منابع مقاله:فصلنامه نامه مفید، شماره 30، اسماعیل پور، ابوالقاسم (1)؛
تاریخ دریافت: 15/12/80 تاریخ تأیید: 3/3/81
چکیده:
کیش گنوسی یاGnosticism در زمره مکاتب مهم دینی - عرفانی صدرِ مسیحیت است. در این جستار، مکاتب مهم گنوسی سده های دوم و سوم میلادی مورد تحلیل قرار می گیرد. مکاتب گنوسی عمدة مبتنی بر آراء عارفان صدر مسیحیت، مانند: شمعون مُغ، والنتین، مرقیون و بازیلیدس است. صبغه عرفان در ادبیات هرمسی و در کیش مندایی، صبّی یا مغتسله مکمل تحلیل کیش گنوسی است.
موضوع تازه ای که در این مقاله مطرح می شود، طرح عرفان مانوی است که از دل کیش گنوسیِ صدر مسیحیت برآمده و در سده سوم میلادی، روشنفکران دینی شرق (پیروان دیناوریه در خراسان) و نحله های دینی - عرفانی غرب (آسیای صغیر، سوریه و مصر) را سخت تحت تأثیر قرار داده است. بن مایه عرفانی مانویت، عبارت است از: هبوط روح از عالم نور به این جهان. در این مکتب، رسالتِ انسان، آزاد کردنِ پاره های روح علوی محبوس در پیکر مادی، رستگار شدن روح و پیوستن به جهان نور است.
واژگان کلیدی : گنوستی سیزم، ادبیات هرمسی، عرفان مندایی، گنوسیس، عرفان مانوی مقدمه
ظهور مانویت در سده سوم میلادی، در پهنه فرهنگ بشری جلوه ها و بازتابهای چند گانه و گسترده داشته است، بطوری که تأثیرات این باور را، در ابعاد دینی، عرفانی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ادبی می توان مشاهده کرد. به گمان نگارنده، مهمترین و دیرنده ترین بازتاب مانویت همان بعد عرفانی آن است که در عرفان ایرانیِ بعد از اسلام نیز مؤثر افتاد و هنوز هم به عنوان نگرشی عرفانی قابل توجه است.
مانویت در بُعدِ دینی، به گونه کیشی فراگیر، در سده های سوم تا نهم میلادی عرض اندام کرد و گستره جغرافیاییِ وسیعی را فرا گرفت که از سمت شرق، تا چین و از سمت غرب، تا بیزانس و روم امتداد داشت و بعدها تا قرون وسطی به صورت فرقه های پراکنده، در ایران، سوریه، مصر، افریقا، بلغارستان، یوگوسلاوی و فرانسه به حیات دینی خود ادامه داد. اما آنچه امروز از جنبه تشکیلات دینی مانویان باقی مانده، چندان چشمگیر نیست و اهمیت آن، بیشتر از لحاظ تأثیر گذاری عرفانی، اسطوره های هنری و ادبی است.
بنابراین، آنچه امروزه برای ما ایرانیانِ آغاز هزاره سوم حائز اهمیت است و درس آموز خواهد بود، بعدِ دینی کیش مانی نیست، بلکه بعد اسطوره ای، عرفانی و هنریِ آن است. در این جا ضمن بررسی ریشه های عرفان گنوسی، به جنبه ی عرفانی اسطوره ای مانویت اشاره خواهیم داشت و تأثیر آن را بر فرهنگ، هنر و ادبیات ایرانی بررسی خواهیم کرد. عارفان بزرگ صدر مسیحیت
عرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی (Gnosticism) دارد و به راستی گسترنده باورهای گنوسی است. پایه گذارانِ کیش گنوسی مانند شمعون مُغ، (Simon the Magus) مرقیون، (Marcion) بازیلیدس (Basilides) و والنتین (Valentinus) در سده های دوم و سوم مسیحی هرگز مدعیِ نهاد دینیِ گسترده ای نبودند. آنان روشنفکران دینیِ صدرِ مسیحیت بودند که بیشتر به نواندیشیِ دینی - عرفانی نظر داشتند تا ادعای پیامبریِ نو ظهور که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. اما، مانی که در میان جامعه مَندایی - گنوسیِ سده سوم پرورش یافته بود، ادعای پیامبری و جهان گستریِ کیش خود را در سر داشت و تا حدی نیز به این ادعا جامه عمل پوشاند. ولی گذر تاریخ سرانجام ثابت کرد که مانویت فی نفسه باوری نواندیش و عرفانی در صدر مسیحیت بوده است. با این وجود، چندین قرن به صورت تشکیلات دینیِ وسیعی درآمد، ولی سرانجام در بعد تشکیلات دینی شکست خورد و از نو به صورت مکتبی عرفانی درآمد و به حیات خود ادامه داد. آشکار است که شناختِ ریشه های عرفان مانوی، مستلزمِ کاوش در آراء عرفانیِ نخستین پایه گذارانِ کیش گنوسی است و ما در این جا به اختصار به آن خواهیم پرداخت.
شمعون مُغ نخستین گنوسی یا عارف مسیحی، اهل شو مِرون و معاصر حواریون حضرت مسیح بود که خود را صاحب «روح خداوند» یا «قدرت عظیم خداوندگار» می دانست. او زنی را به نام هلنا (Helena) در روسپی خانه شهرِ صور یافته بود و همیشه همراه خود می برد و می گفت که این زن روحِ هبوط کرده از آسمان است و در این جهانِ پستِ مادی اسیر است. اما شمعون همه جا عنوان می کرد که هلنا را نجات بخشیده است.(2)
شمعونیان معتقد بودند که «خداوند نیروی واحدی است که به <دو جهانِ>زیرین و زبرین بخش گردیده است. او زاینده خویش است و خود را رشد می دهد. او خود را می جوید و می یابد، مادر و پدر خویش است...، او یکی و ریشه همه است. این وجود یکتا، بوده و هست و خواهد بود. او برفراز، در قدرتِ زاده نشده خویش است، در پایین در جویبارها (یعنی در جهانِ مادی) در صُوَر ظهور دارد، و در فراز با قدرت بیکرانِ ملکوتی به سر می برد تا صورتِ وی به کمالِ مطلق برسد. (بهار: 141)
بدین گونه، نخستین نگرشِ عرفانیِ صدرِ مسیحیت(3) بیشتر بر ریشه واحد قلمروِ روح و جاودانگیِ آن تاکید داشت و روح ازلی بعدها همچون هلنا هبوط می کند و در این جهان پستِ مادی اسیر می شود. غربت گنوسیان، در واقع همان غریبگیِ روح ازلی، در این جهانِ خاکی است. البته این بدان معنا نیست که خداوند ازلی هبوط می کند، بلکه عنصر ازلی، وجودِ مادینه ای از خود برون می زاید به نام اپی نوئیا (Epinoia) (= تفکر) و هموست که به عنوان پاره ای از وجود ازلیِ خداوند بر این جهان هبوط می کند. او همان مادرِ آسمانی است که فرشتگانی زاد. اما این فرشتگان از وجود پدرِ آسمانی خود بی خبر بودند. پس مادر آسمانیِ خود را به زمین فرو کشیدند و محبوس کردند. اما شمعون او را کشف کرد و نجات داد. پس، هر که به عرفان شمعونی گرایش می یافت، معتقد بود که با شناخت این روح با وجودِ ازلیِ هبوط کرده، نجات خواهد یافت. رسالت او در این جهان، آزاد کردنِ روح ازلی است. هر که روح علویِ خویش از تن رها کند، به گنوسیس (Gnosis) (معرفت) دست خواهد یافت و گنوستیک (Gnostic) (عارف، شناسا) خواهد شد.
به زعمِ شمعون، هر عارف می تواند به شکل روح القدس در این جهان پدیدار شود و درباره اصلِ آسمانیِ خود سخن گوید و آدمیان را به سرچشمه ایزدیِ خود رهنمون گردد. در نتیجه به نظرِ شمعون معرفت یافتن به تبار آسمانیِ روح شرط رستگاری است، نه پرهیزگاری و تقوا.
والنتین، یکی از عارفان بزرگ سده دوم میلادی، در حدود 100 م. در مصر زاده شد و در سالهای 135-160 م، در روم به تعلیم پرداخت. بعد به اسکندریه رفت و حدود 180 م، در همان جا در گذشت. پژوهندگان گمان می برند که انجیلِ حقیقت (Gospel of Truth) نوشته اوست. این اثر در متون بازیافته نجع حَمادی آمده است:
«انجیلِ حقیقت، شادمانی است برای آنان که از پدرِ حقیقت، فیض معرفتش را دریافته اند، به واسطه قدرت کلامِ او که از بهشت فراز آمده است، آن که در تفکر و اندیشه پدرِ آسمانی است.( 21: 37-32)
انجیل حقیقت از آن رو «انجیل شادمانی» خوانده شده که برای کسانی که به معرفتِ پدرِ آسمانی دست یافته اند، شادی آور است. به پاسِ همین عرفانِ رستگاری بخشنده است که عارف به شادی و کمال دست می یابد.
والنتین به موجودی ازلی و بیکرانه اعتقاد داشت که ناشناخته مانده بود. این نیای ازلی چهار قوه بی کرانگی، تفکر، عقل و حقیقت را آفرید. از این چهار عنصر پدر و مادرِ همه چیز و همه کس پدید آمدند. کمال و سوفیا نیز واپسین آفریده او بودند. از میان این آفریده های مینویی، تنها عقل بود که خدا، یا نیای ازلی را می شناخت. پس، عقل خواست که به دیگر آفریده ها نیز خداوند را بشناساند. در این میانه، سوفیا نه تنها به شناخت خداوند نایل نشد، بلکه به شهوت و عشق در غلتید، او هماره آرزو داشت که به معرفت دست یابد. آرزویی محال که او را به قعر بی کرانگی در افکند. قدرتی آسمانی او را نجات داد، شهوت را از او دور کرد و او را به بهشت فراز آورد. اما اندوهِ نشناختنِ خداوند در سوفیا ماند و باز گمراه شد. اندوه و گمراهیِ سوفیا همه را مبهوت و مقهور کرد. همه اندیشیدند که آیا راه نجاتی خواهد بود؟
آنگاه مسیح و روح القدس به پیدایی آمدند. آنان وظیفه نجات سوفیا و برقراری آرامش را سرلوحه کار خویش قرار دادند. مسیح گنوس (معرفت) را به ارمغان می آورد و عیسی، زاده دیگر آسمانی، وظیفه نجات بخشی را بر عهده دارد.
جهانِ مادی در نظر والنتین به دست سوفیای زیرین آفریده می شود. سوفیای زیرین بازمانده همان سوفیای گمراه است که به روشنی و کمال دست نیافت و به معرفت نرسید. آدمیان و همه موجودات مادی از اصل آسمانیِ خود بی خبرند و در جهان مطلق به سر می برند. اما روح پنهان نهاده شده در آنها می تواند شکوفا شود و به معرفت رسد. (بهار: 154-160؛ (8 1: 37-32)
باز می بینیم که در مکتب عرفانیِ والنتینی نیز، با همه روایات اسطوره ایش سخن از دربند شدنِ روح در تنِ مادی است و نجاتِ روح شرط اصلیِ رستگاری است. آنچه که در نگرش شمعونی «هبوط روح» خوانده می شود، در نگرشِ والنتینی «دربند شدن و گمراهیِ روح» از اصل آسمانی ِ خویش است.
مرقیون، عارف دیگر صدرِ مسیحیت، اهل آسیای صغیر بود و دیدگاهی نوین در عرفان داشت. او بر عکس دو پیش کسوتِ خود، شمعون و والنتین، که مکتبشان شالوده ای اساطیری داشت، مکتبی نو در عرفان پدید آورد و انجیلی تازه نوشت که به نام او، انجیلِ مرقیون(--->17) معروف است. مرقیون ایمان را راه نجات می دانست و تاکیدی بر این نظرگاه رایج گنوسیان نداشت که می گفتند گنوس یا معرفت شرطِ نجات است. اما آنچه که او را در شمارِ گنوسیانِ طراز اول قرار می دهد، نه این باور، که اعتقاد اوست به دو خدا، نخست خدای بزرگ و ناشناخته ای که بسی در دوردستها، فراسوی آسمانها به سر می برد و اصلاً در کار آفرینش این جهانِ پست مادی دخالت ندارد، دوم خدای جهان آفرینی که این عالمِ خاکی زاده اوست. خدای ناشناخته پدرِ عیسی مسیح است و هر که بدو شناسا شود، رستگار و جاودانه گردد. اما روح با خدای ناشناخته کاملاً بیگانه است، حتی وقتی که نجات می یابد، از درک او عاجز است. عیسی مسیح روح انسانها را از این جهان مادی نجات می دهد. پس، مسیحِ مرقیون نه مسیحی زمینی که مسیحی آسمانی و منجی انسانهاست.
به گمان مرقیون، رستگاری از راه ایمان و به واسطه فیض الهی میسر است. منجی معرفت باطنی را نمی آموزد، او اصلاً تعلیم نمی دهد یا هدایت نمی کند، بلکه به مؤمنان فیض می بخشد که میان خدای ناشناخته و خدای جهان مادی ،آن نخستین را برگزینند.17;37-41:18
بازیلیدس، عارف دیگر سده دوم میلادی، در حدود سالهای 117 تا 161 می زیست. او از اسکندریه برخاست که ملتقای فرهنگیِ شرق و غرب بود. بازیلیدس نیز مانند مرقیون، به خدای ناشناخته اعتقاد داشت، اما او را به صورت خداوندگاری شخصی می پنداشت. او تحت تأثیر انجیل جعلیِ یوحنا بود و می گفت که خدای ناشناخته نطفه همگانی یا آشفتگیِ نخستین را از هیچ آفرید. عناصر آسمانی به بالا گریختند، اما تنها روح انسان بر جای ماند.
بازیلیدس معتقد بود که عیسی مسیح در هنگام تعمید در رود اردن به گنوس (معرفت) دست یافت و نخستین نمونه مینوییِ گنوسیان (عارفان) شد. انسانها به واسطه او از گوهر درونی خود، روحِ در بند، آگاه می شوند و با کسب معرفت به بهشت رهسپار خواهند شد. (الیاده: 33-32)
کارل گوستاو یونگ نوشته های کتاب هفت خطابه برای مردگان Seven Sermons to) (the Dead را به بازیلیدس نسبت داده است. معروف است که بازیلیدس بیست و چهار کتاب در تفسیر انجیل نوشته است. خود نیز انجیلی داشت که آن را «معرفت امورِ فراجهانی» می خواند و بر پایه تعالیم ماتیاس (Mathias) (از مریدان مسیح که پس از خودکشیِ یهودای خائن، جای او را گرفت تا دوازده حواری کامل شود) نگاشته شده بود.
بازیلیدس به شاگردان خویش می آموخت که باید خود را وقف دستیابی به «معرفت» کنند وآنان را به پنج سال سکوت وا می داشت و معتقد بود از هر هزار نفر، فقط یک تن می توانست سفر عرفانی را تکمیل کند و به «گنوس» برسد. میان عقاید عرفانیِ بازیلیدس و عرفان بودایی - هندو اشتراکاتی یافته اند، از جمله، روند تکوین جهان و آفریده شدنِ جهان از هیچ، در این آموزه ها، یکی است.
به نظر بازیلیدس نیز، خدای جهان آفرین از وجود خدای ناشناخته و از قلمرو اَبرکیهانی ناآگاه است. این غفلت در وجود انسانها نیز هست. او معتقد است که همه چیز از جهان پست به اقلیم اعلی می گراید، اما برای این گرایش و از میان بردن غفلت روح آدمیان، گنوس باید از آسمان نازل شود. این گنوس بنا به باور بازیلیدس، همان انجیل است. عیسی تجسم زمینی اشراق عظیم است. این اشراق، همان گنوس یا معرفت است که عیسی آن را برای آدمیان به ارمغان آورده است. بدین گونه، «شعله الهی» مکنون در وجود انسان زبانه خواهد کشید. هر که بدین مرتبه دست یابد، گنوستیک، عارف و شناسا خواهد شد.
رستگاری در نزد عارف، همانا جداییِ روحِ نامیرا از روحِ میرا و از تن مادی به واسطه تطهیر است. هر که فراسوی وجود خویش را دریابد، رستگار شود، یعنی به خداوندِ ماورای وجود رسد. (41-47 :18î( صبغه عرفان در ادبیات هِرمِسی
افزون بر اندیشه های عرفانی عارفان بزرگ صدر مسیحیت، سده سوم میلادی انباشته از نوشته های هرمسی است که صبغه پررنگ عرفانی دارند. هرمس در اصل نام خدایی یونانی و پیام آور خدایان است. در مصر روزگار سلطه یونانی نیز هرمس را با توث (Thoth) خدای مصری یکی دانستند. اما نوشته های هرمسی که در سده های دوم و سوم میلادی عمدة در اسکندریه مصر به زبان یونانی به رشته تحریر در آمده اند، عبارتند از نوشته های عرفانی که به شخصیتی افسانه ای به نام هرمس تریس مجیستوس (Hermes Tris- megistus) (یعنی هرمس سه بار بزرگتر) نسبت داده اند.(22 î(
نوشته های هرمسی شامل رساله ها و مباحثاتی هستند که عمدة جنبه گنوسی دارند. یکی از معروف ترین این رساله ها، پویی ماندرس (Poimandres) (شبان آدمیان) نام دارد که روایاتش در باب تکوین جهان و انسان درونمایه ای گنوسی دارد. در این رساله آمده که راوی سرچشمه های کیهان، زمین و سرنوشت او را طی مکاشفه ای دیده است. این مکاشفه به واسطه «شبانِ آدمیان»یا «عقلِ قدرت مطلق» میسر شده است.
ویژگی دیگر این رساله عرفانی این است که خدای متعال و خدای آفریننده جهان مادی، در تقابل با یکدیگر نیستند، بلکه جهان مادی جنبه ناقص وجود به شمار می رود و نشانی از انزجار و تنفر نسبت به جهان مادی در آن نیست. پس، به سیر عرفانی - فلسفی متفاوتی در اسکندریه بر می خوریم، در آنجا به ثنویت نور و ظلمت قائلند.î) (76-77 :18
در رساله هرمسی پویی ماندرس آمده است که «در آغاز در همه عالم روشنی بود، آرام و شادی بخش، سپس در پایین تاریکی پدید آمد که وحشت آور، تنفرانگیز و سخت در هم پیچیده مانند ماری بود. آن گاه این تاریکی طبیعتی مرطوب یافت، سخت به حرکت درآمد و از آن دود برخاست و صداهایی نامشخص بلند شد، گویی صدای شعله های آتش بود .از سوی دیگر، از جهان روشنی، کلام مقدس (Logos) در همه طبیعت پیچید و آتش نیالوده از درون طبیعتِ مرطوب فراز آمد، که آتشی سبک، تیز و پویا بود و هوا، که خود سبک بود، آن شعله های آتش را دنبال کرد و تا بدان جا که آتش به دور از زمین و آب برخاسته بود، برفت، گویی فرازِ آب و خاک معلق بود، در آن پایین، آب و خاک فرو ماندند و بر اثر نَفَس کلام، که بر فراز ایشان قرار داشت، به جنبشی پر سروصدا در آمدند. (بهار: 151-150)
منظور از روشنی، همان خدای مطلق است. طبیعتِ مرطوب همان تاریکی، و کلام مقدس، پسر خداوند است. پس هنگامی که انسان کلام مقدس را بر زبان آورد، عارف و شناسا گردد.
از خدای مطلق یا عقل کل، انسان نخستین آفریده شد. هموست که خدای مطلق آسمانی را به جهانیان می شناساند. در واقع، معرفت به واسطه اوست که بر آدمیان کشف می گردد. این انسانِ ازلی، مذکر بود و طبیعتِ بکر نیز، مؤنث، هر دو به یکدیگر عشق ورزیدند و با هم آمیختند.
پس، انسان «به یاری عقل می تواند دریابد که به جهانِ بی مرگی تعلق دارد و علت میرندگی او، عشق به طبیعت است، همان عشقی که انسانِ نخستین را به آمیزش با طبیعت کشاند. هر آن کس که این آگاهی را دریابد، به سعادت می رسد.» (همان: 153) عرفان مَندایی
مَندا (Manda)، واژه ای از زبان آرامیِ شرقی به معنای «دانش، آگاهی و معرفت» است و به یک معنا، برابر نهادِ «گنوس» است. اما کیش مندایی در شمارِ کیشها و مکتبهای گنوسی است. منداییان را صابئین نیز خوانده اند و آنان را با فرقه مغتسله پیوند داده اند. در حالی که سه نحله مستقل، اما مربوط به هم، به شمار می روند. صابئین، که در قرآن مجید سه بار ذکر شان رفته است، (ر.ک: بقره / 62؛ مائده / 69؛ حج / 17) ستاره پرستانِ حرّان بودند. مغتسله نیز فرقه ای مستقل بودند که اساسی ترین آیین شان غسل تعمید بود. اما منداییان پیرو حضرت یحیی بودند که تعمید دهنده حضرت مسیح بود. مندایی ها در سده نخستین میلادی از شرق اردن به حرّان - مرز میان ترکیه و سوریه - کوچیدند و تا جنوب بابل پیش رفته بودند. آنان اکنون در کرانه های رود در خوزستان و جنوب عراق زندگی می کنند. کتاب مقدس منداییان، گنزا ربّا (Ginza Rabba: گنج عظیم) است و به دو بخش گنزای راست و گنزای چپ تقسیم می شود. کتاب های شش گانه ای نیز دارند که عبارت اند از: 1- ادراشااد یحیی (تعالیم یحیی) 2- قُلِستا (مجموعه قوانین) 3- انیانی (نمازها و نیایش ها) 4- سیدرا اد نشماتا (کتاب روان آدمی) 5- اِسفر مَلوشی (دینی یا نجومی) 6- سیدرا اد مَصَوتّا (کتاب تعمید) (ر.ک: فروزنده: برنجی؛16 ;15 î )
بنیاد اندیشه مندایی همان دو بُن نگری یا ثنویت است. دو گوهر روح و ماده از آغاز آفرینش باهم در ستیزند. اساطیر مندایی بیشتر درباره اقلیم ازلیِ نور، آفرینش زمین وانسان، سفرِ بازگشتِ روح به سرچشمه سرزمینِ نور است. (الیاده: 95)
خدای بزرگ نورانی و روحانی در کیش مندایی، حَیی با حیات اعظم نام دارد که برابر نهاد زروان در کیش مانی است. او همسری دارد به نام کنزالحیات (گنج زندگی)، که با او در کنار موجودات اثیری در بهشت برین می زید.
یکی از این موجوداتِ اثیری، پتاهیل (Ptahil) آفریننده جهان مادی و انسان است. روحِ علوی را در نهاد انسان می نهند و معرفت را بدو می آموزند. انسان از طریق همین معرفت است که روح و روح القدس را در می یابد و باید روح را از قفس آزاد کند. زمان و فضا دیوی و اهریمنی اند. در عین حال، نجات بخشان و راهنمایان آسمانی میان آسمان و زمین تردد می کنند تا دستگیر رهروان باشند.
دوزخ میان زمین و جهان روشنی، قرار دارد، و همچون گذرگاهی سخت برای آزمایش ارواحِ نجات یافته است. دیوانی هستند که نگاهبان برزخند و گاه پادافراه دهنده و آزمون کننده اند. (همان: 98-96؛ î 50-52 :18)