منابع مقاله:فصلنامه پژوهش های فلسفی - کلامی، شماره 7 و 8، وزلای سی . سالمون / ترجمه امیر دیوانی*؛
چکیده
در این مقاله، سالمون به بررسی انتقادی تاریخ اندیشه های مربوط به معرفت در علوم طبیعی از راسل تا کوهن می پردازد . او الگوی قیاسی - فرضی، کل گرایی و نظریه بیسی و نیز مشکلات مربوط به استقرا و مشاهده را مورد بحث قرار می دهد . در پایان، نظریه کوهن را مطرح کرده و نقدهای خود را بر آن می آورد .
علوم طبیعی (فیزیک، شیمی، نجوم، زمین شناسی و زیست شناسی) برای معرفت شناسی اهمیت خاصی دارد، زیرا در مجموع شامل وسیع ترین، منظم ترین و قابل اعتمادترین معرفتی است که ما داریم . پیش از نیوتن، هندسه اقلیدسی (1) که در تاریخ معرفت شناسی نفوذ زیادی داشت، چنین نقشی را ایفا می کرد .
پیش از نیمه دوم قرن بیستم، بسیاری از فلاسفه و دانشمندان علوم طبیعی (مثل ارنست ماخ و برتراند راسل) بنیان محکم و مطمئن معرفت علمی را در داده های حسی جست و جو می کردند . البته شیوه تازه تر این است که ادراک های متعلق به اشیای فیزیکی را که اندازه متوسطی دارند، به عنوان داده های اساسی برای علوم طبیعی به حساب می آورند . هرچند استدلال شده که داده های حسی پایه ای یقینی را فراهم می آورد، در حالی که ادراکات متعلق به اشیای مادی ممکن است غیرحقیقی (2) [و اشتباه] باشد، اما بسیاری از فلاسفه از این که براساس داده های حسی، تفسیری منطقی از اشیای مادی ارائه دهند، قطع امید کرده و به پیروی از کارل پوپر (1959) و هانس رایشنباخ (1939)، بنیان فیزیکالیستی را می پذیرند و به خطاپذیری آن اعتراف می کنند . جست و جو برای یقین که قبلا انگیزه [به وجود آمدن ] پدیدارگرایی بود، به طور عمده ترک شده است . روی هم رفته، اشتباهات ادراک حسی، قابل کشف و اصلاح به حساب آمده است .
با فرض اساسی فیزیکالیستی، چند مشکل معرفت شناختی پیش می آید که مربوط به علوم طبیعی است . نخستین آنها مشکل انگشت نمای دیویدهیوم درباره توجیه استقراست . علوم طبیعی، معرفت حوادثی را فراهم می آورد که هنوز اتفاق نیفتاده اند (مانند خورشید گرفتگی در آینده)، حوادثی که در گذشته دور اتفاق افتاده اند (مانند انقراض دایناسورها) و حوادثی که در جایی اتفاق می افتند که هیچ ناظر انسانی تجربه نکرده است (مانند اتفاقات سطح کره مریخ .) این مسئله، مشکل استنتاج امور مشاهده نشده از امور مشاهده شده، یا به طور کلی، مشکل استنتاج های توسیعی (3) را پیش می آورد; یعنی استدلال هایی که نتایج آنها دارای محتوایی ناظر به واقعی است که در مقدماتش موجود نیست . هیوم به شکل قانع کننده ای استدلال کرد که بدون فرض ، ما هیچ پایه عقلی برای این نتیجه گیری نداریم که هریک از استنتاج های پیش بینی گر ما (5) ، حتی براساس مقدمات درست، بار دیگر نتایج درستی دارد . وی استدلال کرد که افزون بر این، محال است یکنواختی طبیعت را با استدلال های پیشینی یا پسینی اثبات کنیم . نتیجه گیری وی صرفا این نبود که معرفت امور مشاهده نشده، خطاپذیر است - نکته ای که شکاکان در دوران باستان تشخیص داده بودند - بلکه این بود که نمی توان آن را حتی محتمل به حساب آورد . اگرچه به نظر می رسد که حمله هیوم بیشتر متوجه استقرا از طریق صرف شمارش است، ولی استدلال وی نسبت به هر صورت استنتاج توسیعی، قانع کننده است .
پاسخ های کاملا منطقی به شکاکیت هیوم نسبت به استقرا داده شده است . ایمانوئل کانت که مدعی است با اثر هیوم از خواب جزمی بیدار شده، یک قیاس استعلایی را برای اصل کلی علیت مطرح کرد . پی . اف . استراسون (1952) که راه حلی را براساس زبان معمولی پیشنهاد کرده، استدلال می کند که مشکل هیوم درباره استقرا یک شبه مشکل (6) است . راسل (1948) مجموعه ای از «اصول مسلم استنتاج علمی » را مطرح کرد . رودلف کارناپ (1963) به «شهود استقرایی » به عنوان مرجع نهایی برای توجیه توسل جست . نلسون گودمن (1955) در رهیافتی نسبتا شبیه به کارناپ، سعی کرد اشکال جدید خود را درباره استقرا جایگزین اشکال قدیمی هیوم کند .
پوپر (1935) با حمایت از قیاس گرایی، یعنی این نظریه که علوم اصلا استقرا را به خدمت نمی گیرد، تلاش کرد تا از این اشکال شانه خالی کند . رایشنباخ (1949 و 1938) توجیهی پراگماتیستی را پیش کشید . ظاهرا مشکلاتی اساسی این رهیافت ها را در محاصره قرار داده است .(سالمون، 1967 .)
علوم طبیعی، علاوه بر انجام استنتاج های ناظر به حوادث و واقعیات خاص، به اثبات قوانین عام (7) هم اهمیت می دهد، (مانند حفظ کردن اندازه حرکت) با این فرض که این قوانین در هر زمان و مکانی در کل تاریخ جهان معتبر و برقرار است . روشن است که اشکال هیوم درباره استقرا بر این کار و برنامه تطبیق می شود . هیچ راه پیشینی برای اثبات این نوع قوانین در دست نداریم و هر روش پسینی متضمن استنتاج های توسیعی خواهد بود . به رغم وجود این مشکل، فیلسوفان مختلفی مسئله معرفت به قوانین را مطرح کرده اند . یک رهیافت سنتی، روش فرضیه و استنتاج (8) (H - D) است . فرد با توجه به فرضیه H که مورد آزمون است، پیش بینی O را که مبتنی بر مشاهدات است، از، H) همراه با شرایط اولیه (9) مناسب) استنتاج می کند . اگر صدق O ثابت شود می گویند فرضیه H تا حدودی تایید شده است . یکی از مشکلات بسیار بزرگی که روش H - D دارد این است که اگر H به این صورت تایید شود، H X نیز تایید می شود X ی که می تواند هر گزاره دلخواهی باشد .
کاذب درآید، شخص می تواند فورا از راه رفع تالی (10) به این نتیجه برسد که دست کم یکی از مقدمات آن کاذب است . اگر کسی به صدق شرایط اولیه اطمینان کافی دارد، می تواند به این نتیجه برسد که H مردود است . پوپر این شکل مثبت روش H - D را رد کرده و از روش «حدس ها و ابطال ها» (11) حمایت می کند . طبق ادعای پوپر، روش علوم این است که فرضیه های جسورانه تبیینی را پیش می کشد (حدس ها) و آنها را در معرض سخت ترین آزمون های تجربی قرار می دهد تا در تلاشی صادقانه، آنها را رد کند . فرضیه هایی که پس از چنین آزمون های سخت گیرانه ای باقی می مانند، «توثیق شده » (12) صرفا لغتی دیگر برای «تایید» (14) نیست . تایید، احتمال فرضیه محل بحث را افزایش می دهد . فرضیه هایی که تا حد بالایی تایید می شوند، احتمال زیادی دارند، اما فرضیه هایی که تا حد بالایی توثیق شده اند، طبق نظر پوپر احتمال بسیار کمی دارند [و درست نیستند . ] شکل اصلی رهیافت پوپر این است که وقتی وی استقرا را از علوم بیرون می کند، هر قدرت پیش بینی گر را هم بیرون می راند . ما تنها از محتوای مشاهدات خود نمی توانیم چیزی درباره حوادث آینده استنتاج کنیم (سالمون، 1981 .)
پیردوئم (1954) نشان داد که ما افزون بر فرضیه ای که مورد آزمون است و گزاره های ناظر به شرایط اولیه ایی که آزمون در آن شرایط ترتیب داده می شود، به فرضیه هایی کمکی (15) هم نیاز داریم تا استنتاج نتایج مبتنی بر مشاهدات در شاکله H - D به انجام رسد . وقتی این پیش بینی مبتنی بر مشاهدات کاذب از آب درآید، حق نداریم نتیجه بگیریم که فرضیه مورد آزمونی کاذب است . در نهایت می توان گفت که ربط و عطف فرضیه مورد آزمون و فرضیه های کمکی رد شده است . این ملاحظه و ملاحظات دیگر، بعضی از فلاسفه را که قابل توجه ترین آنها کواین (1951) است، به این نظریه کل نگرانه (16) سوق داد که فرضیه های علمی خاص و جزئی، جداجدا امتحان نمی شوند، بلکه تمام تار و پود معرفت علمی با شاهد تجربی به عنوان یک کل مواجه می شود .
بسیاری از فیلسوفان به نظریه احتمالات به عنوان راهی برای فهمیدن تایید فرضیه های علمی توجه کرده اند . وسیع ترین و منظم ترین نمونه، منطق استقرایی کارناپ است که ویژگی های عمده آن در کتاب کارناپ (1952 و 1950) ارائه شده است . به شکل طنزآمیزی، در نظام کارناپ، احکام کلی که حیطه و میدان آنها شامل قلمروهای بی نهایت [اشیا] است، همیشه براساس شواهد محدود درجه تایید صفر دارد . شخص باید به «تایید مشروط مصداق » راضی شود; یعنی به تایید غیرصفر این گزاره که تعمیم درباره مصداق مواجه شده بعدی دارای اعتبار است . اما این مسئله، مشکلی فنی است که می توان بر آن فایق شد (هینتککا، 1966 .) یک اشکال خیلی جدی تر - و اشکال اصلی - این واقعیت است که کمیت و مقدار پیشینی احتمالات پیشین [ پیش از مشاهده] که به نظر می رسد کاملا دلبخواهی است (17) ، لازم است (سالمون، 1967 .)
آن طور که بسیاری از فلاسفه به این موقعیت نظر می کنند، کلید تایید فرضیه علمی، قضیه بیس (18) است . این قضیه را می توان چنین نوشت:
H فرضیه، B معرفت زمینه ای (19) ما (از جمله شرایط اولیه و فرضیه های کمکی، اگر وجود داشته باشند) و E شاهد خاصی است که برای ارزیابی فرضیه H استفاده می کنیم، . Pr (H/E&B) نیز احتمال H براساس شاهد E با توجه به زمینه B است . اگر یک آزمون فرضیه و استنتاج، [ H - D] که یک نتیجه مثبت دارد، هدایت شود، احتمال E/H&B مساوی یک می شود . احتمال،(H/B) و، (-H/B) به احتمالات پیشینی معروفند و شان آنها مورد بحث بوده است . شخص گرایان (20) که غالبا با عنوان «بیسی ها» (21) به آنها اشاره می شود، می گویند که احتمالات پیشین، درجات باور ذهنی [= شخصی] است . ناقدان این نظریه به چنین تزریقی از ذهنیت [بعد درونی] به منطق علم اعتراض می کنند . منطق استقرایی کارناپ هم که پیش تر ذکر شد، وابسته به قضیه بیس است . در نظام کارناپ، احتمالات پیشین به نحو پیشینی اثبات می شوند . طرفداران تفسیر احتمال براساس فراوانی [= تواتر (22) ] یا گرایش [= میل (23) ] برای فراهم آوردن تفسیری معقول برای احتمالات پیشین سخت به زحمت افتاده اند (سالمون، 1967 .)
تا این جا مشکلات و مسائلی را ملاحظه کردیم که به معرفت امور واقعیی که مشاهده نشده اند، مربوط بود، اما علوم طبیعی مسائلی را مطرح می کنند که به معرفت اشیا یا موجودات غیرقابل مشاهده مربوط می شود . در ابتدای قرن بیستم، بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان علوم طبیعی (مانند ماخ، کارل پیرسون و بعضی از اولین پوزیتویست های منطقی) وجود چنین اشیایی، همچون مولکول ها و اتم ها را انکار کردند . آنها با برگرفتن یک دیدگاه ابزارگرایانه معتقد بودند که مثلا نظریه جنبشی مولکولی گازها، که ظاهرا به مولکول ها اشاره می کنند، فقط ابزار مفیدی برای تنظیم تجربه ماست، ولی وجود چنین اشیایی را ثابت نمی کند . چیزی بیش از افسانه های مفید در کار نیست . در سالیان اخیر، بس ون فرازن (1980) از موضعی حمایت کرد که وی آن را «تجربه گرایی سازنده » (24) می خواند و یک نوع ابزارگرایی نیست، بلکه درباره اشیای غیرقابل مشاهده یک طرز تلقی لاادری گرایانه (25) دارد .