[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] نظرات مختلفی ارائه شده است. برخی معتقدند که هستی زن از مرد و برای مرد است. یعنی او از یکی از دنده های مرد آفریده شده و غایت او هم خدمت به مرد و در اختیار او بودن است. در مقابل، بعضی دیگر بر این عقیده اند که زن از مرد است ولی برای مرد نیست بلکه برای خودش است. گروهی نیز اعتقاد دارند که زن و مرد از نفس واحدی آفریده شده اند و هر کدام جایگاه خود را دارند و هدف اصلی از خلقت آنان هم دستیابی به کمال است و هر کس بیشتر تلاش کند بهتر به هدف خود نایل می شود.
در بارة جایگاه و نقش زنان، گروهی با نگاهی منفی به زن نگاه می کنند، به این معنی که زن را از عوامل شیطان و فتنه برانگیز می دانند. به همین دلیل هم مردان را از زنان برحذر می دارند و به ایشان توصیه می کنند که به هیچ وجه خود را در دام زنان گرفتار نسازند.
در عالم تصوف، بودند کسانی که اختیار کردن زن را هدر دادن عمر و وقت می دانستند. بدین لحاظ مردان را به شدت از ازدواج منع می کردند. به همین ترتیب ایشان دستیابی زنان را به برخی مقامات عرفانی محال دانسته و شخصیت زن را تنها در فرمانبری او از مرد محدود می دانستند.
اگر در آثار کلاسیک صوفیه، نظری بیاندازیم می بینیم که نه تنها برخی از آنان با زنان، مخالفت جدی داشتند حتی از به کار بردن صیغه های مونث نیز پرهیز داشتند؛ گویی که زن را انسان به حساب نمی آوردند. برخی از عرفا و صوفیه به حدی با زن مخالف بوده و یا حداقل به او بی توجه بودند که حتی غذایی را که زنان می پختند ابداً به آن دست نمی زدند. اگر ازدواجی هم صورت می گرفت در واقع نوعی ریاضت بود. چرا که در چشم بعضی از ایشان، زندگی زناشویی جایگزین آتش جهنمی بود که صوفی می توانست با تحمل صبورانة یک همسر زشت، کثیف، بدرفتار و . . . . به مراتب عالی تر دست یابد.
گناه نخستین
یکی از مبناهای اصلی که صوفیه در مخالفت با زن از آن استفاده می کردند گناه نخستین بوده که با ارتکاب آن آدم زمینة خروج خود از بهشت را فراهم ساخت. بدین ترتیب انسانهای بعدی هم از نعمت زیستن در بهشت محروم ماندند.
بسیاری از عارفان عامل این گناه را حوا می دانند و معتقدند که آدم در برابر وسوسه های شیطان مقاومت می کرد ولی با اصرار حوا تن به گناه داد. مولوی از جمله عارفانی است که با توجه به این مسأله، عامل هبوط انسان را از بهشت، زن می داند و معتقد است که وصف حیوانی در ذات زن نهاده شده است، لذا او نمی تواند مانند مردان از عهده طی طریق و رسیدن به مقامات عالی برآید. مولانا در این باره چنین سروده است:
اول و آخر هبوط من ز زن
چون که بودم روح و چون گشتم بدن
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پس نقصان عقل و ضعف جان
بدین ترتیب مولوی زن را عامل هبوط آدم از بهشت و باعث گمراهی آدمیان در اعصار مختلف تاریخی از مسیر حق، عدل، دین و عشق آسمانی معرفی می کند و سبب آن را نقصان عقل و جان زن می داند.
مولوی وصف حیوانی زنان را که مانع هر حرکت انسانی می شود بر وصف انسانی ایشان غالب می داند.
وصف حیوانی بود بر زن فزون
زآنک سوی رنگ و بو دارد رکون
با وجود آنکه مولانا عامل هبوط و سقوط آدمیان را زن می داند ولی زنان بزرگوار ادیان را، از این قاعده مستثنی دانسته و برای آنان مقامات عالی قائل است. از جمله زنانی که مولوی در او به دیدة احترام می نگرد «حضرت مریم» (س) است. مولوی مریم را در تقرب به خدا به قدری بلند مرتبه می داند که معتقد است روح القدس به صورت آدمی بر مریم فرود آمد وحضرت عیسی (ع) از این طریق فوق عادی به وجود آمد.
همچو مریم وی پیش از فوت مِلْک
نقش را کالعوذ بالرحمان منک
دید مریم صورتی بس جان فزا
جان فزایی دل ربایی در خلا
پیش او بر رُست از روی زمین
چون مه و خورشید آن روح الامین
از دیدگاه مولوی مریم(س) زنی به حق پیوسته است لذا از دیدن آن روح جان افزا به خاطر حفظ حدود الهی می ترسد و به خدا پناه می برد:
گشت بی خود مریم و در بی خودی
گفت بجهم در پناه ایزدی
زآن که عادت کرده آن پاک جیب
در هزیمت رخت بردن سوی غیب
چون جهان را دید ملکی بی قرار
حازمانه ساخت ز آن حضرت حصار
تا پگاه مرگ حصنی باشدش
که نیابد خصم راه مفسدش
غیر از مولوی شاعران عارف دیگری هم بوده اند که نگرشی منفی نسبت به زن داشته اند، که به جهت رعایت اختصار از پرداختن به نظرات آنان خودداری می کنیم.
گوهر وجودی
در مقابل این نظریه کسانی در اسلام و سایر ادیان بوده و هستند که زنان را مستحق و قادر به دستیابی به مقامات عرفانی می دانند. مبنای این نظریه وحدت گوهری آدمیان است. به این معنی که زن و مرد از روح واحدی آفریده شده اند و هر دوی آنها از آن برخوردارند. هر کس توانایی فربه ساختن آن روح را به دست آورد و زمینه شکوفایی آن را فراهم سازد، به معرفت نزدیکتر شده و نهایتاً به روح کلی یعنی خدا خواهد پیوست. چنانکه قیصری در شرح فص محمدی از فصوص محی الدین ابن عربی گفته است:«اعلم ان المرئة باعتبار الحقیقة عین الرجل و باعتبار التعین یتمیز کل منهما عن الاخر»؛ بدان که زن به اعتبار حقیقتش عین مرد است اما به اعتبار تعیّن، این دو از همدیگر شناخته می شوند و اختلاف پیدا می کنند.
علاوه بر قیصری، جامی (ره) نیز بر این نکته اشاره کرده است. او ضمن ابیاتی متذکر می شود که آن طور که وی زنان را شناخته نه تنها هیچ گونه امتیازی از مردان کم ندارند بلکه در موارد زیادی هم از مردان برترند:
ولو کان النساء کمن ذکرنا
لفضلت النساء علی الرجال
فلا تأنیث لاسم الشمس عیب
و لاالتذکر فخر للهلال
تکامل معنوی
سنایی غزنوی شاعر و عارف ایرانی هر چند در مجموع، طرفدار جنس ضعیف (زن) نیست، اما او را موجودی می داند که اگر بخواهد می تواند مراتب ایمان و عرفان را پشت سر نهد و به مقامات عالی دست یابد. او در این باره می گوید:«یک زن با ایمان بهتر از هزار مرد شرور است».
مبنای او در این اظهار نظر آن است که اساساً وقتی زنی توانست زمینة تکامل معنوی را در خود به وجود آورد از زن بودن فراتر رفته تبدیل به مرد می شود. لذا از دیدگاه او در اصل مرد است که می تواند طریقت عرفانی را طی کند و اگر زنی موفق به این کار شود دیگر زن نیست بلکه مرد است. بنابراین از دیدگاه سنایی زن و مرد بودن در حقیقت امری نسبی است هر چند که این دو تفاوت هایی اساسی در نحوة خلقت و آفرینش خود دارند.
غیر از سنایی، عطار نیشابوری هم چنین نظری در بارة زنان دارد. او بر این اعتقاد است که زن عارف نداریم بلکه زن به مرد مبدل می شود و عنوان «عارف» پیدا می کند. در این زمینه می نویسد: «هنگامی که زنی در طریق الهی چون مردان گام برمی دارد، دیگر نمی توان او را یک زن نامید».
مظهر جذب
از جمله عارفانی که اساساً نگرش ویژه ای نسبت به زنان دارد محی الدین ابن عربی است. وی معتقد است که زن، محبوب آدمیان است و سرّ محبوب بودن زن را این می داند که زن در خدا کامل تر از مرد است زیرا مرد فقط مظهر قبول و انعطاف است. چون مخلوق حق است و زن، گذشته از آن که مظهر قبول و افعال الهی است، مظهر فعل و تأثیر الهی نیز هست. چون در مرد تصرف می کند و او را مجذوب خویش ساخته و محب خود می سازد و این تصرف و تأثیر، نموداری از فاعلیت خداست.
بنابراین نه تنها زن توانایی دستیابی به مقامات عرفانی را دارد بلکه در طریقت و حتی در آفرینش برتر از مرد است.
از نگاه او زنها آشکار کنندة راز خدای مهربان هستند و این نکتة ادبی که کلمة «ذات» مؤنث است، روشهای مختلفی را پیش روی ابن عربی می گذارد تا عنصر تأنیث را در خداوند کشف کند.بدین ترتیب از نظر ابن عربی، عشق به زن از کمالات عرفا و متصوفه به شمار می رود. چرا که از پیغمبر به ارث رسیده و عشقی الهی است.
محی الدین ابن عربی از آنجا که مرد و زن را از یک گوهر می داند لذا به لحاظ ادبی واژه ها و اصطلاحاتی را که مبین مقام و موقعیت مردان است به زنان تعمیم داده است. او در تفسیر «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله» تصریح کرده است که درجة کمال، منحصر به مردان نیست و زن نیز به نحوی تحت شمول این آیه است، اگر چه صریحاً نام وی نیامده است.
از نگاه ابن عربی اهمیت زن در آن است که انعکاس دهندة جلوة الهی است. حال اگر زن با چنین قابلیتی عرفان را هم بر زیبایی خود بیفزاید، قطعاً مراتب عرفانی اش از مرد فراتر خواهد رفت. لذا زن را در این وادی بر مرد ترجیح می دهد. نیکلسون در شرح نظر ابن عربی دربارة زن می نویسد:« خداوند جز در ماده قابل رؤیت نیست، و در مادة انسانی کاملتر از هر مادة دیگری قابل مشاهده است و در زنها کاملتر از مردها قابل دیدن است. وی یا در وجه نمایندة عامل [خویش] دیده می شود و یا در وجه صبر و دوام و یا هر دو به صورت هم زمان. بنابراین هنگامی که یک مرد به تفکر و اندیشه در بارة خداوند در شخص خویش می پردازد، نسبت به این حقیقت که زن از مرد به وجود آمده است، وی در بارة خداوند در وجه نمایندگی و عاملیت می اندیشد و هنگامی که هیچ توجه و ملاحظه ای نسبت به تولید زنها از وجود خویش [مردان] ندارد از وجه دوام خداوند و بقای خداوندی می نگرد، اما وقتی که [در وجود] زن به تفکر و اندیشه در باره خداوند می پردازد هم به عنوان نماینده، عامل، فاعل و منفعل (قابل) در بارة او می اندیشد. اینکه خداوند در صورت زن تجلی یافته است از لحاظ فاعل بودن است که خداوند بر روح انسان احاطة کامل داشته و موجب می شود تا بشر نسبت به او تسلیم و سرسپرده شود و او همچنین منفعل و قابل است. زیرا تا جایی که در شکل زن ظاهر می شود تحت کنترل و زیر فرمان مرد است؛ بنابراین دیدن خداوند در صورت زن به معنای دیدن او در هر دو وجه می باشد و چنین مشاهده ای کاملتر از آن است که وی را در همه اشکالی که او خود را در آن اشکال متجلی ساخته ببینیم».
بنابراین زن از آن جهت مورد احترام ابن عربی است که او را جلوه ای از جلوه های الهی می داند و علاوه بر آن طی طریقت عرفان برای او بسیار آسان تر از مرد فراهم می شود. وی نه تنها عرفان را مختص به مردان نمی داند بلکه زن را سزاوارتر به پیمودن این راه می داند از دیدگاه او عرفان برای مرد و زن هر دو نهاده شده است. او در این باره می نویسد: «ان هذه المقامات لیست مخصوصةً بالرجال فقد تکون للنساء ایضاً لکن لما کانت الغلبة الرجال تذکر باسم الرجال»؛ این مقامات به زنان محدود و مخصوص نیست بلکه برای زنان هم مقدور و میسور می باشد اما از آنجا که غلبه ]در طی طریقت [ با مردان بوده لذا به نام آنان یاد شده است.
از جمله کسانی که به زنان نگرش مثبت دارد عطار نیشابوری است. او جزء اولین عارفان نویسنده و شاعری است که به وصف حال رابعة عدویه (یکی از زنان بزرگ عارف) پرداخته است. مبنایی که او در پرداختن به احوال رابعه به کار گرفته، این است که خداوند در اعمال آدمیان به ظاهر افعال و صورت افراد نمی نگرد بلکه نیت و اصل کار مهم است. وی در این باب می گوید: « اگر کسی گوید که ذکر او ]رابعه [ در وصف رجال چرا کردی؟ گوییم: خواجة انبیا – علیه الصلوة و السلام – می فرماید که: «ان الله لاینظر الی صورکم» کار به صورت نیست به نیت نیکوست».
نکتة دیگری که در نظریه و نگرش عطار نیشابوری وجود دارد این است که اساساً زن عارف از مرحلة زن بودن (که در اندیشه و فرهنگ عصر عطار به عنوان موجودی ضعیف و احیاناً وسوسه گر تلقی می شده است) فراتر رفته است و در اشاره به این نکته می نویسد: «چون زن در راه خدای – تعالی – مرد باشد، او را زن نتوان گفت. چنان که عباسة طوسی گفت: چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد، مریم بود. چه مریم زنی است که اوصاف مردان را در عرفان یافته است».
قرائت دیگری هم می توان از نظریة عطار به دست داد و آن اینکه «مرد» آن است که به مرحلة عرفان دست یابد و بتواند روح خود را تکامل بخشیده و به مقام فنا دست یابد. در این مرحله چون انسان به اصل خود یعنی روح می رسد لذا نام «مرد» پیدا می کند و این مرد بودن صرفاً به معنای مذکر بودن نیست. بلکه مرد به هر انسانی اطلاق می شود که اهل «راه و طریقت» است و «مردانه» در این راه گام برمی دارد چه روح را با مردی و زنی و شرقی و غربی و ترکی و عربی و . . . کار نیست.
رابعه عدویه؛ آغاز گر عرفان عاشقانه
در بارة ولادت او گفته اند که او در سال 95 ه . ق (713 م.) در بصره متولد شد. چون بزرگ شد به بردگی فروخته شد ولی بعداً آزاد گردید. او مدتها در بیابانها می زیست تا اینکه در بصره اقامت گزید. ابتدا به موسیقی علاقمند بود ولی پس از مدتی از آن روی گردان شد و به عبادت و تضرع روی آورد. مدتی به بیماری مبتلا بود و سپس سلامتی خود را باز یافت.او در طریقت به دنبال کشف حقیقت رفت تا به مراحل بالایی در عرفان دست یافت.
در درّالمنثور آمده است که در طول تاریخ زنانی بوده که به نام رابعه شهرت داشته اند و در سرّ این نامگذاری وجوهی ذکر شده است. یکی از این توجیهات این است که این دختران غالباً دختر چهارم بوده اند، از این رو به رابعه مشهور می شدند.
کنیة رابعة عدویه، ام الخیر و پدرش اسماعیل عدوی زادة بصره بود. وقتی رابعه کودک بود در بصره قحطی افتاد و او را فروختند و یک چند به کنیزی روزگار گذراند. بعدها چون خواجه اش پارسایی و خدا دوستی او را دید آزادش کرد. رابعه در عمر خود هرگز شوهر نگزید و با خلق مزور و ریاکار سر نکرد و با آنان به گفتگو و مصاحبت ننشست. البته خواستگاران زیادی از او درخواست ازدواج کردند اما وی پاسخ مثبت نداد و تنها چیزی که در جواب آنان می گفت این بود که: «در من وجودی و اختیاری نمانده است، مرا از او باید خواست».
سفیان ثوری با رابعه، معاصر و قدر او معترف بوده است. وی به زیارت رابعه رفته و لحظه های حضور در محضر او را غنیمت می شمرد و مشکلاتی را که در حقایق عرفان با آن مواجه بود از وی می پرسید. رابعه نیز با علم به دقایق عرفانی در حل آنها سعی بلیغی به کار می بست. نقل است که روزی سفیان به رابعه گفت: «درجة ایمان و اعتقاد خود را به حضرت حق جل و علا برای من بیان کنید». رابعه گفت:«من خدا را به شوق بهشت و خوف جهنم نمی پرستم بلکه از کمال عشق به آن حضرت و برای ادای شرایط عبودیت عبادت می کنم». و این اشعار را خواند:
احبک حبین حب الهوی
و حباً لانک اهل لذاک
فاما الذی هو حب الهوی
فشغلی بذکرک عمن سواک
و اما الذی انت اهل له
فکشفک للحجب حتی اراک
فلا الحمد فی ذا و لاذاک لی
و لکن لک الحمد فی ذاوذاک
او در مواقع دیگر در جواب سوال کنندگان ابیات زیر را قرائت می کرد:
حبیب لیس یعدله حبیب
و ما لسواه فی قلبی نصیب
حبیب غاب عن عینی و شخصی
ولکن عن فوادی لایغیب
رابعة عدویه به شهادت خاص و عام در کشف حقایق عرفانی، مقام بلندی یافته است. هر زنی را که می خواهند به مقامات معنوی بستایند رابعة زمان خود می خوانند و او را در تقوی و عرفان به رابعه مانند می سازند.
در شرح حال این بانو آمده است که حالاتی برای او پیش می آمد که در آنها اهل بهشت را می دید و می گفت: «رایت اهل الجنه یذهبون و یحیئون و ربما رایت حورالعین یستترون با کما مهن». همانطور که گاهی مردان به جایی می رسند که خود را از آنها – مانند ائمه (ع) – پنهان می دارند، همچنین بعضی فرشته ها گاهی به جایی می رسند که حوری ها خود را از آنان می پوشانند. در این جا سؤال پیش می آید که آیا خود را پنهان می کنند یا تحت الشعاع نور آنان قرار می گیرند؟ رابعه با ذکر این مسائل در واقع از عمق و ژرفای عرفانی در وجود خود پرده برمی داشت و مستمعان خود را با ذکر این معنویات سیراب می کرد.
مقام رابعه در عرفان و اقدامات او
رابعه عدویه با توجه به اقداماتی که کرده و تحولاتی که در عرفان به عمل آورده مورد عنایت و اهتمام خاص و عام بوده است و بزرگان عرفان او را در عصر خود حجت می دانسته اند، چنانکه عطار نوشته است: «رابعه در عهد خود در معاملت و معرفت مثل نداشت. و معتبر بزرگان عهد بود و بر اهل روزگار حجتی قاطع».
در مقام رابعه همین بس که او به خاطر نگریستن به غیر خدا مورد غضب الهی قرار می گیرد. چه عارف کامل کسی است که جز خدا نبیند، نه اینکه ببیند و چشم از او باز دارد. «نقل است که رابعه روزی بیمار شد، سبب بیماری پرسیدند، گفت: «نظرت الی الجنة، فادبنی ربی»؛ در سحرگاه دل ما به بهشت میلی کرد، دوست ما با ما عتاب کرد. این بیماری از آن است. و نیز در مقام عرفانی این زن بس که در تعریف صداقت و راستی بگوید که «راستی آن است که بر عتاب مولا شاکر باشد». مولوی در باره عشق و علاقة عارفان به عنایت و عتاب الهی چه نیک سروده است:
نالم و ترسم که او باور کند
و زکرم آن جور را کمتر کند
در مقام رابعه این نکته لازم به ذکر است که اگر آدمی عبادات را توفیقی الهی دانسته، بر آنها پایداری نماید و بر انجام آنها سپاسگزاری، به یقین به رتبة اولیا الهی رسیده است. نقل است که روزی رابعه به محراب رفت تا نماز بگزارد پس حالی نیکو یافت و به شکرانه این حال، فردای آن روز را روزه گرفت.
رابعه به جهت مزیتی که در کمالات انسانی و فضایل نفسانی داشته و عموم راهیان و سالکان طریقت بر این مدعا صحه نهاده اند، نسبت به بسیاری از مردان عصر خود برتری داشته است و از این جهت او را تاج الرجال (تاج مردان) لقب داده اند. به طور کلی دربارة رابعه باید گفت که او در زهد و قدس و تقوی در عصر خود (به ویژه در میان زنان) بی بدیل، ضرب المثل و مجسمة تقوی به حساب می آمد.
رابعه و نحوه ورودش به طریقت الهی
نقل کرده اند که وقتی رابعه به دنیا آمد پدرش به تنگدستی سختی گرفتار شده بود به گونه ای که روغنی یافته نمی شد تا ناف او را چرب کنند، مادر رابعه ندا داد که به خانه همسایه رجوع کند تا قطره ای روغن تهیه نماید اما او عهد بسته بود که از هیچ فردی، چیزی نخواهد. از منزل بیرون شد تا در خانة همسایه را بزند و این کار را کرد ولی جوابی از صاحبخانه نشنید، به منزل خود برگشت و اعلام کرد که کسی جوابش را نداد. مادر به حدی گریست که خوابش برد و در خواب پیامبر (ص) را دید. آن حضرت خطاب به وی فرمود: غمگین مباش که این دختر سیده است و هفتاد هزار از امت من در شفاعت او خواهند بود.