نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ((عباس ، آموزگار وفا...))

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض ((عباس ، آموزگار وفا...))

    ((عباس ، آموزگار وفا...))



    العطش ! ... العطش ! ...
    اينك تهيه مقدارى آب براى خيمگاه و كودكان حسين ، ضرورى به نظر مى رسد و اين كار به عهده ((عباس )) - فرزند على ، اميرالمؤ منين - است ، قبلاً يك بار عباس و عده اى از ياران به فرات حمله برده اند و پس از يك برخورد و درگيرى مسلحانه با نگهبانان ، به آب دست يافته و اردو را سيراب كرده اند.
    در خيمه هاى كاروان حسين ، از كودك شيرخوار گرفته تا بيمار و زنان و دختران بى پناه ، محاصره شده ، شب را با گرسنگى و تشنگى به صبح آورده اند. لبهايشان از عطش خشك شده ، با چهره هايى رنگ پريده و صداهايى نازك و ضعيف و گرفته در رنج هستند. شير در پستان مادرها خشكيده است و طفل شيرخوار امام ، در خيمه از فرط تشنگى به حال بيهوشى افتاده است . بعضى از كودكان ، چنان از تشنگى بى تابند كه شنها را از زمين كنار مى زنند و جامه ها را بالا زده ، سينه ها را بر جاى نمناك مشكهاى آب در زمين مى گذارند تا خنك شوند. اضطرابى عجيب بر صحنه حاكم است . تشنگى از يك سو، هياهوى جنگاوران و صداى گام اسبها و فريادها و غرش ها از دگر سو، همه عواملى است كه موقعيت را دردناكتر مى كند و بر اضطراب و تشويش دل بچه ها و زنان مى افزايد. هياهويى كه از جبهه دشمن شنيده مى شود از خودشان نيست ، بلكه اينان چون طبل ميان تهى ، خود، بى اراده و بى شعور و بى شرف اند و اين چوب تطميع حكومت شام است كه به صداشان درآورده است .


    در خيمه ها تشنگى بيداد مى كند. تشنگى ! تشنگى ! درون خيمه ها اگر لبى تر مى شود، نه با آب سرد، بلكه با اشك گرم است و سرها بر سينه ماتم مى افتد و كوه كوه اندوه و رنج ، بر دل كودكان مى ريزد، گرچه اين صحنه ها براى قلب مهربان و دردپرور حسين ، بسى رنج آور و ناراحت كننده است ولى دردى بزرگتر امام را رنج مى دهد. درد امت در بند كشيده شده اسلام ، درد اسارت توده مردم در چنگ حكومت استعداد كُشِ استثمارگر مردم فريب ((يزيد))، درد كوتاه فكرى امت ، درد نياز نهال اسلام به خونهاى گرم و تازه و جهادهاى مداوم تا چون پتكى بر مغز به خواب رفته مردم ، فرود آيد و بيدارى و تكان و آگاهى بياورد و به آنان بفهماند كه دنيا دست كيست و در پشت چهارديوارى خانه هاتان و سيمهاى خاردار شهرها و مرزهاتان چه خبر است ؟ و شما مردم ، چنان به ((زندگى )) مشغول شده ايد كه از هيچ جا و هيچ چيز خبر درستى نداريد. اين دردها و بسى دردهاى دگر، امام را چنان بى تاب مى كند كه درد عطش بچه هاى خود و بى سر و سامان شدن دودمان خويش را به هيچ مى گيرد. عنان اسب را آرام مى پيچد و كنار چادرش ‍ ايستاده ، مى گويد:


    ((شما اى كودكان من !
    شما گر تشنه آبيد،
    جهانى تشنه عدل است ،
    شما گر مست از خوابيد،
    چه بسيارند مظلومان كه از بيداد كافرها،
    شبى هم از شبان ،
    در ديده هاشان خواب راحت نيست ،
    بدين لب تشنگيها، زندگيها مى شود آغاز،
    و روزى مى رسد آخر،
    كه رودى از محبت ، از صفا، ايمان ،
    بروى دشت بى نام و نشان كافران مى گسترد دامان ،
    و خون ما شرنگ مرگ مى ريزد به كام هر چه بدنام است ...)).


    اين عطش سوزنده را پاسخى مى بايد گفتن . عباس بن على ، برادر امام ، ماءمور مى شود تا از رودخانه فرات ، اين رود هميشه جارى و پويا، كه آبى زلال در آن روان است ،مشكى پر از آب كرده براى كودكان تشنه بياورد.


    ميدان جنگ در ساحل رودخانه است و يك واحد از ارتش ‍ ((عمرسعد)) در آنجا موضع گرفته است تا جلوى برداشتن آب را از اين رود بگيرد. ((عباس بن على )) ناگزير است با اين واحد از سپاه درگير شود تا راه رودخانه را به روى خود بگشايد و آب بردارد.
    پرچمدار حسين ، تاكنون چند نوبت حماسه آفريده است . در لحظات حساس كه جبهه به بازوى او نياز پيدا مى كند، پرچم را پيش روى امام بر زمين مى كوبد و سلاح به دست مى گيرد و به ميدان مى تازد تا از ياران امام دفاع كند و حلقه محاصره مهاجمان به اصحاب را بشكند.
    رشادتهايش ، ميدان نبرد را به زير بال خود گرفته است .
    عباس ، در حالى كه مشگى خالى را بر دوش گرفته است ، با شمشير به سوى فرات حمله مى برد.


    سوار بر اسبى بلند و نيرومند،
    جوانى است بلند قامت و تنومند، و اگر بر اسب كوچك سوار شود، اسب بزودى خسته مى گردد و به نفس مى افتد و از پاى درمى آيد و عباس را در ميان ميدان و در دل دشمن خونخوار، پياده مى گذارد.
    چهره زيبا و ملكوتى اش ، هيبتى خاص دارد. قامتش رشيد است ، آنچنان كه هرگاه سوار بر اسب مى شود پايش به زمين مى رسد. سيمايش ‍ چنان نيكوست كه به او ((قمر بنى هاشم )) مى گويند.


    در روز عاشورا،پرچم حسين در دست اوست و علمداركربلاست .
    همين كه عباس وارد ميدان مى شود، شروع به خواندن رجز حماسى خويش مى كند و صدايش چنان رسا و قوى است كه هم در جبهه حسين و هم در ميان سپاه دشمن ، آن را مى شنوند. در حالى كه به طرف عمرسعد - آن قسمت از سپاه كه كنار رودخانه موضعگيرى كرده اند - مى رود شمشير را از نيام مى كشد. اين اولين بار نيست كه يك سوار، به تنهايى به يك واحد بزرگ سپاهى حمله مى كند. پيش از او، بارها شجاعان عرب ، به تنهايى به يك سپاه حمله ور شده اند و در كتابهاى تاريخى درج شده است . عباس ‍ چون شيرى خشمگين در ميدان مى غرد و حمله مى كند و بانگ برمى آورد و مردان جنگاور دشمن ، خود را از دم شمشير او كنار مى كشند.
    عباس در نبردهاى تن به تن با دشمن ، ضربه هاى كارى و مهلك بر آنان زده است . در حالى كه پيشروى مى كند، روى اسب از كمر برمى گردد تا بتواند از پشت سر خود دفاع كند و از پشت ، مورد اصابت شمشير قرار نگيرد.
    وقتى به رودخانه مى رسد، از اسب فرود مى آيد و در حالى كه عنان اسب را بر بازو دارد به آب نزديك مى شود تا مشگ خود را از آب پر كند. سپس دهانه مشگ را مى بندد.
    سينه اش از عطش مى سوزد. در برابرش آب سرد و گوارايى موج مى زند و صداكنان مى غلتد و مى رود. دست عباس مى رود تا كفى از آن آب براى نوشيدن برگيرد.
    اما ناگهان ... موجى تند از احساس انسانى در ضميرش مى خروشد و به ياد كام تشنه ياران و كودكان و بالاتر از همه ، به ياد تشنگى امام مى افتد. بر خود نهيب مى زند كه :


    ((اى نفس ! پس از حسين زنده نباشى ! او و يارانش آشامنده مرگهايند و تو آب سرد مى نوشى ؟!... اين با ديندارى من ناسازگار است )).
    بدين گونه ، آب را بر آب رود مى ريزد و نفس را در اوج سوزنده ترين تمناى طبيعى اش ، مى شكند و به صورت آموزگار راستين ((وفا)) و ((بى باكى )) در مى آيد و باوفاداريش ، بر غده چركين بى وفاييها و ناجوانمرديها و پيمان شكنيها نيشتر مى زند، اين شيوه هر ((شهيد)) است كه وقتى ديگران را در محروميت و فقر و نادارى مى بيند و خود و عده اى را برخوردار، نه آب گوارا و نه غذاى لذيذ، هيچكدام از گلويش به سادگى پايين نمى رود و دوست دارد آنان كه ((ندارند)) به نوا برسند و برخوردار گردند. از اين رو، به فداكارى و گذشت و ايثار شگفت آورى دست مى زند كه نقطه اوج جايگاه انسانى است و فراز برجسته آدميت را مى نماياند.


    عباس ، مشگ پرآب را به دوش مى گيرد و سوار بر اسب مى شود. اكنون ناچار بايد از راهى كه آمده بازگردد و ديگر بار، از ميان سواران دشمن بگذرد. چه عبور سخت و هراس آورى .
    همينكه از رودخانه بازمى گردد، او را هدف تير قرار مى دهند و هر قسمت از بدن او كه بى حفاظ است ، هدف تير قرار مى گيرد و پيكانى بر آن فرو مى نشيند.
    تيرهايى كه به وسيله كمان ، پرتاب مى شود از فاصله نزديك ، يك سلاح مؤ ثر و كارى است و اگر به قسمتهاى حساس بدن ، اصابت كند چه بسا سبب قتل مى شود و در قسمتهاى ديگر بدن ، جراحتهاى سخت به وجود مى آورد و قويترين افراد پس از دريافت تيرهاى متعدد و پياپى ، از كار مى افتند. در اينجا مهارت تيرانداز در هدفگيرى و سنجش فاصله محل پرتاب تير تا هدف و محاسبه انحرافاتى كه ممكن است براى يك تير پس از رها شدن از كمان ، در اثر باد و هوا پيش آيد، همه در خور اهميت و جاى توجه و دقت است .
    چند تير از جبهه دشمن بال مى كشد و در قسمتهاى بدون حفاظ بدن فرزند على مى نشيند. در درگيريهاى اين لحظه ها، دست راست ((عباس )) آسيب مى بيند و از كار مى افتد. او بدون اينكه روحيه خويش را از دست بدهد، همچنان به نبرد ادامه مى دهد و اين شعرها را بر زبان دارد:
    ((به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع كرديد، من هماره از آيين و مكتب و دينم حمايت و دفاع مى كنم و در راه اين دين و براى دفاع از امام راستى و يقين و ايمان ، به جهاد خويش ادامه خواهم داد)).
    اينك با زخمهاى فراوانى كه برداشته و يك دست خود را هم از دست داده است ، با يگانه دست سالمش ، در حالى كه يك مشگ سنگين پرآب ، آزادى عمل دست او را محدود كرده است ، مشغول پيكار است .
    تجسم اين صحنه از نبرد، بسى شورانگيز و تحرك زا و عشق آفرين و در عين حال ، غمبار و سوزناك و دردآور است . مردى كه در درگيرى حق و باطل ، بى طرف نمانده و تا مرز جان به جانبدارى اردوى حق برخاسته است ، قامتش ، قله نستوه و بلند، دلش بى كران دريا، و صدايش رعدآسا و پرطنين و با صلابت و در همين حال ، با اين همه افتخار و بزرگى و جلال ، يك ((سرباز))! و اين همه ، رهاورد مذهب و ايمان و عقيده اش .
    او آن قدر به رساندن آب به كاروان حسين و سيراب كردن تشنگان ، علاقه نشان مى دهد كه به حفظ جان خويش ، نه !
    گاهى نعره مى زند و خروش برمى آورد، ولى اين نعره و فرياد، نه از درد است و نه از ترس و ضعف ، بلكه خروشى است كه دليران شيرمرد در ميدان جنگ برمى آوردند و اين خود از تاكتيكهاى نبرد و فنون جنگ و اسلوب رزم ميدانى است تا در دل طرف ، هراس بريزد و خويش ، قويدل گردد.


    خروش و فرياد ((ابوالفضل ))، عصاره تمام فريادهاى در گلو بشكسته اى است كه ياراى برآمدن و مجال جوشيدن و خروشيدن نيافته است و اينك همه آنها، بسيج شده و از حلقوم ((عباس ))، به صورت ((فريادى رعدگون )) بر فرق جبهه دشمن كوفته مى شود. جبهه اى كه افرادش در زندگى شان ، نهال ((سكوت )) مى نشاندند و ميوه ((سكوت )) مى چيدند و مى خوردند، اينك با غرور كوبنده ((فرياد)) و عظمت ((خروش )) رو به رو شده اند. فريادى از اين جبهه برطاق سكوت مرگبار آن جبهه مى خورد و انعكاس صدايش چون آوارى بر سر سپاه شرك - كه لباس ‍ توحيد پوشيده است - فرو مى ريزد.


    حماسه ، در متن ((ميدان )) مى درخشد.
    ايمان ، بر تابش تيغ علمدار كربلا سوار است .
    اهل حق ، در سايه شمشير عباس ، احساس آرامش مى كنند.
    پيروان باطل ، از برق آن در هراس و فرارند.
    عباس ، شمشير را به دست ديگر مى گيرد و چنين حماسه سر مى دهد:
    ((سوگند به خدا! هرگز سستى نمى ورزم و از پيشوايم كه زاده محمد پاك و موحد است ، دفاع مى كنم )).


    عباس ، داراى بصيرت در دين است ، ايمانش استوار است . مجاهدى بزرگ در ركاب سيدالشهداست كه اينك به شايستگى ، امتحان عقيده و ايمان و فداكارى و وفايش را مى دهد و در راه ((شهادت ))، گام مى سپارد.
    اكنون در محاصره نيروهاى دشمن است . عنان اسب را به هر طرف كه مى گرداند، چند سوار، راه را بر او مى بندند. به روى سپاه دشمن ، شمشير مى كشد و عده اى را به خاك مى افكند. حسين ( عليه السلام ) و ياران ، ديگر عباس را كه در محاصره سواران است نمى بينند. هر بار هم كه چشمشان از دور به او مى افتد، او را خون آلود مشاهده مى كنند. ولى عباس هنوز به نبرد خود ادامه مى دهد و از خود و مشگ آب ، دفاع مى كند تا بتواند آن را به اردوى امام برساند و كودكان درون خيمه ها را از تشنگى برهاند و همگى سيراب شوند. اما ضربت شديدى دست چپ او را هم قطع مى كند و او مشگ را به دندان مى گيرد، خون زيادى از تن عباس مى رود. چنان در خون آغشته است كه گويى او را در بركه اى از خون ، غلتانده اند.
    بعضى از دشمنان پيش مى آيند و با لحن تمسخرآميز و شماتت بارى مى پرسند:
    - عباس ! چگونه اى ؟!
    و او، نه مى تواند جواب آنها را بدهد و نه در ميدان ، فريادهاى دلاورى بكشد، تيرى بر مشگ مى نشيند و آب بر زمين مى ريزد.
    چه فاجعه دردآور و چه حال سختى ، گرزى بر فرق عباس فرود مى آيد و...
    عباس از اسب بر زمين مى افتد.
    و لحظه اى بعد، زندگى را بدرود مى گويد و با خون خويش ، سند شرف و جوانمردى و وفا و ايمان خود را مى نويسد و با خون آن طومار افتخار را امضا مى كند و شهادت مى دهد و شهيد مى شود.
    پيش از شهادت اباالفضل ( عليه السلام ) سه برادر ديگرش ، به نامهاى عبدالله ، عثمان و جعفر كه همه فرزندان ((ام البنين ))اند، به ميدان رفته و پس از نبردهاى شورانگيز، به شهادت مى رسند.
    عباس ، برجسته ترين چهره اين خانواده است كه همه براى دفاع از حسين ( عليه السلام ) پرورش يافته اند.






    خون خدا
    جواد محدثی


    ویرایش توسط محبّ الزهراء : 15-12-2010 در ساعت 22:23

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-11-2010, 22:22
  2. قيام خراسانی
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-09-2010, 15:56
  3. صیغه خوب یابد
    توسط KARAVAN در انجمن اعتقادي
    پاسخ: 35
    آخرين نوشته: 04-06-2010, 18:56
  4. مطالب و خاطراتی از شهید عباس دوران
    توسط مکلف در انجمن جبهه و جنگ
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 15-07-2009, 11:05
  5. شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا ( س ) واقعيتى انكار ناپذير
    توسط Naji در انجمن فاطمة الزهراء (س)
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 18-05-2009, 22:16

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه