تولد
سيد علي محمد شيرازي (ملقب به باب)، در اول محرم سال 1235 هجري قمري در شيراز متولد شد. او شارع دين بابي است و بهائيان او را مبشر دين بهائي و اولين شخصيت محوري دين بهائي مي دانند.
او خود را بشارت دهنده آئيني ديگر كه قرار بوده بعد از او از طرف خداوند توسط «من يظهره الله» فرستاده شود، معرفي كرده است و او به كرات در آثار خود به نزديكي ظهور من يظهره الله اشاره مي كند. (به اعتقاد بهاييان، من يظهره الله همان ميرزا حسينعلي نوري است كه او را بهاءالله مي خوانند. سيد علي محمد شيرازي شش سال بعد در تبريز به فرمان اميركبير، تيرباران شد. از القاب وي مي توان به «نقطه اولي» و «مبشر امرالله» و «سيد ذكر» اشاره كرد .
پدر سيد علي محمد
سيد علي محمد شيرازي پسر ميرزا رضي شيرازي مردي شيرازي بود. وي مدتي در بوشهر شاگرد تجارتخانه داييش بود. در 21 سالگي جهت زيارت به عراق سفر نموده و در شهر كربلا با سيد كاظم رشتي پيشواي مكتب شيخيه چند بار ملاقات نمود پس از 11 ماه به ايران بازگشت و به تجارت مشغول شد.
اعلان قائميت سيد علي محمد باب در مكه
سيد علي محمد باب در سال 1844 ميلادي، در حالي كه دست خود را بر خانه كعبه گذاشته بود، اعلام كرد: «اِنّي انا قائِمُ الّذي كُنتُم بِهِ تَنتَظِرون» (همانا من قائمي هستم كه انتظارش را مي كشيد). اين اعلام او مورد توجه مخصوص واليان سُني قرار نگرفت. اينها همه در حالي بود كه قبلاً اين ادعا را به ملاحسين بشرويه اي (اولين مومن به سيد علي محمد باب) اعلام كرده بود.
در نظر روحانيون شيعه نيز اين ادعا نه تنها يك امر كفر آميز ، بلكه حمله به اسلام نيز تلقي مي شد و مي شود. زيرا به اعتقاد آنها ، حضرت محمد آخرين فرستاده الهي است و آنچه تا واپسين روز ، براي رفع نيازهاي بشري لازم است ، در اسلام موجود است.
توقيف و تبعيد سيد علي محمد باب
بعد از اينكه تعداد حروف حي به 18 نفر رسيد ، سيد علي محمد باب به همراه قدوس براي زيارت خانه كعبه عازم شد و پس از مدتي دوباره به بوشهر بازگشت. كل مدّت سفر او 9 ماه طول كشيد.
ملا محمد علي بار فروشي (قدوس) كه به دستور سيد علي محمد باب به شيراز رفته بود و يكي ديگر از بابيان را در آن شهر به دستور حسين خان ايرواني (حاكم فارس) دستگير شدند و شكنجه بسيار تحمل كرده و از شيراز اخراج شدند. حسين خان در نهايت تصميم گرفت كه سيد علي محمد باب را نيز دستگير كند. به همين خاطر عده ا ي از مأموران خود را از شيراز عازم كرد تا هركجا كه مي توانند او را بيابند و توقيفش كنند. هنگامي كه باب از تصميم حسين خان آگاه شد ، در ژون سال 1845 بوشهر را به قصد شيراز ترك گفت. در بين راه به مأموران رسيد و گفت من همان كسي هستم كه براي يافتنش تلاش مي كنيد. او را نزد حاكم فارس بردند و حاكم نيز بسيار با او بد رفتاري كرد. بعد از آن ، سيد علي محمد باب به ضمانت دايي خود به منزل او رفت.
پس از مدتي، بيماري وبا در شهر مُسري شد و در همين حين ، باب آزاد شد . وي در تاريخ سپتامبر 1846 به اصفهان عزيمت نمود. در اصفهان در منزل امام جمعه ي آن شهر ساكن شد و پس از مدتي به دستور محمّد شاه قاجار به سمت تهران حركت كرد.(ژانويه 1847). اما حاج ميرزا آغاسي نمي خواست كه باب ، شاه را ملاقات نمايد. به همين دليل سيد علي محمد باب بعد از گذراندن مدت زماني در خارج از شهر تهران و بدون آنكه بتواند با شاه ملاقات داشته باشد ، بنا بر نامه ا ي از طرف شاه به تبريز تبعيد شد و سپس در قلعه ماكو در منطقه اي به همين نام زنداني شد. آن مكان به گمان حاج ميرزا آقاسي از اين جهت مناسب بود كه اكثر مردم آنجا سني مذهب بودند و در نتيجه كسي به سوي باب جذب نمي شد. اما بر خلاف آن ، عده دائم التزيدي با او آشنا شدند و از سختگيري زندانبان ها نيز كاسته شد؛ به همين جهت دوباره باب را در تاريخ آپريل 1848به قلعه چهريق تبعيد نمودند ؛ اما آنجا نيز فايده ا ي نداشت و هر روز عده زيادي با او آشنا مي شدند. از اين رو باب را مجدّداً به تبريز فرستادند و به علما دستور داده شد تا حكم نهايي را در مورد او صادر نمايند. علما هم مجلسي تشكيل دادند و در آن مجلس از باب سوالاتي در مورد ادعاي او پرسيدند كه باب در جواب آنها ناتوان بود .
لذا در آخر، بسياري از علما بر اين عقيده شدند كه باب را به مجازاتي شديد محكوم نمايند ، اما حكومت به خاطر شهرت باب با آنان مخالفت كرد. پس از خاتمه مجلس ، باب را به منزل ميرزا علي اصغر شيخ الاسلام بردند و خودِ شيخ الاسلام به عنوان مجازات به پي باب يازده مرتبه چوب زد. بعد از همه اين كارها ، باب را به چهريق باز گردانده و زنداني نمودند. در حالي كه باب در تبعيد و زندان به سر مي بُرد ، وقايع و درگيري هايي ميان برخي پيروان وي و مخالفينش رخ داد(مانند واقعه قلعه شيخ طبرسي ، و واقعه نيريز). سر انجام ، حكومت ايران باب را موجب آشفتگي هاي به وجود آمده دانست و دستور داد تا وي را براي اعدام به تبريز ببرند.
حروف حَي
ملاحسين بشره نفر از پيروان اوليه او حروف حي ناميده مي شوند. در ميان اين افراد يك زن نيز وجود داشت كه نامش زرين تاج بَرَغاني بود و بعداً به او لقب طاهره داده شد. حروف حي مأمور بودند كه يين بابي را تبليغ و منتشر نمايند. حروف حي عبارت اند از:
ملا حسين بشرويه ا ي
ميرزا محمد حسن برادر ملا حسين
ميرزا محمد باقر همشيره زاده ملا حسين
ملا علي بسطامي
ملا خدابخش قوچاني
ملا حسن بجستاني
سيد حسين يزدي
ميزا محمد روضه خوان يزدي
سعيد هندي
ملا محمود خويي
ملا جليل ارومي
ملا احمد ابدال مراغي
ملا باقر تبريزي
ملا يوسف اردبيلي
ميرزا هادي قزويني
ميرزا محمّد علي قزويني
طاهره (قرّة العين)
ملا محمد علي بارفروشي (قدوس)
آثار سيد علي محمد باب
از آثار سيد علي محمد باب كه امروزه موجود است ، مي توان به قيوم الاسماء (تفسير سوره يوسف) ، كتاب بيان فارسي و عربي ، دلائل السبعه ، كتاب الاسماء و ادعايه و مناجات هاي او اشاره نمود.
طبق گفته باب در احسن القصص آيات او را اگر جن و انس اجتماع كنند نمي توانند شبيه اش را بياورند مگر من يظهره الله كه خود بشارت به او را داده بود. پس از او بهاالله خود را موعود بيان يا همان من يظهره الله خواند، بهاءالله در كتاب اقدس از قول باب اين گونه بيان مي كند كه: «انا اخبرنا الكل بان لا يعادل بكلمه منك ما نزل في البيان انك انت المقتدر علي ما تشاء ...» (مفهوم قسمتي از آن به فارسي چنين است: ما خبر داديم تمام مردم را به اينكه تمام آيات بيان با يك كلمه از كلمات تو مقابله نمي كند.).
نظر شيعيان و بهاييان در مورد ادعاي باب
شيعيان اين گونه اعتقاد دارند كه :
ادعاي سيد علي محمد باب نادرست و باطل است. هر كس كه ادعاي قائميت نمايد ، ادعاي او كذب است و هيچ مسلماني نبايد ادعاي او را بپذيرد. مخصوصاً اينكه سيد علي محمد باب علاوه بر ادعاي قائم بودن، ادعاي پيامبري نيز داشته است و اين در حالي است كه قوانين و احكام اسلام تا ابد براي جهانيان كافي است ؛ يعني هر دستوري كه براي هدايت بشر تا آخر الزمان لازم است در قرآن و احاديث پيامبر اسلام و امامان آمده است. عدم ارائه معجزاتي مشهود از آنگونه كه كليه پيامبران از آدم تا پيامبر اسلام ارائه نموده اند از ديگر دليل شيعيان بر اعتقاد خودشان است.
شيعيان همچنين معتقد اند: نشانه هايي كه براي ظهور قائم موعود در قرآن و احاديث ذكر شده ، هنگام اعلام ادعاي سيد علي محمد باب به وقوع ناپيوسته است.
بهاييان اعتقاد دارند :
سيد علي محمد باب همان مهدي موعود است و پيام براي است كه بعد از محمد (پيامبر اسلام) آمده است. نشانه هايي كه براي ظهور وي در اسلام اشاره شده است ، به وقوع پيوسته است. اما اين نشانه ها،هر كدام تعبيراتي دارد و بسياري از آنها ظاهري نيست (كه البته نظر شيعيان مخالف اين مطلب است). همچنين احكام و قوانين اسلام براي هميشه كافي نيست و به مقتضي زمان ، قوانين و احكام خداوند بايد تغيير نمايد.
ادعاي نبوت و الوهيت باب
حمايت بي دريغ حكومت روسيه و پا فشاري و تعصب جاهلانه بعضي از طرفداران او سبب شد كه باب، ادعاي نبوت، بكند، و كتاب «بيان» را در نسخ قرآن و اثبات دين خود نوشت و آن را «ام الكتاب» ناميد، و وقاحت را به آنجا رسانيد كه ادعاي خدا بودن، كرد !!
از آنجا كه كتاب «بيان» او بسيار بي محتوا و از روي غرض ورزي و بي سوادي است، ميرزاحسينعلي نوري (بهاء الله) سعي در محو آثار باب از جمله همين كتاب را داشت او به هر دروغ و حيله اي براي كسب شهرت، تمسك مي جست و تناقض در گفتار و كردارش، محسوس بود چنانكه ابتدا خود را نايب خاص امام زمان مي دانست و با تاكيد از حيات و بقاء امام حي غايب سخن مي راند، و يكدفعه خود ادعاي امام زمان بودن كرد.
توبه
توبه در تبريز
در زمان پادشاهي محمد شاه قاجار مجلسي با حضور روحانيون شيعه و ناصرالدين شاه قاجار (كه در آن هنگام وليعهد بود) در تبريز تشكيل شد، در زمان مجلس تبريز موضوع بابيت براي بزرگان سياسي و مذهبي ايران، با اهميت شده بود. باب تعداد و آمار پيروانش را پيگيري مي كرد، در يكي از آثارش به نام دلائل سبعه كه همان اواخر به رشته تحرير درآمده بود، تعداد بابيان را صد هزار نفر ذكر كرد. ، درباره اتفاقاتي كه در مجلس مباحثه تبريز و پس از آن افتاده است، اختلافات زيادي بين منابع بابي و بهائي، منابع قاجاري، آثار مستشرقان، نوشته هاي مورخان متدين و مورخان لييك وجود دارد. با اين وجود در ميان تمام نوشته هاي مؤافق و مخالف بابي، مي توان نقاط مشتركي يافت. يكي آن كه او در مجلس مباحثه، به صراحت ادعاي قائميت و پيام براي نمود.
«ميرزا مهدي خان زعيم الدّوله» در كتاب «مفتاح باب الابواب» كه در ردّ بر باب و بهاءالله نوشته صريحاً ذكر كرده كه هر چه سيد باب را به توبه و اظهار پشيماني از ادعاي خود وادار كردند، قبول نفرمود و چون چنين ديدند ناچار به قتلش فتوي دادند. در صفحه 159 نيز اشاره كرده كه پدرش از باب كه فتوي قتلشان نيز صادر شده بود تقاضا كرد دست از ادعاي خود بردارند تا خونش ريخته نشود، «ولي او به گفته ي پدرم توجّه نكرد و همچنان ساكت و آرام بود...»
ملاّ محمّد ممقاني نيز يكي از دشمنان باب بود. پسرش شرح ماوقع را نوشته و ابتدا مرقوم داشته، «از آنجا كه مورّخين عهد در آن مجلس مبارك (مجلس وليعهد و استنطاق سيد باب) حضور نداشتند محاورات آن مجمع را به استناد سماعات افواهيه به كلّي تغيير دادند و مقاولاتي كه اصلاً اتـّفاق نيفتاده مذكور داشتند.» بعد مي افزيد، «در سال 1266 هجري كه سال دوم جلوس هميوني بود، از جانب اولياي دولت به مرحوم حمزه ميرزا حشمت الدّوله حكمران آذربايجان فرمان رفت كه سيد باب را از چهريق به تبريز آورده اوّلاً در محضر علما او را تكليف توبه و انابه از دعاوي و عقيد خود بكنند و در صورت امتناع او را به كيفر اعمال خود برسانند.» بعد، پس از ذكر نحوه ا ي ورود باب به تبريز و مجلس وليعهد و غيره تا آن كه باب را به منزل ملّا محمّد ممقاني بردند و پسر ملّا محمّد هم حضور داشت. در اينجا مي نويسد، «مشارٌاليه (سيد باب) را در پيش روي والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصايح حكيمانه و مواعظ مشفقانه بود با كمال شفقت و دلسوزي به مشارٌاليه القاء فرمود در سنگ خاره قطره ي باران اثر نكرد... والد فرمود حال باز در آن دعاوي كه در مجلس همايوني در حضور ما كردي از دعوي صاحب الامري و انفتاح باب وحي و اتيان به مثل قرآن و غيره يا در سر آنها باقي هستي؟ گفت آري. فرمودند از اين عقايد برگرد؛ خوب نيست خود و مردم را عبث به مهلكه نينداز. گفت حاشا و كلّا. پس والد قدري نصايح با آقامحمّدعلي انيس كردند اصلاً مفيد نيفتاد. باب رو به والد كرد و گفت، حال شما به قتل من فتوي مي دهي؟ والد فرمود حاجت به فتوي من نيست؛ همين حرف هاي تو كه همه دليل ارتداد است خود فتوي تو هست ... حال كه اصرار داري بلي مادام كه در اين دعاوي باطله و عقيد فاسده كه اسباب ارتداد است باقي هستي به حكم شرع انور قتل تو واجب است. ولي چون من توبه ي مرتدّ فطري را مقبول مي دانم، اگر از اين عقيد اظهار توبه نمايي، من تو را از اين مهلكه خلاصي مي دهم. گفت حاشا؛ حرف همان است گه گفته ام. جي توبه نيست. پس مشارٌاليه را با اتباعش از مجلس برداشتند و به ميدان سربازخانه حكومت بردند.»
از ديگر مخالفان باب حاجي محمّد كريم خان كرماني صاحب «ارشادالعوام» است. حاجي در ايام عمر خود چند ردّيه بر باب نوشت و همه به چاپ رسيده و در آن ردّيه ها هرچه توانسته بر عليه باب گفته. وي در ارشادالعوام از شنيدن قتل سيد باب اظهار سرور و نشاط كرده و نوشته كه باب توبه از گفته هاي خود نكرد و او را كشتند. او در ص107 ارشادالعوام چاپ بمبئي مي نويسد، «بشارتي به جهت مؤمنان در اين ايام بهجت انجام رسيد. به طور قطع و يقين و نوشتجات متواتره از تبريز و طهران و سير بلاد رسيد كه آن خبيث را به تبريز برده بعد از امر به توبه ي از كفر خود و قبول نكردن او، او را با يكي از اتباعش كه بَر غي خود باقي مانده در بيست و هفتم ماه شعبان امسال كه سنه ي هزار و دويست و شصت و شش هجري است در ميدان سربازخانه برده به ديوار بستند و فوجي از سربازان امر كرده او را نشانه ي گلوله ساختند...»
وليعهد (ناصرالدين ميرزا) در نامه خود به پدرش، دوبار به ادعاي صريح باب مبني بر قائم يا پيامبر بودن خودش، اشاره كرده است:
حاجي محمود (نظام العلما) پرسيد كه مسموع مي شود كه تو مي گويي من نايب امام هستم و بعضي كلمات گفته اي كه دليل بر امام بودن بلكه پيغم براي توست. گفت: بلي حبيب من... بنده به منزله شجر طور هستم. آن وقت در او خلق مي شد، الآن در من خلق مي شود و به خدا قسم كسي كه از صدر اسلام تا كنون انتظار او را مي كشيديد، منم... باز از آن سخن هاي بي معني آغاز كرد كه من همان نورم كه به طور تجلي كرد.
ولي وي همچنين در بخش ديگري از نامه صريحاً ذكر كرده كه وي توبه نموده است:
چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شيخ الاسلام را احضار كرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبيه معقول نموده و او توبه كرد و بازگشت و از غلط هاي خود انابه و استغفار كرد و التزام پا به مهر سپرده كه ديگر اين غلط ها نكند و الان محبوس و مقيد است.همچنين متن توبه نامه ا ي منسوب به باب موجود است كه ادعا مي شود آن را پس از ماجراي تبريز براي وليعهد وقت (ناصرالدين شاه) نگاشته است:
در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد. استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجة عليه السلام را محض ادعاي مبطل است و اين بنده را چنين ادعايي نبوده و نه ادعاي ديگر. مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنانست كه اين دعاگو را با لطافت عنايات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرماييد.
توبه در فارس
عده ا ي از تاريخ نگاران معتقداند در سال 1261 هجري قمري، چند سال پس از آن كه سيد علي محمد باب دعوتش را علني ساخته بود، به دستور والي فارس (حسين خان) بازداشت گرديد. و مجلسي با حضور علمي شيعه در شيراز تشكيل شد و از وي سوالاتي گرديد كه مي گويند او در پاسخ شان درماند. پس از اين ماجرا، او را به فلك بستند و چوب زدند و باب در حالي كه رويش با ذغال سياه شده بود به منبر رفت و از دعوت خود اظهار پشيماني كرد.
بهائيان و بابيان
پس از تيرباران باب، پيروانش كه به «بابي» مشهور بودند بر طبق بيانات باب در كتاب بيان به دنبال مظهر ظهور بعدي كه در اين كتاب به «ظهور من يظهره الله» اشاره شده است، گشتند. در سال 1863 بود كه ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) خود را من يظهره الله موعود در كتاب بيان معرفي كرد. اكثر بابيان به او ايمان آورده و بهائي ناميده شدند. لازم به ذكر است كه نابرادري كوچك او صبح ازل ادعاي ره براي بابيان را داشت و كساني كه به ازل گرويدند ازلي ناميده مي شوند.
سرانجام سيد علي محمد باب
اميركبير دستور داد در سال 1266 ه.ق. سيد علي محمد باب را در ميدان سربازخانه تبريز تيرباران كنند.
سرانجام پس از چند بار دستگيري و تبعيد باب را در زمان ناصرالدين شاه تيرباران كردند.چند تن از پيروانش سر به شورش برداشتند و اقدام به ترور ناصرالدين شاه كردند. حكومت نيز در تهران اقدام به سركوب آنها نمود، در تهران گروهي از بابيان را شمع آجين كردند و برخي را پاره پاره كردند و بسياري نيز به عثماني گريختند.
احكام ضد انساني علي محمد باب
بهائيان، ميرزا علي محمد را مهدي موعود اسلام و همه اديان الهي دانسته و علاوه بر آن وي را موسس شريعت جديد بابيه و مبشر به ظهور دين بهاالله معرفي مي كنند. ببينيم اين شخص والا مقام و الهي (به تعبير بهائيت) چه ميگويد:
1- ص 30 كتاب بيان فارسي: لايجوز التدريس في كتب غير البيان.
هيچگونه مجوزي براي تدريس هر كتابي غير از بيان داده نميشود!؟
2- ص135 كتاب بيان فارسي: در وجوب خراب نمودن بقاع (متبركه) قبل از هر ظهور توسط ظهور بعد
3- ص 157 كتاب بيان فارسي: مصادره نمودن اموال افراد غير متدين به بيان
4- ص159 كتاب بيان فارسي: كليه غنائم (كه از جنگ بابيها با مسلمانان بدست مي آيد) متعلق به باب (ميرزا علي محمد) است.
5- بيان فارسي: بر هر پادشاهي كه در دين بابيه به سلطنت مي رسد واجب است احدي از غير بابيها را بر روي زمين زنده نگذارد.
6- ص193 بيان فارسي: بر پنج قطعه زمين غير از بابيها نبايد زندگي و سكونت كنند.
7- ص198 بيان فارسي: در حكم محو و نابودي كليه كتب مگر كتب نوشته شده در مورد بابيت.
اعتراف عبدالبهاء به احكام ضد حقوق بشري ميرزا علي محمد باب
كتاب مكاتيب- جلد1- صفحه 266:
" در يوم ظهور حضرت اعلي (ميرزاعلي محمد) منطوق بيان (عبارت بود از:) گردن زدن غير بابيها، سوزاندن كتابها و اوراق، ويران كردن بقاع متبركه و كشتن همه ي مردم مگر كساني كه ايمان بياورند و باب را تصديق كنند.
مهدي موعود مورد ادعاي بهائيان كه بايستي موجب سعادت و خوشبختي جوامع بشري و آرامش روحي و رواني جامعه و منادي وحدت و يكرنگي باشد، چگونه حكم قتل و غارت انسانها و سوزاندن ساير كتب را ميدهد و روي امثال چنگيزخان مغول را سفيد مي نمايد.
اين احكام به حدي شرم آور است كه رهبران بهائيت مجبور شده اند بگويند دين بهائي از دين بابي جداست و به همين علت با آن همه مقامي كه براي ميرزا علي محمد باب قائل بوده و محل تولد وي در شيراز هم به عنوان محل حج آنان برايشان واجب مي باشد از چاپ و نشر كتب باب مخصوصاً بيان فارسي و بيان عربي خودداري مي كنند.
حال جناب ميرزا حسينعلي نوري كه خود را پيغمبر جديد و مدعي دين مدرن و جديد براي بشر قرن بيست و يكم و قرون آتي مي داند چه دستاوردهائي را به بشريت تشنه عدالت و آسايش به ارمغان آورده است و چگونه به تساوي حقوق زن و مرد و صلح و عدالت جهاني عمل مي شود:
1- طاهر كردن نجاسات در صورتي كه آب موجود نبود با گفتن 5 مرتبه " الله اطهر" به طرف شيء نجس، پاك و طاهر مي گردد.(صفحه 5 كتاب اقدس)
2- تحريم نماز جماعت و امر به معروف و نهي از منكر (در صفحه 5)
3- زنان شايسته ي بجا آوردن حج بهائي نيستند. (صفحه 10)
حج در نزد بهائيان، زيارت خانه ميرزا علي محمد باب!!؟ در شهر شيراز و باغ رضوان در بغداد (محل اقامت و ادعاي نبوت ميرزا حسينعلي) و قبله آنان، قبر ميرزا حسينعلي در عكاي اسرائيل است. يعني بهائيان داراي دو كعبه هستند!!؟؟ و براي اولين بار قبر يك انسان، قبله بشريت مدرن شده است.
4- بيت العدل محل جمع آوري پول زنا و روابط نامشروع ميان زن و مرد به طور نامحدود است.
اگر مرد و زني مرتكب زنا شدند مقدار 9 مثقال طلا به بيت العدل مي دهند و بخشيده مي شوند و اگر هوس كردند براي بار دوم روابط نامشروع برقرار كنند مقدار دوبرابر (18 مثقال) طلا به بيت العدل هديه مي كنند و با همين فرمول به روابط نامشروع خود ادامه مي دهند و صندوق بيت العدل را با مثقالهاي طلا پر مي كنند و حدي براين عمل حرام متصور نيست. (يعني ناموس بهائي 9 مثقال طلا ارزش دارد؟؟)
5- دستور سوزاندن و آتش زدن انسانها به جرم ايجاد حريق. (صفحه 18)
كسي كه عمداً خانه اي را آتش زد پس او را با آتش بسوزانيد و اگر كسي مرتكب قتل شد او را بي درنگ بكشيد.
6- اجازه ازدواج يك مرد با دو زن و استفاده از كنيز و به استخدام در آوردن دختران دوشيزه براي خدمت رساني به مردان!!؟؟
آيا اينست مفهوم تساوي زن و مرد در بهائيت؟ آيا به نظر بهاالله، زن همچنان كنيز و مستخدم مرد بايد باشد؟ آيا اينست مفهوم وحدت عالم انساني؟؟
7- اجسام و اشياء نجس در نزد بهائيان طاهر و پاك هستند:
8- نامشخص بودن ازدواج با محارم و عدم وجود حكم شرعي محارم در بهائيت
جناب ميرزا حسينعلي فقط ازدواج با زن پدر را حرام اعلام كرده و در مورد ازدواج با ساير محارم حكمي ذكر نكرده است. آيا عدم ذكر، دليل بر جواز ازدواج با محارم نيست و اصولاً محارم در بهائيت چه كساني هستند.
9- حكم غير عملي در مورد ناراحت و محزون كردن ديگران.
اگر فردي را محزون و ناراحت كرديد بايستي 19 مثقال طلا انفاق كنيد.
از همه حقوقدانان و دانشمندان علم قضاوت دعوت مي شود نحوه اجراي اين حكم را تبيين نموده و به بشريت عصر اتم و فضا و فنآوري اطلاعات هديه كنند.
جالب اينجاست كه حكم زنا و هتك ناموس يك دختر 9 مثقال طلا و حكم شكستن دل ديگران 19 مثقال طلا مي باشد!!؟ حكم نقص عضو در بهائيت چيست؟ وصدها سوال ديگر...