[align=center]اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم[/align]
به نام خدا
((حضرت سليمان على نبينا و آله و عليه السلام )) عرض كرد: خدايا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طيور وملائكه و ديوها مسلّط كردى ، ولى يك خواهشى از تو دارم و آن اينكه اجازه دهى بر شيطان هم مسلّط شوم و او را زندانى و حبس كنم و به غل و زنجيرش بكشم كه اين قدر مردم را به گناه و معصيت نيندازد.
خطاب رسيد: اى سليمان مصلحت نيست .
عرض كرد: خدايا وجود اين معلون براى چه خوبست ؟!
[align=center]ندا آمد: اگر شيطان نباشد كارهاى مردم معوق و معطل مى ماند، عقب مى افتد، كار مردم پيش نمى رود..[/align].
عرض كرد: خدايا من ميل دارم اين ملعون را چند روزى حبس كنم . :cheshm:
خطاب رسيد: حالا كه اصرار دارى ؛ بسم اللّه ، او را بگير.
[align=center]((حضرت سليمان فرستاد او را آوردند، غل و زنجير كردند و به زندان انداختند.
حضرت كارش زنبيل بافى بود، زنبيل درست مى كرد و مى برد بازار مى فروخت و از اين راه نان خود را در مى آورد.[/align]
يك روز زنبيل درست كرد و به نوكرها داد كه ببرند بازار بفروشند و قدرى آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول كند. (در حالى كه در خبر است كه هر روز چهار هزار شتر و پنجهزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ مى شد، با وجود اين خودش زنبيل بافى مى كرد و نان مى خورد).
((حضرت سليمان على نبينا و آله و عليه السلام )) فرستاد زنبيل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران ديدند، بازارها بسته ، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است ، حضرت فرمود: مگر چه شده ؟! براى چه بسته است ؟! گفتند: نمى دانيم ، زنبيل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار كرد.
روز بعد غلامان را فرستاد زنبيل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند كه بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گريه و زارى هستند و تهيه سفر آخرت را مى بينند.
خدايا چه شده مردم چرا دل به كاسبى نمى دهند؟!
خطاب رسيد: ((اى سليمان تو دلال بازار را گرفتى و زندان كردى ، نگفتم : مصلحت نيست شيطان را زندانى كنى ؟))
.
((حضرت سليمان )) دستور داد، شيطان را آزاد كردند، صبح كه شد، ديد مردم صبح زود به در مغازه هايشان رفته اند و مشغول كسب و كار شده اند.
پس ((اگر شيطان نباشد امورات دنيا نظم نمى گيرد، قدرت پروردگار را مشاهده مى كنى ، از همين دشمن هم جهت نظم امور استفاده كرده )) چناچه شاعرى مى گويد:
اگر نيك و بدى ديدى مزن دم كه هم ابليس مى بايد هم آدم
منبع :داستانهاى سوره حمد از میرخلف زاده
التماس دعا