عرفان در قرآن
یکی از پرسشهای کلیدی و بنیادین که همواره پیش روی عرفانپژوهان و حتّی مشتاقان سیر و سلوک عرفانی که بیشتر دلداده ساحت عملی عرفان بودند، وجود داشته و دارد، این است که آیا عرفان، در قرآن آموزهها و گزارههای وحیانی دارد یا نه؟ به بیان دیگر، عرفان اسلامى، اسلامی است یا به تدریج، اسلامی شده است؟ یعنی ناآشنا و بیگانهای بود که آشنا و یگانه شد؟ و اگر مسأله را به زبان امروزین طرح کنیم، چنین خواهد شد که آیا عرفان اسلامى داریم یا عرفان مسلمین؟ عرفان، در متن اسلام وجود داشت یا در حاشیه که خارج از متن بود و با بازسازیها و اصلاحاتى، آرام آرام وارد متن شده است؟
سؤال یا سؤالات یاد شده، دغدغه دیرینه و تاریخی عرفانشناسان و عرفانپژوهان بود. البته با رویکردها و رهیافتهای متفاوت، پاسخهای گوناگون و حتّی متهافت نیز پیدا کرد؛ به گونهای که برخی به نظریة اینهمانی یا عینیّت اسلام و عرفان معتقد شدند که حداقل دو پیامد داشت: الف. هر چه عارفان در حوزههای عرفان نظری و عملی گفتند، عین اسلام است و هیچ تضاد، تعارض و خبط و خطایی در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد. ب.اسلام، به عرفان تحدید شد و به تعبیر امروزین، تحویلگرایانه و فروکاهشانه اسلام را محدود به عرفان کردند و ابعاد و ساحتهای دیگر اسلام را ندیدند و همة آیات قرآن و احادیث را با تفسیر و تأویل به بعد عرفانی و باطنگرایى، محدود و منحصر ساختند.
برخی نیز بر این نظریه پافشردند که نسبت اسلام با عرفان غیریت و این نه آنی است که این نظریه، خود لوازمی معرفتی داشت؛ همچون: 1. اسلام، تُهی از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لایههای باطنی محروم است؛ یعنی دین عوامان و عالمان قشری است. 2. عرفان، دانشی است بیگانه و وارداتی که در اثر گسترش جغرافیای سیاسی اسلام و تعامل با ملل و فرهنگهای دیگر در صدر اسلام به خصوص قرن دوم با نهضت ترجمه وارد فرهنگ و تمدن اسلامی شد؛ یعنی عرفان اسلامى نداشتیم و عرفان، به تدریج اسلامی شد و آن هم با انگیزهها و اندیشههای مختلف، اعم از معرفتشناختى، روانشناختی و جامعهشناختی و تاریخی – سیاسى.
در برابر دو نظریه افراطی و تفریطى، نظریه اعتدالگرایان مطرح شد که عرفان، اسلامی است؛ هویت و شناسنامهای کاملاً اسلامی دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام، زاده شد و رشد یافت؛ ولی در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن دیگران، هم از آنها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سیر تطوری و تکاملیاش به ویژه پس از قرن نهم با بدعتها، تحریف و انحرافهای مختلف چه در بُعد علمی و چه در بُعد عملی همراه شد که بیشتر به تصوف و صوفی موصوف و موسوم است. در نظریه سوم، اوّلاً اصالت عرفان اسلامى یا اسلامی بودن عرفان پذیرفته شد و ثانیاً نه عرفان، عین اسلام تلّقی شد و نه غیر آن قلمداد شد؛ بلکه در عین حال که دارای هویت اسلامی و اصالت و استقلال است، از عرفانهای شرقی و غربی نیز متأثر شده و گرفتار گرداب بدعتها و عوام زدگیها و تحریف و انحرافها نیز گشته است. نه اسلام، به عرفان و تأویل به آموزههای عرفان محض و محدود تحویل گشت و نه عرفان بیگانهای تلقّی شد که به تدریج، اسلامیزه شود و یگانه تلقی گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش و پردازش دربارة نظریههای یاد شده نیستیم؛ ولی با عطف توجه به نظریة سوم و البته با نگاه و نگرهای که تاریخنگرانه نیست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داریم؛ به معنایی که به تعبیری مستقل از دیدگاههای مطرح شده است، زیرا معتقدیم اوّلاً بایسته است عرفانِ اسلامی را از عرفانِ معهود تاریخی یا مسلمین که خود معرفتی از معارف دینی و قرائتی از قرائتهای دربارة «دین» و آموزههای دینی است، تفکیک کنیم و ثانیاً بدون پیشفرضها و پیشداوریها، مستقیم و مستقل به سراغ «متن» یعنی قرآن کریم و سنّت و سیرة معصومانعلیهم السلام برویم، تا عرفان را هم در جنبه نظری – علمی و هم در جنبه علمی – عینی به نظاره بنشینیم و عرفانِ قرآنی عترتى، عرفان وحیانی و عرفان کتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت یا عرفان ناب اسلامی را که از هر اعوجاج و کژی یا انحراف و تحریفی منزّه است و از کاستیها و خلأهای عرفانِ مصطلح نیز رنج نمیبرد، مطرح کنیم، تا گامی به سوی عرفان قرآنی – ولایی برداریم.
<h3>الف. قرآن و عرفان</h3>مقصود ما از عرفان، «معرفت الله»، توحید الهى، لقاء الله و رضوان الله است و عارف، کسی است که به معرفتِ توحیدی در عالیترین سطح و ساحت ممکن و اخلاق، مَنِش و گرایشهای «الهی» در برترین و والاترین مرتبة وجودی رسیده است. عرفان، یعنی تخلّق به اخلاق الهى، تشبّه به باریتعالی و «خداخُو» شدن. حال سؤال این است که آیا قرآن کریم، به عرفان که روش و طریقهای ویژه برای شناختِ خداوند متعال و حقایق هستی و رابطة انسان با خدا بر محور شهود و اشراق، وصول و فنا و بر روش تهذیب نفس، طهارت باطن و سیر و سلوک است، پرداخته یا نه؟ آیا قرآن به یکی از نیازهای بسیار عمیق فطری انسان که معنویتگرایی و عرفان است اهتمام ورزیده است؟ به سراغ قرآن میرویم تا ببنیم چه میگوید.
قرآن کریم، کتاب «هدایت انسان» و تأمین سعادت حقیقی او است؛ کتابِ عرفان، فلسفه، فقه، ریاضیات، جامعهشناسى،تاریخ و... نیست که مثل چنین علومی بر اساس موضوع، مسائل، متد و... به هر کدام از آنها بپردازد؛ امّا معارف عرفانى، حکمى، فقهی و.. دارد. آیاتی در قرآن وجود دارد که ثابت میکند قرآن به «عرفان» به نحو کامل و جامع پرداخته است؛ برای مثال: « وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ»1 « مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ»2 یا « وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ»3 حال آیا میتوان تصور و تصدیق نمود قرآنی که تبیان هر چیز و دربردارنده هر چیزی است و «هر چیز» یعنی همه آنچه را که «انسان» در ساحت عقلانى، نفسانی و جسمانی به آنها نیازمند است واگذارد و آن را مطرح نکند؟ کتابی که کتاب انسان شناسی و انسانسازی است به یکی از ابعاد بسیار مهمّ وجودی انسان و نیاز عمیق آدمیان توجّه ننماید؟ علاوه اینکه این کتاب یعنی قرآن کریم مدّعی جامعیت، جهان شمولی و جاودانگی است و اسلام دین کامل و تمام « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»4 و دین خاتم و پیامبر اسلام خاتم پیامبران است یعنی «عنصر خاتمیت» که حداقل از دو مؤلفه کمال و جامعیت برخوردار است، دالّ بر پرداختن به عرفان و سیر و سلوک الی الله نیز هست، به تعبیر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه :
مراد از «من شیء» کوتاهیهای گوناگون است که نفی شده و معنای آن، این است که چیزی نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به آن و بیان آن، لازم باشد، مگر اینکه ما آن را در این کتاب رعایت کرده و در امر آن کوتاهی نکردیم، پس کتاب، تامّ و کامل است». 5
یا در جایی دیگر فرمود: «بیان تامّ همه چیز مخصوص قرآن است»6. و استاد جوادی آملی با توجه به آیه « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» فرمود:
«... مفهوم تمامیت، اعم از جامعیت است. چیز تام، بیشک جامع نیز هست؛ اما عکس قضیه صادق نیست. تعالیم، اسلام تامّ است؛ یعنی به مرتبهای رسیده است که محتاج امری خارج از خود نیست.7 بنابر این اسلام، به همه نیازهای انسان به خصوص نیاز معنوی و معرفتی انسانِ سائر و سالک الی الله پرداخته است و به توصیف و توصیه آنها اهتمام خاصّی ورزیده است. به تعبیر علامه حسنزاده آملى:
کلمه مبارکه «کل شیء» انکر نکرات است؛ پس چیزی نیست که قرآن، تبیان آن نباشد؛ ولی قرآن، در دست انسان زبان فهم، تبیان کل شئی و زبان کلمات بیانتهاست. این انسان زبان فهم، راسخ در علم است « وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ»8، لکن « الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ»9 10چنان که امام باقر علیه السلام فرمود: ان الله تبارک و تعالی لمیَدَع شیئاً یحتاج الیه الُامّة الاّ انزله فی کتاب و بیّنه لرسوله؛11 همانا خداوند تبارک و تعالی چیزی را که این امت بدان نیازمندند، فرو نگذاشته است، مگر این که آن را در کتاب [قرآن] نازل کرده و برای رسولش تبیین نموده است و امام صادق علیه السلام فرمود: «ان ا لله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کل شئی حتی وا لله ما ترک ا لله شیئاً یحتاج الیه العباد حتّی لایستطیع عبد یقول: لو کان هذا أنزل فی القرآن الا و قد انزل ا لله فیه؛12 همانا خداوند تبارک و تعالی در قرآن، روشنگر هر چیز را نازل کرده است، تا آنجا که – به خدا سوگند – هر چیز که بندگان، بدان نیازمندند، تا بندهای نتواند بگوید: «کاش، این امر، در قرآن نازل شده بود».
بر اساس تفسیری که از آیات یاد شده وجود دارد و روایات فوق الذکر، نگرش حداقلی و حداکثری به قرآن در برآوردن نیازها و انتظارات انسان از دین نیز مطرود و نفی شده است؛ بلکه نگرش کامل و جامع، طرح و تأیید شد؛ امّا باید دانست که فهم « تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ»، « مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ» در انحصار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که « لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»13 است و نیز در انحصار عترت طاهرش علیهم السلام که مصداق راسخان در علم، تأویلشناسان حقیقی قرآن و مطهّر هستند میباشد. دیگران نیز به تفکر و تعقّل و تدبّر در قرآن، از حیث حصولی و طهارت نفس و تهذیب درون از حیث دریافتهای حضوری و شهودی در معارف وحیانی دعوت شدند تا راه فکری و ذکری یا عقلانی و عرفانی فهم خطاب محمدی صلی الله علیه و آله به روی همگان باز باشد و به تعبیر آیت اللهجوادی آملى:
هرگز معنای بیان بودن، این نیست که خود نقل قرآنى، به تنهایی همه احکام را به شکل شفّاف بیان کرده است؛ بلکه با کمک عقل یا نقل است و تتمیم آن، با روایت نقلی یا درایت عقلی منافی با تبیان بودن قرآن کریم نیست.14
به تعبیر علامه طباطبایى:
مراد از «کل شیء» همه چیزهایی است که برگشتش به هدایت باشد؛ از معارف حقیقیّه مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهیّه و قصص و مواعظی که مردم در امتداد و راه یافتنشان به آن محتاج هستند و قرآن، تبیان همة اینها است».15
در تفسیر نمونه آمده است:
قرآن، کتاب تربیت و انسانسازی است و برای تکامل فرد و جامعه در همه جنبههای معنوی و مادی نازل شده است. روشن میشود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است. هدف اصلی و نهایی قرآن، انسانسازی است و در این زمینه، چیزی را فروگذار نکرده است.»16
امام خمینی (ره) نیز کلمة «ما» در عبارت « ما فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ» را «مای» نافیه که مفید اطلاق است دانسته و معتقد است قرآن کریم، همه معارف از جمله معارف باطنی و معنوی را دربردارد.17 و...
حال سوال این است که آیا قرآن کریم که باب «معرفت الله» و کتاب «توحید» و صحیفه تبیین راه و قانون سیر و سلوک معنوی برای «انسانسازی» است و اساساً هدف بعثت، تزکیه نفس، تعلیم کتاب و حکمت یعنی تأمین نیازهای معرفتی – فکری و معنویتی – ذکری است، برای تحقق «عدالت اجتماعی» میباشد از «عرفان» به معنایی که گذشت، تُهی است و از این جهت خلأ دارد؟ به تعبیر امام خمینی(ره): «مسائل عرفانی به آن نحو که در قرآن کریم است، در کتاب دیگری نیست».18 جای دیگر فرمود: «قرآن کریم، مرکز همه عرفانها است، مبدأ همة معرفت است»19؛ اما باید توجه داشت که به تعبیر قرآن کریم: « قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا»20 به راستی طرح آیة شریفة « فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»21 و « یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»22 برای چیست؟ آیاتی که میگوید «لقاء الله» به معنای لقاء وجه الله و رؤیت شهودی با چشم سر و بصیرت خداوند متعال در همین دنیا ممکن است و «امید لقاء رب» را با امر به «عمل صالح» مطرح مینماید و تصعید تکاملی انسان را با انگیزه، اندیشه، اخلاق و اعمال طیّبه و رفعت به مکانت برتر و مقامات معنوی طرح مینماید، برای چیست؟ مگر عرفان گردیدن، صیرورت و شدن انسان برای «لقاء الله» نیست و مگر قرآن کریم، مسیر این لقاء را از فهم و بصیرت به «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»23 تا « إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ» تبیین نکرده است؟... و اینک اصول و مؤلفههای اصلی عرفان در قرآن کریم را مطرح و به ذکر شواهدی از آنها میپردازیم:
1. اصل معرفتالله: یکی از اصول مهم عرفان نظری و رهاورد عمیق سیر و سلوک یا «عرفان عملی»، معرفت به خدا است که اَُسّ و مغز عرفان اسلامى است. قرآن کریم، ضمن به رسمیت شناختن راههای عقلی و تجربی شناخت خدا، راه قلبى، شهودی و باطنی «عرفان به خدا» را نیز از حیث معرفتشناختی پذیرفته و آن را عمیقترین و صائب و صادقترین راه معرفت الله میداند. از آیه «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»24 و «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ * أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ»25 سه راه، قابل استفاده است که عبارتند از: الف. راه افاقی که به معرفت حصولی خدا میانجامد؛
ب. راه انفسی که اگر از طریق معمول و شناخت مفهومی و عقلی – علمی باشد، همان راه آفاقی است و اگر از راه شهودی و باطنی باشد، به معرفت شهودی خدا میانجامد؛26
ج. راه معرفت خدا به خدا که در ذیل «علی کل شیء شهید» و «بکل شیء محیط» قابل استفاده است.
در هر یک از راههای سهگانه، ویژگیهایی مطرح است که قابل تأمل میباشد؛ مثلاً در راه آفاقى، سالک (رونده)، مسلک (راه) و مسلوکٌ الیه (هدف) از هم جدا هستند. در راه انفسى، سالک و مسلک یکی و مسلوک الیه جدا است. در راه سوم که سیر در حقیقت هستی است، مسلک و مسلوک الیه از حیث عینی و خارجی یکی هستند، یعنی وحدت خارجی دارند؛ اگر چه کثرت مفهومی دارند؛ بنابراین، به تعبیر امام صادق علیه السلام:
لایدرک مخلوق شیئاً الا با لله و لاتدرک معرفة ا لله الا با لله27؛ هیچ آفریدهای چیزی را درک نمیکند مگر به واسطة خدا و معرفت خدا را [نیز] درک نمیکند، مگر به واسطة خدا. یا اعرفوا الله بالله28؛ خدا را به واسطة خدا بشناسید. و به تعبیر حضرت علی علیه السلام: یا من دل علی ذاته بذاته29؛ ای که به وسیلة ذاتش، بر ذاتش دلالت کرده است. و به تعبیر امام زین العابدین: بک عرفتک، و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادرما انت؛30 به واسطه وجودت، تو را شناختم و تو مرا بر خودت دلالت کردی و به سویت فرا خواندی و اگر تو نبودی نمیدانستم، تو چیستى؟
چنین راهى، نزدیکترین راه، عمیقترین راه و امنترین راه برای رسیدن به «هدف» یعنی معرفت خدا است31 و چنین معرفتی به خدا است که آیات « هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »32 و « وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ »33 را قابل فهم و تجربه یا درک و دریافت مینماید. و انسانهایی که از حیث معرفتی – معنویتی صاحب نظر و صاحب بصر یا صاحبدل شدهاند به تعبیر قرآن مصداق: « إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ »34 خواهند شد و دارای عرفان به خدا از طریق خدا، لکن بر محور شهود.
2. اصل توحید: توحید، قلّه منیع و مقصد رفیع اولیاء خدا و عارفان الهی است که سرچشمه حیات حقیقی آنها و مبدأ سیر و سلوک و طیّ مقامات معنوی آنهاست. توحید معرفتی، معرفت توحیدی، توحید وجودی و توحید صمدی، حقایقی است که سراسر قرآن را برگرفته است. اساساً قرآن، از آغاز تا انجام، بر توحید بنیاد نهاد شده است که عارف آن را از « هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »35 دریافت مینماید؛ زیرا مقام احدیت ذات، مقام واحدیت و خالقیت و ربوبیت که توحید ذاتی، صفاتى، افعالی یا توحید خالقی، ربوبی و الوهی برای «توحید عبودی» و «عملی» است، از چنین آیاتی مستفاد است. همچنین آیة « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ »36و «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ»37 و « لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلا»38 و تا آیاتی چون « أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ»39 «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»40 و... درس توحیدشناسی و درد توحیدمداری را ابلاغ و القا میکند، تا برسد به اینکه در دار وجود، جز «خدا» چیزی نیست. توحید عارف، یعنی جز «خدا» نشناختن و جز خدا ندیدن. به تعبیر استاد شهید مطهریقدس سره: توحید عارف، یعنی موجود حقیقی منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست، «نمود» است، نه «بود». توحید عارف، یعنی «جز خدا هیچ نیست»؛ توحید عارف یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله «جز خدا هیچ ندیدن».41 قرآن، سراسر معرفت توحیدی و عبودیت توحیدی و هدف و غایت توحیدی را ارائه میدهد. به تعبیر آیت اللهجوادی آملی «سفر سالک، از رب العالمین تا مالک یوم الدین، سفری از خدا به خدا است».42
3. اصل مجاهدت و ریاضت: عارف، برای تحصیل معرفت خدا و توحید الهى؛ هم به جهاد عقلی و ریاضتهای فکری و هم به مجاهدت و ریاضتهای باطنی و عملی نیازمند است. برای تحصیل دیدار دوست و شهود ربّ، جز جهاد اوسط که جهاد فضائل و رذائل یا جنگ جنود عقل و جهل در صحنه نفس و برای غلبه عقل بر جهل و فضیلتها بر رذیلتها و همچنین جهاد اکبر که جهاد عقل و عشق است تا عقل متعارف و استدلال و حسابگر به عقال عشق درآید راهی ندارد که خلق حماسة سلوک، فرع بر پیروزی در هر دو جبهه جهاد اوسط و اکبر است.