خداوندا می گریستم ، اشک هایم را همچون بارانی که آرزویم است این روزها در اینجاها ببارد می ریختم و نمی دانستم از چیست !!
آسمانی بود که نگاه ملتمسانه ام را پذیرا باشد ، هوایی بود که بی هوایی ام را در خود بگنجاند ، دلی بود که با دلم هم دردی کند اما نمی دانستم این همه گریه از چه بود !!
یار نازنینم ، در طول زندگی ام به چیزهایی آزمایشم کردی که در آن ضعیف بودم ، در آن ضعف داشتم ، به آرزوهای طولانی گرفتارم کردی تا دستم را پیش خلق تو ببرم ، اما یارا می خواهم نبازم .
می خواهم کاری کنم که دیگر مثل یک گرگ چشم طمع به این عمر و به این زندگی ندوزم .
خدایا اماده ام کن . یاریم کن ، اگر از تو نخواهم از که بخواهم که به ریشخندم نکنند ؟!
خدایا با فقرا همنشینم کن و با آسمانی ها همفکرم .
خدایا زر و زیورهای مادی قابل لمس دنیوی را از نظرم دور کن و انچه که تا به حال به من عنایت کرده ای وسیله ی نوکریم برای خودت قرار ده .
هر چه دارم که تو را از من می گیرند از من بگیر .
ای مدبر بی نیاز از مشاور ، ای خالق بی شریک ، در قبال آروزهای درازم ، اعمالی انگشت شمار هم ندارم !
روزگاری بود که من با تو پیوندی پر از عشق داشتم ، اما اکنون جز رشته ی پیوند مغفرت ، که آن هم از آن توست چیزی نمانده برایم .
دستم به دامانت ای بالا بلند ، برایم کاری کن .
مرا ببخش . ای تو که بخشیدن هر گناه بد من در نزدت سهل است کمکم کن .
احساس می کنم وجود سرد و سنگینی بر گوشه ی دلم تکیه زده ، خدایا نکند او دشمن دیرینه ی تو ابلیس باشد ؟
هر لحظه یقه ام را می گیرد و بر زمینم می زند ، نمی دانم این دیگر چیست ؟ تازگی ها حرف می زنم از این و از آن ، احساس می کنم همان وجود پلید دارد بر من چیره می شود .
شرمنده ام که با این رو به سویت امده ام .
آخر من که جز تو کسی را نداشتم که در برابرش این چنین گستاخانه قادر به حرف زدن باشم . ای خدای آسمانها دستان نحیفم را بگیر و مرا ببر پیش دلت .
مرا که طاقت اینجا ماندنم تاب است ببر ، مرا بگیر ، مرا بخوان .
با عشق در کنار آدمیان خلقم کردی ،با آدمیان زیستم ، دوستشان داشتم ، با آنها لذت بردم و اما آزارت دادم ، پشت به سویت کردم ، اشکت را در آوردم ، گوش به حرفت ندادم ، در برابرت ایستادم و دهن کجی کردم ...... خدایا من همانم ؟
یا ببرم یا کمکم کن.
اگر ببری ام هم بردی ام هم یاریم داده ای
اما
اگر یاری ام دهی باز همان می شوم !! ؟؟.