+ ارسال نظر
صفحه 26 از 26 نخستنخست ... 1617181920212223242526
نمایش نتایج: از 251 به 259 از 259

موضوع: ريشه ضرب المثل ها و اصطلاحات محاوره ای فارسی

  1. #251
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض روی یخ گرد و خاك بلند نكن

    وقتی كسی بیخود و بی‌جهت بهانه بگیرد این مثل را می‌گویند.

    روزهای آخر زمستان بود و هنوز كوه‌‌ها برف داشت و یخبندان بود، چوپانی بز لاغر و لنگی را كه نمی‌توانست از كوره ‌راه‌های یخ بسته كوه بگذرد در سر "چفت"(آغل) گذاشت تا حیوان در همان اطراف چفت و خانه بچرد. عصر كه می‌شد و چوپان گله را از صحرا و كوه می‌آورد این بز هم می‌رفت توی رمه و قاطی آنها می‌شد و شب را در "چفت" می‌خوابید. یك روز كه بز داشت دور و بر چفت می‌چرید و سگ‌‌ها هم آن طرف خوابیده بودند یك گرگ داشت از آنجا رد می‌شد و بز را دید اما جرأت نكرد به او حمله كند چون می‌دانست كه سگ‌های ده امانش نمی‌دهند. ناچار فكری كرد و آرام‌آرام پیش بز آمد و خیلی یواش‌ و آهسته بز را صدا كرد. بز گفت: "چیه؟ چه می‌خواهی؟" گرگ گفت: "اینجا نچر" بز گفت: "برای چه؟" گرگ گفت: "میدانی چون دیدم تو خیلی لاغری دلم به رحم آمد خواستم راهی به تو نشان بدهم كه زود چاق بشوی" بز با خودش گفت: "شاید هم گرگ راست بگوید بهتر است حرف گرگ را گوش بدهم بلكه از این لاغری و بیحالی بیرون بیایم" بعد از گرگ پرسید: "خب بگو ببینم چطور من می‌تونم چاق بشم؟" گرگ گفت: "این زمین، زمین وقف است و علفش ترا فربه و چاق نمی‌كند، راهش هم اینست كه بروی بالای آن كوه كه من الان از آنجا می‌آیم و از علف‌های سبز و تر و تازه آنجا بخوری من هم دارم می‌روم به سفر!" بز با خودش فكر كرد كه خب گرگ كه به سفر می‌رود و آن طرف كوه هم رمه گوسفندها و چوپان هست بهتر است كه كمی صبر كنم وقتی گرگ دور شد من هم بروم آنجا بچرم عصر هم با گوسفندها برگردم.

    گرگ كه بز را در فكر دید فهمید كه حیله‌اش گرفته، از بز خداحافظی كرد و به راه افتاد و رفت سر راه بز كمین كرد. بز هم كه دید گرگ راهش را گرفت و رفت خیالش راحت شد و شروع كرد از كوه بالا رفتن، اما توی راه یك مرتبه دید كه ای دل غافل گرگه دارد دنبالش می‌آید. بز فكری كرد و ایستاد تا گرگ به او رسید. بز گفت: "می‌دانم كه می‌خواهی مرا بخوری، من هم از دل و جان حاضرم چون كه از زندگیم سیر شده‌ام، فقط از تو می‌خواهم كه كمی صبر كنی تا بالای كوه برسیم و آنجا مرا بخوری، چون كه اگر بخواهی اینجا مرا بخوری نزدیك ده است و از سر و صدا و جیغ من سگ‌‌ها می‌آیند و نمی‌گذارند مرا بخوری آن وقت، هم تو چیزی گیرت نمی‌آید و هم من این وسط نفله می‌شوم اگر جیغ هم نكشم نمی‌شود آخر جان است بادمجان كه نیست!" گرگ دید نه بابا بز هم حرف ناحسابی نمی‌زند. خلاصه شرطش را قبول كرد و بز از جلو و گرگ از عقب بنا كردند از كوه بالا رفتن، گرگ كه دید نزدیك است بالای كوه برسند شروع كرد به بهانه گرفتن و سر بز داد زد كه "یخ سرگرد نده" بز كه فهمید گرگ دنبال بهانه است با مهربانی گفت: "ای گرگ من كه می‌دانم خوراك تو هستم، تو خودت هم كه می‌دانی هرچه به قله كوه برسیم امن‌تر است پس چرا عجله می‌كنی من كه گفتم از زنده بودن سیر شدم وگرنه همان پایین كوه جیغ می‌كشیدم و سگ‌‌ها به سرعت می‌ریختند". گرگ گفت: "آخه كمی یواش برو، گرد و خاك نكن نزدیكه چشمای من كور بشه". بز گفت: "آی گرگ! روی یخ راه رفتن كه گرد نداره، بیجا بهانه نگیر" خلاصه راهشان را ادامه دادند تا به سر كوه برسند.

    اما گرگ از پشت سرش ترس داشت كه مبادا سگ‌های ده از كار او خبردار شده باشند و دنبالش بیایند و هرچند قدمی كه می‌رفت نگاهی به پشت سرش می‌كرد بز هم كه می‌دانست چوپان و گوسفندها سر كوه هستند دنبال فرصتی بود تا فرار كند. تا اینكه وقتی باز هم گرگ برگشت تا به پشت سرش نگاه كند بزه تمام زورش را داد به پاهایش و فرار كرد و خودش را به گله رساند. سگ‌های گله هم افتادند دنبال گرگ و فراریش دادند. بز با خودش عهد كرد كه دیگر به حرف دیگران گوش نكند و اگر بتواند از گرگ هم انتقام بگیرد. فردای آن روز همان گرگ بز را دید كه باز در جای دیروزی می‌چرد. با خودش گفت: "اینجا گرگ زیاد است او كه مرا نمی‌شناسد می‌روم پیشش شاید امروز او را گول بزنم ولی دیگر به او مجال نمی‌دهم كه فرار كند".

    با این فكر رفت پیش بز، بز هم كه از همان اول او را شناخت خودش را به نفهمی زد كه مثلاً گرگ را نمی‌شناسد. گرگ گفت: "آهای بز! اینجا ملك وقفه، بهتره اینجا نچری بری جای دیگه". بز گفت: "من حرف تو را باور نمی‌كنم مگر به یك شرط، اگر شرط مرا قبول كنی آن وقت هر جا كه بگی میرم" گرگ گفت: "شرط تو چیه؟" بز گفت: "اگر حاضر بشی و بری روی آن تنور گرم و دو دستت را یك بار در لب آن به زمین بزنی و قسم بخوری كه این ملك وقفی است آن وقت من حرفت را باور می‌كنم". گرگ گفت: "خب اینكه كاری نداره" و به سر تنور رفت تا قسم بخورد، زیر چشمی هم اطراف را می‌پایید كه نكند سگ‌‌ها یك مرتبه به او حمله كنند غافل از اینكه یك سگ قوی بزرگ داخل تنور خوابیده است همین كه رفت سر تنور و دست‌هایش را لبه تنور زد و مشغول قسم خوردن شد سگی كه توی تنور خوابیده بود از خواب بیدار شد و به گرگ حمله كرد. سگ‌های ده هم رسیدند و او را پاره‌پاره كردند.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #252
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض با سلام و صلوات

    با سلام و صلوات وارد شدن یا وارد کردن کنایه از تجلیل و بزرگداشتی است که هنگام ورود شخصیتی ممتاز به مجلس یا شهر و جمعیتی نسبت به آن شخصیت به عمل می آید. فی المثل می گویند: «فلانی را به سلام و صلوات وارد کردند» یا به اصطلاح دیگر: از فلانی با سلام و صلوات استقبال به عمل آمد.

    اما ریشه تاریخی این مثل:


    اخلاق و عادات و سنن جوامع بشری در احترام به یکدیگر از قدیمترین ایام تاریخی، همیشه متفاوت بوده است، و هم اکنون نیز این احترام متقابل در میان ملل و اقوام جهان به صور و اشکال مختلفه تجلی می کند. بعضیها در موقع برخورد و ملاقات با یکدیگر درود و سلام میگویند. برخی ضمن درود گفتن با یکدیگر دست می دهند که در حال حاضر این سنت و رویه در همه جا و تقریباً تمام کشورهای جهان معمول و متداول است.

    هندیها کف دست را به هم میچسبانند و آنها را محاذی صورت نگاه می دارند. ژاپنیها خم می شوند و تعظیم میکنند. بعضی اقوام در خاور دور بینی‌ها را بهم می مالند و غیره.

    در ایران قدیم بر طبق نوشته‌های مورخین یونانی، احترام به یکدیگر با وضع حاضر تفاوت فاحش داشت.

    هردوت درباره اخلاق و عادات ایرانیان قدیم می گوید: «وقتی در کوچه‌ها به یکدیگر می رسند از کردار آنها می توان دانست که طرفین مساوی اند یا نه؛ زیرا درود با حرف به عمل نمی آید بلکه آنها یکدیگر را می بوسند. اگر یکی از حیث مقام از دیگری پست تر است طرفین صورت یکدیگر را می بوسند؛ و هر گاه طرفی از طرف دیگر خیلی پست تر باشد به زانو درآمده پای طرف دیگر را می بوسد.»

    استرابون در این زمینه چنین گفته است: «اگر آشنایانی که از حیث مقام مساوی اند به یکدیگر برسند، یکدیگر را میبوسند و هر گاه مساوی نباشند بزرگتر صورت خود را پیش می برد و طرف دیگر هم همین کار را می کند، ولی نسبت به اشخاص پست فقط بدن را خم می کنند.»

    اما در ایران بعد از اسلام احترام به یکدیگر از عمل به حرف تغییر شکل داد و با گفتن سلام یا سلام علیکم از طرف کوچکتر نسبت به بزرگتر احترام به عمل می آید.

    تا قبل از انقلاب مشروطیت ایران هر گاه شخصیت ممتاز و عالی مقامی وارد مجلس یا مسجد یا جمعیتی می شد مردم به منظور تجلیل و تعظیم به صدای بلند صلوات می فرستادند. به قول شادوران عبدالله مستوفی:

    «… دست زدن و زنده باد گفتن از مستحدثانی است که با مشروطه به ایران آمده است و این تظاهرها بیشتر برای شاه و علما می شد. حتی در دوره مظفرالدین شاه چون قدری تجدد به واسطه مدارس جدید وارد اجتماعات شده بود، صلوات هم نمی فرستادند و مؤدب در معبر شاه می ایستادند. بعضی که می خواستند در شاه دوستی تظاهری کرده باشند، تعظیم می کردند. این تعظیمها هم اکثر از اشخاصی بود که شاه آنها را می شناخت و عامه مردم بی سرو صدا و بی تظاهر بودند، ولی در مورد علما چون متولیها و حول و حوش آنها با جمله‌های ” حق پدر و مارش را بیامرزد که یک صلوات بلند ختم کند، لال نمیری صلوات دوم را بلندتر بفرست، از شفاعت پیغمبر محروم نشوی سومی را بلندتر بفرست” از مردم صلوات مطالبه می کردند؛ و ورود آنها سر و صدای بیشتری داشت.

    از شرح مقدمه بالا اینطور استنباط گردید که سلام کردن اختصاص به افراد آشنا و معمولی دارد. صلوات فرستادن تا قبل از مشروطه برای تجلیل از ورود شخصیتهای مشهور و ممتاز به مجلس یا شهر به عمل می آمد ولی سلام و صلوات از مستحدثات بعد از مشروطیت است که افراد زیرک و موقع شناس از آن برای مقاصد سیاسی در مجالس و مجامع بهره برداری می کردند. در حال حاضر تجلیل و احترام با سلام و صلوات کمتر معمول است و تنها در مجالس عزاداری و روضه خوانی از علما و روحانیون – بعضاً – به عمل می آید. ولی چون این عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده، لذا معنی و مفهوم مجازی آن در زمان حال به منظور نمایاندن تجلیل و احترام از رجال و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی بکار می رود.

    این نکته هم قابل ذکر است که: «تا قبل از مشروطه در ابراز احساسات مردم دست زدن و هورا کشیدن معمول نبود و مردم برای بروز احساسات خود صلوات می فرستادند.»

    چنان که هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از اروپا در شب یازدهم محرم سال ۱۳۰۷ هجری قمری که شاه داخل عمارت کنسول گری ایران در تفلیس می شد؛ ایرانیان مقیم تفلیس در سراسر راه از دو سو صف کشیده شمع در دست گرفته و صلوات می فرستادند.

    محقق معاصر آقای علینقی بهروزی ضمن نامه محبت آمیزی راجع به ریشه تاریخی سلام و صلوات نظر و عقیده دیگری اظهار داشته اند که عیناً درج می گردد:

    «… از قرنها پیش هرگاه کسی به مکه و یا یکی از اعتاب مقدسه مشرف می شد (و این توفیق عظیمی بود) وقتی که به شهر خودش برمیگشت، بیرون شهر اقامت می کرد و یا قبلاً به خانواده خود روز ورود خویش را خبر می داد و لذا عده زیادی از اقوام و اقارب و دوستان و حتی اهل محل به پیشواز او می رفتند. در شهرها کسانی بودند که آنها را “چاوش” می نامیدند. یکی از این چاوشها را هم با خود میبردند. این چاوش از همانجا شروع می کرد به اشعار مذهبی با صدای بلند و آواز خواندن. بعد از هر بیت مردمی که با او بودند، صلوات میفرستادند. این جمعیت با چاوش زائر را جلو انداخته تا خانه اش او را با سلام و صلوات میبردند. این ضرب المثل با سلام و صلوات از این رسم پسندیده که هنوز هم در روستاها و بعضی شهرکها رواج دارد گرفته شده است.»

  4. #253
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بادنجان دور قاب چین

    افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و بدین وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند .

    اما ریشه ی تاریخی آن :

    آن چه که مخصوصا در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیاتی خود نمایی می کنند آموزندگی داشت ، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاپ چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش جلافت و بی مزگی در امر تملق و چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می رسانیدند .

    راجع به سبزی پاک کردن در مقاله ای به همین عنوان بحث شد . اما دسته ی دوم کسانی بودند که در امر طبخ و آشپزی مطلقا چیزی نمی دانستند و کاری از آن ها ساخته نبود . این عده که در صدر آن ها صدر اعظم قرار داشت دو وظیفه ی مهم و خطیر !! بر عهده داشتند :
    یکی آن که چهار زانو بر زمین بنشینند و مثل خدمه های آشپزخانه بادنجان را پوست بکنند .
    دیگر آن که این بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورش بچینند .

    شادروان عبدالله مستوفی می نویسد : « من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدر اعظم مشغول پوست کردن بادنجان ، و سایرین هریک به کاری مشغول بودند . » این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجان ها را موقعی که شاه سری به چادر آن ها می زد به دور قاب می چیدند و مخصوصا دقت و سلیقه به کار می بردند که بادنجان ها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قاب ها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آن ها اظهار تفقد و عنایت فرماید .
    دکتر فورویه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه می نویسد : « ... اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم . من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آن جا که می توانم به خوبی انجام دهم . در همین موقع ملیجک به شاه گفت بادنجان هایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است . شاه امر را به شوخی گذراند و محمد خان پدر ملیجک تمام بادنجان هایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتا آن ها را با نوک کارد بر می چید تا دستش به بادنجان هایی که دست من به آن ها خورده بود نخورد . بعد بادنجان ها و سینی و کارد را با خود بیرون برد ... »

    در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاپ چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده است .

  5. #254
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بادمجان بم آفت ندارد!!

    ریشه ی این ضرب المثل فارسی را می توان در این دانست که در شهر بم مرغوب ترین بادمجان را بادمجان بم می دانند وبادمجانی که در آب وهوای شهر بم رشد کند محصولی فوق العاده مرغوب خواهد داشت که تحت این شرایط آب و هوا هیچ گونه آفتی نخواهد داشت

  6. #255
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ضرب المثل نخ را باید کوتاه گرفت

    ضرب المثل نخ را باید کوتاه گرفت



    روزی بود ، روزگاری . خیاطی در شهری زندگی می کرد و برای مردم لباس می دوخت . او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود . اما از نظر سرعت به پای استادش نمی رسید . مثلاً لباسی را که استاد در یک هفته می دوخت ، شاگرد در دو هفته

    روزی شاگرد به استاد گفت : نمی دانم چرا سرعت کارم به اندازه ی تو نیست . دلم می خواهد بدانم کجای کارم ایراد دارد ؟
    استاد گفت : من در کارم رازی دارم که حالا به تو نمی گویم .
    شاگرد گفت : چرا نمی گویی ؟

    استاد گفت : می بینی که مشتری های زیادی داریم و من از تو راضی هستم اما هنوز به تو اطمینان ندارم ، می ترسم که رازم را به تو بگویم ، فوری دکانی رو به روی دکان من باز کنی . آن وقت من تمام مشتری هایم را از دست می دهم . شاگرد سعی می کرد که اطمینان استادش را جلب کند و خوب کار می کرد.

    خلاصه روزی ، استاد که خیلی پیر شده بود به شاگردش گفت , حالا که عمر من به پایان می رسد ، می خواهم راز سرعت کارم را به تو بگویم . شاگرد منتظر شنیدن راز بزرگی بود اما استادش گفت : تو نخ دوخت و دوزت را کوتاه نمی گیری . نخ را باید کوتاه کنی تو وقتی سوزنت را نخ می کنی ، نخ بلند انتخاب می کنی و مجبوری که نخ را از لابه لای پارچه ها رد کنی برای همین وقت زیادی تلف می شود .

    از آن به بعد هر وقت بخواهند کسی را به همراهی با دیگران و دوری از تند روی دعوت کنند می گویند : نخ را باید کوتاه گرفت
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #256
    مدیر انجمن جنگ نرم و پزشکی منتقمُ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2013
    محل سکونت
    خـراب آبـاد
    نوشته ها
    8,630
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بذارید تا قوام بیاد

    تو آشپزی یه اصطلاح است که می‌گن:
    «بذارید تا قوام بیاد»!

    اصطلاح «قوام اومدن» به معنی سفت شدن و جا افتادن غذاست.


    اما حکایت اون جالبه:

    یه روز به قوام السلطنه گزارش می‌دن که ماست گرون شده،
    بازاریها ماست‌رو میدن کیلویی 1 ریال!
    قوام اعلام می‌کنه: ماست کیلویی 10 شاهی؛ هر کی بیشتر بفروشه جریمه می‌شه!

    چند روز بعد به قوام گزارش می‌دن كه بازاری‌ها آب می‌ریزن تو ماست، یه ماست آبکی درست کردن، اسمش‌رو هم گذاشتن «ماست قوام»، می‌فروشن کیلویی 10 شاهی!!

    اما یه ماست سفت و خوب دارن، اون رو می‌دن کیلویی 1 ریال!
    قوام با لباس مبدل میره تو بازار، به لبنیاتی می‌گه: 10 کیلو ماست بده؟
    فروشنده می‌گه: ماست خوب بدم یا ماست قوام؟

    قوام السلطنه می‌گه: ماست قوام بده!

    اون هم 10 کیلو ماست بهش می‌ده، قوام به 10 تا از مغازه‌های بزرگ دیگه‌ی تهران هم سر می‌زنه و همین کارو تکرار می‌کنه؛

    بعد دستور می‌ده در ده تا از میدون‌های بزرگ شهر فلک درست کنن، سره هر میدون یکی از فروشنده‌ها رو فلک می‌کنن؛ بعد دستور می‌ده از ساعت 8 صبح اونارو فلک کنن!

    به گزمه‌ها دستور می‌ده پاچه شلوار فروشنده‌هارو محکم با کش ببندند، بعد ماست‌رو از بالا می‌ریزن تو شلواراشون، از بالا هم شلواراشون‌رو با بند محکم می‌بندند، بعد هم به جارچی می‌گه: به همه‌ی فروشنده‌ها بگید ساعت 6 عصر بیان تا ماست قوام‌رو نشونشون بدم!!

    ساعت 6 عصر هم كه آب ماست‌ها از شلوار رد شده بود و یه ماست سفت و چکیده، توی شلوارها باقی مونده بود...

    قوام می‌گه: این ماست قوامه!! کیلویی 10 شاهی؛ بعد هم بدنِ نیمه جون فروشنده‌هارو می‌کشه پایین!

    از اون روز اصطلاح «قوام اومدن» در آشپزی رایج شده و وقتی می‌خوان بگن که بذارید تا آب غذا گرفته بشه؛ می‌گن: «بذارید تا قوام بیاد»!
    عشق عاشق را به بیماری می کشاند، بیمار زرد روی است و خواب و خور ندارد و از درد می نالد و می گرید.
    سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات است و عتق از ملکات ...

    (التماس دعا)


  8. #257
    مدیر انجمن جنگ نرم و پزشکی منتقمُ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2013
    محل سکونت
    خـراب آبـاد
    نوشته ها
    8,630
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض "کاسه گرمتر از آش" چگونه ضرب المثل شد؟

    قبلا دراینگونه موارداصطلاح دایه مهربانتراز مادر به کار برده می شد ولی درعصر قاجاریه واقعه تاریخی جالبی عنوان این مقاله را مرادف اصطلاح مزبور قرار داده است که ذیلا به شرح واقعه می پردازیم :

    درزمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار همه ساله یکروز از فصل بهاردر سرخه حصار تهران برنامه آشپزان با حضور شاه وخاندان سلطنت واعیان و اشراف کشور با تشریفات خاص وبرنامه مفصلی که در مقالات آش شله قلمکار وسبزی پاک کردن در این کتاب آمده اجرا می شده است که تمام امرا و صدورمملکت درپختن این آش کذایی کار و وظیفه ای بر عهده داشته اند .

    یکی سبزی پاک می کرد ، دیگری خس و خاشاک نخود و لوبیا را می گرفت یکی دیگر بادنجان پوست میکند ، یکی هم هیزم زیردیگ می گذاشت.

    خلاصه تمام اعاظم کشور از زن ومرد به کاری اشتغال داشته اند و در پیشگاه سلطان خودرا به نحوی خادم وخدمتگزار جلوه می داده اند !

    یکی ازمواد اساسی برنامه آشپزان این بود که چون آش شله قلمکارکاملا طبخ و آماده می شد آن را در قدح های چینی بزرگ و کوچک می ریختند و به فراخور مقام و منزلت بین وزرا و امرا و رجال وهمسران شاه که افتخار حضور داشته اند تقسیم می کرده اند .

    آن گاه سفره عریض و طویلی گسترده می شد . هرکس به جای خود که قبلا معین شده بود می نشست و از ظرف مخصوصش با تظاهر به کمال میل و اشتها تناول می کرد .

    سرانجام هریک از مدعوین موظف بود قدح چینی را پس ازخوردن آش پر از سکه طلا و اشرفی کند و به حضور قبله عالم تقدیم دارد ! به قول آقای دکتر احسان طباطبائی صاحب کتاب چنته درویش که در رابطه با این آش مورد بحث می نویسد :

    "... دراینجا بر خلاف مثل معروف ، که هرکس به قدر پولش باید آش بخورد اتفاقا هیچکس صد یک بلکه هزاریک پول تقدیمی آش نمی خورد و این پول را فقط برای افتخارتقرب به حضور ملوکانه تقدیم می نمودند و گاهی هم ناصرالدین شاه بر سر حال بود و به کسی خیلی لطف و مرحمت داشت واز او احوالپرسی می نمود ..."

    آقای مرتضویان ضمن شرح اجمالی از جشن آشپزان راجع به ریشه ضرب المثل بالا چنین می نویسد :

    "... رسم چنین بود که آن شخص پس از خوردن آش ، کاسه خودرا پر از اشرفی کرده نزد شاه بفرستد ."

    " با آنکه طبع بلند پرواز بشر زیادت طلب است و به هر جاه و مقامی باشد آرمان جلال و جبروت بیشتری دارد اما در این روز با آنکه مقام شامخی داشتند آرزو میکردند پست ترین مقام را داشته باشند وچون کاسه هر کس بزرگتر بود در این معامله زیادتر پول داغتر می شد می گفتند : کاسه از آش داغتر است ."
    عشق عاشق را به بیماری می کشاند، بیمار زرد روی است و خواب و خور ندارد و از درد می نالد و می گرید.
    سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات است و عتق از ملکات ...

    (التماس دعا)


  9. #258
    مدیر انجمن جنگ نرم و پزشکی منتقمُ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2013
    محل سکونت
    خـراب آبـاد
    نوشته ها
    8,630
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض "حاشیه رفتن" از کجا ضرب المثل شده است؟

    عبارت مثلی بالا کنایه از بیان مطلبی است که با موضوع مناسب باشد ولی لازم و ضروری به نظرنرسد . اهل ادب و اصطلاح این ضرب المثل را به شکل معترضه گویی هم استعمال می کنند که مقصود این است راجع به موضوعی بیش از حد لزوم و ضرورت بحث کرده موجبات تصدیع و مزاحمت شنونده یا خواننده را فراهم کنند . در چنین مواردی گفته می شود : فلانی حاشیه می رود .

    باید دید این حاشیه چیست که متن را تحت الشعاع قرار داده به صورت ضرب المثل درآمده است . به طوری که می دانیم لغت حاشیه از حشو و به معنی زاید آمده است . سابقاً که صنعت چاپ اختراع نشده بود دانشمندان و محققان وقتی کتابی را مطالعه می کردند نظرات و عقاید خویش را در تلو عبارتی مختصر و مغلق در حاشیه همان کتاب می نوشتند .

    حاشیه بر متن نوشتن که آن را به اصطلاح دیگر تحشیه یا حاشیه نویسی می گویند چون کاری ساده و آسانتر از تالیف بوده است لذا این عمل از قدیم تعمیم پیدا کرد و صاحب نظران از این رهگذر برای اظهار نظر در رد یا تکمیل نظر مولف کتاب بیشتراستفاده می کردند . (بر حاشیه کتاب چون نقطه ی شک ، بیکار نیم اگرچه در کار نیم )

    برای آنکه تاریخچه و کیفیت حاشیه نویسی کاملاً روشن شود بهتر دانستیم از لغتنامه دهخدا که وافی به مقصود است در این مورد استفاده کنیم .
    ازآنجا که حاشیه نویسی بر کتب و اظهار نظر در تالیف دیگران آسانتر از تالیف است ، از قدیم عمومیت بسیار یافته است ولیکن پیش ازمائه دهم اکتفا می کردند و حاشیه های این دوره ها عموماً واضح و روشنتر از متن می باشد . برعکس در دوره صفوی و قاجاریه که می توان آن را حاشیه نویسی نامید عده حاشیه ها بسیار است و عبارات حاشیه از متن مغلقتر و پیچیده تر شده است و هر قدر در تاریخ پیش آییم این خاصیت آشکارتر گردد و حاشیئی که در این دوره نوشته شده بر سه قسمت است .
    1- حاشیه بر کتب ادبی . و بخصوص کتابهای درسی که تعداد زیادی حواشی بر آنها تعلیق شده و این حواشی بیشتر جنبه شرح و توضیح و تعلیل و استدلالات بیجا به نفع نویسنده متن کتاب است و کمتر به انتقاد صحیح پرداخته اند .
    2- حواشی بر کتب دینی . وآنها یا شامل مسایل اصولی و کلامی است و یا مسایل عملی و فروع دین است . حواشی اصولی و کلامی بیشتر مشتمل بر توضیحات و استدلالات عقلی برای ماتن است نه اظهار عقیده . و کتب ردود و معارضات را کمتر به صورت حاشیه می نوشتند بلکه آنها را مستقلاً تالیف می کردند و در آنها بدون توجه به غث و سمین کلام طرف را ابطال می کردند و بیشتر حواشی کتب فروع دین و مسایل عملی مختصر و فتوایی است که مجتهدان استنباطات خود را در احکام مذهبی بدان وسیله اظهار کنند و این حاشیه برای مدت زندگانی نویسنده آن که مرجع تقلید است مورد استفاده و پس از او ره کلی بی ارزش است . در این حواشی مفتی یا محشی دلیل خود را ذکر نکند و فقط به رای و فتوی اکتفا ورزد و از زمانی که صنعت چاپ رایج شده مفتیان و مراجع تقلید به جای اینکه این حاشیه ها را در کناره صفحات رساله عملیه اسلاف خود نویسند آنها را به صورت غلطنامه مانند یک کتابچه جداگانه چاپ می کنند .
    3- حاشیه های کتب معقول . چون در اواخر عهد تیموری نهضتی مختصر در افکار فلسفی و عرفانی آغاز شده و دانشمندان تا اندازه ای حق اظهار نظر در این مطالب را داشتند در دوره حاشیه نویسی بدین مسایل بیشتر توجه می شد چنان که مولفی رساله فلسفی می نوشت و آن رساله در زمان حیات مولف مورد حاشیه نویسی قرار می گرفت به طوری که خود یا طرفداران او مجبور می شدند برآن حواشی حاشیه نویسند و چه بسا که حاشیه ها که در درجات بعد به عنوان محاکمات میان دو حاشیه سابق نوشته می شد . برای مثال تجرید خواجه طوسی را می بینیم که قوشچی آن را شرح کرده و ملا جلال دوانی اول آن را حاشیه نوشته و به حاشیه قدیمه دوانیه معروف است و چون کسانی بر آن حاشیه نوشتند دوانی دوباره حاشیه ای به عنوان حاشیه جدید نوشته و برای مرتبه سوم نیز حاشیه به عنوان حاشیه اخیره یا حاشیه اجد بر آن کتاب نوشت و پس از فوت او غیاث الدین منصور دشتکی مکرراً حاشیه ها بر حاشیه های دوانی نوشته است و همچنین دوانی حاشیه ای برتهذیب المنطق تفتازانی نوشته و ابوالفتح شریفی حاشیه ای بر حاشیه شریفی نوشته و شیروانی حاشیه بر حاشیه غیاثی نوشته است .
    این حاشیه ها برخی مدون و به صورت کتاب مستقل درآمده و برخی به همان گونه در کنار صفحات محشی علیه باقی مانده است .

    نتیجه ای که از این شروح و حواشی و حاشیه بر حاشیه نویسیها به دست می آید به عقیده مستشرق نامدار انگلیسی ادوارد براون خیلی شبیه است به عبارت خواجه نصیرالدین افندی که ترکی زیرک بوده و می گوید :" این آب آبگوشت خرگوش است " یعنی غذایی عاری از طعم و قوت که به کلی مواد اصلیه در آن مستهلک شده و نمی توان ترکیب اصلی آن را دریافت کرد .
    عشق عاشق را به بیماری می کشاند، بیمار زرد روی است و خواب و خور ندارد و از درد می نالد و می گرید.
    سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات است و عتق از ملکات ...

    (التماس دعا)


  10. #259
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    نوشته ها
    1
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    باسلام .
    من ریشه تاریخی ضرب المثل از سر باز کردن و هرچیزی که در اختیار دارید را لازم دارم.لطفا برای من ارسال کنید.

+ ارسال نظر
صفحه 26 از 26 نخستنخست ... 1617181920212223242526

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان ترجمه قرآن به زبان فارسی
    توسط golenarges در انجمن روایات مرتبط با قرآن
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-04-2013, 12:37
  2. دیدگاه کارشناسان درباره‌ی تغییر خط فارسی
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن زبان شناسی و اموزش زبان ملل دیگر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-04-2013, 07:20
  3. اگر فردوسي نبود خبري از توحيد و عدالت نبود!
    توسط سائل الزینب در انجمن فیلم و کلیپ اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-04-2012, 17:03
  4. غذاها را فقط یکبار در مایکروویو گرم کنید
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن تغذیه ای ،رژیم درمانی و حرکات ورزشی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-12-2011, 11:17

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را دارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه