صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 15

موضوع: ۞۩۞ پر زنيم تا ملکوت افق عاشورا...(محرمنامه 2)۞۩۞

  1. #1
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ۞۩۞ پر زنيم تا ملکوت افق عاشورا...(محرمنامه 2)۞۩۞


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]



    پر زنيم تا ملکوت افق عاشورا....







    قالَ الاْ مامُ ابُوعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْن ، صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ:

    1 - إ نَّ قَوْما عَبَدُواللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُالتُّجارِ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُالْعَبْيدِ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ شُكْرا فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْاءحْرارِ، وَهِيَ اءفْضَلُ الْعِبادَةِ.

    فرمود: همانا، عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود.و عدّه اى ديگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستايش مى كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد.و طائفه اى هم به عنوان شكر و سپاس از روى معرفت ، خداوند متعال را عبادت و ستايش مى نمايند؛ و اين نوع ، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مى باشد.




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض



    باز طوفانی شده دریای دل

    موج سر بر ساحل غم میزند

    باز هم خورشید رنگ خون گرفت
    بر زمین نقشی ز ماتم میزند

    باز جام دیده ها لبریز شد
    باز زخم سینه ها سر باز کرد

    در میان ناله و اندوه و اشک
    حنجرم فریادها آغاز کرد

    می نویسم شرح این غم نامه را
    داستان مشک و اشک و تیر را

    می نویسم از سری کز عشق دوست
    کرد حیران تیغه شمشیر را

    گوئیا با آن همه بیگانگی
    آب هم با تشنگان بیگانه بود

    در میان آن همه نامردمی
    اشک آب و دیده ها پیمانه بود

    تیغ ناپاکان برآمد از نیام
    خون پاکی دشت را سیراب کرد

    خون خورشید است بر روی زمین
    کآسمان تشنه را سیراب کرد

    می شود خورشید را انکار کرد؟
    زیر سم اسبها در خاک کرد؟

    می شود آیا که نقش عشق را
    از درون سینه هامان پاک کرد؟

    گر نشان عشق را گم کرده ایم
    در میان آتش آن خیمه هاست

    گر به دنبال حقیقت میرویم
    حق همینجا حق به روی نیزه هاست

    گریه ها بر حال خود باید کنیم
    او که خندان رفت چون آزاد شد

    ما سکوت مرگباری کرده ایم
    ....او برای قرنها فریاد شد

    بازهم در ماتم روی حسین
    باز هم در سوگ آن آلاله ایم

    یادتان باشد حیات عشق را
    وامدار خون سرخ لاله ایم





    ویرایش توسط نغمه سکوت : 08-12-2010 در ساعت 16:50

    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  4. #3
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض


    حرکت ابن زياد به سمت کوفه


    ابن زياد به سوي كوفه حركت كرد و ب
    رادرش را موقتاً حاكم بصره گماشت.
    ابن زياد با 500 نفر وارد كوفه شد، در حال ورود به كوفه خود را طوري نشان داد كه مردم او را با حسين (ع) اشتباه گرفتند و مردم استقبال با شكوهي از او نمودند (با ذكر الله اكبر ، لا اله الاالله و … ) چون ابن زياد شبانه وارد شهر شد و اين يكي از شاهكارهاي مهم سياسي ابن زياد است كه خود را به جاي حسين به مردم كوفه جا زد تا اينكه وارد دارالاماره شد، به پشت قصر دارالاماره كه رسيد نعمان بن بشير درب را به سوي او و يارانش بسته بود يكي از همراهان ابن زياد گفت درب را بگشا.

    نعمان هم فكر كرد حسين (ع) است، گفت: تو را به خدا دور شو من جنگي با تو ندارم. ولي وقتي فهميد درب را به سوي ابن زياد باز كرد. نماز صبح ابن زياد بالاي منبر رفت و بعد از حمد و ثناي خداوند گفت: يزيد مرا والي شهر شما كرده و مرز و دارايي شما را به من سپرده و امر كرده به فرمانبران نيكي كنم و به عاصيان سختگيري كنم، من فرمان او را اجرا مي كنم.

    سپس گفت: به مسلم بن معقل بگوئيد تا از خشم من بر حذر باشد. سپس از منبر پائين آمد. مسلم بن عقيل گفته هاي او را شنيد و از منزل مختار به سوي خانه هاني بن عروه مرادي رفت و شيعيان از آن به بعد با كمال احتياط به منزل هاني مي رفتند و مردم با او بيعت مي كردند تا اينكه شماره آنها به بيست و پنج هزار نفر رسيد.

    ابن زياد يكي از غلامان خود را به نام معقل خواست و گفت اين سه هزار درهم بگير و مسلم ابن عقيل و يارانش را جستجو كن و اين مال را به آنها بده و خود را از آنها وانمود كن. آن مرد به مسجد رفت و ديد كه مسلم ابن عوسجه براي حسين(ع) بيعت مي گيرد، نزد او رفت و گفت: من مردي شامي هستم و سه هزار درهم دارم، اين وجه را بگير و مرا نزد مسلم ببر تا با او بيعت كنم .

    معقل بعد از چند روز اصرار و رفت وآمد بالاخره توانست مسلم بن عوسجه را قانع كند و مسلم بن عوسجه هم او را به نزد مسلم بن عقيل برد. ابن زياد، محمد بن اشعث بن قيس (اشعث دشمن قسم خورده اهل بيت (ع)و محمد(ص) و جعده فرزندان او بودند) را خواند و به او گفت: برو منزل هاني و حالش را بپرس.

    محمدبن اشعث به هاني گفت: ابن زياد حال تو را پرسيد، بيا به كاخ برويم تا او به تو خشم نكند. هاني قبول كرد و به كاخ رفت و اوضاع را خيلي بد ديد (معقل كه جاسوس ابن زياد بود معقل همان شخصي بود كه با سه هزار درهم منزل اخفاء مسلم بن عقيل را شناخت- مسلم بن عوسجه سه هزار درهم را به ابوثمامه صائدي داد،

    ابوثمامه صائدي هم جاسوس بود و شيعيان از وجود دو جاسوس بي خبر بودند اين دو جاسوس خطرناك در منزل هاني اسرار را به ابن زياد رساندند و اين دو نفر موجب شدند كه انقلابي كه زحمت ها برايش كشيده شده بود و از كوفه تا مكه گسترش داشت از هم گسيخته شود و دو ستون آن كه مسلم بن عقيل و هاني بودند منهدم گردد و بدين گونه زمينه براي كشته شدن امام حسين (ع) مساعد شد.

    ابن زياد وقتي چشمش به هاني افتاد، گفت: خائن به پاي خودش آمد. ابن زياد به هاني گفت: اين چه فتنه اي است كه در خانه خود جاي دادي چرا مسلم را به خانه خود بردي ؟ آيا فكر كردي بر من پوشيده مي ماند. هاني انكار كرد، ابن زياد غلامش معقل را آورد و گفت: هاني او را مي شناسي؟

    گفت: آري. و فهميد كه او جاسوس بوده است، هاني به ابن زياد گفت: باور كن من او را دعوت نكردم بلكه خودش آمد لذا من هم او را راه دادم و حمايت او بر من لازم است، اگر مي خواهي او را تحويل مي دهم در قبالش وثيقه بده. ابن زياد گفت: بخدا اگر او را نياوري، تو را مي كشم. ابن زياد كمي او را كتك زد و دماغش شكست.

    خبر به ياران و قبيله هاني رسيد كه هاني را كشته اند لذا كاخ را محاصره كردند، ابن زياد به شريح قاضي گفت: برو هاني را ببين و به آنها اعلام كن كه هاني زنده است. هاني به شريح گفت: به قبيله ام برسان اگر ده تن از آنها وارد شوند مرا نجات مي دهند و اگر برگردند مرا خواهند كشت. شريح با ديده باني كه ابن زياد او را همراه شريح كرده بود بيرون رفتند و شريح گفت با چشم خود هاني را زنده ديدم.

    بعدا شريح گفت: اگر ديده بان همراهم نبود پيغام هاني را به قبيله اش مي رساندم (براي اينكه گناه خود را توجيه كند.) تا اينكه جريان به مسلم بن عقيل رسيد، مسلم ياران هاني را خبر كرد و جمعاً 4 هزار نفر كاخ را محاصره كردند (اگر اتحاد داشتند كار كوفه و ابن زياد يكسره مي شد، ولي واقعاً كوفيان وفا ندارند) ابن زياد در قصر از روي ترس متحصن شد.

    در كاخ فقط 30 نفر محافظ و 20 نفر از اشراف بودند لذا ابن زياد نيرنگي زد و به محمدبن اشعث بن قيس و شمر بن ذي الجوشن و چند نفر ديگر گفت داخل مردم برويد و آنها را از مسلم دور كنيد خلاصه وعده و وعيدهاي دروغ موجب شد آن سپاه 4 هزار نفري در مقابل 50 نفر شكست بخورند، كار بجايي رسيد كه زنان مي آمدند و پسر و برادران و شوهران خود را مي بردند و به آنها مي گفتند تو برگرد مردم ديگر هستند.

    هنگام نماز مغرب كه شد مسلم فقط با 30 نفر در مسجد ماند و نماز مغرب را با همان 30 نفر خواند و بعد از نماز همه او را تنها گذاشتند.




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  5. #4
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض


    حرکت امام حسين (ع) از مکه به سمت کوفه


    چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام در سوّم ماه شعبان سال 60 از هجرت از بيم آسيب مخالفان مكه معظمه را به نور قدوم خود منور گردانيده در بقيه آن ماه و رمضان و شوال و ذي القعده در آن بلدة محترمه به عبادت حق تعالي قيام داشت و در آن مدت جمعي از شيعيان از اهل حجاز و بصره نزد آن حضرت جمع شدند، و چون ماه ذي الحجه درآمد حضرت احرام به حج بستند، و چون روز ترويه يعني هشتم ذي الحجه شد عمروبن سعيد بن العاص با جماعت بسياري به بهانه حج به مكه آمدند، و از جانب يزيد مأمور بودند كه آن حضرت را گرفته به نزد او برند يا آن جناب را به قتل رسانند.

    حضرت چون بر مكنون ضمير ايشان مطلع بود احرام حج به عمره عدول نموده و طواف خانه و سعي مابين صفا و مروه به جا آورد و محل شد و در همان روز متوجه عراق گرديد و از ابن عباس منقولست كه گفت حضرت امام حسين عليه السلام را پيش از آنكه متوجه عراق گردد و بر در كعبه ايستاده بود و دست جبرئيل در دست او بود، و جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مي‌كرد و ندا مي‌داد كه:

    هُلُمّوا اِلي بَيعَهِ الله.

    بشتابيد اي مردم به سوي بيعت خدا.

    و سيد بن طاوس روايت كرده است كه چون آن حضرت عزم توجه به عراق نمود از براي خطبه خواندن به پاي خاست پس از ثناي خدا و درود بر حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله فرمود كه مرگ بر فرزندان آدم ملازمت قلاده دارد مانند گلوبند زنان جوان و سخت مشتاقم ديدار گذشتگان خود را چون اشتياق يعقوب ديدار يوسف را، و اختيار شده است

    از براي من مصرع و مقتلي كه ناچار بايدم ديدار كرد، و گويا مي‌بينم مفاصل و پيوندهاي خودم را كه گرگان بيابان: يعني لشكر كوفه پاره پاره نمايند در زميني كه مابين نواويس و كربلا است، پس انباشته مي‌كنند از من شكمهاي آمال و انبانهاي خالي خود را چاره و گريزي نيست از روزي كه قلم قضا بر كسي رقم رانده و ما اهل بيت رضا به قضاي خدا داده‌ايم و بر بلاي او شكيبا بوده‌ايم و خدا به ما عطا خواهد فرمود مزدهاي صبر كنندگان را، و دور نمي‌افتد

    از رسول خدا صلي الله عليه و آله پاره گوشت او و با او مجتمع خواهد شد در حظيرة قدس يعين در بهشت برين، روشن مي‌شود چشم رسول خدا صلي الله عليه و آله بدووراست مي‌آيد وعدة‌ او. اكنون كسي كه در راه ما از بذل جان نينديشد، و در طلب لقاي حق از فداي نفس نپرهيزد بايد با من كوچ دهد چه من بامدادان كوچ خواهم نمود انشاءالله تعالي.





    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  6. #5
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض




    ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است: در شبي از حضرت سيدالشهداء عليه السلام عازم بود كه صباح آن از مكه بيرون رود محمد بن حنفيه به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد اي برادر همانا اهل كوفه كساني هستند كه دانسته چگونه با پدر و برادر تو غدر كردند و مكر نمودند من مي‌ترسم كه با شما نيز چنين كنند، پس اگر رأي شريفت قرار گيرد كه در مكه بماني كه حرم خدا است عزيز و مكرم خواهي بود و كسي معترض جناب تو نخواهد شد.

    حضرت فرمود اي برادر من مي‌ترسم كه يزيد مرا در مكه ناگهان شهيد گرداند و به اين سبب حرمت اين خانه محترم ضايع گردد.

    محمد گفت اگر چنين است پس به جانب يمن برو يا متوجه باديه شو كه كسي بر تو دست نيابد، حضرت فرمود كه در اين باب فكري كنم.

    چون هنگام سحر شد حضرت از مكه حركت فرمود، چون خبر به محمد رسيد بيتابانه آمد و مهار ناقة آن حضرت را گرفت عرض كرد اي برادر به من وعده نكردي در آن عرضي كه ديشب كردم تأمل كني؟
    فرمود بلي، عرض كرد پس چه باعث شد شما را كه به اين شتاب از مكه بيرون روي فرمود كه چون از نزدم رفتي پيغمبر صلي الله عليه و آله نزد من آمد و فرمود كه اي حسين بيرون رو همانا خدا خواسته كه ترا كشته راه خود ببيند، محمد گفت:

    اِنّآ للهِ وَ اِنّا اِلّيهِ راجِعُونَ

    به عزم شهادت مي‌روي پس چرا اين زنها را با خود مي‌بري فرمود كه خدا خواسته آنها را اسير ببيند پس محمد با دل بريان و ديدة گريان آن حضرت را وداع كرده برگشت.





    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  7. #6
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض




    و موافق روايات معتبره هر يك از عبادله آمدند و آن حضرت را از حركت كردن به سمت عراق منع مي‌كردند و مبالغه در ترك آن سفر مي‌نمودند حضرت هر كدام را جوابي داده و وداع كردند و برگشتند.

    و ابوالفرج اصهباني و غير او روايت كرده كه چون عبدالله بن عباس تصميم عزم امام را بر سفر عراق ديد مبالغه بسيار نمود در اقامت به مكه و ترك سفر عراق و برخي مذمت از اهل كوفه كرد و گفت كه اهل كوفه كساني هستند كه پدر ترا شهيد كردند و برادرت را زخم زدند و چنان پندارم كه با تومكر كنند و دست از ياري تو بردارند و جناب ترا تنها گذارند، فرمود اين نامه‌هاي ايشان است در نزد من و اين نيز نامه مسلم است نوشته كه اهل كوفه در بيعت من اجتماع كرده‌اند.

    ابن عباس گفت: الحال كه رأي شريفت بر اين سفر قرار گرفته پس اولاد و زنهاي خود را بگذار و آنها را با خود حركت مده و يادآور آن روز را كه عثمان را كشتند و زنها و عيالاتش او را بدان حال ديدند چه بر آنها گذشت پس مبادا كه شما را نيز در مقابل اهل و عيال شهيد كنند و آنها ترا به آن حالت مشاهده كنند .

    حضرت نصيحت او را قبول نكرد و اهل بيت خود را با خود به كربلا برد. و نقل كرده بعضي از كساني كه در كربلا حاضر بود در روز شهادت آن حضرت كه آن جناب نظري به زنها و خواهران خود افكند ديد كه به حالت جزع و اضطراب از خيمه‌ها بيرون مي‌آيند و بر كشتگان نظر مي‌كنند و جزع مي‌نمايند و آن حضرت را به آن حالت مظلوميت مي‌بينند و گريه مي‌كنند، آن حضرت كلام ابن عباس را ياد آورد و فرمود:

    للهِ دَرَّ ابْنُ عَبّاسٍ اَشارَ عَلَيَّ بِهِ.


    و بالجمله چون ابن عباس ديد كه آن حضرت به عزم سفر عراق مصمم است و به هيچ وجه منصرف نمي‌شود چشمان خويش به زير افكند و بگريست و با آن حضرت وداع كرد و برگشت، و چون آن حضرت از مكه بيرون شد ابن عباس عبدالله بن زبير را ملاقات كرد و گفت يابن زبير حسين بيرون رفت و ملك حجاز از براي تو خالي و بيمانع شد و به مراد خود رسيد، و خواند از براي او:

    يا لَكِ مِنْ قُنْبَرَه بِمعْمَرٍ
    وَ نَقِري ما شِئتِ اَنَ ِتِنَقّري

    خَلاّلّكِ الْجَوُّ فَبيضي وَاصْفِري
    هذاالْحُسَيْنُ خارِجٌ فاستبشري




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  8. #7
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض



    و بالجمله چون حضرت امام حسين عليه السلام از مكه بيرون رفت عمرو بن سعيد بن العاص برادر خود يحيي را با جماعتي فرستاد كه آن حضرت را از رفتن مانع شود، چون به آن حضرت رسيدند عرض كردند كجا مي‌رويد برگرديد به جانب مكه حضرت قبول برگشتن نكرد و ايشان ممانعت مي‌كردند از رفتن آن حضرت، و پيش از آنكه كار به مقاتله منتهي شود دست برداشتند و برگشتند و حضرت روانه شد،

    و چون به منزل تنعيم رسيد شترهاي چند ديد كه بار آنها هديه چند بود كه عامل يمن براي يزيد فرستاده بود، حضرت بارهاي ايشان را گرفت زيرا كه حكم امور مسلمين با امام زمان است و آن حضرت به آنها احق است آنها را تصرف نموده و با شتربانان فرمود كه هر كه با ما به جانب عراق مي‌آيد كراية او را تمام مي‌دهيم و با او احسان مي‌كنيم و هر كه نمي‌خواهد بيايد او را مجبور به آمدن نمي‌كنيم كرايه تا اين مقدار راه را به او مي‌دهيم پس بعضي قبول كرده با آن حضرت رفتند و بعضي مفارقت اختيار كردند.



    شيخ مفيد روايت كرده كه بعد از حركت جناب سيدالشهداء عليه السلام از مكه عبدالله بن جعفر پسرعم آن حضرت نامه‌اي براي آن جناب نوشت بدين مضمون:

    اما بعد، همانا من قسم مي‌دهم شما را به خداي متعال كه از اين سفر منصرف شويد به درستي كه من بر شما ترسانم از توجه به سمت اين سفر مبادا آنكه شهيد شوي و اهل بيت تو مستاصل شوند، اگر شما هلاك شويد نور اهل زمين خاموش خواهد شد، چه جانب تو امروز پشت و پناه مؤمنان و پيشوا و مقتداي هدايت يافتگاني، پس در اين سفر تعجيل مفرمائيد و خود هم از عقب نامه ملحق خواهم شد.

    پس آن نامه را با دو پسر خويش عون و محمد به خدمت آن حضرت فرستاد و خود رفت به نزد عمروبن سعيد و از او خواست كه نامه امان براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام بنويسيد و از او بخواهد كه مراجعت از آن سفر كند.
    عمرو خط امان براي آن حضرت نوشته و وعدة صله و احسان داد كه آن حضرت برگردد و نامه را با برادر خود يحيي بن سعيد روانه كرد و عبدالله بن جعفر با يحيي همراه شد بعد از آنكه فرزندان خويش را باز پيش روانه كرده بود چون به آن حضرت رسيدند نامه را به آن جناب دادند و مبالغه در مراجعت از آن سفر نمودند.

    حضرت فرمود كه من پيغمبر صلي الله عليه و آله را در خواب ديده‌ام مرا امري فرموده كه در پي امتثال آن امر روانه‌ام، گفتند آن خواب چيست؟ فرمود تا به حال براي احدي نگفته‌ام و بعد از اين هم نخواهم گفت تا خداي خود را ملاقات كنم.




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  9. #8
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض


    پس چون عبدالله مأيوس شده بود فرمود فرزند خود عون و محمد را كه ملازم آن حضرت باشند و در سير و جهاد در ركاب آن جناب باشند و خود با يحيي بن سعيد در كمال حسرت برگشت و آن حضرت به سمت عراق حركت فرمود و به سرعت شتاب سير مي‌كرد تا در ذات عرق منزل فرمود.
    و موافق روايت سيد در آنجا بشر بن غالب را ملاقات فرمود كه از عراق آمده بود آن حضرت از او پرسيد كه چگونه يافتي اهل عراق را عرض كرد آنها با شما است و شمشيرهاي ايشان با بني اميه است و فرمود راست گفتي همانا حق تعالي بجا مي‌آورد آنچه مي‌خواهد و حكم مي‌كند در هر چه اراده مي‌فرمايد.

    و شيخ مفيد روايت كرده كه چون خبر توجه امام حسين عليه السلام بابن زياد رسيد حصين ابننمير را با لشكر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسيه فرستاد و از قادسيه تا خفان و تا قطقطانيه از لشكر ضلالت اثر خود پر كرد و مردم را اعلام كرد كه حسين (ع) متوجه عراق شده است تا مطلع باشند پس حضرت از ذات عرق حركت كرد به حاجر (براء مهمله كه موضعي است از بطن الرمه) رسيد، پس قيس بن مسهر صيداوي و به روايتي عبدالله بن يقطر برادر رضاعي خود را به رسالت به جانب كوفه فرستاد و هنوز خبر شهادت جناب مسلم ره به آن حضرت نرسيده بود و نامه‌اي به اهل كوفه قلمي فرمود بدين مضمون.

    بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه ‌ايست از حسين بن علي به سوي برادران خويش از مؤمنان و مسلمان و بعد از حمد و سلام مرقوم داشت: به درستي كه نامه مسلم به عقيل به من رسيده و در آن نامه مندرج بود كه اتفاق كرده‌ايد بر نصرت ما و طلب حق از دشمنان ما، از خدا سوال مي‌كنم كه احسان خود را بر ما تمام گرداند و شما را بر حسن نيت وخوبي كردار عطا فرمايد بهترين جزاي ابرار، آگاه باشيد كه من به سوي شما از مكه بيرون آمدم در روز سه شنبه هشتم ذيحجه چون پيك من به شما برسد كمر متابعت بر ميان بنديد و مهياي نصرت من باشيد كه من در همين روزها به شما خواهم رسيد و اَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَهُ الله وَ بَرَكاتُةُ.

    و سبب نوشتن اين نامه آن بود كه مسلم (ع) بيست و هفت روز پيش از شهادت خود نامه‌اي به آن حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقياد اهل كوفه نموده بود، و جمعي از اهل كوفه نيز نامه‌ها به آن حضرت نوشته بودند كه در اينجا صدهزار شمشير براي نصرت تو مهيا گرديده است خود را به شيعيان خود برسان.

    چون پيك حضرت روانه شد به قادسيه رسيد حصين بن تميم او را گرفت، و به روايت سيد خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد، حصين او را به نزد ابن زياد فرستاد، چون به نزد عبيدالله رسيد آن لعين از او پرسيد كه تو كيستي؟ گفت مردي از شيعيان علي و اولاد او مي‌باشم، ابن زياد گفت چرا نامه را پاره كردي گفت براي آنكه تو بر مضمون آن مطلع نشوي، عبيدالله گفت آن نامه از كي و براي كي بود گفت از جناب امام حسين عليه السلام به سوي جماعتي از اهل كوفه كه من نامهاي ايشان را نمي‌دانم، ابن زياد در غضب شد و گفت دست از تو بر نمي‌دارم تا آنكه نامهاي ايشان را بگوئي يا آنكه بر منبر بالا روي و بر حسين و پدرش و برادرش ناسزا گوئي و گرنه ترا پاره پاره خواهم نمود.

    پس بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي حق تعالي را ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت و درود بسيار بر حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام فرستاد و ابن زياد و پدرش و طاغيان بني اميه را لعنت كرد پس گفت اي اهل كوفه من پيك جناب امام حسينم به سوي شما و او را در فلان موضع گذاشته‌ام و آمده‌ام هر كه خواهد ياري او نمايد به سوي او بشتابد چون خبر بابن زياد رسيد امر كرد كه او را از بالاي قصر به زير انداختند و به درجه شهادت فايز گرديد.




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  10. #9
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض




    و به روايت ديگر چون از قصر به زير افتاد استخوانهايش درهم شكست و رمقي در او بود كه عبدالملك بن عمير لحمي او را شهيد كرد.
    مؤلف گويد: كه قيس بن مسهر صيداوي اسدي مردي شريف و شجاع و در محبت اهل بيت عليهم السلام قدمي راسخ داشت. و بعد از اين بيايد كه چون خبر شهادتش به حضرت امام حسن عليه السلام رسيد بي‌اختيار اشگ از چشم مباركش فرو ريخت فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ الخ.
    و كميت بن زيد اسدي اشاره به او كرده و تعبير از او به شيخ بني الصيدا نموده در شعر خويش: وَ شَيْخِ بَني الصَّيْداء قَدْ فاظَ بَيْنَهُمْ. (فاظ اي مات).
    و شيخ مفيد ره فرموده كه حضرت امام حسين عليه السلام از حاجر به جانب عراق كوچ نمودند به آبي از آبهاي عرب رسيدند، عبدالله بن مطيع عدوي نزديك آن آب منزل نموده بود چون نظر عبدالله بر آن حضرت افتاد و به استقبال او شتافت و آن حضرت را در بر گرفته و از مركب خود پياده نمود و عرض كرد پدر و مادرم فداي تو باد براي چه به اين ديار آمده‌اي حضرت فرمود چون معاويه وفات كرد چنانكه خبرش به تو رسيده و دانسته‌اي اهل عراق به من نوشتند و مرا طلبيدند. ابن مطيع گفت ترا به خدا سوگند مي‌دهم كه خود را در معرض تلف در نياوردي و حرمت اسلام و قريش و عرب را برطرف نفرمائي زيرا كه حرمت تمام به حرمت تو بسته است به خدا سوگند كه اگر اراده نمائي كه سلطنت بني اميه را از ايشان بگيري ترا به قتل مي‌رسانند و بعد از كشتن تو از قتل هيچ مسلماني پروا نخواهد كرد و از هيچكس نخواهند ترسيد، پس زنهار كه به كوفه مرو و متعرض بني اميه مشو. حضرت معترض سخنان او نگرديد و از آنچه از جانب حق تعالي مأمور بود تقاعد نورزيد اين آيه را قرائت فرمود:

    لَنْ يُصيبَنا اِلاّ ما كَتَبَ اللهُ لَنا

    و از او گذشت.
    و ابن زياد از واقصه كه راه كوفه است تا راه شام و تا راه بصره را مسدود كرده بود و خبري بيرون نمي‌رفت و كسي داخل نمي‌توانست شد و كسي بيرون نمي‌توانست رفت، و حضرت امام حسين عليه السلام بدين جهت از اخبار كوفه به ظاهر مطلع نبود و پيوسته در حركت و سير بود تا آنكه در بين راه جماعتي رسيد و از ايشان خبر رسيد گفتند به خدا قسم ما خبري نداريم جز آنكه راهها مسدود است و ما رفت و آمد نمي‌توانيم كرد.




    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


  11. #10
    حرفه ای نغمه سکوت آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    406
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض



    و روايت كرده‌اند جماعتي از قبيلة فزاره و بجليه كه ما با زهيربن قين بجلي رفيق بوديم در هنگام مراجعت از مكه معظمه و در منازل حضرت امام حسين عليه السلام مي‌رسيديم و از او دوري مي‌كرديم، زيرا كه كراهت و دشمن مي‌داشتيم سير با آن حضرت را، لاجرم هرگاه امام حسين عليه السلام حركت مي‌كرد زهير مي‌ماند، و هرگاه حضرت منزل مي‌كرد زهير حركت مي‌نمود

    تا آنكه در يكي از منازل كه آن حضرت در جانبي منزل كرد ما نيز از باب لابدي در جانب ديگر منزل كرديم و نشسته بوديم و چاشت مي‌خورديم كه ناگاه رسولي از جانب امام حسين عليه السلام آمده و سلام كرد و با زهير خطاب كرد كه اباعبدالله الحسين عليه السلام ترا مي‌طلبد، ما از نهايت دهشت قلمه‌ها را كه در دست داشتيم افكنديم و متحير مانديم به طريقي كه گويا در جاي خود خشك شديم و حركت نتوانيم كرد.

    زوجة زهير كه دلهم نام داشت با زهير گفت كه سبحان الله فرزند پيغمبر خدا ترا مي‌طلبد وتو در رفتن تأمل مي‌نمائي؟

    برخيز برو ببين چه مي‌فرمايد.
    زهير به خدمت آن حضرت رفت و زماني نگذشت كه شاد و خرم با صورت برافروخته برگشت و فرمود كه خيمه او را كندند و نزديك سراپرده‌هاي آن حضرت نصب كردند و زوجه خود را گفت كه تو از قيد زوجيت من يله و رهائي ملحق شو به اهل خود كه نمي‌خواهم به سبب من ضرري به تو رسد.
    و موافق روايت سيد به زوجه خود گفت كه من عازم شده‌ام با امام حسين عليه السلام مصاحبت كنم و جان خود را فداي او نمايم پس مهر او را داده و سپرد او را به يكي از پسران عم خود كه او را به اهلش برساند.

    گفت جفتش الفاق اي خوش خصال
    گفت ني ني الوصال است الوصال
    گفت آنرويت كجا بينيم ما
    گفت اندر خلوت خاص خدا

    زوجه‌اش با ديده گريان و دل بريان برخاست و با او وداع كرد و گفت خدا خير ترا ميسر گرداند از تو التماس دارم كه مرا در روز قيامت نزد جد حضرت حسين عليه السلام ياد كني.

    پس زهير با رفيقان خود خطاب كرد هر كه خواهد با من بيايد و هر كه نخواهد اين آخرين ملاقات من است با او، پس به آنها وداع كرده و به آن حضرت پيوست. و بعضي ارباب سير گفته‌اند كه پسر عمش سلمان بن مضارب ابن قيس نيز با او موافقت كرده و در كربلا بعدازظهر عاشورا شهيد گرديد.





    تا وعده قيامت تو صبر مي کنيم
    بر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيم
    اي ازتبار آينه و آفتاب و عشق
    تا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ۞۩۞ پر زنيم تا ملکوت افق عاشورا...(محرمنامه 1)۞۩۞
    توسط نغمه سکوت در انجمن روزشمار ایام
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 08-12-2010, 16:27
  2. حرکت مقابله با تهاجم فرهنگی باید از عاشورا آغاز شود
    توسط مرتضی سعادتی در انجمن اخبار جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-11-2010, 21:40

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه