متن زیر از نوشتههای شهید احمدرضا احدی رتبه اول كنكور پزشكی میباشد كه در ذیل خدمتتان ارائه میشود.
-------------------------
و چه كسی میداند كه جنگ چیست؟
چه كسی میداند فرود یك خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟
چه كسی میداند سوت خمپاره فردا به قطره اشكی بدل خواهد شد و این اشك جگرهایی را خواهد سوزاند؟
كیست كه بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری كه فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم كودك در قامت خمیده مادر؟
كیست كه بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامهای و سیاه شدن جامهای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا كه اینجا نباشد، یعنی اضطراب كه كودكم كجاست؟
جوانم كجاست؟
دخترم چه شد؟
به كدام گوشه تهران نشستهای؟
كدام دختر دانشجویی كه حوصله ندارد عكسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوههای عفاف كه هركدام در پس رنجهای بیكران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل میپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، كه بیشرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
كدام پسر دانشجویی میداند هویزه كجاست؟
چه كسی در آن كشته شد و در آن دفن گردید؟
چگونه بفهمد تانكها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له كردند و اصلاً چه میدانی كه تانك چیست و چگونه سری زیر شنیهای تانك له میشود؟
آیا میتوانید این مسئله را حل كنید؛ گلولهای از دوشیكا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیك میشود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ كرده و گذر میكند، معلوم نمایید:
- سر كجا افتاده است؟
- كدام زن صیحه میكشد؟
- كدام پیراهن سیاه میشود؟
- كدام خواهر بی برادر میشود؟
- آسمان كدام شهر سرخ میشود؟
- كدام گریبان پاره میشود؟
- كدام چهره چنگ میخورد؟
- كدام كودك در انزوا و خلوت خویش اشك میریزد؟
یا این مسئله را كه هواپیمایی با یك ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندكروزی را كه با سرعت در جاده مهران – دهلران حركت میكند مورد اصابت موشك قرار میدهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر كنیم، معلوم كنید:
- كدام تن میسوزد؟
- كدام سر میپرد؟
- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون كشید؟
- چگونه باید آنها را غسل داد؟
- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش كنیم؟
- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
- چگونه میتوانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار كلمات كهنه كتاب لانه كنی؟
- كدام مسئله را حل میكنی؟
- برای كدام امتحان، درس میخوانی؟
- به چه امیدی نفس میكشی؟
- كیف و كلاسور را از چه پر میكنی؟
از خیال.
از كتاب.
از لقب شامخ دكتر.
یا از آدامسی كه مادرت هرروز صبح در كیفت میگذارد.
- كدام اضطراب جانت را میخورد؟
در رسیدن اتوبوس.
دیر رسیدن سر كلاس.
نمره A گرفتن.
- دلت را به چه چیز بستهای؟
به مدرك.
به ماشین.
به قبول شدن در دوره فوق دكترا.
آری پسرك دانشجو!
به تو چه مربوط است كه خانوادهای در همسایگی تو داغدار شده است.
جوانی به خاك افتاده و خون شكفته.
آری دخترك دانشجو!
به تو چه مربوط كه دختران سوسنگرد را به اشك نشاندند و آنان را زنده به گور كردند.
در كردستان حلقوم كسانی را پاره كردند تا كدهای بیسیم را بیابند.
به تو چه مربوط است كه موشكی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محلهای نابود شود و یا كارگری كه صبح به قصد كارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همكارانش او را روی دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه كردند.
به تو چه مربوط كه كودكانی در خرمشهر از تشنگی مردند.
هیچ میدانستی؟
حتماً نه!
هیچ آیا آنجا كه كارون و دجله و فرات به هم گره میخورند به دنبال آب گشتهای تا اندكی زبان خشكیده كودكی را تر كنی؟
و آنگاه كه قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین كودك رفتی تا سیرابش كنی،اما دیدی كه كودك دیگر آب نمیخواهد!!
اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اكبر نیستی، حرمله مباش كه خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمیدانم كه این خون، خون خدا، با حرمله چه میكند؟!
والسلام
برای شادی روح بزرگش صلوات