تو آن خشم خونين خلق خدايى
كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد
تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى
كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت
تو خون خدايى كه با خاك آميخت
تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.
تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى
تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى
رسيده است بر ساحل روزگاران .
تو يادآور عشق و خون و حماسه
تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت
تويى مظهر ثار و ايثار ياران .
به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان
تو آن راه بان روانبخش و مهمان نوازى
به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان
كه همواره بر ضد بيداد، قامت كشيدند
زيباترين نقش جاويد را آفريدند
تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى
تو آن كيمياى دگرگونه سازى
كه در التهاب سرانگشت سحر آفرينت ، نهفته است
به كام پذيرندگان ، مى چشانى .