تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازيشان اهل نظر حيران است
گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است
چشم جادوی سحر زين شب و تب گريان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«يارب اين بوی خوش از روضة جان می آيد؟
يا نسيمی است کزان سوی جهان می آيد؟»
«يارب اين نور صفات از چه مکان می آيد؟»
«عجب اين قهقهه از حورِ جنان می آيد!»
يارب اين آبِ حيات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آيد؟
«چه صفير است که دل بال زنان می آيد؟»
چه پيامی است؟ چرا موج گمان می آيد؟
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آيد؟
چه فضائی است؟ چرا تير قضا پران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست
«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست
خيمه در خيمه صدای سخن قرآن است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
وَه از آن آيتِ رازی که در آن محفل بود
«مفتی عقل در اين مسئله لايعقل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست
شرف ميکده از مستی پيمانة اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست
حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
قل هوالله بزايد زلبش، رمز احد
لم يلد گويد و لم يولد و الله صمد
اين تمنا ز احد در دل او رفته زحد:
می وصلی بچشان - تا در زندان ابد
بشکنم از خم وحدت که چنين جوشان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
محرمان حلقه زده در پی پيغامی چند:
«چشم اِنعام مداريد ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامی چند»
که نماندست ره عشق مگر گامی چند
در بلائيم ولی عشق بلا گردان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»
«با من راه نشين باده مستانه زدند»
«قرعه فال به نام من ديوانه زدند»
يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
هان که گوی فلک صدق به چوگان من است
ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است
ديدة فتح ابد عاشق جولان من است
هر چه در عالم امر است به فرمان من است
پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل
«تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»
«پيش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»
«کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»
بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم
«قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم
عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
«نقدها را بود آيا که عياری گيرند
تا همه صومعه داران پی کاری گيرند»
و به تاريکی شب ره به کناری گيرند
صادقان زآينة صدق، غباری گيرند
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
گفت عباس که: من از سر جان برخيزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخيزم»
من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»
اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زينب
«داشت انديشه فردای يتيمان، زينب»
گفتی از يادِ پريشانی طفلان، زينب
داشت آن شب همه گيسوی پريشان، زينب»
اين چه خوابی است که در خوابگه شيران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
ظهر فردا، قد رعنای حسين است کمان
باز جويد شه بی يار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان
«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»
قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:
صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند
دستی اندر خم زلفی که چنين پيچان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«او سليمان زمان است که خاتم با اوست»
«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»
زخم شمشير و سنان چيست؟ «که مرهم با اوست»
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان
در هياهوی رذيلانة آن اهرمنان
پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان
«که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
او که دربانی ميخانه فراوان کرده است
نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است
اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پريشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پريشانان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
يارب اين شام سيه را به جلالی درياب
بال و پر سوخته را با پر و بالی درياب
«تشنة باديه را هم به زلالی درياب»
جشن دامادی جان را به جمالی درياب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
در بيان وقايعروز عاشورا
صبح عاشورا و خطبه حضرت
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد
پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و نيهائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند.
و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:
اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.
اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند
و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه ميرفتند آن خندق و آتش افروخته را ميديدند.
پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست،
فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني ميكرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه ميدارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه ميشنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:
اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.
راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟
آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟
پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن ميدارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني ميباشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر ميدهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدهاند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين ميبينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت ميكني، و من شهادت ميدهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نميدانم چه ميگوئي البته نميداني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.
ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههايست آيا در اين مطلب هم شك ميكنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما ميباشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كردهام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زدهام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميوههاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراستهايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نميدانيم چه ميگوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد.
ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه:
گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار ميكنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود.
همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من ميخوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم.
ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نميكنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درميآورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت:
يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.
من با تو تكلم نميكنم تو انسان نيستي بلكه حيوان ميباشي به خدا سوگند گمان نميكنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت .
زهير فرمود آيا به مرگ مرا ميترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام ميفرمايد بيا به نزد ما.
فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه :
چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود:
كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بيآنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان .
پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام ميزيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانهوار در انداختيد در كانون نار چون پروانهگان .
پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت ميكنيد و از ياري ما دست بر ميداريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوهايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمهايد غاصب را .
الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:
تا وعده قيامت تو صبر مي کنيمبر داغ بي نهايت تو، صبر ميکنيماي ازتبار آينه و آفتاب و عشقتا مژده زيارت تو، صبر ميکنيم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)