المعجم الکبير به نقل از عبد اللَّه بن مسعود:
پيامبر خدا مرا در ليلة الجِن، [1] به دنبال خود برد. به همراه او رفتم تا به بالاي مکّه رسيديم. پس برايم خطّي کشيد و گفت:«از اينجا جلوتر نيا». سپس به شتاب از کوهها بالا رفت و ديدم که مرداني از قلّه کوهها بر او فرود ميآيند، تا آنجا که ميان من و او حايل شدند. پس شمشير از نيام برکشيدم و[ با خود] گفتم:شمشير ميزنم تا پيامبر خدا را نجات دهم، که گفتهاش يادم آمد:«حرکت مکن تا نزدت آيم».
در همين حال بودم تا آنکه سپيده دميد و پيامبرصلي الله عليه وآله آمد و من ايستاده بودم. گفت:«پيوسته اين گونه بودهاي؟». گفتم:اگر يک ماه هم ميماندي، حرکت نميکردم تا بيايي. سپس آنچه را که ميخواستم انجام دهم، برايش گفتم. گفت:«اگر حرکت ميکردي، همديگر را تا قيامت نميديديم».
سپس انگشتانش را در ميان انگشتانم کرد و گفت:«به من وعده داده شده است که جن و اِنس، به من ايمان ميآورند. انسانها ايمان آوردهاند و جنّيان را هم که ديدي». و گفت:«گمان ميکنم که مرگم نزديک است».
گفتم:اي پيامبر خدا! آيا ابو بکر را جانشين خود نميکني؟ از من رو گردانْد. فهميدم که با او موافق نيست. گفتم:اي پيامبر خدا! آيا عمر را جانشين خود نميسازي؟ باز از من رو گردانْد و فهميدم که با او هم موافق نيست. گفتم:اي پيامبر خدا! آيا عليعليه السلام را جانشين خود نميکني؟ گفت:«همان است. سوگند به آنکه جز او خدايي نيست، اگر با او بيعت کنيد و از او فرمان بَريد، همه شما را به بهشت، وارد ميکنم». [2] .
425. المعجم الکبير - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود -:در شب «وفد الجن» [3] با پيامبرصلي الله عليه وآله بودم. آه سردي کشيد. گفتم:اي پيامبر خدا! شما را چه ميشود؟ گفت:«خبرِ رفتنم آمده است، اي ابن مسعود!». گفتم: جانشيني تعيين کن. گفت:«چه کسي را؟». گفتم:ابو بکر را. سکوت کرد.
سپس لختي گذشت و باز، آه سردي کشيد. گفتم:اي پيامبر خدا! در چه فکري هستي؟ پدر و مادرم به فدايت! گفت:«اي ابن مسعود! خبرِ رفتنم رسيده است». گفتم:جانشيني تعيين کن. گفت:«چه کسي را؟». گفتم:عمر را. خاموش ماند.
سپس اندکي گذشت و بار ديگر، آه سردي کشيد. گفتم:شما را چه ميشود؟ گفت:«مرگم نزديک است، اي ابن مسعود!». گفتم:جانشيني تعيين کن. گفت:«چه کسي را؟». گفتم:علي بن ابي طالب را. گفت:«هان! سوگند به آنکه جانم در دست اوست، اگر از او فرمان بَرند، همگي به تمامي به بهشت ميروند». [4] .
426. السنّة - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود -:پيامبرصلي الله عليه وآله در ليلة الجن گفت:«به خدا سوگند، مرگم نزديک است». گفتم:ابو بکر صدّيق، سرپرستي مردم را به عهده ميگيرد. پس ساکت ماند. گفتم:عمر، سرپرستي مردم را به عهده ميگيرد. خاموش ماند. گفتم:عليعليه السلام سرپرستي مردم را به عهده ميگيرد. گفت:«نميگذارند و اگر ميگذاشتند، همه به بهشت ميرفتند». [5] .
1- یکی از آن شب ها در ماهای پایانی عمر پیامبر (ص) که درآن شب نمایندگانی از جنیان برای اسلام آوردن به حضور آن حضرت رسیدند. وقایع آن شب را در احادیث همین باب بخوانید (م)
2-المعجم الکبیر 9969.67.10
3-هیئت نماینده جنیان
4- المعجم الکبیر 9970.68.10
5-المناقب124-114