعت داریم به غروب آفتاب، تکلیف نماز ما چیست؟ چون فرصت نیست،از طرفی هم زمین از مس است یعنی نه آب هست که وضو بگیریم و نه خاک که تیمم کنیم!»و علی را ببین!
که ناگهان از این آب سرد که مرد خنک بر جان آتش گرفته اش می ریزد، سرد می شود و بی درنگ، به حرمت مَرد، سوالش را به آرامی و ادب جواب می گوید.مردم، که از این شیعه ی عوضی و سوال بی ربطش عصبانی شده بودند، با التهاب از علی خواستند که سخنش را دنبال کند و داستان غم انگیز و عبرت آموز زندگیش را ادامه دهد و باز هم از خودش و از رنجهایش بگوید.
و علی، که اکنون آرام گرفته بود و پس از لحظاتی که دردها در او زبانه کشیده بود، سبُک دردتر شده بود ، باز سرپوش نیرومند کظم و کتمان را بر سر انبوه رنج ها و ناگواری ها و حریق کلمات ملتهبی که برای گفتن بی قراری می کنند و نباید گفت و سوزش آن همه اسراری که روح را از درون به آتش می کشند و باید در درون دفن کرد... کشید و سکوت سنگینی را که از مرگ پیامبر تا حال، بر سینه ی پر از سخنش ، حمل کرده بود، دوباره برگرفت، تا مرگ خویش!
و مردم علی شناس باید بدانند که سکوت علی، همچون سخنش، جلوه ای از رسالت او است و این سکوت سی سال، پیام صامت او، نهج البلاغه ی سپید او!و این است «حرفهایی که علی، برای نگفتن، دارد».و این است که در پاسخ شیفتگانش، که تشنه ی نوشیدن جرعه هایی از کوثر رنج های او بودند، سکوت کرد و برای توجیه آن لحظات بی قراری که از چنگش گریختند و به فریادش آوردند، تعبیری دارد که در صمیمیت، سادگی، زیبایی و بلاغت درد، تعبیری از «احساس علی» است، که:
«هذه شقشقه هدرت»
این «شقشقه» ای بود که بیرون پرید،
«ثم قرت»
سپس فرو نشست. و همین خطبه است که آنرا «شقشقیه» نامیده اند»