منابع مقاله:مجموعه آثار، ج 14، مطهری، مرتضی؛
یکی از علومی که در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد یافت و تکامل پیدا کرد،علم عرفان است.
درباره عرفان از دو جنبه می توان بحث و تحقیق کرد:یکی از جنبه اجتماعی و دیگر از جنبه فرهنگی.
عرفا با سایر طبقات فرهنگی اسلامی از قبیل مفسرین،محدثین،فقها،متکلمی ن،فلاسفه،ادبا،شعرا ...یک تفاوت مهم دارند و آن اینکه علاوه بر اینکه یک طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در میان آنها ظهور کردند و کتب مهمی تألیف کردند،یک فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود،بر خلاف سایر طبقات فرهنگی از قبیل فقها و حکما و غیرهم که صرفا طبقه فرهنگی هستند و یک فرقه مجزا از دیگران به شمار نمی روند.اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند با عنوان«عرفا»و هر گاه با عنوان اجتماعی شان یاد شوند غالبا با عنوان«متصوفه»یاد می شوند.
عرفا و متصوفه هر چند یک انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی شوند و خود نیز مدعی چنین انشعابی نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعی هستند،یک سلسله افکار و اندیشه ها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدن ها و احیانا آرایش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غیره،به آنها به عنوان یک فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می دهد.و البته همواره(خصوصا در میان شیعه)عرفایی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوک عرفانی می باشند و در حقیقت عرفای حقیقی این طبقه اند،نه گروههایی که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ایجاد کرده اند.
ما در این بحثهای تاریخی به جنبه اجتماعی و فرقه ای و در حقیقت به جنبه«تصوف»عرفان کاری نداریم،فقط از جنبه فرهنگی،آنهم از نظر تسلسل تاریخی این شاخه فرهنگی وارد بحث می شویم،یعنی به عرفان به عنوان یک علم و یک شاخه از شاخه های فرهنگ اسلامی که در طول تاریخ اسلام جریانی متصل و بدون وقفه بوده است نظر داریم نه به عنوان یک روش و طریقه که فرقه ای اجتماعی پیرو آن هستند.
عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است:بخش عملی و بخش نظری.
بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می کند و توضیح می دهد.عرفان در این بخش مانند اخلاق است،یعنی یک«علم»عملی است با تفاوتی که بعدا اشاره خواهیم کرد.این بخش از عرفان علم«سیر و سلوک»نامیده می شود .در این بخش از عرفان توضیح داده می شود که«سالک»برای اینکه به قله منیع انسانیت یعنی«توحید»برسد،از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می دهد و چه وارداتی بر او وارد می شود.و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طی کرده و از«رسم و راه منزلها»آگاه است صورت گیرد،و اگر همت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است.عرفا از انسان کاملی که ضرورتا باید همراه«نوسفران»باشد،گاهی به«طایر قدس»و گاهی به«خضر»تعبیر می کنند:
همتم بدرقه راه کن ای«طایر قدس»
که دراز است ره مقصد و من«نو سفرم»
ترک این مرحله بی همرهی«خضر»مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
البته توحیدی که از نظر عارف قله منیع انسانیت به شمار می رود و آخرین مقصد سیر و سلوک عارف است،با توحید مردم عامی و حتی با توحید فیلسوف(یعنی اینکه واجب الوجود یکی است نه بیشتر)از زمین تا آسمان متفاوت است.توحید عارف یعنی موجود حقیقی منحصر به خداست،جز خدا هر چه هست«نمود»است نه«بود»،توحید عارف یعنی«جز خدا هیچ نیست»،توحید عارف یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن.این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تأیید نمی کنند و احیانا آن را کفر و الحاد می خوانند،ولی عرفا معتقدند که توحید حقیقی همین است و سایر مراتب توحید خالی از شرک نیست.از نظر عرفا رسیدن به این مرحله کار عقل و اندیشه نیست،کار دل و مجاهده و سیر و سلوک و تصفیه و تهذیب نفس است.
به هر حال این بخش از عرفان،بخش عملی عرفان است،از این نظر مانند علم اخلاق است که درباره«چه باید»ها بحث می کند با این تفاوت که:
اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می کند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست و حال آنکه همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی بینند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند،فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می دهند.
ثانیا سیر و سلوک عرفانیهمچنانکه از مفهوم این دو کلمه پیداستپویا و متحرک است،بر خلاف اخلاق که ساکن است،یعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی که به ترتیب سالک باید طی کند تا به سرمنزل نهایی برسد.از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز،برای انسان«صراط»وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طی نماید،و رسیدن به منزل بعدی بدون گذر کردن از منزل قبلی ناممکن است .
لهذا از نظر عارف،روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی،درستی،عدالت،عفت،احس ان،انصاف،ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متحلی گردد .از نظر اخلاق،روح انسان مانند خانه ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها یابد،مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار،از بالای دیوار یا از پایین.در عرفان بر عکس،عناصر اخلاقی مطرح می شود اما به اصطلاح به صورت دیالکتیکی،یعنی متحرک و پویا .
ثالثا عناصر روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می شناسند،اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گسترده تر است.در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می رود که منحصرا به یک«سالک راه»در خلال مجاهدات و طی طریق ها دست می دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی خبرند.
بخش دیگر عرفان مربوط است به تفسیر هستی،یعنی تفسیر خدا و جهان و انسان.عرفان در این بخش مانند فلسفه است و می خواهد هستی را تفسیر نماید،برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و می خواهد انسان را تغییر دهد.همچنانکه در بخش اول با اخلاق تفاوتهایی داشت،در این بخش با فلسفه تفاوتهایی دارد.
عرفان و اسلام
عرفان،هم در بخش عملی و هم در بخش نظری با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا می کند،زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر(و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر)روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستی پرداخته است.قهرا اینجا این مسأله طرح می شود که میان آنچه عرفان عرضه می دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتی برقرار است؟
البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نیستند که سخنی ما ورای اسلام دارند،و از چنین نسبتی سخت تبری می جویند.بر عکس،آنها مدعی هستند که حقایق اسلامی را بهتر از دیگران کشف کرده اند و مسلمان واقعی آنها می باشند.عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به کتاب و سنت و سیره نبوی و ائمه و اکابر صحابه استناد می کنند.
ولی دیگران درباره آنها نظریه های دیگری دارند و ما به ترتیب آن نظریه ها را ذکر می کنیم :
الف.نظریه گروهی از محدثان و فقهای اسلامی.به عقیده این گروه،عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوام فریبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطی به اسلام ندارد.
ب.نظریه گروهی از متجددان عصر حاضر.این گروه که با اسلام میانه خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی«اباحیت»بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامی درگذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد کرد به شدت استقبال می کنند،مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند بلکه عرفان و تصوف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب،در زیر سرپوشی از معنویت.
این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در این است که گروه اول اسلام را تقدیس می کنند و با تکیه به احساسات اسلامی توده مسلمان،عرفا را«هو»و تحقیر می نمایند و می خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمایند،ولی گروه دوم با تکیه به شخصیت عرفاکه بعضی از آنها جهانی استمی خواهند وسیله ای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را«هو»کنند که اندیشه های ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است،اسلام و اندیشه های اسلامی در سطحی پایین تر از این گونه اندیشه هاست.این گروه مدعی هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقیه و از ترس عوام بوده است،می خواسته اند به این وسیله جان خود را حفظ کنند.
ج.نظریه گروه بی طرفها.از نظر این گروه،در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملی و بالاخص آنجا که جنبه فرقه ای پیدا می کند،بدعتها و انحرافات زیادی می توان یافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وفق نمی دهد،ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی نسبت به اسلام نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمی خواسته اند بر ضد اسلام مطلبی گفته و آورده باشند.ممکن است اشتباهاتی داشته باشند(همچنانکه سایر طبقات فرهنگی مثلا متکلمین،فلاسفه،مفسرین،فقه ا اشتباهاتی داشته اند)ولی هرگز سوء نیتی نسبت به اسلام در کار نبوده است.
مسأله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده که غرض خاص داشته اند،یا با عرفان و یا با اسلام.اگر کسی بی طرفانه و بی غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند(به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد)اشتباهات زیادی ممکن است بیابد ولی تردید هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صمیمیت و خلوص کامل داشته اند.
ما نظر سوم را ترجیح می دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته اند.در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی،بی طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.
مسأله ای که اینجا لازم است مطرح شود این است که آیا عرفان اسلامی از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث است،یعنی از علومی است که مسلمین مایه ها و ماده های اصلی را از اسلام گرفته اند و برای آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده اند،و یا از قبیل طب و ریاضیات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامی وسیله مسلمین رشد و تکامل یافته است،و یا شق سومی در کار است؟
عرفا خود شق اول را اختیار می کنند و به هیچ وجه حاضر نیستند شق دیگری را انتخاب کنند .بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان و اندیشه های لطیف و دقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است.
گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل می شوند و می گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است،و گاهی آن را عکس العمل ایرانیها علیه اسلام و عرب می خوانند،و گاهی آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطونیکه خود محصول ترکیب افکار ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و گنوسیهای اسکندریه و آراء و عقاید یهود و مسیحیان بوده استمعرفی می کنند،و گاهی آن را ناشی از افکار بودایی می دانند،همچنانکه مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند.
نظریه سوم این است که عرفان مایه های اولی خود را(چه در مورد عرفان عملی و چه در مورد عرفان نظری)از خود اسلام گرفته است و برای این مایه ها قواعد و ضوابط و اصول بیان کرده است و تحت تأثیر جریانات خارج نیز(خصوصا اندیشه های کلامی و فلسفی و بالاخص اندیشه های فلسفی اشراقی)قرار گرفته است.
اما اینکه عرفا چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحیح برای مایه های اولی اسلامی بیان کنند،آیا موفقیتشان در این جهت به اندازه فقها بوده است یا نه،و چه اندازه مقید بوده اند که از اصول واقعی اسلام منحرف نشوند،و همچنین آیا جریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تأثیر داشته است،آیا عرفان اسلامی آنها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده کرده است و یا بر عکس موج آن جریانات،عرفان اسلامی را در جهت مسیر خود انداخته است؟...اینها همه مطالبی است که جداگانه باید مورد بحث و دقت قرار گیرد.آنچه مسلم است این است که عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس.
طرفداران نظریه اولو کم و بیش طرفداران نظریه دوممدعی هستند که اسلام دینی ساده و بی تکلف و عمومی فهم و خالی از هر گونه رمز و مطالب غامض و غیر مفهوم و یا صعب الفهم است.اساس اعتقادی اسلام عبارت است از توحید.توحید اسلام یعنی همچنانکه مثلا خانه سازنده ای دارد متغایر و متمایز از خود،جهان نیز سازنده ای دارد جدا و منفصل از خود.اساس رابطه انسان با متاعهای جهان از نظر اسلام زهد است.زهد یعنی اعراض از متاعهای فانی دنیا برای وصول به نعیم جاویدان آخرت.از اینها که بگذریم،به یک سلسله مقررات ساده عملی می رسیم که فقه متکفل آنهاست.از نظر این گروه،آنچه عرفا به نام«توحید»گفته اند مطلبی است ورای توحید اسلامی،زیرا توحید عرفانی عبارت است از وحدت وجود و اینکه جز خدا و شؤون و اسماء و صفات و تجلیات او چیزی وجود ندارد.سیر و سلوک عرفانی نیز ورای زهد اسلامی است،زیرا در سیر و سلوک یک سلسله معانی و مفاهیم طرح می شود از قبیل عشق و محبت خدا،فنای در خدا،تجلی خدا بر قلب عارف که در زهد اسلامی مطرح نیست.طریقت عرفانی نیز امری است ورای شریعت اسلامی،زیرا در آداب طریقت مسائلی طرح می شود که فقه از آنها بی خبر است.
از نظر این گروه،نیکان صحابه رسول اکرم که عرفا و متصوفه خود را به آنها منتسب می کنند و آنها را پیشرو خود می دانند زاهدانی بیش نبوده اند،روح آنها از سیر و سلوک عرفانی و از توحید عرفانی بی خبر بوده است.آنها مردمی بوده اند معرض از متاع دنیا و متوجه به عالم آخرت،اصل حاکم به روح آنها خوف بوده و رجا،خوف از عذاب دوزخ و رجا به ثوابهای بهشتی،همین و بس.