اگر در ذهن خود انتظارات شفاف و شاد را نقاشي کنيد، خود را در شرايطي مناسب هدفتان قرار مي دهيد.
-نورمن وينسنت پيل
آن طور که درباره خود مي انديشيد و احساس مي کنيد، آن طور که از خود انتظار داريد و امکان پذير مي دانيد، کاري را که مي کنيد، مشخص مي سازد. وقتي کيفيت انديشه خود را تغيير مي دهيد، کيفيت زندگي تان تغيير مي کند، و گاه بلافاصله اين اتفاق مي افتد.
درعالم هستي شما تنها کنترل کامل يک چيز را در توان خود داريد و آن چيزي جز انديشه خود نيست. مي توانيد در هر لحظه اي تصميم بگيريد که به چه موضوعي فکر کنيد. انديشه شما و آن طور که حوادث را تفسير مي کنيد، احساساتتان را سبب مي گردد -که اين احساسات مي توانند مثبت يا منفي باشند.انديشه و احساس شما، اقدامات شما را سبب مي گردد و نتايجي را که به دست مي آوريد، مشخص مي سازد. همه چيز با انديشه شما شروع مي شود.
انديشه مثبت
انديشه هاي مثبت بر غناي زندگي مي افزايند، به شما امکان و قدرت مي دهند
تا احساس قدرت بيشتري بکنيد و به اطمينان خاطر بيشتري برسيد. مثبت انديشي صرفاً يک موضوع انگيزه بخشي نيست. بلکه تأثيري سازنده و قابل اندازه گيري بر شخصيت، سلامتي و ميزان انرژي و خلاقيت شما دارد.هر چه مثبت تر و خوش بين تر بشويد، در تمامي شئونات زندگي تان شادتر خواهيد بود. اما انديشه هاي منفي برعکس اين موقعيت را ايجاد مي کنند. انديشه هاي منفي شما را از قدرت محروم مي سازند تا احساس ضعف بکنيد و اطمينان خود را از دست بدهيد.هرگاه به يک مورد منفي بينديشيد يا حرف منفي بزنيد، قدرتتان را از دست مي دهيد. احساس خشم و تدافعي به شما دست مي دهد.احساس ناراحتي و مرارت مي کنيد. به مرور، انديشه منفي مي تواند به لحاظ فيزيکي شما را بيمار کند و حتي روابطتان را مسموم سازد.
مثبت انديشي منجر به سلامتي ذهني مي شود و عملکرد شما را به اوج مي رساند.انديشه منفي سبب بيماري ذهني مي شود و اثربخشي شما را کاهش مي دهد. بنابراين اگر مي خواهيد يک زندگي عالي داشته باشيد، هدفتان بايد اين باشد که در خود احساسات مثبت ايجاد کنيد و از شر احساسات منفي خلاص شويد.
از بين بردن احساسات منفي مهم ترين قدمي است که مي توانيد به سوي سلامتي، خوشبختي و حال خوش برداريد. هر بار که بر انديشه ها و احساسات خود مسلط شويد و بخواهيد روحيه مثبت داشته باشيد، کيفيت زندگي دروني و بيروني شما بهبود پيدا مي کند. در غياب احساسات منفي، ذهن شما خود به خود با احساسات مثبت پر مي شود و اين توليد خوشبختي، شادي و احساس موفقيت مي کند.
مي توانيد انديشه هاي خود را انتخاب کنيد
قانون جايگزيني مي گويد:«ذهن شما در هر لحظه تنها مي تواندبه يک انديشه بپردازد ـ مثبت يا منفي. مي توانيد هرگاه دلتان خواست جاي
انديشه هاي منفي را با انديشه هاي مثبت عوض کنيد.»مي توانيد با مثبت انديشي به عمد، انديشه هاي مزاحم را از ذهن خود بيرون کنيد.
قانون عادت مي گويد:«هر انديشه يا عملي که آن را بارها و بارها تکرار کنيد، به يک عادت جديد تبديل مي گردد.»وقتي به تکرار به طرزي مثبت واکنش نشان بدهيد، کنترل کامل ذهن هشيار خود را به دست مي آوريد. ديري نمي گذرد که به مثبت انديشي عادت مي کنيد و مي توانيد به آساني مثبت بينديشيد.با استفاده از قدرت اراده و تکرار، به عادات جديد فکري و اقدامي مي رسيد. با به کار بردن اين قانون، مي توانيد تبديل به يک انسان مثبت شويد و زندگي خود را تغيير بدهيد.
احساسات منفي خود را تغذيه نکنيد
احساسات منفي جملگي فرا گرفتني هستند.شروع فراگرفتن آنها از دوران کودکي است. اما آنچه را که آموخته ايد، مي توانيد با نوآموختگي تغيير بدهيد.اين نوآموختگي در مواقعي به سرعت اتفاق مي افتد. مي توانيد هر عادت يا مهارتي را که مطلوب مي دانيد، بياموزيد.به ويژه مي توانيد احساسات مثبت و سازنده را درباره اشخاص، پول و عوامل ديگر بياموزيد تا ايده هاي منفي را از ذهن خود بزداييد.
بسياري از ايده ها يا نگرشهاي منفي مبتني بر باورهاي کاذب و دروغين است. گاه يک ايده منفي درباره يک موضوع يا داشتن يک نگرش منفي در قبال يک شخص، با يک اطلاعات جديد به کلي تغيير مي کند. مي توانيد ناگهان بياموزيد ايده اي که درباره خود و يا شخص ديگري داشتيد حقيقت ندارد. در نتيجه مي توانيد در يک لحظه انديشه خود را تغيير دهيد. اين امکان را باور داشته باشيد.
احساسات منفي از آن دو وجود دارند که ما به آنها ميدان و حيات مي دهيم. آنها را پيوسته با انديشه هاي منفي تغذيه و تقويت مي کنيم. خوشبختانه، مي توانيد
به کمک قانون احساسات از گرفتاري اين شرايط خارج شويد.اين قانون مي گويد:«احساس قدرتمندتر بر احساس ضعيف تر حاکم مي شود و اينکه روي هر احساسي که بيشتر تمرکز کنيد رشد مي کند و قوي تر مي شود.»
معناي اين حرف اين است که به هر احساسي که بپردازيد رشد مي کند و سرانجام روي انديشه شما در آن زمينه تأثير مي گذارد. اگر انرژي خود را از روي کسي يا موقعيتي که شما را اندوهگين يا عصباني مي کند منحرف سازيد و نخواهيد که به آن فکر کنيد، احساس مرتبط با آن سرانجام از بين مي رود.مانند آتشي است که سوختش تمام مي شود. فرو مي نشيند و خاموش مي گردد.
اين را بارها و بارها تجربه کرده ايد.براي مثال، وقتي ما رشد مي کنيم، با جنس مخالف خود ايجاد رابطه مي کنيم. بسياري از اين روابط به جايي نمي رسند.وقتي اين روابط به انتها مي رسند، احساس رنجش و پريشاني مي کنيم.اغلب غمگين، عصباني، افسرده و ناخشنود مي شويم. اين احساسات مدتي دوام مي آورند، بعد حالمان بهتر مي شود. با شخص جديدي آشنا مي شويم و ديري نمي گذرد که تجربيات قبلي را فراموش مي کنيم. ممکن است سالها بعد شخصي را که با او به نتيجه نرسيده ايم، ملاقات کنيم، اما نمي توانيم تصور کنيم که تا چه اندازه به او علاقه داشتيم. به اين دليل که ما اين رابطه را تغذيه نکرده ايم، احساساتمان به کلي مرده و نابود شده اند. اين نمونه اي از قانون جايگزيني در عمل و زندگي ماست.
منابع احساسات منفي
احساسات منفي چهار سبب و علت اساسي دارند.به گفته پيتراسپنسکي، فيلسوف روسي، در کتاب در جست و جوي معجزه، اين چهار مورد عبارت اند از:(1)توجيه کردن، (2)دلبستگي، (3)توجه به درون، (4)سرزنش کردن.
قدم بلند به جلو را زماني برمي داريد که خود را از شر اين چهار مورد خلاص کنيد.
توجيه نکنيد
زماني توجيه مي کنيد که مي خواهيد دليلي براي خشم و ناراحتي خودساز کنيد.به هر کس که گوش شنوا دارد، مي گوييد که با شما چه رفتار بدي کردند و طرف ديگر با شما چه رفتار ناپسندي را به نمايش گذاشته است. شما پيوسته در ذهن خود به اين توجيه سازي توجه مي کنيد. براي خود دليل مي آوريد که چرا بايد ناخشنود باشيد. هر بار به آن شخص يا آن موقعيت فکر مي کنيد عصباني مي شويد. خود را محق مي دانيد که عصباني شويد. انگار که بهاي سنگيني براي آن پرداخته ايد. به ويژه اينکه در برآورد خود شما شخصي خوب و با فضيلت بوده ايد.
راه توجيه نکردن اين است که نخواهيد در اين دام گرفتار شويد. نبايد توجيه کنيد. بايد از ذهن عالي خود استفاده کنيد و دلايلي ساز کنيد تا احساسات منفي خود را توجيه نکنيد. توجه داشته باشيد که احساسات منفي به شما هيچ کمکي نمي کنند.
ديگران را مقصر قلمداد نکنيد
از آنجايي که ذهن شما در هر لحظه مي تواند تنها به يک انديشه فکر کند، به محض اينکه ديگران را مقصر اعلام نکنيد انرژي خود را که به احساسات منفي سوخت مي رساند، آزاد مي کنيد و در نتيجه از شرايط خشم و ناراحتي بيرون مي آييد.اين گونه آرام و مثبت باقي مي مانيد. ديري نمي گذرد که موقعيت تغيير مي کند و شما همه چيز را فراموش مي کنيد. با جايگزين کردن يک انديشه مثبت به جاي يک انديشه منفي، از شر احساسات منفي خلاص مي شويد.
اگر با مسئله جدي در زندگي خود مواجه هستيد، مثلاً اگر طلاق گرفته ايد، شغلتان را از دست داده ايد و يا سرمايه گذاري تان با شکست رو به رو شده است، همين قانون مصداق دارد. به خودتان نگوييد که حق داريد عصباني باشيد. به جاي آن، براي طرف مقابل دليل و توجيه بسازيد. وقتي آتش احساسات منفي
خاموش مي شود، مي توانيد توجه خودتان را به چيزي مثبت بدهيد.
يکي از توصيه هاي مهم اين است که به خاطر چيزي که کاري درباره اش نمي توانيد بکنيد عصباني نشويد. وقتي کسي نمي تواند چيزي را تغيير بدهد، او را سرزنش نکنيد. و به اين نکته هم توجه داشته باشيد، اگر راه حلي وجود نداشته باشد، مسئله اي وجود ندارد.
دو دوره زماني
در زندگي به دو دوره زماني برمي خوريم. يکي گذشته، و ديگري آينده. لحظه حال، لحظه کوتاه و خلاصه شده اي است. مي توانيد به اتفاقي که افتاده توجه کنيد، که البته قابل تغيير نيست.مي توانيد به آينده توجه کنيد، که هنوز اتفاقي نيفتاده و بر آن کنترلي نداريد.
بسياري از مردم به موضوعات و حوادث مربوط به گذشته فکر مي کنند. متأسفانه، اين انرژي به کلي تلف مي شود. شکايت دائم از گذشته هيچ کمکي به شما نمي کند. برعکس، احساسات منفي با حيات بخشيدن به حوادث گذشته همچنان زنده باقي مي مانند تا شما را ناراحت کنند.
دست بکشيد و فراموش کنيد
يک روانشناس با بيش از 25 سال تجربه کار با اشخاص ناخشنود به اين نتيجه رسيد که دو کلمه اي که بيش از هر کلام ديگري در زندگي اش از بيماران شنيده «تنها اگر»بوده است. به نظر مي رسيد که اغلب اشخاص ناخشنود تحت تأثير حادثه اي که در گذشته اتفاق افتاده است ناخشنودند و نمي توانند اين حادثه را فراموش کنند. هنوز تکدر خاطر دارند، عصباني هستند و به خاطر کاري که کسي کرده يا نکرده و حرفي که زده يا نزده رنجش به دل دارند. يا از يکي از والدين، خواهران يا برادران، از يک رابطه که در گذشته داشته اند، از ازدواجشان، يا از رابطه تجاري يا رابطه با رئيسشان، از يک سرمايه گذاري ناموفق که داشته اند
ناراحت هستند و رنجش به دل دارند.
واقعيت اين است که زندگي پر از مسائل و مشکلات و شکستهاي موقتي است. اما اينها، اين حوادث ناخواسته و نوميد شدنها، امري طبيعي و نرمال و در ضمن اجتناب ناپذير هستند. براي اينکه فکرتان را عوض کنيد تا زندگي تان تغيير کند، بايد تصميم بگيريد اين حوادث ناخوشايند را از ذهن خود بيرون بريزيد، به استقبال زندگي برويد. مهم نيست که در گذشته چه اتفاقي افتاده است. تا زماني که اين کار را نکنيد برده گذشته باقي مي مانيد که به هيچ وجه قابل تغيير نيست.از همين امروز تصميم بگيريد که همه «تنها اگر» ها را از ذهن خود خارج کنيد.
حوادث را به شکل متفاوتي تفسير کنيد
وين داير، نويسنده و سخنران، مي گويد:«هرگز براي داشتن ايام خوشايند دوران کودکي دير نيست.» منظور او اين است که هميشه مي توانيد حوادث ناخوشانيد مربوط به دوران کودکي خود را از نو تفسير کنيد و با آن برخوردي مثبت داشته باشيد. مي توانيد از قانون جايگزيني استفاده کنيد و در آن حوادث ناخوشايند دنبال چيزهاي جديد بگرديد. مي توانيد به اين موضوع توجه کنيد که چگونه تجربيات ناخوشايند گذشته از شما انساني بهتر ساخته اند. حتي مي توانيد از کساني که شما را رنجانيده اند متشکر باشيد زيرا سبب شده اند که در حال حاضر بسيار قدرتمندتر ظاهر شويد. و به هر صورت، اين اتفاق جز آن طور که روي داده به طريق ديگري نمي توانست روي دهد.
پدر و مادرتان تجربه اي در بزرگ کردن فرزندان خود نداشتند. آنها خود محصول طرز تربيت خود بودند. آنها هم مانند بسياري ديگر که با مسائل و نقطه ضعفهاي خود دست به کار تربيت فرزندان زدند درست شرايط امروز شما را داشتند. با اين حال، بهترين تلاش خود را کردند. آنها جز اين کاري که کردند کار ديگري بلد نبودند. نمي توانستند شما را به شکل ديگري بزرگ کنند. شرط
عقل نيست که به خاطر کارهايي که آنها کردند و يا نکردند امروز ناراحت باشيد. از اين ناراحتيها دست بکشيد و به دنبال زندگي تان برويد.
شخصي به دل نگيريد
دومن علت احساسات منفي، به گفته اسپنسکي، دلبستگي است. و اين زماني اتفاق مي افتد که موضوعي را شخصي به دل مي گيريد يا به شخص يا چيزي دلبسته مي شويد. يک نتيجه ناخوشايند را حمله به خود ارزيابي مي کنيد. به لحاظ احساسي و عاطفي درگير موقعيتي مي شويد و خود را چنان با آن شناسايي مي کنيد که روي احساسات و عواطف شما تأثير مي گذارد.
شخصيتهاي بزرگ معنوي هميشه به اهميت جدا کردن عاطفي خود از موقعيت يا حادثه تأکيد ورزيده اند تا به آرامش برسيد. روانشناس و فيلسوف بزرگ ويليام جيمز در جايي نوشت:«اولين قدم براي برخورد با هر مسئله اي اين است که بخواهيد آن مسئله را بپذيريد.» او اشخاص را به اين باور سوق مي داد:«آنچه را نتوان درمان کرد، بايد تحمل کرد.» از اين رو، از هر شخص يا حادثه اي که سبب مي شوند عصباني شويد دل بِکَنيد و فاصله بگيريد. انرژي خود را از آن بيرون بکشيد تا بتوانيد به آرامش دست پيدا کنيد.
اين بدان معنا نيست که به طرزي انفعالي هر حادثه اي را که برايتان اتفاق مي افتد، بپذيريد. به جاي آن، منظور اين است که به کمک نيروي اراده ذهن و احساسات خود را تحت کنترل درآوريد.
تا زماني که از کسي چيزي نخواهيد، نمي تواند شما را کنترل کند. تا از آنها فاصله عاطفي نگيريد و انتظار و توقعي نداشته باشيد، آزاد نمي شويد. اين از ميان برداشتن دلبستگي نيازمند تمرين است.
يکي از بزرگ ترين لطفهايي که مي توانيد به ديگران بکنيد اين است که به آنها کمک کنيد تا قدمي از حادثه ناخوشايند فاصله بگيرند و با آن برخوردي عيني و منطقي بکنند.آنها را تشويق کنيد تا حادثه ناخوشايند را اتفاقي ارزيابي کنند که
براي ديگران افتاده است.با فاصله گرفتن از حادثه ناخوشايند، شما و ديگران در شرايطي قرار مي گيريد که بهتر با مشکلات برخورد کنيد.
عقايد ديگران
سومين سبب احساسات منفي، آن طور که اسپنسکي مي گويد، موقعيتي است که به طرز برخورد ديگران با خودتان بهاي بيش از اندازه مي دهيد. اگر برداشتتان اين باشد که ديگران احترامي را که شما خود را شايسته آن مي دانيد به شما نمي گذارند، احساس خشم مي کنيد و به اين باور مي رسيد که به شما توهين شده است.اگر اشخاص با شما بي ادبانه برخورد کردند يا بي تفاوت بودند، ممکن است رفتار آنها را حمله اي به شخصيت و منش خود ارزيابي کنيد.تفسير بدين شکل نگرش و رفتار آنها مي تواند شما را خشمگين يا افسرده سازد.
روانشناسان مي گويند هر کاري که ما مي کنيم براي آن است که بر عزت نفس و احساس ارزشمند بودن خود بيفزاييم.اگر عزت نفس شما به آن اندازه که لازم است بالا نباشد، نسبت به اعمال و واکنشهاي آنها نسبت به خود حساس مي شويد.همه چيز را شخصي به دل مي گيريد. انگار هر حرفي که آنها زدند يا هر عملي که کردند متوجه شما بوده است. و اين در حالي است که به ندرت اين اتفاق مي افتد.
واقعيت اين است که اغلب اشخاص مشغله ذهني خود را دارند و درگير مسائل خودشان هستند. در 99 درصد اوقات و لحظات، اشخاص به مسائل و مشکلات خودشان فکر مي کنند. و بعد آن 1 درصد باقي مانده را صرف ساير مردم دنيا مي کنند، که از جمله آنها يکي هم شما هستيد. کسي که در ترافيک جلوي شما مي پيچد، به قدري درگير افکار خود است که حتي از وجود شما آگاه نيست. در اين شرايط، احمقانه است که از اين رفتار آنها ناراحت بشويد.
به کار خوتان برسيد
من به تجربه با قاعده اي آشنا شده ام و آن اينکه:هرگز براي انجام دادن کاري
نگران حرف مردم نباشيد. واقعيت اين است که کسي به شما توجه ندارد.
البته من اشاره ام به رفتارهاي ضداجتماعي و جنايت کارانه نيست. اما عجيب است که چه بسيار مردمي که تن به يک رابطه، معامله تجاري، تلاش جديد، ماجرا و مقولات ديگر مي دهند يا نمي دهند زيرا نگرانند که ديگران کار آنها را تصديق نکنند. در ازدواجي که از آن متنفرند باقي مي مانند، کاري را که دوست ندارند انجام مي دهند و يا از پرداختن به فرصتهاي مطلوب تجارتي و بازرگاني خودداري مي ورزند، به اين دليل که مي ترسند کسي از آنها انتقاد کند.
آبراهام مازلو در مطالعات خود درباره اشخاص موفق و خودشکوفا به اين نتيجه رسيد آن 1 يا 2 درصدي که بالغهاي کاملاً موفق هستند از يک کيفيت مشترک بهره دارند:آنها با خودشان صادق هستند. درباره توانمنديها و نقاط ضعف خود اطلاعات موثق دارند. آنها تظاهر نمي کردند و يا اميدوار نبودند به کسي جز آنچه هستند تبديل شوند. اين خود پذيري سنگ زيربنايي بود که به آنها عزت نفس و احترام به خود مي داد.
از آنجايي که مي دانستند چه کسي هستند و چه کسي نيستند، احساس نمي کردند که پيوسته بايد تأييد و تصديق ديگران را داشته باشند. آنها نقطه نظرهاي ديگران را به حساب مي آوردند، اما بعد خودشان تصميم مي گرفتند. آنها بيش از اندازه تحت تأثير تأييد و تصديق شدن از سوي ديگران نبودند. شما هم بايد کار آنها را بکنيد.
احترام ديگران
وقتي از سامورست موام، نويسنده بزرگ انگليسي، پرسيدند چه انگيزه اي در نوشتن دارد، جواب داد:«براي آن مي نويسم که احترام کساني را که خود من به آنها احترام مي گذارم، به دست آورم.»
واقعيت اين است که بخش اعظم کارهايي که مي کنيد يا نمي کنيد تحت تأثير اين ذهنيت است. شما در زندگي اجتماعي خود کارهاي زيادي مي کنيد تا احترام
اشخاصي را که شما به آنها احترام مي گذاريد، جلب کنيد و يا احترام آنها را از دست ندهيد. در واقع، اشخاصي که احترامشان براي شما بيشترين اهميت را دارد تعيين مي کنند که شما درباره خود چه احساسي داريد. احترام ديگران تأثير فراواني روي عزت نفس شما دارد زيرا با خود آرماني و تصوير ذهني شما در رابطه است.
مردان و زنان استثنايي خواهان احترام مردان و زنان با منش و موفق هستند. آنها در سطح ذهن ناخودآگاه خود طوري تلاش مي کنند تا مطابق يک انسان عالي رفتار کنند.
براي خود معيارهاي سطح بالا در نظر بگيريد
چارلز ام.شلدون در کتاب خود به موضوعي اشاره مي کند که تمام مردم شهري متعهد مي شوند قبل از هر اقدام يا تصميم گيري سؤالي را مطرح سازند.اين سؤال از اين قرار است:«اگر مسيح بود، چه مي کرد؟» و بعد براساس آن اقدام کنند.حاصل اين طرز برخورد اين بود که مردم اختلافات و مسائلشان را تمام کردند و به شادي و موفقيت رسيدند. آنها ايده آلي براي خود در نظر گرفتند و براساس آن تلاش کردند تا آن گونه زندگي کنند.
پژوهشگران در يک بررسي که روي مردان و زنان موفقي انجام دادند که از سطح پايين شروع کرده بودند،؟ به اين نتيجه رسيدند آنها از جمله خوانندگان پر و پا قرص زندگي نامه ها و شرح حالهاي اشخاص موفق در دوران جواني خود بوده اند. وقتي آنها سرگذشت مردان و زنان موفق را مي خوانند، تصور مي کنند که داراي همان خصوصيات هستند. و بعد وقتي خود بزرگ مي شوند، سعي مي کنند فضايل آنها را به نمايش بگذارند.
الگوسازي روش قدرتمندي براي ايجاد شخصيت و منش در تمام تاريخ بوده است. جوانها تشويق شده اند که سرگذشت مردان و زنان بزرگ را مطالعه کنند و تا جايي که امکانش وجود دارد از آنها الگو بگيرند. راستي الگوهاي شما
چه اشخاصي هستند؟
الگوهاي خود را با دقت انتخاب کنيد
اشکالي ندارد اگر به اين فکر کنيد که ديگران در قبال انتخابهاي شما چه واکنشي نشان خواهند داد. اگر اشخاص تحسين برانگيزي را به عنوان الگوي خود انتخاب کنيد، به يک راهنماي درون مي رسيد تا رفتاري پسنديده را به نمايش بگذاريد.
اما رفتاري عليه خود اشتباه است که تحت تأثير نقطه نظرهايي قرار بگيريد که برايتان کمترين ارزش و احترامي ندارند. اگر در شرايط انتقادهاي مخرب بزرگ شده ايد، ممکن است بخواهيد براي تأييد شدن از سوي ديگران به هر اقدامي دست بزنيد. ممکن است بخواهيد از تأييد نشدن از سوي کساني که حتي آنها را نمي شناسيد و يا برايتان مهم نيستند، بگريزيد.
براي فاصله گرفتن از اين شرايط، به مردان و زناني فکر کنيد که آنها را تحسين مي کنيد. از حالا به بعد، وقتي بايد تصميم بگيريد، به کسي فکر کنيد که او را تحسين مي کنيد. از خود بپرسيد:«اگر او جاي من مي بود، چه تصميمي مي گرفت؟»
وقتي اين سؤال را مطرح مي کنيد، در عمل و سطح ذهن ناهشيار خود با قدرت رفيع تري در تماس مي شويد که به شما بينش و فراست مي دهد. به شرايطي مي رسيد که مي توانيد کار درستي انجام بدهيد. اين روشي است که بسياري از مردان و زنان موفق آن را اجرا کرده اند. شما هم آن را بيازماييد.
بدترين تأثير منفي
چهارمين سبب احساسات منفي، آن طور که اسپنسکي مي گويد، سرزنش کردن است که باعث خشم، رنجش، غبطه، حسادت و ناراحتي مي شود. اين سرزنش کردن است که توليد خشم مي کند و بدترين احساس منفي است. در
دنياي انسانها چيزي بدتر از خشم نيست. خشم کنترل نشده سلامتي را از بين مي برد، و روي روابط، خانواده، فعاليت تجاري و جوامع تأثير بد بر جاي مي گذارد.خشم علت اصلي جنگها، انقلابات و تعارضهاي اجتماعي است.
علت اصلي خشم انتقادهاي مخرب دوران اوايل کودکي است. وقتي کسي مورد انتقاد قرار مي گيرد، به گونه اي واکنش نشان مي دهد که انگار مورد حمله واقع شده است.حالت تدافع و رنجش به خود نمي گيرد. از آنجايي که هر رفتاري را که بارها و بارها تکرار کنيد تبديل به عادت مي شود، بسياري از اشخاص واکنش توأم با خشم را در برخورد با هر مسئله، نوميد يا ناراحتي بروز مي دهند. بعد به جايي مي رسند که در هر زمينه اي خشم به دل مي گيرند.
براي عصباني شدن شخص بايد کسي را به خاطر اتفاقي که افتاده يا نيفتاده سرزنش کند.بسياري از اشخاص به قدري در سرزنش کردن ديگران مشغله فکري دارند که تماس خود با واقعيتها را از دست مي دهند. آنها همه دنيا را با عينک سرزنش نگاه مي کنند.
کسي مقصر نيست
اجازه بدهيد مثالي بزنم. دو نفر که عاشق يکديگرند با هم ازدواج مي کنند. هر دو قصد خير دارند، انتظار آينده اي تابناک را مي کشند. اگر غير از اين باشد، اصولاً ازدواجي صورت نمي پذيرد. متأسفانه، اشخاص و شرايط با گذشت زمان تغيير مي کنند. زن و شوهري که به آنها اشاره کرديم به اين نتيجه مي رسند که ديگر مناسب يکديگر نيستند و تصميم به طلاق مي گيرند و بعد مسئله به واقع شروع مي شود.
به جاي اينکه بالغانه فکر کنند، به جايي رسيده اند که با هم ناسازگار هستند و ديگر نمي خواهند با هم زندگي کنند و يکديگر را سرزنش مي کنند. کسي بايد مقصر باشد. او که تقصير دارد بايد مجازات شود.حالا بايد پاي وکلا و قضات به ميان کشيده شود.کارآگاه و حسابدار استخدام مي شوند. شرايط بد و بدتر مي شود.
و کار را به خشم، مرارت، تلخي، متهم کردن و حتي تنفر مي کشاند.
بهترين طرز برخورد با ازدواج يا رابطه اي که سازگار نيست اين است که آن را به عنوان يک واقعيت ناخوشايند بپذ يريم، رفتاري منطقي بروز دهيم و بعد هر کدام به سر وقت زندگي خودمان برويم.بسياري از زوجها از طريق يک ميانجي اين کار را مي کنند. همه اين گونه در شرايط بهتري قرار مي گيرند.
اين واقعيتي است که اغلب اشخاص تصور مي کنند در هر کاري که مي کنند رفتارشان درست است. اما به محض اينکه يکي از طرفين ديگري را متهم مي سازد و در مقام سرزنش او حرف مي زند، و يا از اين هم بدتر، مي خواهد او بپذيرد که مقصر است، جنگ احساسي و حقوقي شروع مي شود. اشکال اين طرز برخورد اين است که هيچ کدام از طرفين سودي عايد نمي برند.
قبول مسئوليت
بهترين روش براي از ميان برداشتن انواع خشم قبول مسئوليت است. با قبول مسئوليت، بلافاصله از شدت خشم شما کاسته مي شود. تمام انرژي اي که خشم براي حالت وجودي خود به آن نياز دارد قطع مي شود. به محض آنکه مي گوييد:«من مسئول هستم!»خشمتان فرو مي نشيند. به خاطر قانون جايگزيني و اين حقيقت که ذهن شما در آن واحد تنها به يک موضوع مي تواند فکر کند، نمي توانيد هم زمان هم موقعيت را بپذيريد و هم خشمگين باشيد.
چشم اندازهاي مثبت در برابر نگرشهاي منفي
به دو طريق مي توانيد به دنيايتان نگاه کنيد. مي توانيد از دنيا برداشت مثبت و در غير اين صورت برداشت منفي داشته باشيد. با قبول مسئوليت در قبال خود و آنچه براي شما اتفاق مي افتد، به انسان مثبت تبديل مي شويد. دنيا را به ديده تحسين نگاه مي کنيد.در قبال خود و امکانات خود خوش بين تر مي شويد. به انساني شادتر و مؤثرتر تبديل مي گرديد.
برعکس، وقتي به دنيا به ديده منفي نگاه مي کنيد، در همه جا بي عدالتي و مشکل مي بينيد.ظلم و بدي مي بينيد. در اطراف خود و به هر جا که نگاه مي کنيد اشخاص مقصر و خطاکار مي يابيد.به جاي فرصت مناسب و اميد، محدوديت و بي انصافي را مشاهده مي کنيد.
تفاوت در نتيجه
در هر کشوري بعضي ها در رفاه بيشتري به سر مي برند. اين مسئله در تمام طول تاريخ براي انواع جوامع مصداق داشته است. مي تواند دلايل مختلفي داشته باشد. ممکن است علتش اين باشد که اشخاص استعداهاي متفاوت و آرزوهاي جورواجور دارند. ممکن است دليلش اين باشد که بعضيها سخت کوش تر هستند.با استعداد بهتري تولد يافته اند و يا خيلي ساده در زمان مناسب در مکان مناسب قرار گرفته اند.
اما به هر صورت نبايد اشخاص با رفاه بيشتر را مسبب اشخاص با رفاه کمتر معرفي کرد. به همين شکل که سالمها را نمي توان مسبب بيماري ديگران معرفي نمود. اشخاص موفق و شاد را نبايد سبب عدم موفقيت و ناخشنودي ديگران دانست. کساني که زندگي خوبي براي خود و خانواده شان تدارک ديده اند، مسئول زندگي ناخوشايند جمعي ناموفق نيستند.
موفقيت توليد شکست و ناکامي نمي کند.وقتي صادقانه اين واقعيت را بپذيريم، بسياري از مشاجرات و ناسازگاريها در سطح فلسفي و سياسي از بين مي روند.