اشعاری در مورد امام حسین (ع) برای استفاده دوستان نور آسمان و مداحان اهلبیت
آفریدند مرا تا که گدایت باشم
سائل دائمی دست عطایت باشم
آفریدند مرا از تو بگیرم عصمت
شیعه چشم و دل غرق عزایت باشم
تا خدا هست تو هم باقی بالله هستی
می شوم مثل تو گر ازشهدایت باشم
چون عزای تو بقای همه دین خداست
آمدم گرمی این بزم عزایت باشم
تو قتیل العبراتی که خدا فرموده:
«ای حبیبم من الله بهایت باشم»
گر نشد زنده بیایم به حریمت مددی
تا که مدفون شده در کرببلایت باشم
اشک ما تلبیه ماست به حل من ناصر
داده ای اذن که این گونه فدایت باشم
شدی آواره که اسلام نگردد تحریف
کاش آوراه این حکم ولایت باشم
جواد حیدری
آقا بــه خــدا مــا ز شـمــا فـاصله داریم بــا اصل مــرامــت به خدا فاصلـه داریم بـا شور تــو و کرببلا محــفلــمــان گــرم هم بــا تــو و بــا کربــبـلا فاصــلــه داریم با چشمهی احساس تــو ای خـون خداوند با این همه تــزویر و ریـا فاصــلــه داریم تــا کربــبــلا تــا غـــم تنــهاییــت آن روز صد حــنــجره فریــاد صـدا فاصــله داریم دیوار و در و دفترمان عکس شهـیـد است با حــرمت خـــون شــهـــدا فاصــله داریم گر مرجـع تقلید شمــا زینب کـبــری است خواهر ز چه رو این همه ما فاصله داریم تــصویــر تو را آیــنــه فــریــاد بــر آورد با عـصمت حق، تا به کجــا فاصــله داریم ما وارث خــون شــهــدایــیــم ولــی حــیف بــا شــیــر زن کــربــبـلا فاصــلــه داریــم عــمــریست کـه زنـدانی اندیشهی خویشیم با ذهــن پــر از عطــر هوا فاصــله داریم دیــروز کـه در سنـگرمان ذکر و دعا بود امــروز کــه از ذکــر و دعـا فاصله داریم بــا عشــق و صـفــا خـانه یکی بود دل ما افسوس که با ایـن هــمه جــا فاصله داریم آیــا شــده از خویـش بـپــرسیم کـه امروز با عشـق ســرآغــاز چــرا فاصله داریم ؟
آمدهام بکربلا بعهد خود وفا کنم
بابتلای هر بلا خالق خود رضا کنم
آمدهام که در برم کشته شود برادرم
در دل زار مضطرم نالة یا اخا کنم
آمدهام که قاسمم زیر سم ستورها
گردد پایمال و من دست زخون حنا کنم
آمدهام که یک دله از دم تیر حرمله
اصغر شیرخواره را برره حق فدا کنم
آمدهام که تا شود خواهر من اسیر کین
وزغم عابد حزین محشر غم بپا کنم
آمدهام که از قفا سر زتنم جدا شود
تا که بدشت نینوا بر سر نی نوا کنم
آمدهام در این زمین تا که شوم شهید کین
از غم مرگ اکبرم خون دل مصطفی کنم
آصف
ای آفــتــاب، زخــم تنــت را شــمــاره نیست در کهکشان جسم تو غیر از ستــاره نیست مــارا بــه زخــم هـای تنت، ازسپــهر چشم غیر از سـتاره ریختن ای مـــاه، چاره نیست ای آســمــانچــگــونـه تورادل زغم نسوخت درســوگ مـهـــر،گردلت ازسنگ خاره نیست محــمـل ببســت ســوی عراق ازحجازوگفت
"درکــــارخیرحاجت هیـچاستخــــاره نیست" جــان راسـپــرد دســت خدا، ناخـدای عشق جــزوصــل یــــــار، بحر وفا را کنــــــاره نیست صــــــــائم عــروسبـــاور و انـــــدیشهی تورا غیــر از ولــای خون خدا، طوق و یاره نیست
صائم کاشانی
از برکت وجودِ شما دَم گرفته ایم اذن عزا و روضه و ماتم گرفته ایم ما دخل و خرج و رزقِ تمامی سال را از گریه های ماه محرم گرفته ایم ما را زآفتاب قیامت هراس نیست تا سر به زیر سایه ی پرچم گرفته ایم ما مرده را به ذکر شما زنده می کنیم این معجزه ز سوره ی مریم گرفته ایم اقرار میکنم که ز دربار فیضتان بی عرضه بوده ایم، اگر کم گرفته ایم این روزها که روضه خون و عطش به پاست مثل هوایِ ابری عالم،گرفته ایم راه ورود عمه ی سادات بوده است سقف ورود هیئت اگرخَم گرفته ایم
محسن امیری مقدم
اشکی برای گریه به این دیده ها دهید
دستی برای سینه زدن دست ما دهید
روزی ما رقم خورد از روزی شما
جز روضه رزق گریه ما را کجا دهید؟
زنجیر و شال و بیرق و پیراهن سیاه
!چشم انتظار مانده که اذن عزا دهید
اینجا مریض هرچه بخواهید حاضر است
!هرکس گرفت چشم شما را شفا دهید
حاجت گرفته بودم و خود بی خبر از آن
از بس که حاجت دل ما بی صدا دهید
بانی روضه های محرم شدید باز
بانی خیر گشته به ما کربلا دهید!
از بسکه خورد بربدنش نیزه و خدنگ
شد پیکرش شکفته چو گلهای سرخ رنگ
از تیر غم چو ابر بهار آسمان گرفت
باران خون بگلشن او داد آب و رنگ
مردم به یک طرف بدنش داشت گردشی
تاچرخ بر نشانه زند تیر بیدرنگ
می جست راه ترک قفس مرغ جان او
تیر بلا ز بسکه نمود آشیانه ننگ
لبریز شد چو از بدنش چشمههای خون
برگرد او بچید فلک ظالمانه سنگ
پوشیده شد عذار حسین از غبار خون
آئینه جمال خدائی گرفت زنگ
قرآنیان به پیکر قرآن کشیده تیغ
اسلامیان گرفته عجب شیوة فرنگ
دشمن در انتظار و مهیای غارت است
تاگوشوار و معجری آرد مگر به چنگ
بر شد حرم ز غلغلة وا محمدا
شد هم صدا بزینب غمدیده طبل جنگ
طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا
اینجا که پای فکر سبک سیر گشته لنگ
حسان چایچیان
از عرش ، از میان حسینیهء خدا
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء »
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت :
" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا "
آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت
گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها
آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول »
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه اش از بین روضه ها
رحمان نوازنی
از كعبه رو به كرببلا ميكند حسين
و آنجا دوباره كعبه بنا ميكند حسين
گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خليل
آنجا بناز خون خدا ميكند حسين
روزى كه حاجيان به حرم روى مينهند
پشت از حريم كعبه چرا؟ ميكند حسين
آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل
اتمام ان بدشت بلا ميكند حسين
آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است
فرياد معرفت همه جا ميكند حسين
آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود
اينجا هر انچه هست فدا ميكند حسين
آنجا كه سعى بين صفا در دويدن است
اينجا به قتلگاه صفا ميكند حسين
آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان
اينجا ز خون خويش حنا ميكند حسين
وقتى به خيمه گاه رود از پى وداع
اينجا دوباره حج نساء ميكند حسين
بعد از هزار سال به همراه حاجيان
هر سال رو بسوى منا ميكند حسين
از چار سوى كعبه ، ز گلدسته ها هنوز
هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين
بشنو دعاى در عرفاتش كه بنگرى
با سوز دل هنوزه دعا ميكند حسين
سر داده است و حكم شفاعت گرفته است
بر وعده اى كه داده وفا ميكند حسين
لطف حسین مارا تنها نمی گذارد گر خلق وا گذارد او وا نمی گذارد او کشتی نجات و کشتی شکسته مائیم مولا به کام غرقاب مارا نمی گذارد هل من معین اورا باید جواب دادن شیعه امام خود را تنها نمی گذارد زهرا به دوستانش قول بهشت داده است برروی گفته خویش او پا نمی گذارد ما و فسرده حالی مولا نمی پسندد مسکین و دست خالی مولا نمی گذارد از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم باید که سوخت مارا زهرا نمی گذارد
« حاجي مويد»
اگر که دل شکستهاى حسین را صدا بزن
اگر ملول و خستهاى حسین راصدا بزن
در این بهار معرفت پرستوى بهارىام
اگر چه پر شکستهاى حسین راصدا بزن
سحَر شد و سپیده زد چرا تو همچو مرغ شب
لب از ترانه بستهاى حسینرا صدا بزن
تو سر به زانوى غمى زشَرم کردههاى خود
چرا غمین نشستهاى حسین راصدا بزن
اگر به باغ آرزو به عشق کربلاى او
دل از همه گسستهاى حسین را صدابزن
رضایی
الا خورشيد عالمتاب ،ارباب
قرار هر دل بيتاب، ارباب
نه تنها من که ديدم آفرينش
تو را ميخواندت ارباب، ارباب
به هر ابري که افتد چشم مستت
از او بارد شراب ناب، ارباب
تو آن بودي که هر شب در بر تو
گدايي ميکند مهتاب ،ارباب
من آن در را که غير از او دري نيست
کنم با قلب دقالباب، ارباب
بياد چشم تو بيمارم امشب
طبيبا بر سرم بشتاب، ارباب
اگرچه ريزه خوارم بازگويم
بيا امشب مرا درياب ،ارباب
به بيداري اگر قابل نباشم
مرا امشب بيا در خواب، ارباب
چو شمعي در هواي کربلايت
دلم شد قطره قطره آب، ارباب
ز چشمانم از اين چشم انتظاري
چکد هم اشک هم خوناب، ارباب
نام شاعر:حاج حيدر توكلي
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا / اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
از کعبه شد جدا سيدالشهداء/ به قربانگاه عشق، ميرود از منا
حسين فاطمه ، عزيز مصطفي/نور چشم علي ، همتاي مجتبي
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/ اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
پيوسته بر لبش ، لبيک و ياربش/ يار همراز او ، قهرمان زينبش
همگامي با وفا ، در نماز شبش/همناله ، همنوا ، در هنگام دعا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
آماده کن بستر ، بر سبط پيغمبر / راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر
اي آغوش مهرت ، مهد علي اصغر/ رقيه مهمان است ، منزل کن مهيا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا / اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
خون مبارزين ، رويت کند رنگين/ اي خاک تو مهر ، نماز مصلين
داري عجب آبي ، آب حيات است اين/ آيد لب فرات ، يک تشنه لب سقا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا/ اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
اي ماه محرم ، ماه خون و شمشير/اي روز عاشورا ،ت روز عشق و تکبير
انقلاب ايران ، دارد ز تو تأثير/ گلگون ز شهيدان ، شد بهشت زهرا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست
رشته مهر او ، رمز وحدت ماست
ماتمش جاويدان ، پرچم او بر پاست
«حجت بن الحسن» ، گريد در اين عزا
السلام ، السلام ، بر تو اي کربلا
اي که پاينده شد ، از تو دين خدا
حبيب چايچيان
شب عاشورا
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود فردا میان قتلگه در خون شناور می شود امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود امشب بهع سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی فردا ز جور کوفیان بی عون جعفر می شود امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند فردا فدای راه حق بی شیر اصغر می شود امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم فردا ز جور خصم دون بی یار و یاور می شود امشب ز راز دشت خون زینب حکایت می کند فردا کنار علقمه او بی برادر می شود امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود
حبیب الله موحد
انتظارم مىكُشد، يادى ز ما كن يا حسين!
درد هجران را به وصل خود دوا كن يا حسين گرچه دورم، بر نگاه دلنشينت جان دهم
كوفه را با يك نظر چون كربلا كن يا حسين! بىنيازى گرچه از من، من به تو دارم نياز
پادشاهى، يك نگه بر اين گدا كن يا حسين! در حريم كعبه مىگردى چو اى سيمرغ عشق
عبد سرگردان خود را هم، دعا كن يا حسين! عيد قربان است فردا و ممنم قربانيت
چون ندارم صبر، امروزم فدا كن يا حسين! چون كه دور افتادهام، اى زائر بيتالحرام
بام قصر كوفه را، كوه منا كن يا حسين! مهربانى از دو سر، دارد چو لذت بيشتر
دير شد احضار من، نامم صدا كن ياحسين! آيم از شوق تو با سر، چونكه پابندم به عشق
پاى بر فرقم بنه، كامم روا كن يا حسين! چون «حسان» بسيار مىباشد گداى درگهت
جمله را با يك نظر از غم رها كن يا حسين! دارم اندر ذمّهام حق خدا و خلق را
خود به فضل خويشتن دِيْنم ادا كن يا حسين
(حسان)
اول سلام وبعد سلام وسپس سلام
ای اولین امید من ای سومین امام
ای سبز وسرخ تشنه لب ای عزت غریب
خورشید شهر عشق توای شوق ناتمام
هم کعبه و وصال و بهشتی برای ما
ای بهترین بهانه دل عزت مدام
مصداق بارز همه آیات نوروشوق
ای معنی امید ونماز وشب وقیام
تا نام سبزوسرخ توهمرنگ غیرت است
ای بیرق تو تاهمیشه بود سرخ ومستدام
لب تشنه ایم وساقی توجرعه می دهد
ماراببخش جرعه توهنگام اختتام
من تا همیشه به نام تو سرخوشم
اول سلام وبعد سلام وسپس سلام
ای اشکهای سینه زده شورتان کجاست؟
تکثیرتان ، طهارتتان ، نورتان کجاست؟
ای پاره های زخم فراوان پیکرت
ما را ببر به مشرق آیینه گسترت
خون از نگاه تشنه گل شعله می کشد
داغ است بی قراری گل های پرپرت
با من بگو چگونه در آن برزخ کبود
دیدند زینبی و نکردند باورت
من از گلوی رود شنیدم که آفتاب
می سوزد از خجالت دست برادرت
یک کوفه می دوم، به صدایت نمی رسم
یعنی شکسته اند دو بال کبوترت
ما را ببخش ما که در آن جا نبوده ایم
ای امتداد زخم به پهلوی مادرت
امروز ، روز اول مستی و ما خمار
ای تاکها کرامت انگورتان کجاست؟
صبح شهید آمده و عصر می رود
پس چله ی زیارت عاشورتان کجاست؟
موسی به طور آمده است اِن یکاد کو؟
کوری چشم بلعم باعورتان کجاست؟
دریا پر است از صدف و ماهی سفید
کشتی نشستگان هنر طورتان کجاست؟
این ذوالفقار با نگهش سخت نافذ است!!
هان ای گروه نرم تنان ! گورتان کجاست؟
گفتند عرش چشمه ی نزدیک گریه است
با این حساب پس افق دورتان کجاست؟
"من " را نمیبرید و چرا "ما " نمیکنید؟
اعجازتان ، کرامت مشهورتان کجاست؟
گفتی بکربلا برو و آینه بیار
آنجا نبود غیر تو ، منظورتان کجاست؟
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم شام غریبان عزایت
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از خاطره کرب و بلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آن روز
که درخشید خدا در همه آینه هایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو ابوالفضل
می فشاندیم سبک تر ز کفی آب به پایت
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده
می رود دایره در دایره پژواک صدایت
محمدرضا محمدی نیکو
اي حُجّت خداي، که عشقت امان ماست
ذکر تو در محافل روضه نشان ماست خون گريه کن که ماتم جد غريب توست
يار دل حزين تو آه و فغان ماست ما را نواي نوحه جد او جانفزاست
الحق که روضه،داروي روح و روان ماست هرجا که ميرويم دم از عشق ميزنيم
آري حديث مهر تو ورد زبان ماست پرچم، چراغ، آب، سياهي، کتيبه، اشک
اين ها همه بهانه سر نهان ماست سرِّ نهان ما که به جز شاه عشق نيست
در قبضه ولايت او جسم وجان ماست سلطان عشق آبروي عالمين کيست؟
آنکه هماره در گرُوَش آرمان ماست هستي به دست تو ،دل تو در کف حسين
دست تو بر سر و غم او سايبان ماست در حال روضه معني هر زمزمه تويي
غمگين مباش زمزمه طرز بيان ماست
ای خدا با تو من امشب سر سودا دارم
شوق دیدار تو در صحنه فردا دارم
تا که جاوید بماند به جهان دین نبی
بهر قربانی او اکبر زیبا دارم
تا کنم پیروی از آن پدر مظلومم
بهر شق القمری حامی و سقا دارم
تا کنم شاد دل فاطمه و قلب حسن
طفل شش ماهه و هم قاسم رعنا دارم
تا که رونق بدههم مستی بازار غمت
خواهر خون جگر و زینب کبری دارم
دخت ویرانه نشین وپسر بیماری
بهر ماندن وسط آتش اعدا دارم
هرکه خواهد که غنیمت ببرد گو آید
کهنه پیراهن و انگشتر اعلاء دارم
سر اگز هست فقط در تو از بهرِ
نیزه و مطبخ وهم دیر نصاری دارم
بهر جانبازی در راه تو تا فردا ظهر
ناله و زمزمه و شیون وغوغا دارم
ای خلیلانه رفته از عرفات
ای کلیمانه خوانده تامیقات
ای ذبیح گذشته از زمزم
تشنه کامِ ذبیح، پایفرات
ای مسیحای رفته بر سرِ دار
ای اشارت شونده درتورات
یوسفِ چاکْ چاک پیراهن
بویت از مصر رفته تاشامات
خطّ جامت گذشته از بغداد
خطّت از خون نوشت آنخطّاط
ای بلاکش ترین بلا گردان
عاشقان صورت تواَند و توذات
اشهد انت شاهدن و شهید
اشهد انّ قد اقمتصلات
ای دم اولت مُفرحِ ذات
ای دم آخرت ممدّحیات
کلّ انفاس هالکن جز تو
تو به پایان نمی رسیهیهات
محسن نیکنام
اي درگهت حريم مناجات و راز من/ الله من ، پناه من ، اي کار ساز من
تنها و بي سپاهم و ، از غير بي نياز/
چون سوي توست ، چشم اميد و نياز من
بهر حمايتم نکشم ناز هيچکس
تا رحمت تو ، ميکشد از لطف ، ناز من
مسلم ، نکرد بيعت و ، با دشمنان نساخت
پيداست ، راه ورسم من از پيشتاز من
هاني ، بداد جان و ، به دشمن نداد دست/
صد آفرين ، به همت اين پاکباز من
اين دشت کربلاست خدايا ، که رحمتت
در برگرفته ، اين دل پر سوز و ساز من
در سينه ام که آتش سيناي ديگري است
از شوق توست ، اين همه سوز و گداز من
اينجاست ، اوج رتبة زينب ، که بارها/
در خلوتم نشسته و ، بشنيده راز من
اينجا ، رسول و ، حيدر و زهرا و مجتبي
هستند خود شريک غم و ، همطراز من
با خون دل نوشته ام انشاي عشق را/
صد شکر اگر قبول کني ، اين فراز من
اينجا که انبيا نگرانند و مضطرب/
زين شوق و ، يکه تازي بي احتراز من
ترسد خليل از اينکه : بدا گردد اين قضا
کامش روا نگشته ، دل عشقباز من
لرزد مسيح از اينکه : شهادت نيافته
بر آسمان رود بدنم ، در نماز من
يا رب عنايتي ، که درين امتحان عشق
غمهاي عالم آمده خود پيشواز من
اين عاشقان ، سپيد و سياه و بزرگ و خرد
قربانيم ، به درگهت اي دلنواز من
آوردم آنچه هديه ، پذيرفتي از حسين
اين است ، بر جميع بشر ، امتياز من
شد اوج نيزه جاي من و ، گود قتلگاه
در راه توست ، جمله نشيب و فراز من
در کربلا و ، کوفه و ،دیرو، تنور و ، شام
مقصد توئي ، ازين ره دور و دراز من
در راه کربلا که گذرنامه لازم است
ديوان من ، (حسان) ، بود آنجا جواز من
نام شاعر:حبيب چايچيان
ای دل سوختگان مست عنایات شما
چشم عشاق به باران نزولات شما
همه آفاق تجلی سلیمانی تان
خضر دلداده داوود مناجات شما
ای دل نازنشینان حریم ملکوت
در سراپرده محراب عبادات شما
کشتی ناجی خلقید به تائید خدا
بسیارند مصادیق کرامات شما
حاجتم را ز خداوند بخواهید که او
وعده داده به برآوردن حاجات شما
دل وارستگی از بند تعلق خواهد...
فیض تشریف به میقات ملاقات شما
سالها نقل محافل شده حرف غمتان
اشکها میگذرد پای حکایات شما
گوشه غمکده ای ژرف که نامش دنیاست
زنده هستیم به امید حوالات شما
متبرک به غبار سر این کوی شدم
آبرو یافته خاک خرابات شما
مهدی عبدالکریمی
ای شه غرق به خون من به فدای سر تو
جان مادر به فدای تو و چشم تر تو
جای مهمان نشنیدست و کسی کنج تنور
مطبخ خولی دون گشته چرا بستر تو
از پی دیدنت ای شه زگلستان بهشت
تا تنور آمده با آه و فغان مادر تو
آخر ای خسرو مظلوم و گناه تو چه بود
که لب تشنه بریدند و سر از پیکر تو
ساربان کرد و جدا دست تو ای دست خدا
بجدل انگشت برید از پی انگشتر تو
سرت اینجا و تن پاک و تو در کربلا
به سرت گریه کنم یا به تن اطهر تو
ای شه تشنه چرا بی کس و تنها شده ای
گوچه شد قاسم ناشاد و علی اکبر تو
گیسوانی که زدم شانه به صد ناز ونیاز
غرق خون کرد چرا قاتل بد اختر تو
من که از بهر تو این گونه پریشان شده ام
وای و بر حال دل خواهر غم پرور تو
ای دریغا تو شدی کشته کشته و باشد به وطن
چشم وبر راه تو صغرای حزین دختر تو
ای کرب و بلا منزل جانان منستی
یعنی تو مقام شه گل پیر هنستی
خود گلشن طاهائی و باغ دل زهرا
کاینان چمن اندر چمن از یاسمن استی
زان پیکر زیبا که بخاک تو عجین شد
تاچشم کندکار پر از نسترن استی
صد طعنه زند خاک تو بر حقة یاقوت
پرخون بس اندر تو زدرج دهن استی
گلزار و چمن را نشنیدنم غم اندوز
چونست که خود گلشن و بیت الحزن استی
ای کرب و بلا این چه جلالست که نامت
با نام حسین در همه جا مقترن استی
بس طرة مشگین بتو از اکبر و اصغر
بس جعد معتبر بتو از مرد وزن استی
از تو خم اندر خم دلهای شکسته
کاندر تونهالست شکن در شکن استی
از نافه مشکین غزالان حجازی
خود عبرت تاتار و خطار و ختن استی
خون جگر و پارة دل بس بتو آلود
خاک و گل تو رشگ عقیق بمن استی
هفتاد دو تن در تو همه سیم تنانند
بر هر یک از ایشان نگرم بیکفن استی
بهر جگر تشنه لبان تا بقیامت
هر صبح و نسیم سحری باد زن استی
شور دگرت باز بسر هست وفائی
این باده که خوری مگر از قعرون استی
گر شور حسین بر سر تو نیست بس از چیست
این شهد که امروز ترا در سخن استی
وفائی شوشتری
اى كه به عشقت اسير خيل بنى آدمند
سوخته گان غمت با غم دل خرمند
هر كه غمت را خريد عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بى خبر ازعالمند
يوسف مصر بقا در همه عالم توئى
در طلبت مرد و زن آمده با درهمند
تاج سر ابوالبشر خاك شهيدان توست
كاين شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
گشت چو كرب و بلا رايت عشقت بلند
خيل ملك در ركوع پيش لوايت خمند
خاك سر كوى تو زنده كند مرده را
زانكه شهيدان او جمله مسيحا دمند
هر دم از اين تشنه گان گرطلبى بذل جان
در قدمت جان فشان با قدمى محكمند
در غم جسمت محب اشك نبارد چرا
كاين قطرات عيون زخم تو رامرهمند
اين چشمها جز تو براي هيچ كس نيست جز ماه در اين بركه جاي هيچ كس نيست در آسمان تو فقط پرواز زيباست چون در سرم جزتو هواي هيچكس نيست چشم انتظارم لحظه مرگم بيايي اين چشم جزتوجاي پاي هيچ كس نيست هر شب ملائك بر مقامم قبطه خوردند اين نوكري جز ما براي هيچ كس نيست اين قلبها اقا سراي توست اما قلب تو جز زينب سذاي هيچ كس نيست كي گفته زينب بر اسارت مبتلا شد ؟ او جز تو اقا مبتلاي هيچ كس نيست
اى كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است
وى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است
نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها
هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است
زان فداكارى و جانبازى مردانه تو
به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است
نازم آن همت والا كه تو را بود حسين
كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است
جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن
آرى آرى به خدا همت عالى اين است
جاودان خاطره نهضت خونين تو شد
چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است
جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى
مرگ با نام به از زندگى ننگين است
زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد
تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است
ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال
اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است
هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد
عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است
چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو
گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است
تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار
تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است
بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود
كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است
غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را
كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است
(محمّد خسرو نژاد)
اي مهر تو رمز حيات ، اي نام تو عقده گشا
اي افتخار عالمين ، اي جاي عرش خدا اي كه اسير ماتمت ، خيل ملك كل فلك
سرگشته ي عشق تو ام ، يا ليتنا كنا معك با يك نگه دل مي بري ، اي ديده ات چون آسمان
چون حمله بر دشمن كني ، آيد صداي الامان خورشيد از نور رخت ، در پشت ابر پنهان شده
سرگشته ي بازار تو ، هم يوسف كنعان شده عشقت چو آتش بر دلم ، اين شعله را سر مي كشم
از داغ تو اي يار من ، روزي خودم را مي كشم كوبم سرم را بر زمين ، گويم كه مجنونت منم
در عشق تو اي مهربان ، دل را به دريا مي زنم دار و ندار زينبي ، عمق نگاه زينبي
زينب دلش در بند تو ، تنها پناه زينبي لعل لبت جام مي است ، گيسوي تو موج شب است
در آسمان چشم تو ، عكسي ز روي زينب است لشگر نمي خواهد حسين ، عباس خود يك لشگر است
سقا نمي خواهد حسين ، عباس خود آب آور است
ای هلال خون دوباره سر زدی
ای محرم بار دیگر آمدی زخم دل با دیدنت کاری شده
خون به دامان افق جاری شده در تو باغ لاله ی پرپر بود
عکس لبخند علی اصغر بود ای هلال خون چرا باز آمدی
گر چه خونینی سرافراز آمدی در تو بینم اشک خیر الناس را
زخم فرق حضرت عباس را در تو بس داغ مکرر دیده ام
پیکر صد چاک اکبر دیده ام در تو بینم خیمه های سوخته
کام خشک و دامن افروخته در تو بینم صورت و خاک تنور
در تو بینم سینه و سم ستور در تو بینم جسم هفتاد و دو تن
غرق خون افتاده بی غسل و کفن در تو بینم گریه ی دُردانه ها
کعب نی برروی کتف و شانه ها در تو بینم یاس نیلی پوش ها
در تو بینم خون روان از گوش ها در تو پیدا آتش تاب و تب است
صورت یک مرکب بی صاحب است در تو می بینم که از خون جبین
شسته وجه الله روی نازنین در تو می بینم یتیمی بارها
تشنه لب جان داده زیر خارها در تو بینم چهره ها از خون خضاب
بر لب طفلی نوشته آب آب وای وای ای ماه ماتم! بازگرد
ای هلال غصه و غم! بازگرد باز شو ای ماه اشک و ماه آه
ترسم آید شمر دون در قتلگاه سوخت قلب عالم و آدم بس است
شعله بر دل ها مزن میثم بس است
شاعر : غلامرضا سازگار
ای یاد تو در عالم آتش زده بر جانها
هر جا ز فراق تو چاک است گریبانها
ای گلشن دین سیراب با اشک محبانت
از خون تو شد رنگین هر لاله به بستانها
بسیار حکایتها گردید کهن اما
جان سوز حدیث تو ثبت است بدورانها
یکجان بره جانان دادی و خدا داند
کز یاد توچون سوزد تا روز جزا جانها
در دفتر آزادی نام تو بخون ثبت است
شد ثبت بهر دفتر با خون تو عنوانها
اینسان که تو جان دادی در راه رضای حق
آدم بتو مینازد ای اشرف انسانها
قربانی اسلامی با همت مردانه
ای مفتخر از عزمت همواره مسلمانها
ناظر زاده کرمانی
این اسبها که روی تن تو دویده اند
طرحی جدید از بدنت آفریده اند
ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله
از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند
ساعات عصر ابر سیاه براده ها
از هم تمام پیکرتان را بریده اند
تنگ غروب در پی هفده سر دگر
عکس تو ا به صفحه نیزه کشیده اند
در زیر آفتاب همه برق می زنند
سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند
محمد رضا شمس
ایـــن اشــــکها بـه پای شما آتشم زدند
شکـــر خـــدا بـــرای شـــمــا آتشم زدند
مـــن جبـــرئیـــل ســوختـه بالم، نگاه کن
معـــراج چشـــمهای شـــمــا آتشم زدند
ســـر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هـــر جـــا که درعـــزای شـما آتشم زدند
از آن طــــرف مــدینه و هیزم، از این طرف
بــــا داغ کـــربلـــای شـــمــا آتشـم زدند
بــــردنــــد روی نیـــزه دلــم را و بعد از آن
یـــک عمـــر در هـــوای شــما آتشم زدند
گفتم کجاست خانهی خورشید شعلهور؟
گــفتنـــد بـــــوریای شما، آتشم زدند...
دیــــروز عصـــر تعــزیه خــوانان شهرمـان
همــــراه خیمـــههای شـمـا آتشــم زدند
امــــروز نیـــز نیـــّر و عمّـان و محتــشـم
بـــا شعـــر در رثــای شمــا آتشــم زدند
«دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم
امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند
تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانیام کنند
مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند
سید حمیدرضا برقعی
این چشم ها برای که تبخیر می شود ؟
این حلقه ها برای چه زنجیر می شود ؟
پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیئت من دیر می شود
با روضۀ حسین نفس تازه می کنم
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
می آیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمۀ طهارت تصویر می شود
من دستمال گریۀ خود را نشسته ام
چون آب هم به نام تو تطهیر می شود
اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر می شود
من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم
وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود
ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر می شود
این قطره نیست آینۀ توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر می شود
رضا جعفری
این حسینی است که حق دلبر جانانة اوست
بحر عصمت صدف گوهر یکدانة اوست
این همان شمع شبستان ولایت که زعشق
شمع ایوان فلک سوخته پروانة اوست
گاه چون آیة رحمت شرف دوش نبی است
گاه چون مهر نبوت بسرشانة اوست
این همان شاه که با خیل ملک روح الامین
گدائی همه شب بر در کاشانة اوست
آنکه در بزم صفا نرد وفا باخت چنانک
عقل کل مات رخ بازی شاهانة اوست
این همان رند قدح نوش که با چرخ نهم
از ازل تا بابد نالة مستانة اوست
می گساری است که هر درد و غم و زهر والم
داشت ساقی ازل جمله به پیمانة اوست
هر کسی رند قلندروش و صافی مشرب
جرعه نوش وی و دردی کش میخانة اوست
آنکه افسانه خوبان شده در عرصة حسن
گوش آفاق پر از قصه و افسانة اوست
گرچه آئینة حق خانه ندارد ذوقی
گاه گاهی دل ویرانة ما خانة اوست
این جوابیست بر آن مرثیه کش گفت حسین
این حسین کیست که عالم همه دیوانة اوست
میر ابوالقاسم ذوقی
این عطش چیست در آیینه ی رودافتاده ست
داغ دریاست که برسینه ی رودافتاده ست
بوی تنهایی می آید ازاین جافریاد
خبری نیست ازآن موی پریشاندرباد
خبری نیست به جز کاکل آغشتهبه خون
دشت حیران شده ازبس گل آغشتهبه خون
سبزدرسبز گذشتند سوارانغریب
سرخ درسرخ شکفته ست بیابانغریب
علم ازدست علم دار کنارافتادهست
گیسوانش همه درخون وغبارافتادهست
مثل گلبرگ که بردوش صبا خواهدرفت
عطر گیسویش ازاین دشت فراخواهدرفت
بعد از این دست من و دامن آنسروبلند
که سبکبارتر ازموج صداخواهدرفت
بعدازاین دریا درسوزعطش خواهدسوخت
رود تا می گذرد حنجره اش خواهدسوخت
«نفس باد صبامشک فشان خواهدشد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهدشد»
بعدازاین کرببلا نیست بیابانعطش
«که زیارتگه رندان جهان خواهدشد»
چون غباری که ازاین قافله برمیخیزد
مشک لبریزعطش خاک به سرمیریزد
مشک لب تشنه به دستان جدامینگرد
بیرقی سبزبه چشمان خدا مینگرد
دشت سرشارقنوت استوسراپاخورشید
مات ومبهوت به این حال دعا مینگرد
ای که درحنجره ات عشق به فریادآمد
«درنمازم خم ابروی توبا یادآمد»
ای غبار قدمت سرمه ی چشمانجهان
وی دمادم نفس سوخته ات جانجهان
«شاه شمشادقدان خسروشیریندهنان
که به مژگان شکنی قلب همه صفشکنان
باصبا درچمن لاله سحرمیگفتم
که شهیدان که انداین همه خونینکفنان
محمد حسین صفاریان
این قوم چه شد سر ز تن تو ببریدند
بر روی تو بی جرم و گنه تیغ کشیدند؟
آخر نه به کوفه ز تو دعوت بنمودند
آخر به چه جرمی ز تنت جامه ربودند؟
آخر به کدامین گنهت آب ندادند
رأس تو بریدند و سر نیزه نهادند؟
تشنه به کدامین گنهت سر ببریدند
با کشتن تو خشم خدا را بگزیدند؟
آخر به چه جرمی به تنت اسب دواندند
اهل حرمت را به اسارت بکشاندند؟
آخر به کدامین گنه ای خسرو خوبان
کردند تن پاک تو پامال ستوران ؟
با آن همه نامه ز چه پیمان بشکستند
بر خیمه گهت آب روان را ز چه بستند؟
رأست به چه جرمی به سر نیزه نشاندند
اهل حرمت در غل و زنجیر کشاندند؟
این قوم اگر مسلم و بر دین تو هستند
با سنگ جفا از چه جبین تو شکستند؟
با تیر دریدند چرا حنجر اصغر
در خون بنشاندند چرا قامت اکبر ؟
سقای خیام تو چرا تشنه بکشتند
عباس علمدار تو را تشنه بکشتند؟
غلامعلی رجائی (زائر(
اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو
شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
انگشت های القمه در جستجوی تو
اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
کفار قبل از این که بیایند سوی تو !
تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان
خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو
من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ
حتی نبوده آب برای وضوی تو
جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...
نام شاعر:صالح دروند
با قلب بشر، مونس و دمساز حسين است
در خلوت دل محرم و همراز، حسين است
زهرا و على هر دو چو درياى گهربار
خلقت صدف است و گهر راز، حسين است
آن عاشق فرزانه و معشوق دو عالم
بر طاق فلك غلغله انداز، حسين است
هر آيتى از جانب حق معجزه اى بود
آن آيه كه هر دم كند اعجاز، حسين است
راهى كه بشر را به خداوند رساند
عشق است و در اين فاصله پل ساز، حسين است
ماهى كه به هر كلبه تاريك بتابد
شاهى كه به سائل نكند ناز، حسين است
با خدا جا دردل اهل ولا دارد حسين
هرطرف روآوري صدكربلا دارد حسين
ما به دشت كربلا ازاو مزاري ديده ايم
دردل هرشيعه يك صحن و سرا داردحسين
قتلگاهش كعبه و آب فراتش زمزم است
بلكه صد زمزم روان درچشم ما دارد حسين
دربهاي خون او شد خونبهاي او خدا
زآن خدايي برهمه خلق خدا دارد حسين
اين شنيدي هست قرآن زينت هرخانه اي
جا چو قرآن درتمام خانه ها داردحسين
جاي قرآن و حسين درسينه پيغمبراست
بلكه جا برروي دوش مصطفي دارد حسين
هردلي با ياد او دارد هزاران نينوا
گرچه رو بر روي خاك نينوا دارد حسين
عالم خلقت به سويش برده دست التجا
خود به زير تيغ با حق التجا دارد حسين
تشنه لب شد كشته و جاري زچشم شيعيان
تا قيامت چشمه آب بقا دارد حسين
بي وجودش درعبا آل عبا كامل نبود
شهره زآن برخامس آل عبا دارد حسين
بادة مهر تو را تا از ازل من برگرفتم
مست صهبای محبت گشتم و ساغر گرفتم
چشم پوشیدم زعون و جعفر و عباس و قاسم
تا که من شور شهات را به جان در برگفتم
به رضای دوست راضی گشتم و مرگ جوانم
تا که در دامان تسلیمم سراکبر گرفتم
آب را کان بود مهر مادرم بستند بر من
من که از حق اختیار چشمة کوثر گرفتم
با لب تشنه جدا کردند از پیکر سرم را
من که در قدرت ز خورشید فلک افسر گرفتم
دل نبستم جز خدا بر هیچ کس در دارفانی
ز آن سبب دل در دو عالم در ره داور گرفتم
تا شنیدم ناله و زاری زنهای حرم را
راه میدان شهادت با دو چشم تر گرفتم
دادم اندر راه حق انگشتر و انگشت خود را
در عوض از فیض حق از بذل انگشتر گرفتم
در ره فرمان حق از اکبر و اصغر گذشتم
خط آزادی برای خلق در محشر گرفتم
باقی بالله گشتم زین فنا کاندر حقیقت
بادة تلخ از فنا شیرین تر از شکر گرفتم
راجی
بادها عطر خوش سيب تنش را بردند زخمها لالۀ باغ بدنش را بردند
نيزهها بر عطشش قهقهه سر مىدادند خندهها خطبه گرم دهنش را بردند
اين عطش يوسف معصوم كدامين مصر است كه روى نيزه بوى پيرهنش را بردند
تا كه معلوم نگردد ز كجا مىآيد اهل صحراى تجرّد كفنش را بردند
دشنهها دور و بر پيكر او حلقه زدند حلقهها نقش عقيق يمنش را بردند
چهرهها يا همه زردند وَ يا نيلى رنگ شعلهها سبزى رنگ چمنش را بردند
بت پرستان ز هراس تبر ابراهيم جمع گشته تبر بت شكنش را بردند
بادها سينه زنان زودتر از خواهر او تا مدينه خبر سوختنش را بردند
يوسف، آهسته بگوئيد نميرد يعقوب گرگها زوزه كشان پيرهنش را بردند
باز این چه نواست ، وز کجا میآید ؟
کاین نغمه به گوش آشنا میآید یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها میآید ؟ این کیست ، که از قصه پر غصه او
غمهای دگر ، به انتها میآید ؟ این کیست ، که بر پرده دل چنگ زند
کز شور غمش ، دل به نوا میآید؟ این کیست ، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا میآید ؟ این کیست ، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان ، ندا میآید ؟ این کیست ، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و ، نوحه سرا میآید ؟ این کیست ، که هر جا گذرد ، همچو بهار
بوی گل سرخ ، از فضا میآید ؟ این کیست ، که حج خویش ، ناکرده تمام
لبیک به لب ، به نینوا میآید ؟ خون در دل عاشقان حق ، میجوشد
یک لاله عذار حق نما میآید از شهر نبی ، مسافری سرگردان
با قافله اش ، به کربلا میآید این عاشق سرگشته ، حسین است ، حسین
کاینجا به مشیت خدا میآید این ذبح عظیم است ، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا میآید اکبر به شتاب ، از پی ثار الله
با قلب حسین ، پا بپا میآید قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی میآید عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایة زینب ، ز قفا میآید گر جنگ و ستیز است ، خدایا ، در پیش
پس دختر زهرا به کجا میآید ؟ کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب
با اصغر ششماهه ، چرا میآید
باز در دل آمده شور حسين چهرهروشن گشته از نور حسين ياد عباس آيد و ياد فرات پر زند بالا نمايد او صراط اصغر است و شير مادر نيست جام او دگر گيرد ز آن سرنيزه كام اكبر آن رعناي آل احمدي با تن خونين دگر شد سرمدي ديده هر جا ميرود عشق است و بس ديگر از ياران نمانده هيچ كس وقت ظهر است و به هنگام نماز از زمين و آسمان باريده راز كل عالم پاي مولا سر به خاك بس عجب از اين جهان شبههناك چون حسين پا مينهد در كارزار كار آن دونان دگر گرديده زار بر تن مولا هزاران زخم داس بر مشامش ميرسد او عطر ياس فاطمه بالاي سر در قتلگاه بر گلوي پور خود آرد نگاه زينبش در سوي ديگر خون به دل نوحه زن بر سر بمالد خاك و گل آسمان گردد به رنگ خون او خواهرش بيند رخ گلگون او خون حق جاري شود در ارض دون تا كه مجنون آيد و بيند جنون اين جنون از چيست از عشق حسين از ميان خون تو بيني نور عين زينب است و رأس مولا روي تير ديگر او گويد كه اي عالم بمير
باز محرّم رسيد ماه عزاي حسين
سينه ما ميشود کرب و بلاي حسين کاش خدا قسمتم رزق حلالي کند
تا که توانم کنم خرج عزاي حسين کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگيرم صفا من ز صفاي حسين هرکه عزدار اوست شيعه و غمخوار اوست
ناله او ميدهد سوز صداي حسين مادر او فاطمه خوب دعا ميکند
نيست کسي لايقش غير گداي حسين ماه محرم کند جامعه را زير و رو
جمله جوانان شوند مست ولاي حسين بهتر از اين گريهها نيست سلاحي به دست
تا که بماند بپا دين خداي حسين
باز وقت بی قراری آمده /لحظه های جانسپاری آمده هر که بر دلدار خود دلداده شد /بهر جان دادن بر او آماده شد در خورد با دلبرش پیوند ها /حک شده بر چهره ها لبخند ها عاقبت وقت وصال آمد دگر /مه رخی زیبا جمال آمد دگر خیمه ای برپا شده از اشتیاق /خیمه ای دیگر هراسان از فراق اهل این خیمه به رفتن بی شکیب/وآن دگر دل بی قرار یک غریب این دو خیمه در کنار یک دگر /هردو در سوز و نوا شب تا سحر این یکی مست مناجات و نماز /آن یکی شعله ور ازسوز و گداز خیمه ای پر گشته از مردان مرد /جان به کف آماده رزم و نبرد درکنارش خیمه ای از کودکان /در غم فردا پر از اشک روان خیمه ی پر از رسم وفا /سینه ها لبریز از مهر و صفا مرغ جان ها در پی تیر اجل/بر لبی آوای احلی من عسل نوجوانی برلبش ذکر دعا /تا مبادا گردد از دلبر جدا هرکه گوید ای غریب عالمین/بعد تو هرگز نمی مانم حسین دیگری گوید اگر سوزد تنم /آن که می ماند به عشق تو منم گر هزاران جان به تو دلبر دهم/باز جان گیرم به راهت سر دهم>
> با شقایق جمله ای را یاس گفت/زینب این را در پی عباس گفت گفت ای آرام جان زینبین /یا ابوفاضل ، شده تنهاحسین ای برادر موسم یاری شده /جان من وقت علمداری شده یاد داری زاده ی ام البنین /آخرین حرف امیر المومنین چون به بستر بود با فرق دو ت/گفت ای سقای دشت کربلا بشنو از باب غریبت این سخن /حیدری کن کربلا ، عباس من دشت را از خون خود سرشار کن /هر چه داری نذر روی یار کن این چنین کرد و فدای یار شد /غرق خون در پیش پای یار شد آب از مشکش برون تا ریخته /خون به چشم او به اشک آمیخته کای برادر من خجل هستم بیا /رفتم و تنها شدی در کربلا
بازار برده ها ارباب حسين(ع) منو خرید
سر سفره حسين(ع) چه چیزایی به من رسید
عکس تو اندازه قاب دل من شده است
عشق تو قاطی این آب و گل من شده است
صداهای شهداء تو گوش ما هی می خونن
قافله داره میره حسینی ها جا نمونن
زندگی بی شهداء برای ما جهنمه
هرچی از هجر اونا گریه کنیم بازم کمه
چی میشه با زینبت(س) ی شب بیای هیئت ما
به خودت قسم آقا، اینجا میشه کربُبلا
به دلم آرزوی مرقد کربلا دارم
دلخوشم یه ارباب کریم و باوفا دارم
هر کی ام یا هر چی ام آقا فقط تو رو دارم
این ی بار رو راست میگم، من بخدا دوستت دارم
کاش می دونستی آقا که من چقدر دوستت دارم
همه شب به عشق تو سر به بیابون می ذارم
دستت رو بذار رو قلبم تا که آروم بگیرم
اگه تو نیای حسين(ع) من بخدا زود می میرم
اسم تو هرجا بیاد همون جا کربلای ماست
اینم از معجزه ارباب باوفای ماست
بخدا كه عشقت ارباب ..... تو دلم جوونه كرده واسه گريه دو تا چشمام ..... تو رو باز بهوونه كرده ته كه يك نگات دلم رو ..... به خط جنون كشونده مي دوني آتيش عشقت ..... همه هستيمو سوزونده نه كه دل تو بردي از من ..... تو خداي دلبرايي همه افتخار ربي ..... تو حسين كربلايي تويي مظهر كرامت ..... شده عبد تو شجاعت مثل حيدري تو ميدون ..... مي كني بپا قيامت مي زنه به قلب دشمن ..... آتيش برق نگاهت چه رسه به موقعيكه ..... به ميون بياد سپاهت اونيكه به فر و هيبت ..... واسه آدما مثاله همه بش ميگن ابالفضل ..... ميميره براش سه ساله كسي نيست بياد تو ميدون ..... غضبش اگه بگيره دل صد هزار چو مجنون ..... سر زلف اون اسيره
بر زمین کوبید سم اما سوارش برنخاست
شیهه زد لیکن امیر کارزارش برنخاست
شعله ور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه آه!
جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست
لحظه ای آسود در خواب چمنزار بهشت
کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست
مثل یک ابر سپید اما سترون در افق
هیچ جز آهی ز جان دردبارش برنخاست
جوی رگ هایش تهی چون گشت زیر پای مرد
زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست
بهمن صالحی
بعد از سه روز پيكر سرخش كفن نداشت يوسف ترين شهيد خدا پيرُهن نداشت از بس كه نيزه خون تنش را مكيده بود حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت در هجمۀ تواتر شمشير و تير و تيغ راهی به جز شقايق پرپر شدن نداشت از بس كه پيكرش شده پامال اسبها يک جای بی جراحت و سالم ، بدن نداشت زلفی كه شانه شد به سر نيزه صبحگاه كنج تنور چاره به جز سوختن نداشت در بوريای كهنه تن لاله پوش او پيچيده شد اگر چه شقايق كفن نداشت یوسف رحیمی
فردا چو گلها پيكرش، پامال اعدا ميشود امشب گرفته در ميان، اصحاب ثار الله را
فردا عزيز فاطمه، بي يار و تنها ميشود امشب به دست شاه دين، باشد سلیماني نگين
فردا به دست ساربان، اين حلقه يغما ميشود امشب سر سر خدا، بر دامن زينب بود
فردا انيس خولي و دير نصاري ميشود گلچین - دیوان حسان
بـر يـاري ديـن مـيـر فـداكـار حسين است
بر دفع ستـم در صـف پـيكار حسين است
كـشـتـي نـجـات بـشـر و شـمـع هـــدايــت
فـريـادرس خـلــق گــرفــتــار حـسين است
در راه خدا آنكه گذشت از سر و از جان
هم اكبر و هم اصغر و انصار حسين است
تـسـلـيـم نـشـد آنـكـه بــر زاده سـفـيــــان
مـرد ره حـق سـرور احـرار حـسـين است
نـور دل زهـــــرا و عـــلي جـــان مــحـمد
ويـرانـگـر بـنـيـان سـتـمـكـار حسين است
مـعـشـوق جهان سرور و سالار شهيدان
در كون و مكان مظهر دادار حـسين است
اي شـيـعـه مكن شكوه ز درد و غم ايام
درمــان و عـلاج دل بــيــمـار حـسين است
ايـدوسـت مـشـو از در اين خانه تو نوميد
بـاب كـرم و بـخـشـش و ايثار حسين است
فـطـرس كـه پـرش سـوخـته از قهر الهي
آنكس كه پرش داد دگـر بـار حسين اسـت
از كـثرت عصيان مكن انديشه «حياتي»
شـويـنـده طـومـار گـنـه كـار حسين اسـت
بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است حسين مظهر آزادگى و آزادى است خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو كه اين مرام حسين است و منطق دين است همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست كه درك آن سبب عزو جاه و تمكين است ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد نشان شيعه و آثار پيروى اين است
خوشدل تهرانى
بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت تنها به روی سینه صحرا نبینمت امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت می ترسم از نگاه به گودال آن طرف دارم دعا به زیر لب آنجا نبینمت غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد من نذر کرده ام که به نیها نبینمت امشب برای من تو دعا کن که شام بعد بی سر به روی دامن زهرا نبینمت
حسن لطفی
بگذار، خون چشم تو، به اشک خود بشويم
که مگر شود ميسر، نگهي کني به سويم
بگذار، تا توقف بکنند نيزه داران
که دمي بياد طاها، گل روي تو ببويم
بگذار، تا ببوسم ز رخت بجاي زهرا
که درين سفر، برادر، همه جا بياد اويم
بگذار، تا گلويت، ز سرشک خود کنم تر
که فشار غصه ديگر، شده عقده در گلويم
بخدا قسم که زينب، نکند هنوز باور
که تنت به کربلا و، سر توست روبرويم
لحظات وصل، ترسم، ز کفم رود حسينم
ز گزارشات هجران، تو بگوي و، من بگويم
خبر از تنور خولي، دهد اين غبار رويت
تو بريز اشک و منهم، تو بشوي و من بشويم
چه کنم درين بيابان، اثر از رقيه ام نيست
تو بگرد و، من بگردم، تو بجوي و، من بجويم
چو نشانة مودت بود اشک من (حسانا)
به خدا همين مرا بس، به دو عالم آبرويم
نام شاعر:حبيب چايچيان
بمان که روشنی دیده ترم باشی
شبیه آینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه دلگرمی حرم باشی
چه شد که از ته گودال سر در آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی
در این شلوغی گودال تنگ قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی
تو در بلند ترین نیزه منزلت کردی
به اینت بهانه مگر سایه سرم باشی
جواب خنده دشنم به خواهرت با کیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی
تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ترم باشی
علی اکبر لطیفیان
به خدا قسم که بی تو ، همه وجود هیچ است رخم ار به ضرب سیلی ، بکنم کبود هیچ است
چه کنم برای شرح، غم و درد جان فگارت به خودت قسم گر آتش ، بزنم وجود هیچ است
سر خود زنم به دیوار و به تیغ گر زنم رگ نبود ملال که این جان ، اگرم نبود هیچ است
نه بهشت بهر ما هست و نه دوزخی و ناری که بدون اذن مولا ، همه آنچه بود هیچ است
نسبم به عشق خورده ، دل خود به تو سپرده و اگرم تمام جان را ، به تو می نمود هیچ است
همه سخن همین بود و به این شود همی ختم که حسین گر نباشد همه وجود هیچ است
شعر از : روح الله
به دلم باز هوای تو کند غوغایی
از غمت، گشته درون دل من بلوایی
ای شهنشاه دو عالم یا حسین ابن علی
شعله ور تر بنما این شرر شیدایی
یا حسین ای شرف هستی و هر آنچه که هست
همه جا گشته ام و نیست چو تو مولایی
یک اباالفضل تو لیلا شده، عالم مجنون
چه کسی دیده که لب تشنه بود سقایی
یا حسین! جانم اگر نیست گران لیک پذیر
مردن از داغ تو نبود سخن بی جایی
از غمت حضرت آدم به همه عمر گریست
گریه ی بر تو دهد بر دل و جان پایايی
جاودان هستی و هر آنکه بمیرد از عشق
می دهد نام نکویش به فلک پویایی
ای حسین ای شه لب تشنه تو را می خواهم
زنده کن جان مرا با نفس عیسی یی
کربلا را ز تو می خواهیم و اکنون ای یار
تو برآورده کن آن را به ید بیضایی
من عزادار تو هستم نیش ها نوش دلم
گر کند سخره مرا جاهل و هر دانایی
گریه ی بر تو حسینا عشق می زاید و شور
هر کجا هست تحول تو به حق آنجایی
ای سلاطین جهان خاک کف پای درت
فخر داری به همه چون تو گل زهرایی
مهربان تر به من ای از پدر و از مادر
می شود مست شوم با نگه شهلایی
جان عباس علمدار، همان ماه غریب
یاریم کن که شوم تا ابد عاشورایی
هادی قهرمانی
بی تو هوای خیمه ی ما سرد می شود رنگ رُخ سه ساله ی من زرد می شود خورشید انعکاس وجود نجیب توست این دایره نباشی اگر سرد می شود این حلقه های گریه ی سردرگم و غریب زنجیر آهنی و پر از درد می شود دامان کودکانه ی یک دختر نجیب بی تو اسیر آتش نامرد می شود بر گِرد توست گردش سیاره ی زمین هر جاذبه بدون تو ولگرد می شود رفتی و روز روشن ما در مسیر شام دنبال صبح ِ روی تو شبگرد می شود رضا جعفری
بـيــا خـيـمـه غـم سـرا پا كنيم
بـپـا مـاتـم پـور زهــرا كـنيم
بــيــا زائــر كـربـلايـش شـويم
بـكـويـش هـمه راه پيدا كنيم
بـيـاد شـهـيـد ره عــدل و حــق
ز اشگ روان ديده دريا كنيم
ز اكـسـيـر لـطـف و عنايات او
مـس جـان خـود را مطلا كنيم
ز دارالشفايش به عجز و نياز
هـمـه دردهـا را مــداوا كـنـيم
بـيـاد حـسـيـن و عــزيــزان او
بـپــا شــورش واحسـينا كنيم
بـيـا تـا بـه يـاد عـلي اكـبـــرش
فغـان در غـم او چو ليلا كنيم
بـــنــالــيــم از داغ عــبـــاس او
تـبـاكـي بـر آن ماه سيما كنيم
«حـيـاتـي» بـيـا از ره راسـتـي
تـوسـل بـفـرزنــد زهـرا كـنيم
بیا در کربلا محشر ببین کین گسترش بنگر
نظر کن در حریم کبریا غارتگری بنگر
فروشنده حسین و جنس هستی مشتری یزدان
بیا کالا ببین مالک نگه کن مشتری بنگر
بفکر خیر امت بود وقت مرگ فرزندش
زامت کشته شد امت به بین پیغمبری بنگر
ز بی آبی بوقت مرگ آن عباس نام آور
خجل بود از سکینه یادگار حیدری بنگر
بجای آب خون پاشید شه در راه او غیرت
بدشت عشق فرمانده ببین فرمانبری بنگر
پی انگشتری ببرید انگشت شه دین را
جفای ساربان بین و اصول چاکری بنگر
زبعد شاه دین فرمانده خیل اسیران شد
مقام زینبی را بین وفای خواهری بنگر
خدا را کشته بود و خونبها میداد مشتی زر
ببین کار یزید بیحیا زشت اختری بنگر
خدا محبوب خود را غرقه در خون دید لاهوتی
نکرد این دهر را نابود صبر داوری بنگر
ابوالقاسم لاهوتی
به قلاده ی نفس گشتم اسیر
شدم زار و شرمنده و سر به زیر تهی دستم و بی نوا و فقیر
مرا کس نخواند ذلیل و حقیر مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر حسین ازکرم انتخابم کند
غلام غلامش خطابم کند گدای در خود حسابم کند
بهشتم بَرَد یا عذابم کند به عشقش اسیرم اسیرم اسیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر خیالش زمن دلربایی کند
غمش دردلم خودنمایی کند نوایش مرا نینوایی کند
ولایش مرا کربلایی کند بدانند خلق از صغیر و کبیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر منم عار او، او بود یارمن
زلطف و کرامت، خریدار من نبودم که او بوده دلدار من
غمش شد انیسِ دل زار من از آن دم که مادر مرا داده شیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر اگر چه گنه کار و آلوده ام
به خاک مزارش جبین سوده ام دمی بی ولایش نیاسوده ام
گرفتار و دلداده اش بوده ام از آن دم که آب و گلم شد خمیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
زخون جگر پاکِ پاکم کنید
سپس عاشق سینه چاکم کنید به تیغ محبت هلاکم کنید
به صحن ابوالفضل خاکم کنید که خاکم دهد بوی مشک و عبیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر به زخم جبین پیمبر قسم
به رخسار خونین حیدر قسم به محسن، به زهرای اطهر قسم
به سبطین و عباس و اکبر قسم به هفتاد و دو عاشق بی نظیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر دریغا که شد خاک صحرا کفن
بر آن کشته ی پاره پاره بدن تنش پاره پاره تر از پیرهن
سرش نوک نی با خدا هم سخن نگاهش سر نی به طفلی صغیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر به سردار بی لشگر کربلا
به سرهای لب تشنه از تن جدا به قرآن زیر سُم اسب ها
به خونی که شد خونبهایش خدا به جسمی که او را کفن شد حصیر امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر به هر کوی و هر بزم و هر انجمن
سرم خاک پای حسین و حسن پدر در دوگوشم سرود این سخن
که ای نازنین طفل دلبند من حسینی بمان و حسینی بمیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر
بــيــــاد عــــزيــــز دل بـــــوتـــــــراب
دلـم گشته پرخون و چشمم پـرآب
بــمـــاه مــحـــرم بـــدشـــــت بـــــــــلا
شد از جور عدوان چو قحطي آب
پــس از قـتــل يــاران و انــصــــار او
جـوانـــان ديـــن آل خـــتـــم مـآب
حـسـيـن عــلــي مــرد مــردان عـشق
روان شد به ميدان كين با شتاب
چـو پـروانـه بـر گـرد شـمـع رخــــش
گـرفـتــنـد طـفلان ز اسبش ركاب
يــكـــي گــفـــت بــابــا كـجـا مي روي
الا اي شـهـنــشــاه مـالـك رقاب
ســكــيــنـــه بـــشــــد ســـــد راه پـــدر
سـتـاره سـتـاره بـر مــاهــتـــــاب
پــدر جـــان دمــي خــاطـــرم شـاد كـن
كــه ديدار ما شد به روز حساب
پــيــاده شـد از اســب سـبــط رســــول
بـبــوســيــد او را بـچـشـم پـرآب
بـــبـوســيــد او را نــــوازش كـــنـــان
پــس آنـگـاه زد بر تكاور ركاب
روان شــد بـه مـيــدان چـو شير ژيان
بـجـنـگـيـد بـا لـشـگر بي حساب
ولـــي آه از جــــور گـــردون كــه شـد
حـسـيـن علي كشته در پيش آب
بخون غوطه ور گشت عطشان حسين
دل آب بـر حـال او شـــد كــبـاب
«حــيـاتـي» از ايـن مـاجـرا دم مـــزن
فكندي شرر بر دل شيخ و شاب
امـيــد اســت در روز مـحـشـــر شـوي
ز لــطـف حـسـيـن عـلي كامياب
پرچمي كوبيده بر ميدانگه جانِ من است روي آن باشد حسين ارباب و سلطان من است ميروم در قلب آتش با تولاّ ي حسين هرزِ شاهِ سرجدا هر جا نگهبان من است مهر و تسبيح دلم آب و گلِ كرب و بلاست شامِ تار قبرِ من ارباب مهمانِ من است چادرِ خاكيِ زينب در عزاخانهي دل رمز تأييد و ردّ مذهب و ايمانِ من است طرهي موي علي اكبر او دردِ مرا جمله درمان كند و سلسله جنبانِ من است بندِ قنداقهي سرخين علي اصغرِ او شال و سربند دلِ واله و حيرانِ من است مشك پاره شدهي حضرت عباسِ علي تاج روي سر اين مويپريشانِ من است گوش خونين رقيه چه كند با دلِ من روضهاش نيمه شود خون به دو چشمانِ من است چون ز ارباب بخواند به سلامت نرسم سر بالاينياش معني قرآن من است
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست
باران تیر بود که می آمد از کمان بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
مریم سقلاطونی
تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر تست
معنی مکتب تفویض علی اکبر تست
ای حسینکه توئی مظهر آیات خدا
این صفت از پدر و جد تو در جوهر تست
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند
آنکه بر مرگ زند خنده علی اصغر تست
درس مردانگی عباس بعالم آموخت
چونکه شد مست از آن باده که در ساغر تست
خواهر غم زده ات دید سرت برنی گفت
آنکه باید به اسیری برود خواهر تست
آن حسينى كه خدا كرده دو صد تحسينش
دو امير است و بود خلق جهان مسكينش
آب مهريه زهرا و لب آب فرات
تشنه جان داد كه تا زنده بماند دينش
آن حسينى كه شرف يافته دين از شرفش
سر و جان داد ز كف تا نرود دين ز كفش
هدف تير بلا ساخت على اصغر خويش
تا كه سرمشق بگيرد بشر از اين هدفش
آن سو نگران، نگاه پيغمبر بود
خورشيد، رسولِ آه پيغمبر بود
اى تيغ پليد! مى شكستى اى كاش
آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود!
(باقرى)
افتاده بر زمين، بدن زار و خسته اش
اينجاست نوح و، کشتي در خون نشسته اش
با چشم دل نگر، که ببيني کنار او
گريان نشسته، مادر پهلو شکسته اش
نام شاعر:حبيب چايچيان
ما در ره عشق نقض پيمان نکنيم
گر جان طلبد دريغ از جان نکنيم
دنيا اگر از يزيد لبريز شود
ما پشت به سالار شهيدان نکنيم
انگار تمام رعدها می غرّند
انگار تمام نخل ها مُضطرّند
ای کاش که آسمان زهم نشکافد
دارند سر امام را می بُرّند..
انگار زمین جهنمی بی دود است
وَ پنجره های آسمان مسدود است
قرآن بسیار بوده بر نیزه ولی
این نسخه اش از چه روی، خون آلود است؟!
در پای حسین سر فشاندن چه خوش است
وز خاک درش بوسه ستاندن چه خوش است
یک روز وضو گرفتن از آب فرات
وندر حرمش نماز خواندن چه خوش است
دلم عمريه پا بستِ حسينه وجود من كه از هستِ حسينه هر آنچه داده دين و دنيا داده دستم خدا داند كه از دستِ حسينه
شدم پيرِ غمت مولاي عطشان چه كردي با دلم اي جانِ جانان بميرم من نباشم اي حبيبم اگر روزي نگويم يا حسين جان
كجا كس ديده خواهر با دو ديده به اشك و ناله و رنگي پريده بيايد در بر نعشِ برادر ببيند قاتلش سر ميبريده
یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید
بخولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای
که در ایندل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آوردهای
بهمراهت امشب چه بوی خوش است
مگر باز مشگ تر آوردهای
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آوردهای
چو دانست آورده سر گفت آه
که مهمان بی پیکر آوردهای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب
سر با شکوه و فر آوردهای
بمرم در این نیمه شب از کجا
سر سبط پیغمبر آوردهای
چه حقّی شده در میان پایمال
که تو رفتهای داور آوردهای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آوردهای
نگارنده با گفتن این رثا
خروش از ملایک درآوردهای
مرحوم نگارنده
به اطلاع کاربران محترم نور آسمان میرساند که فایل لایه باز تصویر بالا که کار خودم هست برای استفاده هیئت خود اگر خواستید داشته باشید برای من یک ایمیل یا یک پیام در پست نور آسمان بگذارید تا در کوتاهترین زمان برای شما ارسال کنم. هزینه آن هم یک صلوات بر محمد و آل محمد است .
لطفا نظر خودتون رو در مورد این پست بدید.
انشاالله هر جا هستید سالم وسلامت باشید. یاحق التماس دعا