منابع مقاله:فصلنامه هفت آسمان، شماره 14، شهرام پازوکی؛
. اینجانب یکی از علاقه مندان و خوانندگان فصلنامه هفت آسمان هستم . این نشریه جزو اندک نشریاتی است که در موضوع خود تا حد امکان، موفق بوده و توانسته است، با وسعت نظر درباره ادیان مختلف با درج مقالاتی تحقیقی نظر خوانندگان را جلب بکند . سعه صدر لازمه تحقیق درباره ادیان، خصوصا در دوره مدرن است که مرزهای منظومه های ادیان شکسته شده و دیگر نمی توان با نگاه تکفیر و انکار به ادیان دیگر نگریست; بلکه حتی لازمه تعمیق در دین خود نیز، انس و هم دلی با تعالیم دیگر ادیان است .
وقتی تکلیف مسلمانان اهل نظر و تحقیق، گوش دادن و استماع پیام ادیان دیگر و شنیدن ندا و خطاب الهی و استجابت آن است، به طریق اولی باید به طرایق فکری و آراء اصحاب نظر در داخله اسلام، بیشتر گوش سپارد و از قشر به لباب، و از ظاهر به باطن کلام گوینده رسید و از قضاوت های سطحی و کلیشه ای، و از مشهورات عامه و مقبولات ناسنجیده که مقرون به عوام زدگی است، به شدت پرهیز کرد .
در شماره یازدهم هفت آسمان تعدادی از مکاتبات عرفانی میان مرحوم جناب حاج سلطان حسین تابنده گنابادی - رضاعلیشاه - و جناب حجت الاسلام مردانی مندرج شده بود که از چند جهت، جلب توجه و تعجب می کرد . از حیث صوری در روی جلد، ذکر شده بود: «مکاتبات سلطان حسین تابنده و حجت الاسلام مردانی » . در نگاه اول، اگر شخص نداند که "سلطان حسین تابنده" کیست، خیال می کند، یک شخص عامی و یکی از افراد بی هویت اجتماعی است که احتمالا مکاتباتی با یکی از فضلای بنام، " حجت الاسلام مردانی" کرده است، ولی وقتی به ص 151 نشریه مراجعه می کنیم، می بینیم که ایشان بزرگ سلسله فقرای نعمت اللهی گنابادی است که قدیمی ترین و - اکنون در ایران - بزرگترین و پرجمعیت ترین سلسله صوفیه است . و تعجب خواننده هنگامی افزون می شود که می بیند، بنابر منابع مذکور در خود هفت آسمان درباره ایشان از جمله کتاب خورشید تابنده، جناب حاج سلطان حسین تابنده گنابادی علاوه بر جنبه عرفانی و مقام ارشاد طریقتی و قطبیت سلسله، از علماء، و دارای چندین اجازه روایت و اجتهاد از جمله از جانب مرحوم آیت الله کاشف الغطاء هستند و تالیفات متعددی (حدود 20 جلد) در تفسیر، فقه، فلسفه، کلام و حتی تاریخ و جغرافیا دارند و مثلا کتاب تجلی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا را که تفسیر عمیق عرفانی بر فاجعه کربلاست، در سن 16 سالگی نوشته اند .
بی تردید، افزودن یا کاستن القاب نه از شان دینی و علمی کسی کم می کند و نه بر آن می افزاید . خود ایشان بنابر نامه هایی که در کتاب خورشید تابنده و هم چنین در هفت آسمان (ص 60- 157) به تفصیل آمده، در امضای خود غالبا لفظ "فقیر" را آورده اند که حاکی از اظهار نیستی در مقابل هستی مطلق حق است که در آیه قرآن کریم فرموده است: یا ایهاالناس انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید . ولی وقتی در عرف، این قبیل القاب دلالتهای خاص خود را دارد، حق آن بود که در روی جلد هفت آسمان این مطلب درخصوص جناب آقای حاج سلطان حسین تابنده رضاعلیشاه که لااقل فضل علمی ایشان، نزد اشخاص منصف و بی غرض، محرز است، نیز رعایت می شد . البته برخلاف روی جلد در داخل هفت آسمان در مقدمه مندرج بر این مکاتبات، این مساله عایت شده و از این حیث باید از مسؤولان نشریه تشکر کرد که به انصاف و بدون پیش داوری عامیانه، رفتار کرده اند .
از حیث محتوا، آنچه در هفت آسمان آمده، درج این نامه ها و گزارشی از آنها است . اما آقای حجت الاسلام مردانی پس از چاپ بعضی از این نامه ها در هفت آسمان، مجموعه کامل آنها را در کتابی به نام مناظرات و مکاتبات (قم، بهار 1381) منتشر کردند که اینک به بررسی آن می پردازیم:
این کتاب مشتمل بر دو مقدمه و سه بخش است: در بخش اول، متن مکاتبات آمده است . در بخش دوم که تحت عنوان "ملحقات" می باشد، خرده گیری هایی بر تصوف و بعضی مشایخ صوفیه مثل: حسن بصری، سفیان ثوری، ابن عربی، شاه نعمت الله ولی و مولوی مندرج است . در بخش آخر کتاب تحت عنوان "عرفان و عارف" ابتدا عرفان و عارف تعریف شده، سپس چند فتوا از حضرات آیات عظام در تعریف عرفان ذکر شده است .
در بخش مکاتبات، لحن مؤلف به لحن یک محقق که در جست وجوی فهم حقیقت، بی طرف است، می ماند; ولی در بخش بعدی متاسفانه مؤلف محترم موضعی جدلی و تند که حاکی از نوعی ستیزه جویی و مخاطب کوبی است، اتخاذ می کند که این تغییر لحن، انسان را به تامل و تردید وامی دارد که مقصود و غرض چیست؟ مطالب این قسمت به صورت متفرق و نامنسجم است . گویی فقط منظور ردکردن بوده است; نه تحقیق در آراء و عقاید .
نگارنده به صدد نقد و بررسی کلیه دعاوی گفته شده در این کتاب نیستم; زیرا هیچ یک از این ایرادات و اعتراضات جدید نیست و مخالفان تصوف از ابن جوزی در تلبیس ابلیس تا آقامحمدعلی کرمانشاهی در خیراتیه، قبلا آنها را تکرار کرده و موافقان نیز پاسخ گفته اند . از میان این مطالب، چند نکته در این کتاب است که اخیرا هم از جانب ایشان و هم از جانب برخی مخالفان تصوف بدون تحقیق و تعمق کافی، عنوان شده است که دل را بیشتر به درد می آورد و آن این که مؤلف پس از خرده گیری های تکراری بر ابن عربی، در جهت نفی و انکار شاه نعمت الله ولی و مولوی می گوید که هر دو سنی بوده اند .
در پاسخ به مطالبی که مؤلف محترم در باب ارتباط تصوف و تشیع و انکار تصوف از جانب بزرگان تشیع بیان کرده اند، اصولا باید به چند نکته اساسی توجه داشت:
1- با صرف وجود اخباری منتسب به حضرات معصومین (ع) در ذم تصوف که صحت و سقم آنها قطعی هم نیست، نمی توان درباره طریقه عظیمی در اسلام به نام تصوف، قضاوت کرد، ; زیرا صرف نظر از وجود اخبار معارض، در مدح تصوف، حقایق و نکات دیگری که ذیلا به بعضی از آنها اشاره می شود، وجود دارد که به آنها نیز باید توجه کرد و سپس داوری نمود و حکم صادر کرد . خصوصا با عنایت به این که علمای شیعی بسیاری یا خود عملا در طریقه تصوف بوده اند یا نظرا آن را تایید و تصویب کرده اند و بی تردید، آنها نیز این اخبار را شنیده اند; ولی درک و تفسیر آنان از این اخبار، متفاوت بوده است .
2- تقریبا اکثر قریب به اتفاق سلاسل صوفیه، نسبت اجازه ارشاد خود را که از آن به خرقه تعبیر می کنند، به حضرت علی (ع) می رسانند و این اسناد مورد تایید بزرگان شیعی نیز قرار گرفته است . در اکثر کتاب هایی که ذکر فضایل حضرت علی (ع) می شود - اعم از کتب کلامی شیعه (مثل نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی) یا شروح متعدد نهج البلاغه (مثل شرح ابن ابی الحدید یا شرح ابن میثم بحرانی) - آمده است که بزرگان صوفیه مثل بایزید بسطامی و معروف کرخی خرقه ارشاد خود را به علی (ع) اسناد می دهند و حتی بحرانی می گوید: (1) این نسبت کاملا ظاهر است .
بزرگان اخیر شیعه از جمله علامه طباطبائی در مواضع مختلف از جمله در کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز (2) و مرحوم استاد مطهری در کتاب امامت و رهبری (3) و علامه حسینی طهرانی در کتاب لب لباب (4) اذعان دارند که «تمام این سلسله ها منتهی به حضرت علی بن ابی طالب می گردد» . محققان جدید در تاریخ تصوف، مثل مرحوم استاد فروزانفر، زرین کوب، و مستشرق شهیر هانری کربن نیز آن را غیرقابل تردید می دانند و به قول مرحوم علامه طباطبایی (5) دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب بنماییم، به خصوص در ایامی که مقام خلافت نظر خوشی نسبت به اهل بیت نداشت و به دوستداران و منتسبان آنها فشار و شکنجه وارد می کردند، هیچ دلیلی نداشت که بزرگان تصوف خلفای موردعلاقه را رها کرده، به دامن ائمه، چنگ بزنند .
پس با طرح مسائل تاریخی مثل آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده، درخصوص این که معروف کرخی معاصر کدام امام بوده، نمی توان درباره این رکن تصوف که اتخاذ طریق هدایت از ائمه اطهار (ع) است، تردید کرد . در تصوف، با معروفی سروکار دارند که به ائمه (ع) ارادت داشته است . و البته بیش تر از منابعی که انتساب شیخ معروف کرخی را به امام (ع) رد می کند، منابعی در تایید این انتساب وجود دارد; ولی اصولا این گونه مباحثات و مشاجرات و تردیدهایی که به اقتضای ماهیت تاریخی، قابل رد و اثبات قطعی نیست، نباید ملاک تشخیص اعتقادات طوایف قرار گیرد .
3- اگر در تاریخ ایران اسلامی دقت کنیم، همراه با بسیاری از مورخان درمی یابیم که پس از انقراض خلافت عباسی در دوره مغول که شیعه مجال اظهار عقیده می یابد، مذهب تشیع عمدتا به واسطه تصوف و تعالیم مشایخ صوفیه از شیخ نجم الدین کبری تا شاه نعمت الله ولی، در میان مردم رونق می گیرد و حتی باعث مسلمان شیعی شدن سلاطین مغول و تیموریان، مثل سلطان محمد خدابنده و ورود تشیع به شبه قاره هند می گردد . از این رو، موضوع ولایت که اساس مذهب تشیع است، در آثار صوفیه این عصر از مهم ترین مباحث بود; به گونه ای که از شیخ عزیزالدین نسفی نقل است که بحث درباره این مساله در عصر وی، همه جا در مجالس صوفیه رایج بوده است (6) . نهضت های شیعه در این ایام، مثل نهضت سربداران یا مرعشیان یا حروفیه و بالاخره نهضت صفویه که منجربه تشکیل اولین حکومت مستقل شیعی در ایران می شود، همگی صوفی مذهبند .
4- تصوف یک مذهب فقهی یا کلامی نیست که صوفیانی مثل مولوی یا شاه نعمت الله ولی را حنبلی یا اشعری بنامیم . هیچ کس به واسطه مذهب فقهی یا کلامی اش، صوفی خوانده نشده است . تشیع نیز چنین است . آن نیز در اصل، یک مذهب فقهی در کنار مذاهب اربعه اهل سنت یا یک مکتب کلامی بین معتزله و اشاعره نیست، چنانکه زیدیه را به خاطر صرف قبول همین امر، شیعه می دانیم; با این که آنها از نظر فقهی و کلامی، از شیعه جعفری، متفاوت هستند . اصل تشیع، قبول مساله ولایت است که پس از پیامبر، به علی (ع) رسیده است و ولایت امری الهی است که به انتخاب مردم یا اهل حل و عقد نیست . رکن اصلی تصوف نیز ولایت است . بر این اساس می توان به نتیجه ای رسید که سید حیدر آملی در قرن نهم رسید و آن این که تصوف حقیقی همان تشیع است . البته تشیع آنان به قول مرحوم استاد جلال الدین همائی (7) به همان معنای حقیقی رایج در صدر اول اسلام است که دچار افراط و تفریطها، و اسباب دست سیاست ها و تعصب های عامیانه نشده و لذا از سنت پیامبر منحرف نگردیده بود . از این رو، در عرف عارفانی هم چون مولوی یا شاه نعمت الله ولی، - برخلاف آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده - سنی به معنای شخص مؤمن و پرهیزکاری است که در اعمال شرعی، پیرو خالص سنت نبویه باشد; بدون اعمال رای و سلیقه و اجتهاد شخصی و انحراف به مذاهب باطل . بدین سبب این اصطلاح را در مقابل طوایف جبری و قدری و معتزلی و کافر آورده اند . (8) و مثلا شاه نعمت الله ولی هرگاه کلمه سنی به معنای "اهل سنت و جماعت" را موردنظر داشته، از تعبیر اهل سنت و جماعت استفاده می کند . برای نمونه می توان در مجموعه رسائل شاه نعمت الله ولی (9) ، دید که پس از ذکر گروه های مختلف، درباره مساله جبر و اختیار، نظر "اهل سنت و جماعت" را ذکر می فرماید . مطابق با همین تعریف از تشیع، مشایخ بزرگ صوفیه در مقام رد یا احیانا سب و لعن خلفای سه گانه - چنان که به خصوص در دوره صفویه به جهات سیاسی متداول شد - نبوده و به اتحاد اسلامی اهمیت می داده اند، ولی میان مدح و ستایشی که از علی (ع) و اهل بیت پیامبر به عنوان کسانی که دارای مقام ولایت و جانشینی پیامبر هستند، با وصفی که از ابوبکر، عمر و عثمان به عنوان صحابه پیامبر می کنند، تفاوت از زمین تا آسمان است و همین تفاوت کاملا تعلقات شیعی آنان را نشان می دهد .
با این مقدمات، اینک به بررسی اعتقادات شاه نعمت الله ولی و سپس مولوی آن طور که در آثارشان آمده است، می پردازیم .
شاه نعمت الله ولی در اشعار خویش بیش از چهار صد بیت اعم از قصیده و غزل، در مدح علی (ع) و اهل بیت دارد; ولی حتی یک غزل یا قصیده در وصف و مدح سایر اصحاب رسول اکرم نسروده و با هیچ یک، چنین عاشقانه و موالیانه، سخن نگفته است .
شاه نعمت الله ولی ایمان را حب آل علی می داند و می گوید:
ای که هستی محب آل علی
مؤمن کاملی و بی بدلی (10)
و سپس می افزاید که محب آل علی اهل تعصبات مذهبی به معنای مرسوم زمانه نیست، بلکه سنی; یعنی تابع سنت رسول خدا به معنایی است که مذکور افتاد; یعنی نه رافضی است که دشمن ابوبکر باشد و نه خارجی است که با علی، عداوت ورزد . وی چنین اعتقادی را "مذهب جامع" می نامد، یعنی مذهبی که در ضمن اعتقاد به ایمان به معنای حب آل علی، با ابوبکر و دیگر خلفای راشدین، دشمنی ندارد . لذا گوید:
مذهب جامع از خدا دارم
این هدایت بود مرا ازلی
با این حال باز به سیادت ظاهری و باطنی خود می بالد و می گوید:
نعمت اللهم و ز آل رسول
چاکر خواجه ام خفی و جلی
در غزل دیگری مجددا فرماید که رافضی نیست و مؤمن پاک و خصم معتزلی است و مذهب جد خویش را دارد و بعد از او پیرو علی (ع) است:
رافضی نیستم ولی هستم
مؤمن پاک و خصم معتزلی
مذهب جد خویشتن دارم
بعد از او پیرو علی ولی (11)
و در غزل بعدی ولایت را روح نبوت خوانده، می گوید، باید موالیانه طلب ولای علی کرد و از معتزلی بودن پرهیز نمود:
به حق آل محمد به روح پاک علی
که کس نبی نشده تا نگشته است ولی
ولی بود به ولایت، کسی که تابع اوست
موالیانه طلب کن ولی ولای علی
به هرچه می نگرم نور اوست در نظرم
تو میل مذهب ما کن مباش معتزلی (12)
در غزل دیگر نسبت میان نبوت و ولایت را در دو مظهر محمد و علی علیهماالسلام چنین نشان می دهد:
گفتیم خدای هر دو عالم
گفتیم محمد و علی هم
آن بر همه انبیاست، سید
وین بر همه اولیا، مقدم
گفتیم نبوت و ولایت
در ظاهر و باطن اند همدم
. . . . . . . . .
بی مهر محمد و علی، کس
یک لحظه زغم مباد خرم
. . . . . . . . .
او ساقی حوض کوثر و ما
نوشیم زلال او دمادم
بی حضرت او بهشت باقی
جامی است ولیک بی جم
. . . . . . . . .
کم باد محب آل مروان
هرچند کمند، کمتر از کم
. . . . . . . . .
رو تابع آن مصطفا باش
نه تابع پور ابن ملجم
در عین علی نگاه می کن
می بین تو عین جمله عالم (13)
و در غزلی دیگر، آن جناب کاملا بی پرده سخن می گوید و ارادت خود را به اهل بیت اطهار و تولای آن بزرگواران معلوم می سازد و جای هیچ گونه تردیدی برجای نمی گذارد:
دم به دم از ولای مرتضی باید زدن
دست دل در دامن آل عبا باید زدن
نقش حب خاندان برلوح جان بایدنگاشت
مهر مهر حیدری بر دل، چو ما باید زدن
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی
ور نفس خواهی زدن، با آشنا باید زدن
روبروی دوستان مرتضی باید نهاد
مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
این سخن را از سر صدق و صفا باید زدن
در دو عالم، چهارده معصوم را باید گزید
پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن
پیشوایی بایدت جستن ز اولاد رسول
پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن
از حسن، اوصاف ذات کبریا باید شنید
خیمه خلق حسن بر کبریا باید زدن
کربلایی آید از عشق شهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن
عابد و باقر چو صادق، صادق از قول حقند
دم به مهر موسی از عین رضا باید زدن
با تقی و با نقی و عسکری، یک رنگ باش
تیغ کین بر خصم مهدی، بی ریا باید زدن
هر درختی کو ندارد میوه حب علی
اصل و فرعش چون قلم، سرتابه پا باید زدن
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دم از وفای مصطفا باید زدن
سرخی روی موالی سکه نام علی است
بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن
بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی
لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم
طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن
بر در شهر ولایت، خانه ای باید گرفت
خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن
از زبان نعمت الله، منقبت باید شنید
بر کف نعلین سید، بوسه ها باید زدن (14)
نکته قابل تامل در این ابیات، بیت پانزدهم و شانزدهم است که می فرماید:
بی ولای آن ولی، لاف از ولایت می زنی
لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم
طبل در زیر گلیم، آخر چرا باید زدن
شاه نعمت الله ولی به کسانی که ظاهرا دم از ولایت می زنند; بی آن که حقیقتا ارتباط ولوی داشته باشند، اعلام می دارد که بدون ولایت آن ولی (حضرت علی) نمی توان اهل ولایت بود و سپس خود بدون تقیه و بی پرده، لوای ولایت آن امام را برافراشته، می فرماید: دیگر نباید طبل در زیر گلیم زد; یعنی باید تولا و تشیع خود را علنی ساخت .