نام : محمد.
كنيه : ابو جعفر و ابوجعفر اول .
القاب : باقر, شاكر, هادى , امين , شبيه -به خاطر شباهت ايشان به پيامبراكرم (ص )-.
مـشهورترين لقب آن حضرت , باقر است . پيامبر اكرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به اين لقب, ملقب كرد و به ايشان سلام رساند.
منصب : معصوم هفتم و امام پنجم شيعيان .
تاريخ ولادت : اول رجب سال 57 هجرى .
برخى از مورخان , ولادت ايشان را در سوم صفر سال 57 هجرى دانسته اند.
محل تولد: مدينه مشرفه , در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى ).
نسب پدرى : امام زين العابدين , على بن حسين بن على بن ابى طالب (ع ).
نام مادر: فاطمه , دختر امام حسن مجتبى (ع ) كه مكنى به ام عبداللّه بود.
ايـن بـانـوى ارجـمـند, از زنان بزرگ عصر خويش بود كه امام صادق (ع ) درباره شان و منزلت او, فـرمـود: جـده ام , فـاطمه بنت حسن , صديقه بود و در آل امام حسن (ع ) زنى به درجه و مرتبه او نرسيد.
چـون نـسـب امـام مـحـمـد بـاقر(ع ), هم از پدر و هم از مادر, به امام اميرالمؤمنين (ع )و فاطمه زهرا(س ) مى رسد, به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى شود.
مـدت امـامـت : از زمـان شهادت پدرش , امام زين العابدين (ع ) در سال 95 تا سال114 هجرى , به مدت 20 سال .
تاريخ و سبب شهادت : هفتم ذى حجه سال 114 هجرى , در سن 57 سالگى (و به قولى ربيع الاول يا ربيع الاخر سال 114 هجرى ) به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد عبدالملك , در ايام خلافت هشام بن عبدالملك , به آن حضرت خورانيد.
محل دفن : قبرستان بقيع , در مدينه مشرفه , در جوار قبر پدرش , امام زين العابدين (ع ) و عمويش , امام حسن مجتبى (ع ) و فرزندش , امام صادق (ع ).
همسران :1. ام فروه بنت قاسم . 2. ام حكيم و چند ام ولد.
فرزندان :1. امام جعفر صادق (ع ). 2. عبداللّه . 3. ابراهيم . 4. عبيداللّه . 5. على .6. زينب . 7. ام سلمه .
اصحاب :
تعداد اصحاب , ياران و راويان آن حضرت , بيش از آن است كه بتوان نام همه آنان را در اين جا آورد, به ناچار نام برخى از بزرگان آنان را ذكر مى كنيم :
ايـن شـش نـفـر, در علم رجال , به اصحاب اجماع اولى شهرت يافته اند كه فقها وحديث شناسان شيعه , اتفاق نظر و اجماع دارند بر صحت نقل روايت آنان از امام معصوم (ع ).
مـشهورترين لقب آن حضرت , باقر است . پيامبر اكرم (ص ) به واسطه جابربن عبداللّه انصارى , آن حضرت را به اين لقب, ملقب كرد و به ايشان سلام رساند.
زمامداران معاصر
 1. معاوية بن ابى سفيان (35- 60ق .).
از مـيان خلفاى مذكور, تنها عبداللّه بن زبير, كه به مدت ده سال بر حجاز و عراق حكومت كرد, از غير بنى اميه بود و بقيه , همگى از سلسله بنى اميه و از دو تيره فرزندان ابوسفيان و فرزندان حكم بـن عـاص بـودند و تمامى آنان جز معاوية بن يزيد(معروف به معاويه ثانى ) و عمربن عبدالعزيز در اذيت و آزار اهل بيت پيامبراكرم (ص ) و امامان شيعه اتفاق داشتند.
رويدادهاى مهم 1. حـضـور امـام مـحـمد باقر (ع ) در واقعه كربلا, در سن چهار سالگى , به همراه پدرش , امام زين العابدين (ع ) در محرم سال 61 هجرى .
داستان ها 1. موعظه امام محمد باقر (ع ) به صوفى عصرش محمد بن منكدر, يكى از متصوفان مشهور عصر خويش بود كه در عبادت ظاهرى و انجام فرايض و مـسـتحبات اسلامى سعى بليغى داشت , به طورى كه از همه كارها دست برداشته , تنها به عبادت مى پرداخت .
او اوقـات شـب را مـيان خود, مادر و خواهر خويش تقسيم كرده بود تا هر كدام ازآنان ثلث شب را بيدار بوده و به نماز و تهجد بپردازند. چون خواهرش درگذشت ,شب را با مادرش تقسيم كرد كه هر كدام نيمى از آن را مشغول عبادت باشند و چون مادرش وفات يافت , وى تمام شب را بيدار بود و به راز و نياز مى پرداخت .
مـحـمـد بن منكدر روزى در جمع مريدانش گفت : من گمان نداشتم كه على بن حسين (زين الـعـابـدين ) خلفى چون خود به يادگار گذاشته باشد تا اين كه روزى فرزندش محمد باقر (ع ) را ديـدم و خـواسـتـم وى را پندى دهم , اما او به من پندى داد ودرسى آموخت . مريدانش پرسيدند: مـحـمـد باقر (ع ) به چه چيز تو را پند داد؟
وى جريان ملاقات خويش با امام محمد باقر (ع ) را اين گونه بيان كرد: در يـكـى از روزهاى بسيار گرم , براى انجام كارى به بيرون مدينه مى رفتم , در بين راه محمد بن على (ع ) را ديدم كه فربه و تناور بود و بر دو غلام خويش تكيه كرده ,مى آمد. با خود گفتم بزرگى از بـزرگـان قـريـش براى طلب دنيا در چنين حالتى بيرون آمده است , هم اكنون وى را موعظه خواهم كرد. هـمـيـن كه به او رسيدم , سلام كردم . محمد بن على (ع ) نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام مرا داد.
محاجّه امام باقر با دشمن اميرالمؤمنين عليهما السلام
عبدالله بن نافع كه از خوارج بود مى گفت: اگر مى دانستم كه در شرق و غرب زمين كسى هست كه با من بحث كند و بگويد: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق كشت و بر آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پيش او مى رفتم تا با من مخاصمه كند.
به او گفتند: حتى در ميان اولاد على هم كسى را نمى شناسى؟! گفت: مگر در ميان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: اين اولين نادانى توست كه فكر مى كنى اولاد على از عالم و دانشمند خالى است.
گفت: امروز عالم اولاد على كيست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسين (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدينه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى خواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و شامگاه از من و پدرم بيزارى مى كند.
ابوبصير گفت :يابن رسول الله (ص) او مى گويد: اگر در شرق و غرب زمين كسى يافت بشود كه بگويد: على بن ابى طالب اهل نهروان رابه نا حق نكشت من پيش او رفته و با او محاجه مى كنم.
امام فرمود: براى مناظره پيش من آمده است؟ ابوبصير گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: بروبارش را پايين بياور و بگو فردا به ملاقات من بيايد.
عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله عليه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع كرد و پيش آنها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولايت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتى و فضيلتى از على بن ابى طالب صلوات الله عليه مى داند بگويد.
آنها بپاخاسته و آنچه مى دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم اين مناقب را مى دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى كه جريان حكمين را قبول كرد كافر شد!
در همين وقت روايت خيبر را خواندند كه رسول الله (ص) در حق على (ع) فرمود: «لا عطين الراية غداً رجلاً يُحبّ اللّهَ و رسولّه و يحبّه اللّهُ و رسولُه كرّارٌ غيرُ فرّار لاٍيرجع حتى يفتحَ اللّه على يديه».
(به خدا سوگند فردا پرچم را به دست کسي خواهم سپرد که او خدا و رسولش را دوست مي دارد و خدا و رسولش نيز او را، کسي که بر دشمن يورش مي برد و از او نمي گريزد، بازنمي گردد مگر آنکه خداوند پيروزي را با دستاش محقق مي سازد.)
امام (ع) به عبدالله فرمود: درباره اين حديث چه مى گويى؟ گفت: راست است و شكى در آن نيست وليكن على بعداً كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند بگو ببينم روزى كه خدا على را دوست داشت مى دانست كه اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ اگر بگويى: نه كافر شده اى .
گفت: مى دانست. فرمود: آيا او را بر اين دوست مى داشت كه به طاعت عمل كند يا به معصيت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او.
امام فرمود: پس برخيز در حالى كه مغلوب شده اى. عبدالله برخاست و مى گفت:
«حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر(بقره/187)، الله اعلم حيث يجعل رسالته(انعام/124)
تا رشته سپيد صبح، از رشته سياه (شب) براي شما آشکار گردد! و خداوند آگاهتر است که رسالت خويش را کجا قرار دهد!
امام باقر عليه السلام و آخوند درباري
زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه اى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح نيز از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى كشيد و ناله مى كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مى گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟ گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده ايم .
چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مى كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه بده ما با اجازه او نيامده ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى برد. ( 2 )
عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه بنى اميه بسيار تعظيمش مى كردند، حتى در ميان مردم جار مى زدند: كسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بينى، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعنى ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه هاى وحى را به صورت خرابه ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهى خداى خويش را ملاقات كردند.
اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسيارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدينه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتى بوجود آيد و همه بر يك مفتى گرد آيند، ولى به شرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چيزى نقل نكنى، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزى از على (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).
در اين كتاب كه شامل هزار و هفتصد و بيست حديث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حديث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حديث، از ابوهريره پنجاه حديث، از عايشه چهل و هشت حديث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حديث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام حتى يك حديث هم نقل نشده است.
وصيت امام باقر عليه السلام در آخرين لحظات
شيخ كلينى در كتاب كافى به سند خود از امام رضا (ع) روايت كرده است كه امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى كه به درود حيات گفتم زمين را برايم بشكافيد و قبرى مهيا كنيد پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصديق كنيد.
نگارنده: اين فرمايش بدان دليل بوده است كه امام باقر (ع) شكافتن زمين را از برخى جهات بهتر مى دانسته اگر چه فضيلت لحد بالاتر بوده است.
كلينى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: پدرم هر آنچه از كتب و سلاح و آثار و امانات انبياء در نزد خود داشت، به من به وديعت سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسيد به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قريش را دعوت كردم كه يكى از آنان نافع مولاى عبد الله بن عمر بود.
پس به من فرمود: «بنويس اين چيزى است كه يعقوب فرزندانش را بدان وصيت كرد كه اى فرزندانم خداوند دين را براى شما برگزيد، پس نميريد مگر آنكه تسليم رضاى خداوند باشيد. »و وصيت كرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مى دهد كه او را به جامه بردى كه هر جمعه در آن نماز مى خواند كفن كند و عمامه اش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمين بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهاى كفن او را باز كند.
سپس به شهود فرمود: بازگرديد خداوند شما را رحمت كند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در اين وصيت چه بود كه بر آن شاهد طلب كردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخيزند به اين بهانه كه به تو وصيت نكرده ام و مى خواستم بدين وسيله حجت و دليلى براى تو قرار داده باشم. در حقيقت امام (ع) مى خواست به اين وسيله همگان بدانند كه جعفر بن محمد (ع) ، وصى و جانشين و امام بعد از اوست.
كلينى در كافى به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: پدرم روزى در ايام بيماريش به من گفت: پسرم گروهى از قريشيان ساكن مدينه را بدينجا فراخوان تا آنها را گواه بگيرم. من نيز چنين كردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى كه من دنيا را وداع گفتم مرا بشوى و كفن كن و قبرم را چهار انگشت بالاتر از زمين قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض كردم: اگر مرا (در خلوت هم) به اين كارها امر مى كردى، انجام مى دادم. چرا درخواستى تا عده اى را به عنوان شاهد به نزدت بياورم؟ فرمود: پسرم مى خواستم با تو نزاع نكنند. (يعنى در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نكنند و بدانند كه تو وصى منى) .
كلينى در كافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: پدرم در وصيتش نوشته بود كه وى را در سه جامه كفن كنم. يكى رداى جمره اى او بود كه در روز جمعه با آن نماز مى خواند و دو پيراهن ديگر. پس به وى عرض كردم: چرا اينها را مى نويسى؟فرمود: مى ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگويند او را در چهار يا پنج جامه كفن كن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو كفن محسوب مكن بلكه عمامه از چيزهايى است كه بدن را به آن مى پوشانند.
شيخ كلينى در كافى به سند خود نقل كرده است كه امام باقر (ع) وصيت كرد كه هشتصد درهم براى برگزارى مراسم سوگوارى او اختصاص دهند و اين كار را از سنت مى دانست. زيرا پيامبر مى فرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آريد، آنان نيز به وصيتش عمل كردند. (3)
پي نوشت:
منابع:
خاندان عصمت، سيد تقى واردى
روضه كافى: ص 349 حديث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار
1. زرارة بن اعين .
2. معروف بن خربوذمكى .
3. ابو بصير اسدى .
4. فضيل بن يسار.
5. محمدبن مسلم .
6. يزيد بن معاويه عجلى .
7. حمران بن اعين .
8. بكير بن اعين .
9. عبدالملك بن اعين .
10. عبدالرحمن بن اعين .
11. محمد بن اسماعيل بن بزيع .
12. عبداللّه بن ميمون .
13. محمد بن مروان .
14. اسماعيل بن فضل هاشمى .
15. ابو هارون مكفوف .
16. ظريف بن ناصح .
17. سعيد بن ظريف .
18. اسماعيل بن جابر خثعمى .
19. عقبة بن بشير اسدى .
20. كميت بن زيد اسدى .
21. جابر بن يزيد جعفى . 2. يزيد بن معاويه (60- 64ق .). 3. معاوية بن يزيد (64- 64ق .). 4. عبداللّه بن زبير (64- 73ق .). 5. مروان بن حكم (64- 65ق .). 6. عبدالملك بن مروان (65- 86ق .). 7. وليد بن عبدالملك (86- 96ق .). 8. سليمان بن عبدالملك (96-99ق .). 9. عمربن عبدالعزيز (99- 101ق .). 10. يزيد بن عبد الملك (101- 105ق .). 11. هشام بن عبدالملك (105- 125ق .). 2. شهادت امام زين العابدين (ع ), پدر ارجمند امام محمد باقر (ع ), در سال 95هجرى . 3. مباحثات و احتجاجات امام محمد باقر (ع ) با بزرگان مذاهب و اديان , درباره اثبات حقانيت اهل بيت (ع ). 4. ضـرب سـكه اسلامى , براى پول رايج خلافت اسلامى , و اسقاط سكه رومى توسط عبدالملك بن مروان , در سال 76 هجرى , با مشورت و يارى امام محمدباقر(ع ).(1) 5. احضار امام محمد باقر (ع ) و فرزندش , امام جعفر صادق (ع ) به شام از سوى هشام بن عبدالملك . 6. تـاسـيس پايه هاى اصلى حوزه علوم اهل بيت (ع ) در مدينه , و تربيت شاگردان مبرز توسط امام محمد باقر(ع ). 7. مـسـمـومـيت و شهادت امام محمد باقر (ع ), درسال 114 هجرى , به دست ابراهيم بن وليد بن عبدالملك , والى مدينه , به دستور خليفه وقت , هشام بن عبدالملك . 8. به خاك سپارى بدن مطهر امام محمد باقر (ع ) در قبرستان بقيع , در مدينه , دركنار قبر پدرش , امـام زيـن الـعـابـديـن (ع ) و عمويش , امام حسن مجتبى (ع ), توسطامام جعفر صادق (ع ) و ساير بازماندگان . 1- سيرة الائمة الاثنى عشر, ج2 , ص 221. لازم بـه ذكـر اسـت گـرچـه سـال ضـرب سكه اسلامى , معاصر با دوران امامت حضرت امام زين الـعـابدين (ع )بوده است , اما در ايام , امام محمد باقر(ع ) نيز همچون پدر گرامى اش ملجا علمى و ديـنـى امت بود. به همين دليل , كمك رسانى به خليفه وقت و تشويق او در يك امر مهم اسلامى و سـياسى و اقتصادى , توسط آن حضرت , استبعادى ندارد و يا ممكن است عمل امام محمد باقر (ع ) به اشاره پدر گرامى وى امام زين العابدين (ع ) انجام يافته باشد. 2 - كافى: ج 3 ص 171 - 172. 3 - سيره معصومان، ج 5، ص 45، سيد محسن امين، ترجمه: على حجتى كرمانى