نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: جزيره ي خضرا - دیدگاهها

  1. #1
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض جزيره ي خضرا - دیدگاهها

    پيش تر به وضوح گفتيم که در مورد داستان جزيره ي خضرا اکنون سه ادعا مطرح است: يکي همان ادعاي هفتصد سال پيش علي بن فاضل که گفته است: « من به محل سکونت امام زمان عليه السلام رفتم و...» دو ادعاي ديگر هم از آن آقاي ناجي نجار است که بر اساس خبرهاي روزنامه و مجله ها حدس زده است که جزيره ي خضرا همان مثلث برموداي امروزي است و ديگر اين که بشقاب پرنده ها در اختيار ساکنان جزيره ي خضراست!
    نقدهايي که تاکنون خوانديم، بعضي هر سه ادعا را مورد بررسي قرار مي داد و برخي ديگر، فقط ادعاي اول (روايت جزيره ي خضرا) را در دو جنبه ي متن و سند بررسي مي کرد.
    نقدهايي را هم که در اين قسمت مي آوريم فقط متوجه ادعاي اول است، چون در زماني که اين بزرگواران نقدهاي خود را مي نوشتند، ادعاهاي دوم و سوم مطرح نبوده است.
    اين نکته را هم بيفزاييم که اگر ادعاي اول باطل شود، دو ادعاي ديگر خود به خود فرو مي ريزند، چون اساس ادعاهاي دوم و سوم بر ادعاي اول نهاده شده است؛ يعني اگر جزيره ي خضرايي وجود نداشته باشد، تطبيق آن بر مثلث برمودا و نيز ساکنان چنين جزيره اي که پشقاب پرنده را در اختيار داشته باشند، بي اساس خواهد بود.
    در اين قسمت نکته هاي مختصر ولي در عين حال دقيق و پرتأملي را از دانشوران بزرگ اسلامي در خصوص خيالي بودن جزيره ي خضرا مي خوانيم.
    اين نقدها هر چند کلي و مختصر است خواننده هوشيار را کافي است چرا که «در خانه اگر کس است يک حرف بس است ».
    ديدگاه آيه الله اميني

    استاد آيه الله اميني، دانشمند تيزبين و سخت کوشي است که در تبيين معارف اسلامي زحمات فراواني را متحمل شده است. از ايشان تاکنون کتاب هاي پرارج و خواندني اي چاپ و منتشر شده است. يکي از آن ها کتاب دادگستر جهان است. استاد در اين کتاب به صورت پرسش و پاسخ، مباحث عميق و جالبي را در خصوص حضرت ولي عصر(عج) مطرح کرده است، يکي از آن ها روايت جزيره خضرا و نيز روايت ابن انباري است که در اين جا مي خوانيم.
    مسکن امام زمان

    س: در زمان غيبت، امام زمان کجاست؟
    ج: مسکن آن جناب تعيين نشده و شايد مسکن معيني نداشته باشد و به طور ناشناس، در بين مردم زندگي و رفت وآمد کند و نيز ممکن است نقاط دور افتاده را براي زندگي انتخاب کند. در احاديث وارد شده است که در موسم حج حاضر مي شود و در اعمال حج شرکت مي کند، او مردم را مي شناسد اما مردم او را نمي شناسند.(1)
    س: من شنيده ام شيعيان عقيده دارند که امام زمان در شهر سامره، در همان سردابي که منسوب به اوست و محل زيارت است، غايب شده و در همان جا زندگي مي کند و از همان جا ظهور خواهد کرد. اگر در آن سرداب است چرا ديده نمي شود؟ کي برايش آب و غذا مي برد؟ چرا از آن جا خارج نمي شود؟ يکي از شعراي عرب اشعاري در اين موضوع سروده بدين مضمون:
    آيا وقت آن نشده که سرداب برون آرد آن چه را شما به گمان خودتان انسانش مي ناميد؟ خاک بر خردهاي شما که براي عنقا و غول خيالي، موجود سومي را توهم کرده ايد.
    ج: اين نسبت، دروغ محض و از روي عناد صادر شده است و شيعيان چنين عقيده اي ندارند. در هيچ روايتي گفته نشده که امام دوازدهم در سرداب زندگي مي کند و از آن جا ظهور مي کند، هيچ يک از دانشمندان شيعه هم چنين مطلبي را نفرموده اند، بلکه در احاديث منصوص است که در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند. سدير صيرفي از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: صاحب الامر عليه السلام از اين جهت به يوسف شباهت دارد که برادران يوسف با اين که عاقل و دانا بودند و قبلا هم با وي معاشرت داشتند، وقتي بر او وارد شدند تا خود را معرفي ننمود او را نشناختند و با اين که بين او و يعقوب بيش از هيجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وي اطلاعي نداشت پس چرا اين مردم انکار مي کنند که خدا همين عمل را نسبت به حجت خود حضرت صاحب الامر نيز انجام دهد؟! آن جناب هم در بين مردم تردد کند و در بازارشان راه برود و بر فرششان قدم بگذارد ولي او را نشناسند و به همين وضع زندگي کند تا هنگامي که خدا اذنش دهد، خودش را معرفي نمايد.(2)
    س: من شنيده ام: امام زمان عليه السلام داراي فرزندان بسياري است که در کشورهاي وسيع و آبادي که پايتخت آن ها به نامهاي: «ظاهره» و «رائقه» و «صافيه» و «ظلوم» و «عناطيس»، ناميده مي شوند زندگي مي کنند و پنج نفر از فرزندان شايسته ي آن جناب به نام هاي: طاهر، قاسم، ابراهيم، عبدالرحمان و هاشم، در آن کشورها سلطنت و حکومت مي نمايند. در وصف آن ممالک گفته شده که: آب و هوا و نعمت هاي آن ها نمونه اي از بهشت برين، در آن جا صلح کل برقرار بوده گرگ و ميش با هم زندگي مي کنند. درندگان را با انسان کاري نيست. ساکنان آن ديار را افراد صالح و شيعياني که در مکتب امام زمان تربيت يافته اند، تشکيل مي دهند. تقلب و فساد در آن جا راه ندارد، خود امام زمان هم گاه گاهي از آن کشورهاي نمونه ديدن مي کند و صدها از امثال اين مطلب شيرين.
    ج: داستان اين کشورهاي مجهول بي شباهت به افسانه نيست، و يگانه مدرک آن، حکايتي است که در کتاب حديقه الشيعه و انوار نعمانيه و جنه المأوي نقل شده است. ما براي روشن شدن موضوع ناچاريم سند آن داستان را ذکر کنيم.
    داستان به اين کيفيت نقل شده: علي بن فتح الله کاشاني مي گويد: محمد بن علي بن حسين علوي در کتابش، از سعيد بن احمد نقل کرده که مي گفت: حمزه بن مسيب در تاريخ هشتم ماه شعبان سال 554 براي من جکايت نمود که عثمان بن عبدالباقي در تاريخ هفتم جمادي الثاني سال 543 براي من حکايت کرد که احمد بن محمد بن يحيي انباري در تاريخ دهم ماه رمضان سال 543 به من گفت: من به اتفاق چند نفر ديگر در خدمت «عون الدين يحيي بن هبيره ي وزير» حاضر بوديم، در همان مجلس مرد محترم و ناشناسي نيز حضور داشت. مرد ناشناس اظهار داشت: در يکي از سال ها که با کشتي مسافرت مي کردم، اتفاقا کشتي راه را گم کرد و ما را به جزاير مرموزي بردکه قبلا از آن ها بي خبر بوديم، ناچار از کشتي پياده شديم و داخل آن سرزمين گشتيم.
    در اين جا احمد بن محمد داستان شگفت آميز آن کشورها را از قول مرد ناشناس تفصيلا نقل مي کند و در ذيل داستان مي گويد: وزير بعد از استماع آن حکايت، داخل اتاق مخصوص خويش شد، سپس تمام ما را احضار کرده گفت: تا من زنده هستم حق نداريد داستان مذکور را براي احدي نقل کنيد. ما هم تا وزير در قيد حيات بود جريان را براي هيچ کس اظهار نکرديم.(3)
    بر دانشمندان مخفي نيست که با امثال اين حکايت ها نمي توان وجود چنين کشورهايي را اثبات کرد، زيرا اولا: ناقل اين داستان مهم، يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي بيش نيست که سخن اش اعتبار ندارد. ثانيا : ممکن نيست چنين کشورهاي نمونه اي در زمين وجود داشته باشند اما احدي از آن ها اطلاع نداشته باشد، مخصوصا در اين عصر، که تمام نقاط زمين نقشه برداري شده و مورد توجه دانشمندان است، ليکن بعضي ها به طوري از اين داستان و وجود کشورهاي مجهول دفاع کرده اند که گويا از ارکان مسلم اسلام دفاع مي کنند.
    گفته اند : شايد آن کشورها الآن هم موجود باشند ولي خدا آن ها را از نظر اغيار و نامحرمان مخفي بدارد! اما گمان نمي کنم اين سخن احتياجي به پاسخ داشته باشد، اصلا نمي دانم چه ضرورتي ايجاب کرده که در مورد چنين موضوع بي مدرکي به اين گونه احتمال هاي سست و باور نکردني متوسل شوند! گفته اند : بر فرض اين که چنين کشورهايي اکنون وجود نداشته باشند، باز هم مي توان گفت: در اعصار گذشته موجود بوده اند ليکن بعدا خراب شده و ساکنينشان منقرض گشته اند.
    اين احتمال نيز چندان اساس و پايه اي ندارد، زيرا اگر چنين کشورهاي وسيع و آباد و شيعه نشيني در زمين وجود داشت، بايد کثيري از مردم از آن ها اطلاع داشته باشند و اوضاع و احوال شگفت انگيز آن ها را ولو به نحو اجمال، در تواريخ ثبت نموده باشند، عادتا بعيد بلکه محال است که چندين کشور بزرگ وجود دشته باشد ولي هيچ کس از وجود آن ها اطلاع نيابد و اين فقط نصيب يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي گردد. بعدا هم به طوري آثارشان از صفحه ي روزگار برداشته شود که حتي در حفاري ها و صفحات تاريخ نيز نام و اثري از آن کشورها و ساکنينشان ديده نشود!
    علامه ي محقق آقاي شيخ آغا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذکور تشکيک کرده مي نويسد: اين داستان در آخر يکي از نسخه هاي کتاب تعازي تأليف محمد بن علوي مرقوم بوده است. پس علي بن فتح الله کاشاني گمان کرده که داستان مرقوم، جزء آن کتاب باشد، در صورتي که اشتباه کرده و ممکن نيست که داستان، جزء آن کتاب باشد، زيرا «يحي بن هبيره ي وزير» که اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ «560» وفات کرده و مؤلف کتاب تعازي قريب دويست سال بر وي تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن داستان نيز تناقضاتي ديده مي شود، زيرا «احمد بن محمد بن يحيي انباري» که ناقل داستان است مي گويد: وزير از ما پيمان گرفت که داستان مذکور را براي احدي نقل نکنيم، ما هم به عهد خويش وفا کرديم و تا زنده بود براي هيچ کس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حکايت آن داستان، بعد از تاريخ وفات وزير يعني 560 ه-ق اتفاق افتاده باشد، در صورتي که در متن داستان، عثمان بن عبدالباقي مي گويد: احمد بن محمد بن يحيي انباري، داستان را در تاريخ 543 ه-ق براي من حکايت کرد.(4)
    در جاي ديگر مي گويد: «... عثمان بن عبدالباقي در هفتم جمادي الثاني سال 543 برايم حکايت کرد که احمد بن محمد در دهم رمضان سال 543 به من گفت...» ! و شما توجه داريد که ماه رمضان دو ماه بعد از ماه جمادي الثاني است، چگونه ممکن است در ماه جمادي الثاني يعني دو ماه قبل از آن، اتفاقي که در ماه رمضان روي داده براي کسي حکايت شود.
    خلاصه، ما در موضوع محل سکونت امام زمان مجبور نيستيم با تکلفات زياد و براهين سست و بي پايه، « جزاير خضرا» يا شهر«جابلقا» و «جابرصا» را اثبات نماييم يا بگوييم : آن حضرت اقليم ثامن را براي سکونت انتخاب کرده است.
    جزيره ي خضرا

    س: شنيده ام که امام زمان عليه السلام و فرزندانش در جزيره ي خضرا زندگي مي کنند. عقيده شما در اين باره چيست؟
    ج: داستان جزيره ي خضرا شبيه افسانه و رمان است زيرا:
    اولا: سند معتبر و قابل اعتمادي ندارد. داستان از يک کتاب خطي ناشناخته نقل شده و خود مرحوم مجلسي درباره اش مي نويسد : چون من داستان را در کتاب هاي معتبر نيافتم باب جداگانه اي را به آن اختصاص دادم (تا با مطالب کتاب مخلوط نشود).
    ثانيا: در متن مطالب داستان تناقضاتي ديده مي شود. چنان که ملاحظه فرموديد در يک جا سيد الشمس الدين به راوي داستان مي گويد: من نايب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را تاکنون نديده ام و پدرم نيز آن جناب را نديده ليکن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم حديث اش را شنيده است. اما همين سيد الشمس الدين در جاي ديگر به راوي داستان گفت: من هرروز صبح جمعه براي زيارت امام به آن کوه مي روم و خوب است تو هم بروي. شيخ محمد هم به راوي داستان گفت که : فقط سيد الشمس الدين و امثال او مي توانند خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شوند.
    چنان که ملاحظه مي فرماييد اين مطالب با هم تناقض دارند. نکته قابل ذکر اين که سيد الشمس الدين که مي دانست جز خودش کس ديگري را به ملاقات امام نمي برند چرا به راوي داستان پيش نهاد کرد که براي ملاقات به بالاي کوه برود.
    ثالثا : در داستان مذکور به تحريف قرآن تصريح شده که قابل قبول نيست و مورد انکار شديد علماي اسلام است.
    رابعا : موضوع اباحه خمس در اين داستان مطرح شده و مورد تأييد قرار گرفته که آن هم از نظر فقها مردود مي باشد.
    به هر حال داستان به طور رمانتيک تهيه شده که خيلي غريب و عجيب به نظر مي رسد. يک نفر به نام زين الدين از عراق به قصد تحصيل علوم به شام مي رود، از آن جا به همراه استادش به مصر مي رود، از آن جا باز به همراه استادش به اندلس (اسپانيا) سفر مي کند اين همه مسافت زياد را مي پيمايد، در آن جا مريض مي شود، استادش او را رها مي کند، و بعد از بهبودي با شنيدن نام جزيره ي روافض آن چنان به ديدن آن جزيره مشتاق مي گردد که استادش را فراموش مي کند با پيمودن راه دور و خطرناک به جزيره رافضي ها مي رسد. جزيره ي غير مزروع بوده لذا سؤال مي کند : غذاي اين مردم از کجا مي آيد؟ در جواب مي شنود که از جزيره خضرا برايشان غذا مي آورند. با اين که گفته بودند، چهار ماه ديگر کشتي ها مي رسند، ناگهان بعد از چهل روز در ساحل لنگر مي اندازند و بعد از يک هفته توقف او را به همراه خود به دريا مي برند. در وسط بحر ابيض آب هاي سفيدي را مي بيند که شيرين و گوارا هم هست، سپس از آن نقطه غيرممکن العبور گذشته وارد جزيره ي خضرا مي شود و... تا آخر داستان.
    جالب اين جاست که يک نفر عراقي اين همه راه دور و دراز را طي مي کند، در کشورهاي مختلف با مردم صحبت مي کند و زبان همه را مي داند. آيا مردم اسپانيا هم به زبان عربي صحبت مي کردند؟
    نکته ديگري که قابل ذکر است داستان بحر ابيض است. شما مي دانيد که بحر ابيض در شمال کشور اتحاد جماهير شوروي قرار دارد که اين داستان نمي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد. البته به بحر متوسط هم بحر ابيض گفته مي شود که اين داستان مي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد، ليکن باز هم همه اين دريا بحر ابيض ناميده مي شود، نه نقطه خاصي از آن که ناقل داستان آن جا را سفيد يافته است. اگر کسي در متن داستان بيش تر دقت کند مجعول بودنش برايش روشن مي شود.
    در خاتمه لازم است متذکر شوم، چنان که قبلا ملاحظه فرموديد در احاديث ما چنين آمده که امام زمان عليه السلام به طور ناشناس در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند، در مجامع عمومي و در مراسم حج شرکت مي نمايد و در حل برخي از مشکلات هم به مردم کمک مي کند.
    با توجه به اين مطلب، معرفي يک نقطه دور افتاده و غيرممکن العبور وسط دريا را به عنوان جايگاه امام زمان و اميد مستضعفين جان و دادرس حاجت مندان، کمال بي انصافي و بي سليقگي را نشان مي دهد. در خاتمه معذرت مي خواهم که وقت گران بهاي شما را براي تشريح يک چنين داستان غيرمعتبري صرف نمودم.
    س: امام زمان اولادي هم دارد يا نه؟
    ج: دليل معتبري در دست نداريم که موضوع ازدواج آن جناب و وجود اولاد را به طور قطع اثبات کند يا نفي نمايد، البته ممکن است به طور ناشناس ازدواج کرده و اولاد ناشناسي هم داشته باشد و هر طور صلاح بداند عمل کند، گرچه بعضي از دعاها دلالت دارند که از آن حضرت فرزنداني بوجود آمده يا بعد از اين به وجود خواهد آمد، مانند:
    اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امته و جميع رعيته ما تقربه عينه(5). و در صلواتي که از ناحيه مقدسه صادر شده مي گويد : اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع أهل الدنيا ما تقربه عينه(6).
    ليکن بر دانشمندان پوشيده نيست که دعاهاي مذکور به آن مرتبه حجت و اعتبار نيستند که بتوان به آن ها استدلال نمود و چنين موضوعي را اثبات کرد، لکن در عين حال، داشتن فرزند هم بعيد نيست. امام صادق عليه السلام در حديثي فرمود : کاني أري نزول القائم في مسجد السهله بأهله و عياله(7).
    پی‏نوشتها:

    1. بحارالانوار، ج 52 ، ص 152.
    2. همان، ص 154.
    3. الانوار النعمانيه (چاپ تبريز) ج 2، ص 58 .
    4. الذريعه ، ج 5 ، ص 106.
    5 و 6. مفاتيح الجنان.
    7. بحارالانوار ، ج 52 ، ص 312 .

    پناه می برم به خدا از آن کس که می رنجاند و به دیگران برای جلوگیری از انجامش هشدار می دهد


    امام على (ع) :

    اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، حرص به دنيا، بخل ورزى به زيادى، رياكارى در عمل، و خود رأيى.
    غررالحكم، ج2، ص451، ح3260



    هیچ ادعایی ندارم فقط اونی که مقصر بود و اونی که به خاطر رفاقتش با مقصر طرفداریشو کرد و اونی که بخاطر خویشاوندی حق رو ناحق کرد را واگذار کردم به خدا

    از این لحظه دیگه ازشون هیچ انتظاری ندارم و هیچ توضیح و پیشنهادی هم از اونها قبول نمی کنم

    دیدار به قیامت نارفیق

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    ديدگاه علامه شيخ محمد تقي شوشتري

    نشانه هاي جعلي بودن ، در اين [دو داستان علي بن فاضل وابن انباري ] بسيار است که ما فقط به چند مورد از آن ها اشاره مي کنيم :
    1. در اين داستان در دو جا «حسان بن ثابت» جزء قرّاء به حساب آمده است و حال آن که او شاعر است. و افراد ديگري هم که نام برده شده ، تمامي آن ها از قراء نيستند و در ميان آن ها فقط «ابن مسعود»و «اُبيّ»از قراء هستند.
    2. ابو سعيد خُدري و ابو عبيده و ديگران در يک جا و در کنار هم نام برده است و حال آن که ابو سعيد، ، امامي مذهبي بود و بقيه از دشمنان امام علي عليه السلام بودند .
    3. در داستان آمده است که :«در جزيره ي خضرا فقط نام پنج تن از علماي اماميه (کليني ،ابن بابويه ، سيد مرتضي ، شيخ طوسي ، و محقق حلي) برده مي شد .
    ما مي گوييم : با حضور سيد شمس الدين ، نايب خاص امام زمان عليه السلام و اين که در هر جمعه به آن قبّه مي رفت و ورقه اي مي يافت که در آن تمامي مايحتاج يک هفته ي او در قضاوت و مسائل ديگر، نوشته شده بود، ديگر چه نيازي به اين پنج نفر عالم بزرگوار است . با توجه به اين که هر يک از اين پنج نفر ، روش فقهي مخصوص به خود دارند و در بعضي از مسائل فتاوي آن ها متفاوت است .
    مطلب ديگر در اين مورد اين که :
    چرا درجزيره ي خضرا نامي از شيخ مفيد برده نمي شده است و حال آن که مي دانيم که مفيد ، محدثي بزرگ ، فقيهي عظيم القدر و متکلمي بلند پايه بوده است . او با علماي عامه ، بحث هاي بسياري کرده و جمعي از آن ها را به راه راست هدايت کرده است . او در بحث جدل ، بسيار ماهر و چيره دست بود ، به طوري که ديگران از بحث کردن با وي عاجز بودند ؛ و آن قدر از تسلط شيخ مفيد در بحث و مناظره به تنگ آمده بودند که وقتي وفات کرد ، خطيب بغدادي گفت : «خداوند ، اهل تسنن را از دست او راحت کرد . »
    و نقل شده است که عبيد الله خفّاف ، معروف به «ابن نقيب» در مرگ شيخ مفيد ، مجلس تهنيت گرفته بود ، او در آن مجلس نشسته بود و مي گفت : «پس از ديدن مرگ شيخ مفيد ، هر گاه که بميرم مرا باکي نيست.»
    و طبرسي نقل کرده است که امام زمان عليه السلام براي شيخ مفيد ، نامه هايي نوشته است که در بعضي از آن ها خطاب به مفيدفرموده است :
    «به برادر استوار و محکم و ولي رشيد ، شيخ مفيد »و در بعضي ديگر فرموده است : « به الهام کنند ي حق و دليل راهنماي آن ، سلام بر تو اي ياري کننده و دعوت کننده به آن به کلمه صدق .»تا مي رسد به اين جا که مي فرمايد :«به ما اجازه داده شده که نحوه ي تشّرف تو به مکاتبه باشد .» و قاضي نور الله شوشتري مي گويد که : «بر روي قبر شيخ مفيد ،کاغذي را به خط حضرت حجت (عج) يافتم که بر روي آن اين دو بيت نوشته شده بود :
    لا صوَّت الناعي بفقدک انّه
    يوم علي آل الرسول عظيم
    (کاش ندا کننده مرگ ، در هنگام وفاتت فرياد بر نياورده بود ، زيرا آن روز براي آل رسول ، روز عظيمي بود )
    والقام المهديُّ يفرح کلّما
    تليت عليک من الدروس علوم
    (حضرت مهدي - عج شاد مي گشت هر گاه که تو علوم و دانش ها را درس مي گفتي).
    با اين اوصاف ، پس چرا در جزيره ي فرزندان امام زمان عليه السلام نامي از اين مرد بزرگ ، برده نمي شده که مورد توجه حضرت حجت بوده است .
    4. در داستان آمده است که : «ياران امام زمان عليه السلام در جزيره ي خضرا و نيز در آن پنج جزيره اي که ابن انباري روايت کرده است ، هر سال به پا مي خيزند و آماده مي شوند . حتي در آن داستان ابن انباري ، خوانديم که : حسان و ابن دربهان در آن جزيره ماندند تا امام زمان عليه السلام را زيارت کنند .»(دقت کنيد که محتواي اين قسمت از داستان جزيره با داستان ابن انباري يکي است .)
    ما مي گوييم که: در اين قسمت از داستان تناقض آشکاري به چشم مي خورد ، چون سيد شمس الدين که نايب خاص امام زمان در آن جزيره بود ، به گفته ي خودش حتي صداي آن حضرت را هم نشنيده و فقط پدر سيد شمس الدين صداي حضرت را مي شنيده . و تنها کسي که حضرت را رؤيت مي ديده جدّ او بوده است .
    5. سند هر دو داستان ، نا معتبر است ، چون مرحوم مجلسي به بي اعتباري داستان اول ، اعتراف کرده است و داستان دومي هم اگر چه آن را نوري از بياضي و جزايري نقل نموده و اشاره ي علي بن طاوس را نيز آورده است اما تمام راويان به انباري ختم مي شود و او هم در نزد «عون الدين هبيره» بود و شخصي نا شناس اين قصه را براي او گفته است ، پس اگر تمامي انسان هاي روي زمين هم چنين ماجرايي را از او نقل کنند باز از بي اعتباري و خبر واحد و شذ بودن ، بيرون نخواهد آمد .
    6. شايد ناقل اين دو داستان ، از دشمنان شيعه بوده که چنين داستاني را جعل کرده تا حقايق را وارونه جلوه دهد ، و از کجا که ناقل آن ها ، هم چون «معقل» (غلام عبيد الله ابن زياد) نباشد که به خانه ي مسلم بن عوسجه راه يافت و به او گفت که : «من مردي از اهل شام هستم که خداوند بر من منت گذاشته است که دوست دار اهل بيت و پيروانش باشم » و حال آن که اين مرد خبيث ، جاسوس بود و اين شيوه ي دشمن است که مي کوشد که از هر موقعيتي استفاده کند و به حريف خود ضربه بزند . خداوند در قرآن مي فرمايد :
    (و قالَت طائِفه من أهلِ الکتابِ آمِنوا بالّذي اُنزل علي الذين آمنو وجهَ النهار واکفروا آخرهَ لعلّهم يرجِعون)(1)
    7. در داستان جزيره ي خضرا آمده است که : «تعداد فرماند هان لشکر امام زمان عليه السلام سيصد نفر بودند» و در داستان ابن انباري آمده است که : «مسافرت سرزمين فرزندان امام زمان عليه السلام به اندازه ي يک سال راه و جمعيت آن ها بسيار زياد است .»
    ما مي گوييم اگر ياران حضرت حجت (عج) تا اين اندازه زياد است پس چرا ظهور نمي کنند تا مخالفين را سرکوب کنند ؟ چرا چنين چيزي در خبر و يا اثري از ائمه معصومين عليه السلام با توصيفات و خصوصيات آن ها نيامده است ؟
    و چرا بيش از اين دو راوي ، خصوصيات ياران حضرت به اين شکل ، در کلام هيچ يک از علماي گذشته وارد نشده است ، بلکه خلاف آن وارد شده است چنان که نعماني در کتاب غيبت و در باب خصوصيات سپاهيان و اسبان آن حضرت از قول امام صادق عليه السلام آورده است که :
    آن حضرت در مورد آيه شريفه که مي فرمايد : (أَتَي أمرُاللهِ فلا تستعجلوه) (2)
    مي فرمايد : همانا امر ما امر خداست و در آن تعجيل نمي کنيم .خداوند او را با سه سپاه ياري مي کند :ملائکه ، مؤمنين و با رعب افکندن در دل دشمنان .
    و خروج او هم چون خروج پيامبر است که خداوند مي فرمايد :(کما أخرَجَک ربّک من بيتک بالحقّ و إنّ فريقاً من المؤمنين لکارهون)(3)
    و خبر ديگر وارد شده است که :
    هنگامي که قائم ، قيام مي کند 313 فرشته فرود مي آيند : ثلثي از آن ها بر اسب هاي سفيد و خاکستري و ثلث ديگر بر اسب هاي ابلق و ثلث آخر هم بر اسب هاي قرمز سوارند .
    و در خبر ديگري هم آمده است که :
    هنگامي که قائم ، قيام مي کند شمشير هاي جنگ نازل مي شود که بر هر شمشيري نام آن مرد و نام پدرش هم نوشته شده است .
    سپس نعماني مي گويد : اي صاحبان عقل و بصيرت تأمل کنيد، اين روايتي بود در صفت امام زمان و سيرت او و آن چه که خداوند مخصوص او گردانيده است و او را با ملائکه ياري مي کند و اين که ايشان در پوشيدن لباس خشن و کمي غذا و به رنج افکندن نفس و بدن در راه اطاعت از خدا و جهاد در راه او و از بين بردن ظلم و جور و طغيان و بسط عدل و انصاف تلاش مي کند ، و اوصاف يارانش هم که روايات ، تعداد آن ها را 313 نفر مي داند که ايشان حاکمان زمين و کارگزاران او هستند و به وسيله ي آنان و با تأييد خداوند و حمايت ملائکه شرق و غرب زمين را فتح مي کند .
    پس مي بينيد که اين منزلت عظيم و مرتبت شريفي است که خداوند فقط مخصوص امام زمان عليه السلام گردانيده و به هيچ يک از ائمه ي پيش از ايشان داده نشده است . خداوند کمال دين و پيروزي آن بر اديان ديگر و نابودي مشرکان و نيز وفا به وعده اي را که در غلبه ي دين خدا بر مکاتب ديگر داده ، به دست ايشان صورت مي دهد .
    علي بن احمد بنديجي روايت مي کند که : از امام صادق عليه السلام سؤال شد که آيا قائم عليه السلام به دنيا آمده است ؟ فرمودند : نه ، اگر من او را درک کنم ايام زندگاني ام را در خدمت او مي گذرانم .
    8. در داستان جزيره ي خضرا آمده است :
    فردي مجهول ،که در روايت هم نامي از او برده نشده مي گويد : در خزانه ي امير المؤمنين عليه السلام رساله اي يافتم به خط «فضل بن يحيي طيبي» که او داستان «علي بن فاضل مازندراني»را نقل مي کند .
    ما مي گوييم : شايد اين قصه را يکي از دشمنان شيعه ساخته و آن را در آن جا گذاشته وآن گاه به فضل بن يحيي و علي بن فاضل ، نسبت داده است .
    9. بر فرض که فضل آن را از علي بن فاضل ، نقل کرده باشد ، ولي ما وقتي که محتواي آن را مي نگريم مي بينيم که قهرمان اصلي داستان يعني علي بن فاضل ، مرد ساده لوحي بوده است چون در اين داستان از خود فراوان ،تعريف کرده و تعبيرات بسياري در ستايش از خود و بالا بردن مقام خود آورده است . شايد او در اوج بيماري و تب ، چنين حرف هايي را گفته است . چون در ابتداي داستان هم خودش گفت که من هنگامي که با استادم به طرف اندلس مي رفتيم در يک روستا به شدت مريض شدم و استادم ناچار شد که مرا به واعظ آن آبادي بسپرد.
    و شايد در آن حال به خواب رفته بوده و داستان رفتن به جزيره را در خواب ديده و بعد که بيدار شده ، خيال کرده که واقعاً به چنين جزيره اي سفر کرده است .اتفاقاً گاهي پيش مي آيد که انسان در يک ساعت ، وقايع چند روز را در خواب مي بيند . چنان که بعضي از بزرگان براي من داستان شيريني را نقل کرده اند و آن اين که :
    مردي خادم يکي از مساجد بود ، سالي براي او سفر حج پيش آمد ، در آن روزگار با کشتي هاي بخاري به حج مي رفتند . در هنگام بازگشت ، کشتي براي آبادان نبوده است ، به ناچار با کشتي هاي بمبئي بر مي گردند . در ميان راه آن مرد ، بيمار مي شود به طوري که حواس اش از او سلب مي گردد. هنگامي که به بمبئي مي رسند او را به بيمارستان مي برند ، وقتي که کمي بهتر مي شود ، در مقابل چشمان خود بوستان هاي قشنگ و دخترکان زيبايي را مي بيند و جلو مي رود تا يکي از زنان بيمارستان را ببوسد ، آن زن ، بانگ برمي دارد و خود را کنار مي کشد ، مرد مي گويد : تو مرا نمي خواهي ، مگر من نمرده ام و داخل بهشت نشده ام ، مگر اين درختان و شکوفه ها ي بهشت نيست ، مگر شما حوريه هاي بهشتي نيستيد؟
    10. در مورد فرزند دار بودن امام زمان عليه السلام که در آن دو داستان وارد شده است ،بايد گفت که : در هيچ خبري وارد نشده است که آن حضرت ، پيش از ظهور فرزند داشته باشد ، و در خصوص فرزند دار شدن آن امام عليه السلام بعد از ظهور هم اختلاف است و ما در کتابي که شرح احوال معصومين را نوشته ايم ، اين مطلب را آورده ايم .
    اما آن چه را که شيخ طوسي در کتاب غيبت نقل کرده است که : امام زمان را دو غيبت است : يکي از آن دو آن قدر طول مي کشد که برخي مي گويند : مرده است و ديگري مي گويد : کشته شده است و برخي ديگر مي گويند از بين رفته است و جز گروه اندکي از ياران اش بر اعتقاد به وجود او باقي نمي ماند ، هيچ يک از فرزندان و نه ديگري ، از جاي او خبر ندارند ، که ظاهر آن نشان مي دهد فرزنددار بودن آن حضرت ، مطلب تحريف شده اي است چون نعماني در کتاب غيبت همين حديث را آورده ولي نامي از فرزندان حضرت نمي آورد ، بلکه مي گويد «هيچ کس -از دوست و غير آن -مکان آن حضرت را نمي داند مگر خدمت کاري که کارهاي ايشان را انجام مي دهد.»
    به هر جهت آثار جعلي بودن در اين دو داستان از جهات مختلف آشکار است .(4)
    پی‏نوشتها:

    1.آل عمران (3)آيه ي 72.
    2. نحل (16)آيه ي 1.
    3. انفال (8)آيه ي 5.
    4.علامه محمد تقي شوشتري ، الاخبار الدخيله ، ج 2 ، ص72.

    پناه می برم به خدا از آن کس که می رنجاند و به دیگران برای جلوگیری از انجامش هشدار می دهد


    امام على (ع) :

    اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، حرص به دنيا، بخل ورزى به زيادى، رياكارى در عمل، و خود رأيى.
    غررالحكم، ج2، ص451، ح3260



    هیچ ادعایی ندارم فقط اونی که مقصر بود و اونی که به خاطر رفاقتش با مقصر طرفداریشو کرد و اونی که بخاطر خویشاوندی حق رو ناحق کرد را واگذار کردم به خدا

    از این لحظه دیگه ازشون هیچ انتظاری ندارم و هیچ توضیح و پیشنهادی هم از اونها قبول نمی کنم

    دیدار به قیامت نارفیق

  4. #3
    مدیرکل بازنشسته hossein moradi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    محل سکونت
    شهر ری
    نوشته ها
    4,055
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    ديدگاه آيه الله حسن زاده آملي

    يکي از کساني که از جزيره ي خضرا دفاع کرده و بر صحت آن اصرار ورزيد، ميزرا حسن نوري مشهور به « محدث نوري» (متوفي 1320 ق) است. ايشان اين داستان را در کتاب هاي جنه المأوي و نجم الثاقب آورده است.
    آيه الله استاد حسن زاده آملي، انديشمند بزرگ معاصر، در کتاب نفيس هشت رساله ي عربي بحث مفصلي را در خصوص عدم تحريف قرآن در رساله اي مستقل با عنوان فصل الخطاب في عدم تحريف کتاب رب الارباب آورده اند. اين رساله مشتمل بر نکات دقيق و ارزشمندي است که مطالعه ي آن براي همه ي قرآن پژوهان لازم است.
    استاد حسن زاده در خاتمه ي رساله مي فرمايد:
    «محدث نوري به داستان ها و حکايت هاي سست و روايت هاي بي اساس، تمسک جسته است تا با ربط بعضي از آن ها به بعضي ديگر، استدلال کند قرآني که فرود آورنده اش فرموده است: (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) (1) تحريف شده است، و چنين نوشتاري را از فصل الخطاب في تحريف کتاب رب الارباب نام نهاده است. و اگر ناگزير سخن از تحريف برود آيا به گوينده ي چنين حرفي، نسبت اش بدهيم سزاوار است يا به کلام خدا؟ کتاب هاي ديگر محدث نوري هم بهترين گواه است که ايشان هرچند محدث بوده ولي محقق و پژوهش گر نبوده است. پس بهتر آن بود که پاي از گليم خويش، بيرون ننهد و به قدر خويش سخن بگويد.
    و عجيب است که محدث نوري در خطبه ي همان کتابي که ادعاي تحريف قرآن مي کند آورده است: «الحمد لله الذي انزل علي عبده کتابا جعله شفاء لما في الصدور؛ سپاس خدايي را که بر بنده اش محمد صلي الله عليه و آله کتابي را نازل کرد که در آن، شفاي بيماري هايي که مردم در دل دارند، قرار داده شده است. »
    شايد منظور ايشان، شفا دادن مردمي است که در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله زندگي مي کردند، چون قرآني که - به زعم ايشان - پس از ارتحال رسول خدا تحريف شده است، چگونه مي توانند شفا بخش بيماري ها باشد؟! »
    استاد حسن زاده آملي سپس مطالبي را از يک نسخه ي خطي که متعلق به استاد خود، مرحوم آيه الله شعراني است، مي آورد که در آن، کتاب فصل الخطاب محدث نوري، نقد شده است.
    در يک فراز از آن نسخه، مرحوم آيه الله شعراني به مناسبت اين که محدث نوري براي اثبات مدعاي خود به جزيره ي خضرا استناد مي کند، به اين داستان اشاره کرده و مي فرمايند:
    «حکايت جزيره ي خضرا، جعلي است و در جعلي بودن آن هيچ شکي نيست. »(2)
    استاد حسن زاده ي آملي در اثر ديگر خود به نام هزار و يک نکته عين همين عبارت مرحوم آيه الله شعراني مي آورند:
    «داستان جزيره ي خضرا، ساختگي است و در ساختگي بودن آن هيچ شکي نيست، و اصل اين فقيه، چنين است که: مردي از مشرق به مغرب دور سفر کرده است، کسي به نام «مهدي فاطمي» حکمران آن ديار بوده است و بعد از او فرزندانش حکومت مي کرده اند و نام يکي از سرزمين هاي آن جا خضرا بوده است. اين مسافر پس از بازگشت از آن جا حکايت دولت اولاد مهدي فاطمي را نقل کرده است، پس از آن برخي از عوام، به خاطر تشابه اسمي، او از امام زمان (عج) پنداشته اند و حقيقت، اين چنين واژگونه گشته است. » (3)
    ديدگاه استاد محمد باقر بهبودي

    آقاي محمد باقر بهبودي، افزون بر سي سال است که به کار بررسي احاديث، اشتغال دارد. وي تعليقه هاي سودمندي بر 110 جلد کتاب بحارالانوار نوشته است، هنگامي که به جلد 52 بحارالانوار و داستان جزيره ي خضراء مي رسد مي نويسد:
    «داستان جزيره ي خضرا تخيلي است که نويسنده ي آن به رسم قصه پردازان، آن را تنظيم کرده است. اين گونه قصه پردازي، شيوه ي مشهوري است که در روزگار ما آن را «رمانتيک» مي گويند. داستان هاي رمانتيک در خوانندگان، تأثير زيادي دارد و آن ها را به سوي خود جلب مي کند. اگر مردم بدانند که اين داستان ها تخيلي و غير واقعي است، نقل آن ها مشکل آفرين نيست. »
    و در پانوشت ديگر همين جلد از بحارالانوار مي نويسد:
    «اين قصه از ساخته هاي فرقه ي «حشويه» است، زيرا آنان اعتقاد دارند که: قرآن از نظر لفظي، تحريف شده است. »
    ديدگاه شيخ آغا بزرگ تهراني

    يکي از آثار ماندگار اسلامي، کتاب طبقات اعلام الشيعه اثر دانشور توانا، علامه شيخ آغا بزرگ تهراني است. وي در جلد پنجم اين کتاب به نقد و معرفي «علي بن فاضل مازندراني» قهرمان اصلي داستان جزيره ي خضرا پرداخته و مي نويسد:
    علي بن فاضل مازندراني کسي است که «طيبي کوفي» از او اسطوره ي «جزيره ي خضرا» را نقل کرده است (ر. ک الذريعه، ج 5، پاورقي هاي ص 105 و 106 ). طيبي کوفي نيز اين قصه را به واسطه دو شيخ فاضل: شمس الدين محمد بن نجيح حلي و جلال الدين عبدالله بن حوام نقل مي کند. اين دو نفر هم خود اين قصه را از «علي بن فاضل» در سامرا شنيده اند. پس طيبي اين قصه را شفاها از بازگو کننده ي آن در سامرا شنيده است. در اين صورت، اگر واضع قصه، طيبي باشد پس نقل کننده و راويان، همه خيالي هستند؛ هم چنين کتاب فوائد الشمسيه (که البته در مورد اين کتاب بعيد است).
    خلاصه، آشکار مي شود که واضع قصه، آن را از زبان يک مرد خيالي که آن را «شمس الدين محمد» صاحب فوائد ناميده، جعل کرده است.
    قاضي شوشتري در مجلس اول از کتاب مجالس المؤمنين هنگامي که از جغرافياي سرزمين هاي شيعه سخن مي گويد، بر همين مطلب اشاره دارد و مي نويسد:
    «شهيد، قصه جزيره خضرا را به علي بن فاضل مازندراني، اسناد داده است. »
    ما در الذريعه جلد 5 گفته ايم که: ساختن چنين داستان هايي براي انس گرفتن به ياد دوست است، اما اعتقادي به درستي آن نيست. (4)
    ديدگاه شيخ جعفر کاشف الغطاء

    شيخ جعفر کاشف الغطاء از فقيهان نامدار شيعه است. وي از شاگردان سيد بهبهاني و سيد بحرالعلوم و به زهد و تقوا مشهور بود. از کتاب هاي اوست: اثبات الفرقه الناجيه، احکام الاموات، بغيه الطالب، و کتاب هاي ديگراست. يکي از آثار نفيس او الحق المبين في تصويب المجتهدين است. وي در سال 1277 ه.ق در نجف اشرف وفات نمود و در همان جا دفن شد.
    وي درباره ي جزيره ي خضرا مي گويد:
    «و منها اعتمادهم علي کل روايه حتي ان بعض فضلائهم رأي في بعض الکتب المهجوره الموضوعه لذکر ما يرويه القصاص من أن جزيره في البحر تدعي الجزيره الخضراء فيها دور لصاحب الزمان فيها عياله و أولاده فذهب في طلبها حتي وصل ألي مصر فبلغه انها جزيره فيها طوائف من النصاري. و کأنه لم ير الأخبار الداله علي عدم وقوع الرؤيه من أحد بعد الغيبه الکبري و لا تتبع کلمات العلماء الدلاله علي ذلک. »
    « و از اخبار شگفت انگيز اخباريان، اعتماد آنان به هر روايتي است.حتي برخي از فضلاي آنان از کتاب هاي مهجور و ساختگي، حکايتي را مي آوردند که افسانه سرايان نقل کرده اند: جزيره اي است در دريا به نام جزيره خضرا و در آن خانه هاي صاحب الزمان و خانواده و اولادش قرار دارد. او [قهرمان داستان] نيز به آنجا مي رود و مي بيند که در آن جزيره، گروهي از نصارا وجود دارند.
    گويا او اخباري را که دلالت دارد بر عدم وقوع رؤيت در غيبت کبري نديده و نه هم کلمات علما را که بر اين مطلب دلالت مي کند، تتبع کرده است. »(5)
    بزرگان ديگر هم، قصه ي جزيره ي خضرا و نيز داستان ابن انباري را باطل دانسته اند؛ في المثل آيه الله قاضي طباطبائي در پانوشت هايي که بر کتاب الانوار نعمانيه نوشته است، اين دو داستان را بي اساس دانسته است.
    هم چنين در کتاب الذريعه الي تصانيف الشيعه تأليف شيخ آغا بزرگ تهراني، جلدهاي 5 و 6 به مناسبت از اين دو داستان جعلي، ياد شده و مصحح آن، در پاورقي توضيحي به طور مفصل آن ها را نقد کرده و «رمانتيک» و «افسانه اي» خوانده است.
    حرف آخر

    آقاي ناجي نجار در فصل دوم کتاب خود، تحت عنوان «ردود و مناقشات (6)» و نيز آقاي مهدي پور در يادداشت ششم از تحقيقات خود بر کتاب جزيره ي خضرا، تحت عنوان «پاسخ به شبهات (7)» به چند تن از دانشمنداني که داستان جزيره ي خضرا را جعلي و افسانه اي دانسته اند، تاخته اند و هر يک را - به زعم خويش - از ميدان به در کرده اند. اما با تأسف بايد گفت که در نقل و نقد نظريات، شرط انصاف و امانت را به جا نياورده اند، به طوري که سخنان برخي از آن بزرگان را يا وارونه جلوه داده و يا بسيار سطحي و بي دليل با آنها برخورد کرده اند؛ في المثل - همان طور که در نقد دوم همين کتاب خوانديد - يکي از ايرادهايي که علامه شوشتري، صاحب قاموس الرجال، بر داستان جزيره ي خضرا دارند اين است که: «اين داستان، سند معتبري ندارد». آقاي ناجي نجار و مهدي پور در پاسخ به اين ايراد ايشان گفته اند: «در يادداشت اول، در مورد اعتبار سند داستان، به قدر کافي، بحث کرده ايم» وقتي که به يادداشت اول ايشان رجوع مي کنيم، مي بينيم که فقط نام چند تن از نويسندگاني که اين داستان را در کتاب هاي خود آورده اند، فهرست کرده اند. غافل از اين که اکثر کساني که ايشان براي اعتبار سند داستان، نامشان را آورده اند، مطالب خود را از مرحوم مجلسي - رضوان الله عليه - گرفته اند و مجلسي هم در جلد 52 بحارالانوار در آغاز داستان، آب پاکي را بر روي دست همه مي ريزد و با صراحت و روشني مي فرمايد:
    «من چون اين داستان را در کتاب هاي معتبر نديدم، آن را در بخش جداگانه اي آوردم. »
    و کسان ديگري هم چون شهيد اول و محقق کرکي که جلوتر از مجلسي بوده اند و ادعا شده که آنان در کتاب هاي خود آورده اند، در آثارشان هيچ نامي از جزيره ي خضرا نيست و در واقع، انتساب چنين داستاني به آنان، به کلي بي اساس است.
    علامه شوشتري فرموده اند: «با وجود سيد الشمس الدين، نايب خاص حضرت حجت، در جزيره چه نيازي به مطرح بودن نام پنج تن از علماي بزرگوار (کليني، ابن بابويه، سيد مرتضي، شيخ طوسي و محقق حلي ) بوده است. »
    آقاي ناجي نجار و مهدي پور با برخوردي سبک با اين عالم بزرگ، گفته اند: «اين اعتراض آقاي شوشتري بي مورد است، زيرا ياد آن پنج نفر براي تقليد و مراجعه نبوده است و ثانيا علي بن فاضل ساليان متمادي در آن جا نبوده است که نام همه ي دانشمندان را بشنود . »
    بايد به ايشان گفت که:
    هر کس که تا حدودي با علوم حوزوي آشنا باشد، نيک مي داند که نام اين پنج عالم بزرگوار معمولا در مسائل فقهي و مقدمات مراجعه و تقليد برده مي شود، البته نه اين که از آنان تقليد کنند بلکه در موضوعاتي که مربوط به فقه و حديث است از آنان فراوان ياد مي شود، به طوري که بدون مدد جستن از نظريات آن ها هيچ فقيهي را توان گام زدن در ميدان فقه و فقاهت نيست.
    از اينان سؤال مي کنيم که شما به چه دليل مي گوييد که مطرح بودن نام پنج بزرگوار براي مراجعه و تقليد نبوده است؟ شايد بگويند: به اين دليل که سيد شمس الدين در آن جزيره نايب خاص حضرت بوده است و همه به او رجوع مي کرده اند و ديگر جايي براي مراجعه به آن پنج نفر نبوده است.
    در اين صورت مي پرسيم: اگر براي مراجعه و تقليد نبوده پس به چه منظور بوده است؟ و شيخ مفيد چه چيزي از آن بزرگواران کم داشت که نامي از او برده نمي شد؟
    و ديگر اين که نه هيجده روز بلکه اگر کسي يک هفته در درس هاي سطح بالاي حوزه و گفت وگوهاي فقهي و علمي آن شرکت جويد، نام علماي طراز اول قديم و جديد را چندين و چند بار خواهد شنيد و دانشمندان برجسته و مطرح را خواهد شناخت.
    يکي ديگر از وارونه سازي هاي ايشان اين است که در پاسخ به انتقاد آقاي سيد محمد صدر - که در همين کتاب آن را مطالعه کرديد - آورده است: «آقاي صدر، داستان جزيره ي خضرا را با داستان «ابن انباري» خلط کرده است و چنين خلط مبحثي از پژوهش گري چون ايشان بسيار دور است، زيرا داستان انباري در سال 522 ه. ق اتفاق افتاده و داستان علي بن فاضل در سال 690 ه.ق، راوي داستان علي بن فاضل، فردي مسلمان و پرهيزگار است ولي راوي داستان ابن انباري به شخصي مسيحي مي رسد. »
    خواننده ي هوشيار که در بخش اول همين کتاب، داستان جزيره ي خضرا و داستاني را که ابن انباري نقل کرده خوانده است، به خوبي دريافته که اين دو داستان، مدلول مشترکي دارند و از چند جهت به هم شبيه اند؛ مثل فرزنددار بودن حضرت حجت و يا رؤيت ايشان و يا کيفيت روابط اجتماعي و نظام حاکم بر جزيره و يا... ، و آن چه را که آقاي صدر بحث کرده مورد انتقاد قرار داده اند، مدلول مشترک اين دو روايت است و اصلا بحثي درباره ي سند و راويان آن ها نکرده است. اما آقاي ناجي نجار و مهدي پور براي لوث کردن و سبک جلوه دادن اين انتقاد اساسي و عميق، بحث را منحرف مي کنند و به آقاي صدر اعتراض مي کنند که چرا اين دو داستان را به يک چوب مي رانيد.
    برخورد ديگر ايشان براي اعتبار بخشيدن به داستان جزيره اين است که در ضمن توثيق هايي که براي آن مي آورد مي گويد: «فضل بن يحيي، شخصيتي است که آيه الله خوئي او را ستوده است» و از اين طريق خواسته اند که از ايشان هم تأييدي براي اين داستان آورده باشند و حال آن که آيه الله العظمي خوئي (ره) در جواب استفتايي درباره ي داستان مي فرمايند: «الروايه المزبوره ليست معتبره (8)»
    پی‏نوشتها:

    1. حجر (15) آيه ي 9.
    2. آيه الله حسن زاده ي آملي، هشت رساله ي عربي، ص 288.
    3. هزار و يک نکته، نکته ي 990.
    4. شيخ آغا بزرگ تهراني، طبقات اعلام الشيعه، ج 5، ص 145.
    5. حق المبين في تصويب المجتهدين (چاپ سنگي) ص 87.
    6. ناجي النجار، الجزيره الخضرا ء و قضيه مثلث برمودا ص 310 - 373.
    7. علي اکبر مهدي پور، همان.
    8. مسائل و ردود، ص 126.

    منبع: کتاب جزيره ي خضرا افسانه يا واقعيت؟

    پناه می برم به خدا از آن کس که می رنجاند و به دیگران برای جلوگیری از انجامش هشدار می دهد


    امام على (ع) :

    اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، حرص به دنيا، بخل ورزى به زيادى، رياكارى در عمل، و خود رأيى.
    غررالحكم، ج2، ص451، ح3260



    هیچ ادعایی ندارم فقط اونی که مقصر بود و اونی که به خاطر رفاقتش با مقصر طرفداریشو کرد و اونی که بخاطر خویشاوندی حق رو ناحق کرد را واگذار کردم به خدا

    از این لحظه دیگه ازشون هیچ انتظاری ندارم و هیچ توضیح و پیشنهادی هم از اونها قبول نمی کنم

    دیدار به قیامت نارفیق

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه