صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 32

موضوع: داستان راستان

  1. #1
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض داستان راستان

    رسول اكرم و دو حلقه جمعيت

    رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدينه ( 1 " شد ، چشمش به دو
    اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكيل شده بود ، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشكيل‏
    داده سر گرم كاری بودند : يك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته ديگر به‏
    تعليم و تعلم و ياد دادن و ياد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر
    گذرانيد و از ديدن آنها مسرور و خرسند شد . به كسانی كه همراهش بودند رو
    كرد و فرمود : " اين هر دو دسته كار نيك می‏كنند و بر خير و سعادتمند " . آنگاه جمله‏ای اضافه كرد : " لكن من برای تعليم و داناكردن فرستاده شده‏ام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار
    تعليم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    مردی كه كمك خواست
    به گذشته پرمشقت خويش می‏انديشيد ، به يادش می‏افتاد كه چه روزهای تلخ‏
    و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهايی كه حتی قادر نبود قوت روزانه‏
    زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد . با خود فكر می‏كرد كه چگونه يك‏
    جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏
    روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانواده‏اش را از
    فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد .
    او يكی از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستی براو چيره شده بود . در
    يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده ، با مشورت و پيشنهاد
    زنش تصميم گرفت برود ، و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی كند .
    با همين نيت رفت ، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از
    زبان رسول اكرم به گوشش خورد : " هركس از ما كمكی بخواهد ما به او
    كمك می‏كنيم ، ولی اگر كسی بی‏نيازی بورزد و دست حاجت پيش مخلوقی دراز
    نكند ، خداوند او را بی‏نياز می‏كند " . آن روز چيزی نگفت ، و به خانه‏
    خويش برگشت . باز با هيولای مهيب فقر كه همچنان بر خانه‏اش سايه افكنده‏
    بود روبرو شد ، ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد
    ، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنيد : " هركس از ما كمكی‏
    بخواهد ما به او كمك می‏كنيم ، ولی اگر كسی بی نيازی بورزد خداوند او را
    بی‏نياز می‏كند " . اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت خود را بگويد ، به خانه‏
    خويش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و
    ناتوان می‏ديد ، برای سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت ،
    باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان‏
    می‏بخشيد - همان جمله را تكرار كرد .
    اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتری در قلب خود احساس كرد .
    حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است . وقتی كه خارج‏
    شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فكر می‏كرد كه ديگر هرگز به‏
    دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكيه می‏كنم و از نيرو
    و استعدادی كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده می‏كنم ، واز او
    می‏خواهم كه مرا در كاری كه پيش می‏گيرم موفق گرداند و مرا بی نياز سازد .
    با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است ؟ به نظرش رسيد عجالة
    اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمی جمع كند و بياورد و
    بفروشد . رفت و تيشه‏ای عاريه كرد و به صحرا رفت ، هيزمی جمع كرد و
    فروخت . لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهای ديگر به اينكار ادامه‏
    داد ، تا تدريجا توانست از همين پول برای خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .
    باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلامانی شد .
    روزی رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود : " نگفتم ، هركس از ما
    كمكی بخواهد ما به او كمك می‏دهيم ، ولی اگر بی‏نيازی بورزد خداوند او را
    بی‏نياز می‏كند
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  4. #3
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    خواهش دعا

    شخصی باهيجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع " آمد و گفت :
    " درباره من دعايی بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، كه‏
    خيلی فقير و تنگدستم " .
    امام : " هرگز دعا نمی‏كنم " .
    - " چرا دعا نمی‏كنيد ؟ ! "
    " برای اينكه خداوند راهی برای اينكار معين كرده است ، خداوند امر
    كرده كه روزی را پی‏جويی كنيد ، و طلب نماييد . اما تو می‏خواهی در خانه‏
    خود بنشينی ، و با دعا روزی را به خانه خود بكشانی !
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  5. #4
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    4- بستن زانوی شتر
    قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مركبها
    پديد گشته بود . همينكه به منزلی رسيدند كه آنجا آبی بود ، قافله فرود
    آمد . رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده‏
    شد . قبل از همه چيز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
    مقدمات نماز را فراهم كنند .
    رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولی‏
    بعد از آنكه مقداری رفت ، بدون آنكه با احدی سخنی بگويد ، به طرف مركب‏
    خويش بازگشت . اصحاب و ياران با تعجب باخود می‏گفتند آيا اينجا را
    برای فرود آمدن نپسنديده است و می‏خواهد فرمان حركت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود . تعجب جمعيت‏
    هنگامی زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت‏
    و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خويش روان شد .
    فريادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی كه‏
    اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما كه با
    كمال افتخار برای انجام اين خدمت آماده بوديم " .
    در جواب آنها فرمود : " هرگز از ديگران در كارهای خود كمك نخواهيد ،
    و بديگران اتكا نكنيد ، ولو برای يك قطعه چوب مسواك باشد "
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  6. #5
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    5- همسفر حج

    مردی از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای‏
    امام صادق تعريف می‏كرد ، مخصوصا يكی از همسفران خويش را بسيار می‏ستود
    كه ، چه مرد بزرگواری بود ، ما به معيت همچو مرد شريفی مفتخر بوديم .
    يكسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همينكه در منزلی فرود می‏آمديم او فورا
    به گوشه‏ای می‏رفت ، و سجاده خويش را پهن می‏كرد ، و به طاعت و عبادت‏
    خويش مشغول می‏شد .
    امام : " پس چه كسی كارهای او را انجام می‏داد ؟ و كه حيوان او را
    تيمار می‏كرد ؟ "
    - البته افتخار اين كارها با ما بود . او فقط به كارهای مقدس خويش‏
    مشغول بود و كاری به اين كارها نداشت .
    - " بنابر اين همه شما از او برتر بوده‏ايد " .
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  7. #6
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    6- غذای دسته جمعی

    همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را
    بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و
    آماده كنند .
    يكی از اصحاب گفت : " سر بريدن گوسفند با من " .
    ديگری : " كندن پوست آن بامن " .
    سومی : " پختن گوشت آن بامن " .
    چهارمی : . . .
    رسول اكرم : " جمع كردن هيزم از صحرا بامن " .
    جمعيت : " يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما خودمان‏
    با كمال افتخار همه اينكارها را می‏كنيم " .
    رسول اكرم : " می‏دانم كه شما می‏كنيد ، ولی خداوند دوست نمی دارد
    بنده‏اش را در ميان يارانش با وضعی متمايز ببيند كه ، برای خود نسبت به‏
    ديگران امتيازی قائل شده باشد "
    سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و
    آورد (
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  8. #7
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    7- قافله‏ای كه به حج می‏رفت

    قافله‏ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همينكه به مدينه رسيد چند
    روزی توقف و استراحت كرد ، و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد .
    در بين راه مكه و مدينه ، در يكی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف‏
    شدند كه با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصی‏
    درميان آنها شد كه سيمای صالحين داشت ، و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و
    رسيدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . با
    كمال تعجب از اهل قافله پرسيد : اين شخصی را كه مشغول خدمت و انجام‏
    كارهای شماست می‏شناسيد ؟ . - نه ، او را نمی‏شناسيم ، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد . مردی‏
    صالح و متقی و پرهيزگار است . ما از او تقاضا نكرده‏ايم كه برای ما كاری‏
    انجام دهد ، ولی او خودش مايل است كه در كارهای ديگران شركت كند و به‏
    آنها كمك بدهد .
    - " معلوم است كه نمی‏شناسيد ، اگر می‏شناختيد اين طور گستاخ نبوديد ،
    هرگز حاضر نمی‏شديد مانند يك خادم به كارهای شما رسيدگی كند " .
    - " مگر اين شخص كيست ؟ "
    - " اين ، علی بن الحسين زين العابدين است " .
    جمعيت آشفته به پاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را
    ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : " اين چه كاری بود كه شما با ما
    كرديد ؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنيم ، و
    مرتكب گناهی بزرگ بشويم " .
    امام : " من عمدا شمارا كه مرا نمی‏شناختيد برای همسفری انتخاب كردم ، زيرا گاهی با كسانی كه مرا می‏شناسند مسافرت‏
    می‏كنم ، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهربانی می‏كنند ،
    نمی‏گذارند كه من عهده‏دار كار و خدمتی بشوم ، از اينرو مايلم همسفرانی‏
    انتخاب كنم كه مرا نمی‏شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می‏كنم تا
    بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  9. #8
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    8- مسلمان و كتابی

    در آن ايام ، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامی بود . در تمام قلمرو كشور
    وسيع اسلامی آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته‏
    بود كه ، چه فرمانی صادر می‏كند و چه تصميمی می‏گيرد .
    در خارج اين شهر دو نفر ، يكی مسلمان و ديگری كتابی ( يهودی يا مسيحی‏
    يا زردشتی ) روزی در راه به هم برخورد كردند . مقصد يكديگر را پرسيدند .
    معلوم شد كه مسلمان به كوفه می‏رود ، و آن مرد كتابی درهمان نزديكی ، جای‏
    ديگری را در نظر دارد كه برود . توافق كردند كه چون در مقداری از مسافرت‏
    راهشان يكی است باهم باشند و بايكديگر مصاحبت كنند .
    راه مشترك ، با صميميت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طی شد . به‏
    سر دو راهی رسيدند ، مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق‏
    مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از اين طرف كه او می‏رفت‏
    آمد .
    پرسيد : " مگر تو نگفتی من می‏خواهم به كوفه بروم ؟ " .
    - " چرا " .
    - " پس چرا از اين طرف می‏آئی ؟ راه كوفه كه آن يكی است " .
    - " می‏دانم ، می‏خواهم مقداری تورا مشايعت كنم . پيغمبر ما فرمود "
    هرگاه دو نفر در يك راه بايكديگر مصاحبت كنند ، حقی بريكديگر پيدا
    می‏كنند " . اكنون تو حقی بر من پيدا كردی . من به خاطر اين حق كه به‏
    گردن من داری می‏خواهم چند قدمی تو را مشايعت كنم . و البته بعد به راه‏
    خودم خواهم رفت " .
    - " اوه ، پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتی در ميان مردم پيدا كرد
    ، و باين سرعت دينش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همين اخلاق كريمه‏اش بوده " .
    تعجب و تحسين مرد كتابی در اين هنگام به منتها درجه رسيد ، كه برايش‏
    معلوم شد ، اين رفيق مسلمانش ، خليفه وقت علی ابن ابيطالب " ع "
    بوده . طولی نكشيد كه همين مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و
    فداكار اصحاب علی - عليه‏السلام - قرار گرفت
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  10. #9
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    9- در ركاب خليفه
    علی - عليه‏السلام - هنگامی كه به سوی كوفه می‏آمد ، وارد شهر انبار شد كه‏
    مردمش ايرانی بودند .
    كدخدايان و كشاورزان ايرانی خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها
    عبور می‏كند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامی كه مركب علی به راه افتاد ،
    آنها در جلو مركب علی ( ع ) شروع كردند به دويدن . علی آنها را طلبيد و
    پرسيد : " چرا می‏دويد ، اين چه كاری است كه می‏كنيد ؟ ! " .
    - اين يك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام‏
    خود می‏كنيم . اين سنت و يك نوع ادبی است كه در ميان ما معمول‏ بوده است " .
    - " اينكار شمارا در دنيا به رنج می‏اندازد ، و در آخرت به شقاوت‏
    می‏كشاند . هميشه از اين گونه كارها كه شما را پست و خوار می‏كند خودداری‏
    كنيد . بعلاوه اين كارها چه فايده‏ای به حال آن افراد دارد ؟
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

  11. #10
    حرفه ای م علی کوچولو آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    507
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    10- امام باقر و مرد مسيحی

    امام باقر ، محمد بن علی بن الحسين " ع " ، لقبش " باقر " است .
    باقر يعنی شكافنده . به آن حضرت " باقر العلوم " می‏گفتند ، يعنی‏
    شكافنده دانشها .
    مردی مسيحی ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه " باقر " را تصحيف‏
    كرد به كلمه " بقر " - يعنی گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر "
    يعنی تو گاوی
    امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، با
    كمال سادگی گفت : " نه ، من بقر نيستم من باقرم " .
    مسيحی : " تو پسر زنی هستی كه آشپز بود " .
    - " شغلش اين بود ، عار و ننگی محسوب نمی‏شود " .
    - " مادرت سياه و بی‏شرم و بد زبان بود " .
    - " اگر اين نسبتها كه به مادرم می‏دهی راست است ، خداوند او را
    بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ‏
    و افترا بستی " .
    مشاهده اين همه حلم ، از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك‏
    مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی در روحيه مرد
    مسيحی ايجاد نمايد ، و او را به سوی اسلام بكشاند .
    مرد مسيحی بعدا مسلمان شد
    حضرت زهرا سلام الله علیها:

    خدای متعال پس ازغدیرخم ، برای احدی عذروبهانه باقی نگذاشت

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جزيره‏ى خضراء ؛ افسانه یا واقعیت
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 18-12-2010, 08:01
  2. مفسر بزرگ شیعه علامه طباطبائی رحمه الله
    توسط محبّ الزهراء در انجمن شخصيت های مرتبط با جهان اسلام
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 20-11-2010, 22:32
  3. جزيره ي خضرا - دیدگاهها
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 13-11-2010, 20:01
  4. جزيره ي خضرا - سند روايت
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 13-11-2010, 19:55
  5. داستان راستان جلد اوّل و دوّم
    توسط s.ali در انجمن کتابخانه اسلامي
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-12-2008, 12:12

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه