در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخی و وقايع سطحی ، طول و تفصيل زيادی ندارد ، از نظر تفسيری و از نظر پی بردن و به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخی ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكی از علل اينكه تفسيرهای مختلفی درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفادههايی از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است ، پيچيدگی اين داستان است از نظر عناصری كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بودهاند . ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر میخوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جای ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست
در جای ديگر ، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواستهاند ، او را دعوت كردهاند يا نكردهاند ، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت ، انتقاد می كند ، شيوع فساد را متذكر میشود ، تغيير ماهيت اسلام را يادآوری میكند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مینمايد ، و آنوقت میگويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثی ساكت نباشد
در اين مقام میبينيم امام نه سخن از بيعت میآورد و نه سخن از دعوت
نه سخن از بيعتی كه يزيد از او میخواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه از او كردهاند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه اساسی توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی دوره يزيد با دورههای قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمیشمرد
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ، موثر و دخيل بوده است
يعنی همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكسالعمل نشان داده است . پارهای از عكس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع از بيعت است ، پارهای از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پارهای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايی كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است ..
ابتدا درباره مسئله بيعت بحث میكنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن برای امام چه وظيفهای ايجاب میكرد ؟ همه شنيدهايم كه معاويه بن ابی سفيان با چه وضعی به حكومت و خلافت رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند ، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء میكند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر میخواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان ، و آن كسی را كه صلاح میدانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر به دنبال آن كسی كه تشخيص میدهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت ، يك مسئله موروثی نبود ، مسئلهای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسی است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد .
و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفهای برای خودشان انتخاب كنند
به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين معين كند ، او هم برای خود جانشين معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند . يكی از شرايطی كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهای اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين ، كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس میكرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين مطلب زياد میانديشيد و با دوستان خاص خود در ميان میگذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمیكرد كه اين مطلب عملی شود
آنطوری كه مورخين نوشتهاند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن ساخت كه اين كار عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه به حكومت كوفه بسته بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه او را معزول كرده بود ، ناراحت بود .
يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويه اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت . يكی اينكه بيعت با يزيد ، تثبيت خلافت موروثی از طرف امام حسين بود . يعنی مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز میكرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگی سياسی هم نداشت . معاويه و بسياری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری بودند ، ولی يك مطلب را كاملا درك میكردند ، و آن اينكه میفهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند ، بايد تا حدود زيادی مصالح اسلامی را رعايت كنند ، شئون اسلامی را حفظ كنند . اين را درك میكردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . میدانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهای مختلف چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمدهاند و از حكومت شام يا بغداد پيروی میكنند ، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامی میدانند ، و الا اولين روزی كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال میكنند
چه موجبی داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتی از آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلی نداشت . و لهذا خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را میفهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش میآمد به مردم و اسلام بیاعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند . معاويه هم شايد شراب میخورد ( اينكه میگويم شايد ، از نظر تاريخی است ، چون يادم نمیآيد ، ممكن است كسانی با مطالعه تاريخ ، موارد قطعی پيدا كنند " ولی هرگز تاريخ نشان نمیدهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده باشد ، در حالی كه اين مرد علنا در مجلس رسمی شراب میخورد ، مست لايعقل میشد و شروع میكرد به ياوه سرايی .
تمام مورخين معتبر نوشتهاند كه اين مرد ، ميمون باز و يوز باز بود . ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلی دوست میداشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت
مسعودی در مروج الذهب مینويسد : " ميمون را لباسهای حرير و زيبا میپوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری مینشاند ! " اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد ».
ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين ( ع ) بيعت میخواهند ! امام از بيعت امتناع میكرد و میفرمود : من به هيچ وجه بيعت نمیكنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند
اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمیگذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .
( آدمی كه بيعت نمیكند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی ندارم ، من معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم حكومت خودشان میدانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود . بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها میگفتند بايد بيعت كنيد ، امام میفرمود بيعت نمیكنم . حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل اين عامل ، امام چه وظيفهای دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه ديگری ندارند : بيعت نمیكنم . حرف ديگری نيست . بيعت میكنيد ؟ خير
اگر بيعت نكنيد كشته میشويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك " نه " است
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت گر چه بنی اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازهای با ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتی با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما میآئيم . عبدالله بن زبير گفت : در اين موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس میزنيد ؟ امام فرمود : ²اظن ان طاغيتهم قد هلك ،» فكر میكنم فرعون اينها تلف شده و ما را برای بيعت میخواهد .
از سخنان امام كه در روز عاشورا فرمودهاند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقی بودهاند : « لا ، و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد » ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد . هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد . حتی در همين شرايطی كه امروز قرار گرفتهام و میبينم كشته شدن خودم را ، كشته شدن عزيزانم را ، كشته شدن يارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم
اين عامل از كی وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه ، و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود
عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضی كتابها خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهای به اصطلاح تاريخی كه به دست بچههای مدرسه میدهند
مینويسند كه در سال شصتم هجرت ، معاويه مرد ، بعد مردم كوفه از امام حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسين به كوفه آمد ، مردم كوفه غداری و بیوفايی ك ردند ، ايشان را ياری نكردند ، امام حسين كشته شد ! انسان وقتی اين تاريخها را میخواند فكر میكند امام حسين مردی بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود ، كاری به كار كسی نداشت و درباره هيچ موضوعی هم فكر نمیكرد ، تنها چيزی كه امام را از جا حركت داد ، دعوت مردم كوفه بود ! در صورتی كه امام حسين در آخر ماه رجب كه اوايل حكومت يزيد بود ، برای امتناع از بيعت از مدينه خارج میشود و چون مكه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنيت بيشتری وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بيشتری قائل شود ، به آنجا میرود ( روزهای اولی است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) ، نه تنها برای اينكه آنجا مأمن بهتری است بلكه برای اينكه مركز اجتماع بهتری است
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به مكه میآيند و بهتر میتوان آنها را ارشاد كرد و آگاهی داد .
بعد موسم حج فراهم میرسد كه فرصت مناسبتری برای تبليغ است . بعد از حدود دو ماه نامههای مردم كوفه میرسد . نامههای مردم كوفه به مدينه نيامده ، و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامههای مردم كوفه در مكه به دست امام حسين رسيد ، يعنی وقتی كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود
( خود امام و همه میدانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر میدارند و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلی در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعی بود ، و حداكثر تاثيری كه برای دعوت مردم كوفه میتوان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد
كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامی بود. اين شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده ، يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقی میماندند احتمالا امام حسين عليهالسلام موفق میشد
عامل سوم امر به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ مینويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معيوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصيتنامهای مینويسد و آن را به او میسپارد : « هذا ما اوصی به الحسين بن علی اخاه محمدا المعروف بابن الحنفيه » . در اينجا امام جملههايی دارد : حسين به يگانگی خدا ، به رسالت پيغمبر شهادت میدهد . ( چون امام میدانست كه بعد عدهای خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قيام خود را بيان میكند : « انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، اريد ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيره جدی و ابی علی بن ابیطالب عليه السلام »
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد .
حتی مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمیكند . يعنی غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت ، مسئله ديگری وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند ، ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسين بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او يك انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله يابی الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علی عليه السلام متجلی بود . به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود . امكان نداشت از حسين جدا شود . در لحظات آخر [ حيات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن ندارد ، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت میتواند حركت كند ، باز میبينيم از سخن حسين غيرت میجهد ، عزت تجلی میكند ، بزرگواری پيدا میشود . لشكر میخواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولی شجاعت و هيبت سابق اجازه نمیدهد . بعضيها میگويند نكند حسين حيله جنگی بكار برده كه اگر كسی نزديك شد حمله كند و در مقابل حمله او كسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه پليد و نامردانهای میكشند ، میگويند اگر به سوی خيمههايش حمله كنيم او طاقت نمیآورد .
امام حسين افتاده است . من نمیتوانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم . لشكر به طرف خيام حرمش حمله میكند . يك نفر فرياد میكشد حسين تو زندهای ؟ ! به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به زحمت روی زانوهای خود بلند میشود ، به نيزهاش تكيه میكند و فرياد میكشد : « ويلكم يا شيعه آل ابیسفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنياكم . » ای مردمی كه خود را به آل ابوسفيان فروختهايد ، ای پيروان آل ابوسفيان ، اگر خدا را نمیشناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد ، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟ ! شخصی میگويد : ما تقول يا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه میگويی ؟ فرمود : « انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننی و النساء ليس عليهن جناح » ، طرف شما من هستم ، اين پيكر حسين حاضر و آماده است برای اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهای شما واقع شود ، ولی روح حسين حاضر نيست او زنده باشد و ببيند كسی به نزديك خيام حرم او میرود
و لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظيم ،و صلی الله علی محمد وآلهالطاهرين
حماسه حسینی
جلد دوم