منابع مقاله:مجله پژوهشهای فلسفی - کلامی، شماره های 5 و 6، ویلیام چیتیک / مترجم: ابوالفضل محمودی؛
چکیده:
اندیشه وحدت وجود، از اندیشه های اساسی عرفان نظری اسلامی بوده و ابن عربی و مولانا از قلل رفیع آن هستند . موضوع این مقاله ربط و نسبت میان این سه است .
این نوشتار از دو بخش تشکیل شده است: در بخش اول که در این شماره عرضه می گردد و قسمت اعظم مقاله را تشکیل می دهد، چیتیک (نویسنده مقاله) پس از اشاره به معنا و ساختار لغوی وحدت وجود، اجمالی از تاریخچه آن را در میان صوفیه از قرن دوم تا زمان ابن عربی ذکر می کند . سپس با تفصیل بیش تری به توضیح روش ابن عربی، دیدگاه او در مورد وحدت وجود، تنوع نظریات او در این مورد و ساده انگاری ها و کژفهمی هایی که به ویژه خاورشناسان در فهم تعالیم ابن عربی رواداشته اند، یادآور می شود . وی در ادامه ی این بخش به بررسی اندیشه وحدت وجود در میان شاگردان باواسطه یا بی واسطه ابن عربی از قونوی گرفته تا عبدالرحمن جامی، می پردازد .
کلید واژه ها: وحدت، وجود، وحدت وجود، شهود، تجلی .
1 . مقدمه
در بین اصطلاحات فنی صوفیه، کم تر اصطلاحی به شهرت وحدت وجود یا «یکتایی هستی » است، گرچه این تعبیر پیوندهایی تاریخی با مکتب ابن عربی دارد، گهگاه در مورد اشاره به دیدگاه های سایر صوفیان و از آن جمله شخصیت هایی که مدت ها قبل از ابن عربی زیسته اند نیز به کار رفته است . (1) هم چنین نقل کرده اند که مولانا جلال الدین طرفدار وحدت وجود بوده است، اما اگر این سخن را به این معنا بگیریم که مولانا این اندیشه را از ابن عربی و یا شاگردان او اقتباس کرده است مجموعه ای از پرسش های عقلی و تاریخی را برمی انگیزد . برای فهم این مسائل، لازم است شخص تصور روشنی از معنای وحدت وجود داشته باشد . (2)
2 . توحید
اصطلاح فوق از دو واژه وحدت و وجود تشکیل شده است که هر دو از همان آغاز در اندیشه اسلامی حایز اهمیت بوده اند . اساس اندیشه و عمل اسلامی، شهادت است، یعنی گواهی به این که خدایی جز الله نیست (لا اله الا الله) . این تعبیر غالبا کلمه توحید خوانده می شود، یعنی عبارتی که یگانگی خداوند را اعلان می دارد . معنای اساسی توحید و یا اعلان یگانگی خدا این است که همه چیز در عالم از خدایی ناشی شده که حقیقت یکتا است . واژه توحید همانند سایر واژه های هم خانواده اش که اکثرا مورد بحث هستند، همچون احد و واحد (یکی)، احدیت و واحدیت (یکی بودن، یکتایی) با وحدت از یک ریشه اند . پیش تر در سخنان علی (ع) چهار معنای مختلفی را که از عبارت ظاهرا ساده «خدا یکی است » استفاده می شود، ملاحظه کردیم . (3)
بحث از وجود تقریبا دیرتر از بحث وحدت، وارد اندیشه اسلامی شد و نقش مهمی را به ویژه در تحول فلسفه که غالبا هستی شناسی تعریف می شود ایفا کرد . با آن که اصطلاح وحدت وجود در هیچ کدام از منابع مقدم بر آثار ابن عربی یافت نمی شود، بسیاری از عبارات صوفیه به آن شباهت دارند . نقل کرده اند که معروف کرخی (م 200 هجری) نخستین کسی بوده است که شهادت را به صورتی که در قرون بعد اکثرا به چشم می خورد بازگو کرد: در هستی جز خدا نیست . (4) از ابوالعباس قصاب (از قرن چهارم) سخن مشابهی نقل شده است:
در دو عالم به جز پروردگار من وجود ندارد و همه موجودات غیر از وجود او معدوم هستند . (5)
خواجه عبدالله انصاری (م 481) چندین تقریر از توحید به عربی و فارسی ارائه کرده که به طور قطع الهام بخش نویسندگان بعد بوده است . او در تعریف پنج مرتبه از توحید از مرتبه سوم به عنوان وجود التوحید سخن می گوید که عبارت است از: «خروج از حدود شواهد و به سوی محض شاهد ازلی و ابدی » آخرین مرتبه، یعنی «اندراج توحید در واحد» عبارت است از: «استغراق چیزی که هیچ گاه نبود در آن چه همیشه هست » ، انصاری در فراز دیگری به «توحید خواص » با این واقعیت اشاره می کند که «جز او کسی نیست » (لیس غیره احد). (6)
پیش از غزالی (م 505 هجری) واژه وجود بیش تر برای توضیح معنای توحید به کار رفته است . غزالی در کتاب مشکاة الانوار ثمره عروج معنوی عرفا را به این صورت شرح می دهد: «آنها از طریق یک شهود بی واسطه مشاهده می کنند که هیچ چیز جز خدا وجود ندارد و جز وجه او همه چیز هلاک شونده است » شوری (42 آیه 88) (7) . غزالی این درک از توحید را از آموزه های مخصوص صوفیان که تنها متناسب آثار خاص تر او باشد، نمی دانست، زیرا مشابه همین نکته را در کتاب مشهورش احیاء علوم الدین آورده است:
هیچ چیز جز خدا وجود ندارد . . . وجود تنها به وجود حقیقی تعلق دارد . (8)
این قبیل تعبیرها که بعدها به چشم عبارات مربوط به آموزه وحدت وجود به آن نگریسته شد، فراوان هستند، اما اجازه دهید به خود اصطلاح وحدت وجود و شیخ اکبر محی الدین ابن عربی (م 638) که اولین تقریر روشن و مشروح این اصطلاح معمولا به او نسبت داده می شود، بازگردیم .
3 . ابن عربی
در تاریخ تفکر اسلامی شخصیت های انگشت شماری از گستره نفوذ ابن عربی برخوردار بوده اند . با وجود این، پژوهش گران جدید مطالعات جدی نسبتا کمی در آثار او به عمل آورده اند که همین ها هم معمولا در حوزه خاصی است . (9) این ابدا عجیب نیست، زیرا ابن عربی یکی از پراثرترین و مشکل نویس ترین نویسندگان مسلمان است . تمامی آثار او نمایان گر یک باریک بینی و پیچیدگی فوق العاده در سطح بالا است که به طور قطع برای استفاده توده مردم درنظر گرفته نشده است . هرگاه که او با تحقیر به عامه اشاره می کند منظور او معمولا علمای ظاهر و یا فقها و یا کسانی هستند که آنها را علماء الرسوم می نامد و یا به تعبیر دیگر، طبقه تحصیل کرده مسلمان به معنای رایج کلمه . هم چنین این تعبیر را در مورد صوفیانی به کار می برد که تاکنون به مرتبه تحقیق نرسیده اند و هنوز تقلید می کنند . ابن عربی انتظار دارد که خوانندگان آثار او نه تنها باید اهل تصوف، بلکه باید با بیش تر حوزه های دانش به ویژه تفسیر قرآن، حدیث، فقه، کلام و فلسفه آشنا باشند و کسانی را که این علوم را به خوبی نمی دانند، کم تر به حساب می آورد .
نوشته های او صریح، منسجم و به لحاظ منطقی نظام یافته اند، گو این که ممکن است برای کسانی که با آنها آشنایی ندارند، مبهم و غامض به نظر آیند . همان طور که جیمز موریس یادآور می شود «القاب عجیب و غریبی که در منابع اسلامی و یا در منابع غربی جدید بر ابن عربی اطلاق شده است (از قبیل «آشفته » (10) «معتقد به همه خدایی » (11) ، «مرتد» (12) ، «وحدت گرا» (13) ، «دیوانه » (14) و غیره) بیش از آن که بتوان آنها را داوری هایی مستدل در مورد مجموع آثار او دانست، بازتاب هایی هستند از توان آزمایی هایی مشقت بار، برای یکسان سازی و یکپارچه ساختن مطالب مختلف و دشوار . » (15)
به رغم این واقعیت که پژوهش های نسبتا کمی صرف تعالیم و آثار ابن عربی شده، شهرت وی به همراه شهرت وحدت وجود به [اقصا نقاط و تا] فراسوی مجامع علمی و فرهنگی گسترش یافته است . اما خود ابن عربی تا آن جا که ما می دانیم تعبیر وحدت وجود را در آثار بزرگ و اصلی خود به کار نبرده است . (16) اگرچه به دفعات از وجود و این که می توان آن را متصف به صفت یکتایی یا وحدت کرد (که در مورد آنها تعابیر وحدت، وحدانیت و احدیت را به کار می برد) بحث می کند; مثلا:
چیزی به واسطه وجود در وجود ظاهر نشد جز حق، پس وجود، حق است و حق یکی است . (17)
عین وجود یکی است، اما احکام آن متعدد هستند . (18)
عدد از واحدی گرفته می شود که ثانی دارد نه از واحد وجود . (19)
کل وجود، در حقیقت یکی است چیزی همراه آن نیست . (20)
اما مقصود ابن عربی از این که می گوید وجود یکی است چیست؟ هنگامی که علی (ع) از گزاره «خدا یکی است » چهار معنای مختلف به دست می دهد، عبارت «وجود یکی است » به آن سادگی که ممکن است به نظر آید، نیست; به ویژه از آن جهت که کاربردهای بعدی تعبیر وحدت وجود از سوی موافقان و مخالفان آن بر محور فهم های مختلف و متباین از مدلول وحدت (یکتایی)، دور می زند .
در آغاز لازم است بدانیم که هرگونه تلاشی برای تبیین معنای وحدت وجود، آن گونه که ابن عربی درنظر داشت، ناقص و گمراه کننده است، و بدتر از آن تلاش برای دسته بندی تعالیم او در قالب همه خدایی (21) ، همه درخدایی (22) ، وحدت گرایی وجودی (23) و وحدت گرایی همه خدایی گرایانه (24) و از این قبیل است . ابن عربی وحدت وجود را در صدها سیاق مختلف توضیح داده است که هرکدام تفاوت ظریفی با دیگری دارد و در هر گونه تلاش (مثل بیش تر مطالعات فعلی غربی) برای «دست یابی به مقصود اصلی » چیزی از این تفاوت های ظریف غفلت می شود . در واقع، «مقصود» او در هیچ تقریر ساده ای از وحدت وجود قرار ندارد . اگر کسانی خواستار تعبیری ساده از آن هستند، باید به این عبارت رضایت دهند: خدایی جز الله نیست (لا اله الا الله) . مقصود ابن عربی بیش تر در همان تقریرهای مدام و پیاپی از وحدت وجود قرار دارد، تا تخیل و پندار خواننده را بازسازی کند . او در هر سیاق تازه ای که به بیان وحدت وجود می پردازد، وابستگی درونی و عمیق بین پدیده ها را آشکار می سازد و آن را بر تعداد زیادی از نصوص مختلف که از قرآن، حدیث، کلام، فلسفه، کیهان شناسی و دستور زبان عربی و منابع دیگر اقتباس شده، مبتنی می سازد .
ابن عربی اهل کشف و شهود است نه یک فیلسوف و این به این معنا نیز هست که او در تلاش برای رسیدن به یک نتیجه و یا ایجاد یک نظام [فکری] نیست . او آهنگ نظام مند کردن تفکر اسلامی را نداشت، گو این که فرازهای متعددی از نوشتارهای او صورت نظام مند به خود گرفته اند (و گاه معارض با تقریرهای نظام مندی هستند که در جاهای دیگر مطرح شده اند) . او حکیمی است که از بینش خاصی نسبت به واقعیت برخوردار است و تلاش می کند تا آن را از طریق تمام وسایلی که در اختیار دارد، از قبیل مباحث منطقی به سبک فلسفی و کلامی، تفسیر قرآن و حدیث و شعر، (فراموش نکنیم که ابن عربی یکی از بزرگ ترین و پرکارترین شعرای زبان عربی است) منتقل سازد . وحدت وجود یکی از جنبه های بسیار بینش کلی ابن عربی بود که می خواست آن را منتقل سازد . او این را برترین بیان و توصیف از تعالیم خود تلقی نکرد و این روشن می سازد که چرا خودش تعبیر جداگانه ای را برای این نظریه به کار نبرده است . (25) برجسته شدن تدریجی وحدت وجود، به عنوان مشخصه دیدگاه ابن عربی، آن قدر که به برخی از شخصیت های پیرو او مربوط بود، به خود او ارتباط نداشت .
این سخن که ابن عربی اهل کشف و شهود است نه یک فیلسوف، نیازمند توضیح است . ابن عربی به دفعات به ما می گوید که شعور و یا عقل در مقام منبع شناخت خدا، جهان و یا نفس، نارسا و ناکافی است . تعالیم او در درجه اول مبتنی بر کشف، شهود و یا مشاهده و ذوق است که تمامی اینها در ورای محدودیت های عقل قرار دارند . او مکرر آیات قرآن از قبیل: «واتقوا الله یعلمکم الله; (26) پروای خدا داشته باشید، خدا به شما می آموزد» را نقل می کند . تنها تعلیم خود خداوند، که مبتنی بر رعایت مقررات و احکام شریعت و نظم و انضباط طریقت با طریقه معنوی است، می تواند به معرفت صحیح رهنمون شود .
یکی دیگر از مهم ترین اصطلاحات فنی ابن عربی تجلی است که در اصل، از داستان قرآنی موسی و تجلی خدا بر کوه (27) گرفته شده است . این تجلی خداوند، هم هستی شناختی است و هم معرفت شناختی، هم عینی است و هم ذهنی، زیرا خداوند خود را هم در معرفت و اندیشه و هم در جهان نشان می دهد . ابن عربی این اندیشه ها را ابداع و یا ایجاد نکرد . او فقط از تجلی خدا (خود انکشافی خدا) که آن را به نحو عینی و ذهنی ادراک می کرد، سخن گفته، نه آن که تمایزی بین ذهنی و عینی ذکر کرده باشد . اینها اصطلاحات ما است و نه او . آشکارسازی های او غالبا حالت مکاشفات منظم و شگفت انگیز از عالم غیب، به خود می گیرد . گویا با [مضامین] این ابیات مولانا کاملا آشنا بوده است که:
مستی و عاشقی و جوانی و جنس این
آمد بهار خرم و گشتند همنشین
صورت نداشتند مصور شدند خوش
یعنی مخیلات مصور شده ببین
دهلیز دیده است دل، آن چه به دل رسید
در دیده اندر آید صورت شود یقین (28)
هنگامی که این واقعیت را دریابیم که در این جا با یک نظام فلسفی و یا کلامی سر و کار نداریم، می توانیم به تدریج به مشکل دست یابی به درکی، حتی ابتدایی از وحدت وجود پی ببریم، همان طور که توشیهیکو ایزوتسو به حق چنین یادآور شده است که:
هیچ تبیین و توضیح فلسفی نمی تواند حق تفکر [ابن عربی] را ادا کند، مگر آن که با تجربه ای شخصی از وحدت وجود پشتیبانی شود . . . تفسیر فلسفی، در پایان نوعی پس اندیشی درباره محتوای صریح و بی پرده شهود عرفانی است . (29)
از عمده ترین مشکلاتی که در فهم تعبیر وحدت وجود، [برای مخاطبان انگلیسی زبان] وجود دارد، فهم واژه وجوداست که در بیش تر بخش های این مقاله من از ترجمه آن [به انگلیسی] پرهیز کرده ام [و عینا همین واژه را به کار برده ام]، زیرا هیچ معادل و [ existence ] مسائلی را برمی انگیزد که بررسی دقیق آنها به راحتی می تواند همه این مقاله را به خود اختصاص دهد . در این جا می خواهم به یکی دیگر از مسائل مشهور درباره این اصطلاح بپردازم . نظر به این که واژه وجود از ریشه «وجد» به معنای «یافتن » است، این واژه نه تنها به معنای یافته شدن در یک معنای عینی (و یا به تعبیر دیگر، تحقق در خارج) است، بلکه هم چنین به معنای عمل یافتن به عنوان یک تجربه ذهنی نیز هست . به بیان دقیق تر، وجود هم بر خدا به عنوان حقیقت مطلق و هم بر یافتن خدا به نحوی که خداوند، خودش و یا سالک طریقت معنوی تجربه می کنند، دلالت دارد . از این رو، ابن عربی غالبا از اهل الکشف و الوجود، (30) یاد می کند; یعنی کسانی که کنارزدن حجابی را که آنها را از خدا جدا می کند، تجربه کرده اند، از این رو، خدا را در آفاق و انفس می یابند . وجود در این معنا عملا مترادف با شهود است . (31) وجود، مانند شهود، به تجلی و یا خود آشکارسازی خداوند اشاره دارد و هر دو کلمه دارای معانی عینی و ذهنی هستند . بدین دلیل و دلایل دیگر، مباحثات اخیر بین هواداران وحدت وجود و مدافعان وحدت شهود، این واقعیت را پنهان می دارد که نمی توان بدون تحریف تعالیم کلی ابن عربی او را در یکی از این مقولات جای داد . (32)
اگر مسئله وجود به عنوان تجربه ذهنی نادیده گرفته شود، می توان چنین انگاشت که ابن عربی واژه وجود را به دو معنای اصلی به کار برده است: اولا، این واژه دلالت بر خداوند دارد که وجودالحق و یا واجب الوجود است که محال است وجود نداشته باشد . ثانیا، این واژه ممکن است بر جهان و موجودات درون آن نیز دلالت داشته باشد . با وجود این، هنگامی که ابن عربی از وجود ماسوی الله سخن می گوید، آن را در معنایی مجازی به کار می برد . او همانند غزالی و بسیاری دیگر، بر این باور است که در حقیقت، وجود تنها به خدا تعلق دارد . اگر ما سوی الله موجود به نظر می آیند، به این دلیل است که خداوند وجود را به آنها عاریت داده است، درست به همان نحو که خورشید، نور خود را به ساکنان زمین عاریت می بخشد . در تحلیل نهایی هیچ چیز جز حق موجود نیست . تنها یک وجود، موجود است ولو این که ما هنگام مواجهه با کثرت محسوس در جهان پدیداری مجاز هستیم تا از «موجودات » فراوان سخن بگوییم .
اگر وجود تنها به خدا تعلق داشته باشد، در این صورت، ما سوی الله فی نفسه عدم هستند، ولی تا آن جا که مظهر حق هستند، موجودند . مخلوقات، فی نفسه اعیان و یا اشیا هستند، اما از خود وجودی ندارند . اعیان ثابته مشهور، که غالبا به نحوی گمراه کننده مثل نامیده می شوند، عبارتند از: اشیا به صورتی که از ازل در علم الهی بوده اند، به بیان دیگر، اعیان ثابته، همین اشیا بدون ربط و نسبت با وجودشان در جهان مخلوق هستند، از این رو، کم و بیش مشابه ذوات و یا ماهیات فلاسفه هستند .
درست همان گونه که با تابش نور رنگ ها ظاهر می شوند، هنگامی که خداوند وجود را به اشیا افاضه می کند، آنها در جهان ظهور می یابند . اما نظر به این که اشیا از خود هیچ وجودی ندارند، آن چه ادراک می شود، چیزی جز وجود خداوند که از کیفیات و یا احکام اشیا لبریز شده است، نیست . در تلاش برای توضیح این نکته در یک بحث فشرده، بهترین راه مددجستن از تشابه رنگین کمان است، که در آن جا گوناگونی رنگ ها، نافی وحدت نور نیست . رنگ های آبی و قرمز هیچ وجودی از خود ندارند، زیرا تنها نور، روشن و آشکار است . ما می توانیم از واقعیت و یا موجودیت و یا شیئیت قرمز و یا آبی سخن بگوییم، اما نه به اعتبار وجود مستقل خودشان، زیرا وجود آنها تنها گونه ای از وجود نور است .
با آن که ابن عربی غالبا از ماهیت وحدت وجود بحث می کند، به تصدیق واقعیت کثرت نیز توجه بسیار زیادی معطوف می دارد . آموزه اساسی او [در این مورد] به اسمای الهی باز می گردد که در قرآن به کرات به آنها اشاره شده است . این اسما الگوهای اولیه و سرنمون های تعدد و تنوع هستند . افزون بر این، تصدیق واقعیت کثرت در دیدگاه ابن عربی، مستلزم تصدیق وجود مستقل اشیای گوناگون نیست .
ابن عربی معمولا اساسی ترین دیدگاه خود را درباره وجود با مفاهیم کلامی تنزیه و تشبیه بیان می دارد . واژه اول غالبا بهTranscendence و تعبیر دوم معمولا به Anthropomorphism و immanence ، ترجمه می شود . در این جا من این دو واژه را به طور تحت اللفظی تر به incomparability و similarity ترجمه می کنم . ابن عربی تصریح می کند که خداوند فی ذاته با هیچ کدام از مخلوقات قابل مقایسه نیست . به بیان دیگر، وجود کاملا فراسوی دست رسی همه اشیای جهان قرار دارد; یعنی مطلقا غیرآشکار یا باطن است . اما قرآن تعلیم می دهد که خدا تنها باطن نیست، بلکه ظاهر نیز هست . به این معنا، خدا با همه چیز همانند است، زیرا با اسمای خود، ویژگی اوصاف خود را در جهان متجلی می کند . عالم چیزی جز ظهور خارجی ویژگی های ذاتی وجود نیست، درست همان طور که رنگ ها، صور و اشکال، چیزی جز ظهور خارجی نور نیستند . خداوند در آن واحد هم منزه و بی نظیر است و هم شبیه و همانند همه اشیا است . از آن جهت که مطلقا غیرظاهر است، منزه و بی نظیر است، به این دلیل که از طریق وجود اشیا، اسما و صفات خود را ظاهر می سازد، همانند و شبیه آنهاست .
بنابراین، وجود تنها یکی است . اصطلاح وحدت وجود در معنای ظاهری و تحت اللفظی خود تبیین و توصیف رضایت بخشی از ماهیت حقیقت ارائه نمی دهد . وجود فی نفسه در جنبه باطنی و یا تنزیه خود واحد و به واسطه ظهور و تشبیه خود کثیر است; خدا در ذات خود واحد و به لحاظ اسمای خود کثیر است . از این رو، ابن عربی گاهی از خداوند با عنوان الواحد الکثیر یاد می کند . (33)
شاید چکیده گویاترین تعبیر در تعالیم ابن عربی در مورد ماهیت این وجود واحد و رابطه آن با کثرت جهان، این عبارت باشد: هو لا هو (او نه او) . یک مخلوق، یک شی ء، یک واقعیت موجود، یک جهان چیست؟ [پاسخ ابن عربی این است: ] اوست نه او . یک شی ء از آن جهت که وجود دارد همان وجود است، اما از آن جهت که خودش است، غیر از وجود است . مخالفان ابن عربی در نقد تعالیم او تنها به نیمه اول عبارت او توجه کرده اند . «جهان او است » این عبارت یادآور ترجیع بندی است که مدت ها پیش از ابن عربی شاعران پارسی به کار برده بودند; یعنی همه اوست .
ابن عربی به سهم خود دائما تصریح می کند که جهان، هم چنین، او نیست . باید سلب و اثبات را با هم جمع کرد . درست همان گونه که باید تشبیه و تنزیه را با هم جمع کرد . قابل قبول نیست که «همه چیز اوست » را تصدیق، اما «هیچ چیز او نیست » را فراموش کنیم . این هم غیرقابل قبول است که بگوییم در هیچ جهت «هیچ چیز او نیست » ، زیرا این نیز جهان را واقعیتی مستقل قرار می دهد و به آن الوهیت می بخشد .
ابن عربی گاه کسانی را که جهان را به صورت او نه او می بینند ذوالعینین (دو چشمی) می نامد . با یک چشم تنزیه مطلق خدا را مشاهده می کنند و با چشم دیگر تشبیه او را: «انسان کامل حق را دو گونه می بیند و از این رو، خداوند به او دو چشم داده است; با یک چشم، از جهت بی نیازی او از جهانیان به او می نگرد، بنابراین، او را نه در چیزی و نه در خود می بیند، و با چشم دیگر از جنبه اسم الرحمن به او می نگرد که در طلب عالم و جهان در طلب اوست . از این رو، وجود او را در همه چیز ساری می بیند . » (34)
4 . صدرالدین قونوی
از میان شاگردان ابن عربی احتمالا صدرالدین قونوی (م 673) بیش ترین تاثیر را از او پذیرفته است . پدر قونوی، مجدالدین اسحاق، از علما و صوفیه ملطیه در ترکیه امروزی بود که در سال 600 هجری در سفر حج در مکه با ابن عربی ملاقات کرد . در سال 602 این دو با هم به ملطیه مسافرت کردند و احتمالا ابن عربی در هنگام تولد پسر مجدالدین در سال 606 حضور داشته است . پس از وفات مجدالدین، ابن عربی با بیوه او ازدواج کرد و تعلیم و تربیت صدرالدین را به عهده گرفت، که به یکی از نزدیک ترین شاگردان وی تبدیل شد . با فوت ابن عربی در 634، صدرالدین به آناتولی بازگشت و در قونیه ساکن شد و سرانجام، در آن جا در زمره دوستان مولانا جلال الدین درآمد . افلاکی، از حرمت و بزرگداشتی که این دو در حق یکدیگر روامی داشتند، گزارش های متعددی می دهد و همو می گوید که مولانا از شیخ صدرالدین خواست تا بر جنازه وی نماز گذارد . قونوی پس از وفات مولانا هفت ماه بیش تر زنده نماند .
از میان شاگردان نزدیک شیخ اکبر، قونوی کاملا با فلسفه آشنا بود، او پس از مطالعه شرح خواجه نصیرالدین طوسی، برجسته ترین سخن گوی فلسفه مشاء، بر کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا، مکاتباتی را با خواجه آغاز کرد و در آن پرسش های عالمانه متعددی را درباره دیدگاه مشاء مطرح ساخت . او به قدر کفایت برتری مکتوبات ابن سینا را بر پاسخ های طوسی در مورد موضوعاتی که خود مطرح ساخته بود احساس می کرد . و هم چنین مطرح کرد که فصل خاصی را در تعلیقات ابن سینا تفسیر کرده است . او در تبیین انگیزه نوشتنش گفت: امیدوار است تا نتایجی را که از برهان به دست می آید با نتایج مکاشفه محقق و مشاهده مستقیم عالم غیب یا اعیان ترکیب سازد . (35)
قریحه فلسفی قونوی عمدتا در ساختار منظم و منطقی نوشته های او ظهور یافته است . برخلاف نوشته های قونوی، فتوحات مکیه ابن عربی اساسا تفسیری است بر منتخبی از آیات قرآن و احادیث و انسان هنگام مطالعه فتوحات دائما خود را نسبت به منابع اسلامی نزدیک احساس می کند و هیچ گاه تفوق و سلطه شیوه نظام مند فیلسوفان را احساس نمی کند، اما روش عقلانی و منسجم [منطقی] بر آثار قونوی سیطره دارد، گو این که تاکید بر مکاشفه عرفانی به عنوان یک منبع معرفت، یک انسان منطقی را قانع نمی سازد . (36) قونوی، دست کم تا حدودی به دلیل اتکای به سنت فلسفی، در همه مباحث خود بر محوریت وجود تاکید کرد و حال آن که این موضوع در آثار ابن عربی تقریبا از وضوح چندانی برخوردار نیست و او بیش تر راغب است تا از اصطلاحات قرآنی استفاده کند . ارتباط قونوی با فلسفه، دلیلی شد برای ابن تیمیه تا حتی شدیدتر از ابن عربی به او حمله کند . ابن تیمیه، تفاوت رویکردی را که در آثار ابن عربی و قونوی ظهور یافته است، به نقل از شاگرد او عفیف الدین تلمسانی چنین خلاصه کرده است:
اما در مورد دوست و مصاحب ابن عربی، یعنی صدرالدین رومی، او متفلسف بود . از این رو، از شریعت و اسلام دورتر بود و به همین دلیل است که تلمسانی همیشه می گفت: اولین شیخ من یک متروح متفلسف بود و حال آن که دومی یک فیلسوف متروح بود . (37)
با آن که قونوی حداقل در دو فراز، تعبیر وحدت وجود یا واحد وجودی را به کار برد، از آن به عنوان اصطلاحی فنی و مستقل استفاده نکرده است، بلکه این تعبیر بیش تر در بحث از رابطه بین وجود خدا و توحید به طور طبیعی مطرح شده است . در فراز زیر او از شیوه بیان فلسفی وحدت و وجود استفاده می کند تا دو صورت از حق یعنی وحدت ذاتی او و کثرت او در مظاهرش را توضیح دهد:
بدان که حق، وجود محض است که هیچ کثرتی در آن راه ندارد و او واحد است به وحدت حقیقی، که در تقابل آن هیچ کثرتی را نمی توان به تصور درآورد . . . هرآن چه را از کائنات ادراک می کنیم و یا در اشیای موجود مشاهده می کنیم . . . ویژگی های وجود است و یا آنها را صورت های نسب در علم الهی نام گذار . . . . آنها را هرچه خواهی نام گذار: آنها وجود نیستند، زیرا وجود واحد است . . . تا بدان جا که وجود، واحد به وحدت حقیقی است همچون وحدت وجود، به ادراک انسان درنمی آید . . . از جنبه وحدت وجود حق جز واحد صادر نمی شود . (38)
قونوی در فراز دیگری نیز تعبیر وحدت وجود خداوند را به کار برده است; یعنی در ضمن توضیح این مطلب که کثرت، تعارضی با وحدت وجود ندارد، زیرا اشیای کثیر صرفا شئون ذات الهی هستند و همو در جای دیگری توضیح داده است که این شئون همان اعیان ثابته اند . (39)
و اما مناسب بین حق واحد و غیر او; از جانب غیر - از حیث عدم مغایرت شئون حق با حق - ثابت است و آنها (شئون) عبارتند از: حقایق اشیا - که به نام اغیار نامیده شده اند - که وحدت وجود حق تعالی را شمار می بخشند و آنها از آن جهت که شئون اویند، مغایر با صاحب شان نیستند . . . . (40)
همان طور که این دو فراز نشان می دهند، قونوی همانند ابن عربی بر این باور بود که وحدت وجود مانع کثرت تجلیات آن نیست، اگرچه وجود در ذات و یا در جنبه تنزیه خود واحد است، اما در ظهورات و یا در جنبه تشبیه خود، کثیر است . به تعبیر خود قونوی:
اگر چه چیزی جز یک وجود نیست، اما به دلیل تفاوت حقایق ظروف، وجود به صورت گونه گونه، کثیر و متنوع ظاهر می شود و حال آن که وجود، فی نفسه و از جهت عدم تقید به مظاهر، متعدد و متکثر نمی شود . (41)