[size=small]ما به دنبال مقايسهاى اجمالى بين مولاى متقيان و رقباى سياسى آن حضرت هستيم،كه بر فرض روند عملى اهل«سنت»كه مدعىاند خليفه و امام بايد از طرف مردم انتخاب گردد، آيا در اين صورت اعلميت و افضليت و ارجحيت در شرائط«امام و خليفه»شرط استيا نه؟
و ثانيا:امير المؤمنين على عليه السلام از ديدگاه اهل سنت اعلم و افضل استيا نه؟
و ثالثا:نظر خود خلفاى راشدين در اين مورد چيست؟
و رابعا:خود خلفاى ثلاثه كه زمام امور را به دست گرفتند،و بيست و پنجسال حق ولايت را از آن خود ساختند،شايستگى اين مقام را داشتند يا نه؟و اگر صلاحيت اين كار را داشتند تا چه حد مطلوب و موفق بودهاند...؟
خليفه خدا و جانشين پيامبر بايد اعلم و اصلح امتباشد
«ابن ابى الحديد»امام و دانشمند و محقق بزرگ اهل«سنت»در اين باره مىنويسد:
اين كه«ابو بكر»پس از تصاحب خلافت گفت:
مرا رها كنيد من شايستهترين شمانيستم (و على در ميان شماست) (1) ،
يك تاكتيك آزمايشى بود،و مىخواستبداند كه مريد و مكرهش كيست...و بحث و تحليل در اين باره مربوط به اين است كه آيا افضليت در امامتشرط استيا نه؟ (2) آنگاه در جاى ديگر به اين سؤال پاسخ گفته كه ما امامت مفضول و پائينتر را جايز مىدانيم،اگر چه على عليه السلام افضل امت است،و كسى از ما منكر اين موضوع نيست (3) ما طبق حديثشريف رسول خدا كه در مورد عظمت و بىنظيرى«على بن ابى طالب عليه السلام»فرمودند:كه
«هر كس على را با غير از من مقايسه نمايد،به من ظلم كرده است»
هيچكس را معادل على عليه السلام نمىدانيم،و او را نفس پيامبر و معادل وى مىدانيم به جز اين كه او پيامبر نيست،و در بحثهاى پيشين اين موضوع را از قرآن و كتب خود اهل سنت ثابت كرديم، حالا ملاحظه مىكنيم كه آيا امامت و خلافت غير افضل از ديدگاه اسلام صحيح استيا نه؟
جواب اين سؤال را از خود قرآن مجيد و منابع معتبر اهل سنت انتخاب نموده،و به حضور خوانندگان آگاه تقديم مىنمائيم:قال الله تعالى:
«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون»
آيا كسى كه هدايتبه حق مىكند،براى پيروى شايستهتر است،يا آن كس كه خود هدايت نمىشود،مگر اين كه هدايتش كنند؟شما را چه مىشود؟چگونه داورى مىكنيد؟ (4)
اين آيه كه عاقلان را به تفكر وا مىدارد،يك قانون كلى و عقلى را به جامعه عرضه مىنمايد كه شما در انتخاب رهبر و راهنما كدامين را مقدم مىداريد؟آن را كه حق را مىشناسد و پيروانش را به آن ايصال مىنمايد؟يا او را كه در تشخيص حق مات و متحيراست؟و صدها بار در تعيين حكم اسلامى عاجز مانده،و دستبه سوى افضل و اصلح دراز كرده است؟
و چنانچه در تفسير اين گونه آيات به سنت نبوى مراجعه كنيم،از صراحتبيشترى برخوردار مىگرديم.
خلافت غير افضل خيانتبه خدا و پيامبر و امت است
قال رسول الله (ص) :
«من تقدم على قوم من المسلمين و هو يرى ان فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمين» (5)
رسول خدا در تعيين و انتخاب رهبر و خليفه مىفرمايند:هر كس بر گروهى از مسلمانان پيشى گيرد،در حالى كه مىداند شخص شايستهترى از او در ميان آنان موجود است،در اين صورت به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان خيانت كرده است
آن دانشمندان متعصب اهل سنت كه مىگويند«انتخاب مفضول بر افضل مانعى ندارد»اينگونه احاديث نبوى را كه انتخاب غير افضل را خيانتبه خدا و پيامبر و تمام مسلمانان مىداند چگونه توجيه مىكنند؟!
آيا خيانتبه دين و خدا و پيامبر و مردم قابل توجيه است؟!
عن النبى (ص) :
«من استعمل رجلا من عصابة و فيهم من هو ارضى لله منه فقد خان الله و رسوله و المؤمنين» (6)
«ابن عباس»از رسول خدا نقل مىكند كه فرمودند:هر كس مردى را از قومى برگزيند،در حالى كه در ميان آنان شخص شايستهتر و نزديكتر به خدا موجود باشد،به خدا و پيامبر و تمام مؤمنين خيانت نموده است.
اگر در حديث پيشين،خود شخص خليفه و امام غير افضل مسئول و خائن معرفى گرديده بود (من تقدم) در اين حديث افراد انتخاب كننده،و سلطه پذيران امام مفضول،خائن ناميده شدهاند (من استعمل) در حديث ديگرى كه نظير اين حديث مذكور مىباشد،رسول خدا مىفرمايند:
«من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه،و اعلم بكتاب الله و سنة نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المسلمين» (7)
هر كس زمامدار و رهبرى را از ميان مسلمانان بگمارد،در حالى كه مىداند شخص مطلوبتر و شايستهتر از روى،و داناتر از او به قرآن و سنت پيامبر در ميان آنان وجود دارد،در اين صورت به خدا و پيامبر و تمام مسلمانان جهان خيانت نموده است!!
در اين حديث كه باز هم انتخاب رهبر و خليفه غير اصلح خيانتبه خدا و پيامبر و تمام مسلمانان ناميده شده است،آيا باز هم با راى و ديدگاه دانشمندان متعصب اهل سنت قابل توجيه است؟!
و بالاخره در حديث چهارمى پيامبر بزرگ اسلام مىفرمايند:
«ايما رجل استعمل رجلا على عشرة انفس،علم ان فى العشرة افضل ممن استعمل فقد غش الله و رسوله و جماعة المسلمين» (8)
هر مردى كه مرد ديگرى را از ميان ده نفر برگزيند،و بداند كه در ميان آنان شخص افضل از او وجود دارد،در اين فرض به خدا و پيامبر و جماعت مسلمانان خيانت نموده است.
در اين حديث رسول خدا فرض خود را به پائين و اقل جمعيت متوجه ساخته،و فرموده است كه حتى در انتخاب گروههاى ده نفرى،انتخاب غير افضل و غير اصلح خيانت است،بنابراين انتخاب شخص غير شايستهتر در كل جامعه اسلامى بدون ترديد خيانتش بزرگتر و محسوستر خواهد بود.
اساسا از نظر عقلى انتخاب«احسن»يك مساله بديهى و كلى در تمام زمينهها و موضوعات اجتماعى استحتى در گزينش پزشك،كارمند،كارگر،صنعتگر، شغل،جنس...همه به دنبال احسن و برتر مىگردند،به اين قانون كلى امير المؤمنين على عليه السلام اشاره نموده،و در انتخاب خليفه و امام مىفرمايند:«ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه» (9) همانا شايستهترين فرد براى خلافت و رهبرى مردم تواناترين آنان،و داناترين تمام مسلمانان به اوامر الهى در امور زمامدارى و شرع مقدس اسلام است.
اگر چه بعضىها در اين فراز به كلمه«احق»تمسك نموده،و انتخاب غير اعلم و غير اصلح را توجيه مىنمايند ولى جوابش روشن است كه مولاى متقيان به يك قانون كلى عقلى اشاره مىكنند.و در هر جاى ديگر نهج البلاغه نيز به قانون انتخابات مردمى تمسك فرمودهاند،خواستهاند به قانون و سيره خود اهل سنت استناد نموده،و از آن طريق نيز حقانيتخود را اثبات نمايند...
در پايان اين بخش نتيجه مىگيريم كه انتخاب غير اعلم و غير اصلح از نظر قرآن و سنت و عقل و عرف مردم جايز نيست،و تخلف از اين قانون خلاف شرع و خلاف عقل است،و با توجيهات متعصين اهل سنت نمىسازد،و آيه قرآنى و احاديث مذكور كه همگى آنها از طريق اهل سنتبود،اين حقيقت را به اثبات مىرساند.
قابل تذكر است كه ما از آوردن احاديثبيشتر خوددارى نموده،و به احاديث كه در منابع شيعه آمده است اشارهاى نكرديم،و علاقهمندان مىتوانند به كتابهاى اصول كافى جلد اول كتاب الحجه،و بحار الانوار مجلدات امامت و ساير كتابها مراجعه فرمايند.
امير المؤمنين على (ع) اعلم و افضل امتبود
در اعلميت و افضليت امير المؤمنين بر كليه اصحاب و ياران پيامبر خدا شبههاى نيست،و بدون اغراق صدها حديث در بابهاى مختلف در اين زمينه صادر گرديده،و در منابع معتبر خود اهل سنت نيز به آن اشاره شده است.
1-قال رسول الله (ص) :«زوجتك خير اهلى،اعلمهم علما و افضلهم حلما و اولهم سلما» (10)
رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به دخترش فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند:من تو را به بهترين فرد اهل و خويشاوندانم تزويج كردم،كه او اعلم و افضل از همه قرار گرفته و نخستين فردى است كه به من ايمان آورده است.
قابل توجه است كه رسول خدا على عليه السلام را اعلم از ديگران،بردبارترين اشخاص و نخستين مؤمن معرفى مىنمايند.
2-عن سلمان عن النبى (ص) :«اعلم امتى من بعدى«على بن ابى طالب» (ع) (11) سلمان فارسى از پيامبر اسلام روايت مىكند كه فرمودند:
على بن ابى طالب عليه السلام پس از خود من از تمام امتم داناتر است.
در اين حديث نيز مولاى متقيان اعلمترين و داناترين امت اسلامى معرفى شده است.
3-«ابن ابى الحديد»پس از بحث و تحليل در مساله امامت،مىگويد:«ان الاقوى احق،و اصحابنا لا ينكرون انه عليه السلام احق ممن تقدمه بالامامة...» (12) هر كس قويتر و داناتر باشد،او سزاوارتر به خلافت و امامت است،و دوستان و اصحاب ما اهل سنت منكر نيستند كه على عليه السلام از كليه خلفاى راشدين كه پيش از او به خلافت و رهبرى پرداختند شايستهتر است.
چنانچه توجه مىفرمائيد،امام اهل سنت همانند ساير برادران و اصحاب و پيروان خلفاى سهگانه،احق بودن و اعلميت و افضليت على را تاييد مىنمايد.
4-رسول خدا با تعبيرهاى مختلف،امير المؤمنين على عليه السلام را«خير البشر»و«خير البريه»و«خير الناس»و امثال آنها معرفى مىنمايند،اينك متون بعضى از آنها:«على خير البشر فمن ابى فقد كفر» (13) و«على خير البرية» (15) ترجمه احاديث مذكور بترتيب ذيل اين است كه:
«على عليه السلام افضل تمام بشرها است،هر كس معتقد اين نباشد كافر است»و«هر كس نگويد كه على افضل تمام انسانها و مردم است كافر گشته است»و«على شايستهترين جماعتها است»
علاوه بر اين احاديث،نمونههاى ديگرى را نيز شما خوانندگان محترم مىتوانيد در كتاب«بحار الانوار»جلد سى و هشتم از صفحه اول به بعد ملاحظه فرمائيد.
و براى ملاحظه منابع بيشتر اهل سنت در اين موارد،كه احاديث زيادى را نقل كردهاند به كتاب شريف«الغدير»جلد سوم صفحه 97 به بعد مراجعه فرمائيد.
و بالاخره رسول خدا در حديث ديگرى مىفرمايند:«قسمت الحكمة عشرة اجزاء:فاعطى على (ع) تسعة اجزاء،و الناس جزءا واحدا،و على اعلم بالواحد منهم» (16) «عبد اله بن مسعود»نقل مىكند كه رسول خدا فرمودند:
تمام علوم و دانشها به ده قسمت تقسيم گرديده و نه جزء آن تنها به على داده شده،و فقط يك بخش آن به ساير مردم موهبت گرديده است،كه على عليه السلام در آن يك جزء نيز داناتر از ديگران است.
تمام اين احاديث كه از منابع برادران اهل سنتبه حضور شما تقديم گرديد،بدون اين كه من تحليل نمايم،بصراحت اولويت و اعلميت و افضليت امير المؤمنين على را روشن مىسازد،و چنانچه كسى اين حقيقت را نپذيرد،سخنان پيامبر اسلام را رد كرده است،كه از منبع«وحى»سرچشمه مىگيرد،و نتيجهاش«كفر»است كه در احاديث مذكور به آن اشاره شده بود.
خداوند ما و تمام مسلمانان را در شناختحقيقت و تبعيت از آن موفق داشته،و از تعصب و انكار حقيقت دور بدارد.[/size][hr][hr]
[size=small]اعتراف خلفا به اعلميت و افضليت على
اعلميت و افضليت امير مؤمنان بر ديگر مسلمانان و صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله،علاوه بر اين كه از نظر سنت و احاديث نبوى مسلم است،از ديدگاه خود خلفاى سه گانه نيز يك مساله بديهى و ضرورى است،و آنان بارها در مقام عمل و قضاوت در كنار پيامبر خدا نشسته،و بصورت آزمايشى خود را با مولاى متقيان مقايسه نموده،و ملاحظه نمودند كه:قضاوت و داورى آنان به خطا بوده،ولى داورى«على بن ابى طالب»عليه السلام مورد تاييد خدا و رسولش قرار گرفت... (17) و در احاديث زيادى آمده است كه،در هنگام مخاصمه و محاجه و ساير مواقع،امير المؤمنين على عليه السلام دلائل برترى خويش را بر خلفاى ديگر بيان مىداشت،و آنان نيز مىپذيرفتند،چنانچه در حديثى به«عثمان»مىفرمايند:
«انا خير منك و منهما،عبدت الله قبلهما و عبدته بعد هما» (18)
من هم از تو،و هم از«ابو بكر و عمر»برترم، زيرا قبل از آنان به پيامبر خدا ايمان آورده و خدا را عبادت كردم،و پس از مرگ آنان باز هم در پرستش خدا بسر مىبرم.
و در حديث ديگرى مىفرمايند:«انا الصديق الاكبر،و انا الفاروق الاول،اسلمت قبل اسلام ابى بكر،و صليت قبل صلوته بسبع سنين» (19)
صديق اكبر و فاروق اول منم،من قبل از«ابو بكر»به پيامبر ايمان آورده،و هفتسال پيش از وى نماز خواندهام.
«ابن ابى الحديد»كه اين حديث را در مقام مقايسه امير المؤمنين با«ابو بكر»آورده است،اضافه مىكند كه آن حضرت به اين جهت اشارهاى به خليفه دوم«عمر»نمىنمايد،كه او قابل مقايسه با على عليه السلام نيست،و از نظر اسلام و ايمان آوردن جزو نفرات آخر مسلمانان است.
اعترافات ابو بكر به اعلميت على (ع)
چون«ابو بكر»مسند خلافت را از امير المؤمنين على عليه السلام غصب كرد،و در برابر فشار اعتراضات مردم به ويژه احتجاجات على عليه السلام قرار گرفت،در خانه خودش را به روى مردم بست،و سپس به مسجد آمده و خطاب به مردم گفت:
«اقيلونى اقيلونى فلستبخيركم و على فيكم»
مرا رها كنيد،مرا رها كنيد،من برتر و افضل شما نيستم در حالى كه على عليه السلام در ميان شما است (20)
و در حديثى از«انس بن مالك»آمده است كه يك دانشمند يهودى پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد،و چون از«وصى»پيامبر سؤال كرد،او را به حضور«ابو بكر»آوردند.
يهودى گفت:من سؤالاتى دارم كه جز پيامبر و يا وصى او كس ديگر نمىتواند آنها را جواب گويد:«ابو بكر»گفت:هر چه مىخواهى سؤال كن.
يهودى:مرا خبر ده از چيزى كه براى خدا نيست،و از آنچه در نزد او نيست،و آنچه را كه خدا آن را نمىداند؟!!
ابو بكر چون خود را مرد ميدان نديد،فورا يهودى را متهم كرده و گفت:اينها سؤالات افراد بى دين است و آنگاه قصد كرد وى را تنبيه نمايد!!
«ابن عباس»خطاب به«ابو بكر»گفت:با مرد يهودى انصاف نكرديد،يا جوابش را بگوئيد،و يا به حضور«امير المؤمنين على عليه السلام»رويد،زيرا من از پيامبر خدا شنيدم كه او را دعا كرد...
«ابو بكر»و يهودى و همراهان به خانه على عليه السلام آمده،و سؤال يهودى را مطرح ساختند.حضرت در جواب او فرمود:اما آنچه را كه خدا نمىداند عقيده شما يهودىها است كه مىگوئيد:«عزير فرزند خدا است»در حالى كه او براى خويش فرزندى قائل نيست.
و در مورد سؤال دومتان«ظلم و ستم»است،كه نزد خدا اينها وجود ندارد.
و اما اين كه در سؤال سوم پرسيدهايد آن چيست كه براى خدا نيست؟آن شريك و همتا است كه پروردگار عالم از آن مبرى است.
چون يهودى اين جوابهاى درست را شنيد،زبان به اظهار«شهادت»گشوده و گفت:«اشهد ان لا اله الا الله،و اشهد ان محمدا رسول الله،و اشهد انك وصى رسول الله»در حالى كه ابو بكر و مسلمانان حاضر اين صحنه را تماشا مىكردند،با شادى و خوشحالى زبان به تحسين على عليه السلام گشوده و بالاتفاق گفتند:يا على!يا مفرج الكرب!اى على!اى مرد بزرگوارى كه غمها و غصهها را از ما برطرف كردى! (21) بدين طريق عظمت علمى و فضيلت وى را بر خود تاييد كردند.
ابو بكر از حكم كيفر مرد شرابخوار عاجز است!
در يك قضيه ديگرى آمده است كه:در زمان خلافت«ابو بكر»مرد شرابخوارى را آوردند كه به خوردن شراب اعتراف مىكرد،ولى مىگفت:من از حرمت آن اطلاعى نداشتم!«ابو بكر»از جواب عاجز ماند،و با«عمر»به مشورت پرداخت كه در حق او چه كنيم؟«عمر»گفت:اين يك«معضله»علمى و شرعى است،و جوابش را بايد على بگويد!!
«ابو بكر»خواست على را احضار كند،عمر گفت:صحيح نيست او را احضار كنيد،بلكه ما بايد به پيش او رفته،و از وى كسب تكليف كنيم!
«على عليه السلام»در اين قضيه دستور داد:دو نفر او را در كوچهها و خيابانهاى«مدينه»بگردان ند،و از«مهاجرين»و«انصار»بخوا ند كه:آيا كسى تا به حال حكم تحريم«شراب»را به وى ابلاغ كرده است؟
چنانچه كسى اين وظيفه را انجام نداده است،او را رها كنيد (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا) (22) خليفه به دستور امير المؤمنين عمل كرده،و آن مرد شرابخوار را به مهاجرين و انصارمعرفى نمود،و چون كسى حكم حرمتشرابخوارى را به او ابلاغ نكرده بود،لذا او را از اجراى«حد»معاف دانسته،و متعرض او نشدند.
«سلمان»مىگويد:من در محضر على عليه السلام نشسته بودم،چون آنان منزل آن حضرت را ترك گفتند،عرض كردم:يا امير المؤمنين!آنان را خوب ارشاد فرموديد؟حضرت جواب داد:
خواستم آيه سى و پنجسوره«يونس»را بار ديگر مورد تاكيد قرار دهم كه مىفرمايد:آيا كسى كه به حق هدايت مىكند شايسته تبعيت است؟يا آن كسى كه خود نياز به هدايت دارد؟چگونه داورى مىكنيد؟! (23)
ابو بكر در مناظره يهود و نصارا عاجز ماند!!
گروهى از يهود و نصارا پس از وفات پيامبر اسلام به حضور«ابو بكر»رسيده،و در مورد«بهشت و جهنم»و«عذاب و پاداش»و«توحيد و نبوت»سؤالاتى را مطرح كردند،ولى با كمال تاسف خليفه ساخته مسلمين از جواب آنها عاجز ماند،و به گفته«ابن مسعود»،خوارى و ذلت مسلمانان حاضر را فرا گرفت!!و رئيس يهودىها گفت:«ما كان هذا نبيا»اين پيامبر نيست!!
«معاذ»كه جزو حاضرين بود،هر چه زودتر خود را به امير المؤمنين على رسانده،و بدو گفت:يا على! مسلمانان را درياب كه در دستيهود و نصارا عاجز ماندند!!
على عليه السلام به ميان مسلمانان آمده،در حالى كه«مهاجرين و انصار»از ديدن وى خشنود و خوشحال گرديدند،آن حضرت يكايك پرسشهاى يهوديان و نصارا را پاسخ گفت،آنگاه خطاب به«راس الجالوت»فرمود:اى يهودى!ما خدا را به وسيله«محمد»نشناختيم،بلك محمد صلى الله عليه و آله را به وسيله خدا شناختيم،زيرا محمد مخلوق و محدود است،و يكى از بندگان الهى است،خداوند او را به پيامبرى مبعوث ساخت،و به وى الهام كرد،همان طورى كه به ملائكهاش طاعت و بندگى خودش را الهام فرمود...
«راس الجالوت»در تمام جوابها على را تاييد كرده،و به وى ايمان آورد...
سپس امير المؤمنين با«جاثليق»رئيس نصارا به سخن پرداخت،و پشت پردهها را باز كرد،و از تصميمات ناشايست او خبر داد،و او را به تعجب واداشته و فرمود:اى نصرانى!تو براى ارشاد و هدايتبه پيش ما نيامدهاى!!و اظهاراتتبا آنچه در دلدارى فرق مىكند!تو مرا در عالم خواب ديدهاى،و مقام و موقعيت مرا شناختهاى،تو مامور گشتهاى از من پيروى كنى،و از سوء نيتخويش در وحشتى!!
«جاثليق»تمام سخنان و غيب گويىهاى على عليه السلام را تصديق كرد،و همه آنها را مطابق قيقتيافت،سرانجام وجدان خفته او بيدار شد،و زبان به تحسين على باز كرده و گفت:انا اشهد ان لا اله الا الله،و ان محمدا رسول الله،و انك وصى محمد رسول الله،و احق الناس بمقامه»به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اسلام،و وصايت و خلافتبه حق تو شهادت مىدهم و تو شايستهترين فرد به اين مقام هستى... (24) از مجموع مطالب مذكور نتيجه مىگيريم كه خليفه اول خود در مسائل مختلف عاجز مىماند و به على عليه السلام مراجعه مىكرد...
عمر اعلميت على را تاييد مىكند
در ميان خلفاى سه گانه«راشدين»، با عبارات گوناگون،و در موارد مختلف،به اعلميت و ارجحيت امير المؤمنين عليه السلام اعتراف نموده.
ما در اين بخش از بحثخود،به چند نمونه از اعترافات خليفه ثانى اشاره مىكنيم:قال عمر بن خطاب: «لو لا على لهلك عمر» (25) و«لا بقيت لمعضلة ليس لها ابو الحسن (ع) » (26) و«لا يفتين احد فى المسجد و و«اقضاكم على» (28) و«لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن!» (29) و«لا ابقانى الله بعدك يا على» (30) و«اللهم لا تنزل بى شديدة الا و ابو الحسن الى جنبى» (31) در اين فرازها بترتيب شماره آنها عمر مىگويد:اگر على نبود عمر هلاك مىگرديد!!
من در هيچ مشكلى نباشم مگر اين كه على حضور داشته باشد.
هيچكس حق ندارد با حضور على عليه السلام در مسجد فتوى بدهد.
در علوم قضا نيز على از همه داناتر است.
يا على!خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.
خداوندا!براى من مشكلى نرسان،مگر اين كه على در كنارم باشد.
اينها نمونه بسيار معدودى از اعترافات عمر است در ارزش علمى و فضايلى آن حضرت،كه بطور صريح برترى آن بزرگوار را به ديگران نشان مىدهد،كه لازم است موارد چندى از قضاياى تاريخى ميان حضرت على و خليفه ثانى را متذكر گردم.
پنج نوع كيفر در يك قضيه
الف-«اصبغ بن نباته»مىگويد:در زمان«عمر»پنج نفر مرتكب اعمال منافى عفت گرديده و دستگير شدند،خطا كاران را به حضور«خليفه ثانى»آورده،و او نيز دستور«رجم و سنگسار»آنان را صادر كرد.
مولاى متقيان در مجلس خليفه حضور داشت،و لذا لب به اعتراض گشوده و فرمود:«اين حكم شما صحيح نيست!!»عمر گفت:شما داورى نموده و حكمشان را صادر فرمائيد.
على عليه السلام مجرمين را احضار فرموده،و پنج نوع حكم صادر كرد!!و دستور داد:مجرم رديف اول را گردن زده و به عمر او پايان دادند.و سپس نفر دوم را سنگسار كردند.
و چون نوبت نفر سوم رسيد،او را يكصد تازيانه زده و رهايش ساختند.و به مجرم رديف چهارم فقط پنجاه شلاق زدند،و نفر پنجم را با مختصر تنبيهى مرخص نمودند!!عمر و تمام حاضران در صحنه،مات و مبهوت مانده بودند،و با خود مىگفتند:اينها كه همگى در يك مورد دستگير گرديده،و به جرم واحد دستيازيدهاند،اختلاف حكم يعنى چه؟!و لذا مشكل خود را با على عليه السلام در ميان گذاشتند، حضرت فرمودند:
نفر اول«كافر ذمى»بود و حكمش همان بود كه اجرا شد،زيرا او از تعهد خويش تجاوزكرده،و كيفرش قتل با شمشير بوده است.
و اما نفر دوم،مسلمان متاهل بود كه مرتكب زنا گرديده بود،و از نظر اسلام كيفرش سنگسار است.
و نفر سوم مرد مجرد و بىهمسر بوده است،و جزايش اجراى حد اسلامى و صد تازيانه مىباشد و اما نفر چهارم برده بوده است،و بايد نصف«حد»مرد آزاد كيفر بيند.
و چون نفر پنجم ديوانه است،او را فقط تنبيه مختصرى نموديم،و بيش از آن جايز نبود!عمر و تمام مسلمانان ديگر،همگى از اطلاعات امير المؤمنين در تعجب فرو ماندند. (32)
على در دادگاه عمر سربلند است
ب- در زمان عمر در مواردى«على بن ابيطالب عليه السلام»مورد حسادت و يا بىمهرى بعضى منافقين قرار گرفته،و در نتيجه از وى به عمر شكايت مىكردند،خليفه در يكى از اين برههها خطاب به آن دسته منافقين گفت:
«كفوا عن ذكر على بن ابى طالب فقد رايت من رسول الله فيه خصالا لان تكون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احب الى مما طلعت عليه الشمس...»
هرگز كسى از شما از على عليه السلام بدگويى نكند،زيرا من از پيامبر خدا در مورد وى اوصافى را شنيدهام،كه اگر تنها يكى از آنها در تمام خانواده«خطاب»بود،براى من از تمام آنچه آفتاب بر آنها مىتابد بهتر بود!!
آنگاه شروع كرد به نقل جريانى كه او با معيت«ابو بكر»و«ابو عبيده»و عدهاى از مسلمانان بديدار رسول خدا شتافته بودند،پس از اجازه ديدار،در حالى كه پيامبر اسلام دستش را بر شانه على عليه السلام گذاشته بود،خطاب به آن حضرت در حضور حاضرين فرمودند:
يا على!تو با گروه مسلمانان به مقام مناظره و مخاصمه مىآيى،تو نخستين فردى هستى كه مرا تاييد نمودى،و داناترين اشخاص به«ايام الله»و علوم روز مىباشى،تو در عهد و وفا بر همه پيشى گرفتهاى و از نظر توزيع عادلترين افراد هستى،و براى مردم ازديگران مهربانترى... (33)
در اين حديث كه خليفه ثانى از رسول خدا نقل مىكند،مطالب و فضايل زيادى موجود است كه شان و جلالت امير المؤمنين و اعلميت و افضليت و ارجحيت آن بزرگوار را در بر دارد،و دلهاى خفته و افراد متعصب با نگرشى عالى مىتوانند خود را از گمراهى و ضلالت نجات داده،و در آن سوى جهان مادى گرفتار آتش دوزخ نگردند.
عمر در قضاوت عاجز مانده و به على پناه برد
ج- «خليفه ثانى»در دهها مورد از قضاوتهايش،چون خود حكم مساله را ندانسته،لذا به على عليه السلام مراجعه نموده،و وى را به مرجع فكرى و علمى خويش برگزيده است.
روزى مردى را بنام«قدامة بن مظعون»به حضور وى آوردند،كه متهم به شرابخوارى بوده است.در دادگاه،دو نفر در اين زمينه بطور متفاوت شهادت دادند يكى گفت:من ديدم كه«قدامه»شراب مىخورد، دومى نيز اظهار داشت كه:وى را ديده است كه:شراب استفراغ مىكند.
با توجه به اين كه دو نفر شاهد يكسان گواهى نداده بودند،و از طرفى يكى از آنان فاقد بيضتين (خصى) بوده است،لذا خليفه را از جواب حكم عاجز ساخت،و در نتيجه عمر به دنبال امير المؤمنين و ساير صحابه پيامبر فرستاده و از آنان استمداد كرد.
چون مؤمنين در دادگاه حاضر شدند،خليفه گفت:
«يا ابا الحسن!فانك الذى قال رسول الله (ص) :اعلم هذه الامة و اقضاها بالحق...»
اى على بن ابى طالب!تو آن مرد توانمند و دانايى هستى كه رسول خدا در حق تو فرمود:داناترين فرد امت من،على بن ابى طالب است كه در قضاوت به حق نظيرى ندارد.
الان در اين قضيه چه مىفرمائيد؟
حضرت فرمودند:آنان در شهادت اختلافى ندارند،زيرا استفراغ شراب دليلشرابخوارى است،و فاقد بودن«خصيتين»نيز مانع شهادت نيست،بلكه مثل ساير اعضا مىباشد،كه نبودن هر يك خللى به شهادت نمىرساند. (34)
و در يك دادگاه ديگر زنى كه با داشتن شوهر دستبه خلاف عفت زده بود،«عمر»حكم سنگسارش را صادر كرد،و چون امير المؤمنين حاضر بود،فرمود:چرا نپرسيدى كه چگونه تن به زنا داده است؟
زن گفت:من در يك بيابان بىآبى قرار گرفتم،و گرفتار تشنگى گرديدم،چون آب نداشتم،از مردى كه آب داشت،درخواست آب نمودم،او اجابت درخواست را مشروط به عمل خلاف كرد،من از او فرار كردم، ولى چون در حال مرگ قرار گرفتم،تسليم او شده و خواستهاش را برآوردم.
على عليه السلام فرمودند:او طبق آيه يكصد و هفتاد و سه سوره«بقره»در محذور و اضطراب قرار گرفته،و لذا كيفر و حدى ندارد، (35) او را رها كن عمر گفت:«لو لا على لهلك عمر» (36)
از اين حديثها و قضاياى تاريخى به خوبى استفاده مىگردد كه خليفه ثانى در مسائل گوناگون به حضرت على عليه السلام مراجعه نموده،و از علم آن بزرگوار استفاده مىكرده،و او را اعلم و افضل اصحاب پيامبر خدا مىدانسته است.
اعتراف خليفه سوم به اعلميت على (ع)
خليفه سوم«عثمان بن عفان»هر چند با امير المؤمنين على عليه السلام رابطه حسنه نداشته،و غرور و حسادت ديرينهاش وى را از علوم سرشار آن حضرت محروم ساخته است،و دار و دسته«امويان»نيز از سوى ديگر دور او را گرفته،و به اين فاصله افزودهاند،و لكن در موارد معدودى ضرورتهاى اجتماعى و سياسى باعثشد كه دستبه سوى على عليه السلام دراز نموده و مشكل خود را برطرف سازد.
در زمان«عثمان»دو نفر زن و مرد اسير،كه حكم بردگى داشتند،رابطه نامشروع برقرار كردند،و چون زن اسير شوهر داشت و حامله بود،هنگام زايمان او فرا رسيد،وپسر بچهاى را به دنيا آورد،در مورد نوزاد، هم شوهر زن،و هم آن مرد زناكار ادعا داشتند،و عثمان از جواب مساله عاجز ماند!!و سرانجام به مولاى متقيان مراجعه نموده،و حضرت فرمودند:
من در ميان آنان همانند رسول خدا حكم مىكنم كه فرمودند:«بچه مال پدر است،و براى زناكار سنگى است، (37) سپس دستور داد به هر كدام از آن زن و مرد پنجاه تازيانه زدند. (38)
و در يك مخاصمه ديگرى كه مردى زنش را«طلاق»داده بود،و سپس مرد در حال«عده»زن از دنيا رفته بود،و زن ادعاى ارث مىكرد،خليفه نتوانستحكم مساله را بيان كند!!و موضوع را به اطلاع على رسانيده،و درخواست رفع مشكل نمود.
على عليه السلام فرمودند:
«تحلف انها لم تحض بعد ان طلقها ثلاث حيض و ترثه...»
زن بايد براى اثبات ادعايش سوگند بخورد كه بعد از«طلاق»سه بار خون«حيض»نديده است و در آن صورت مىتواند ارث ببرد.
زن براى ادعاى خودش به همان كيفيتسوگند خورد،و از شوهر متوفايش ارث برد (39) و بالاخره در يك مورد حساس ديگر،مردى جمجمه مردهاى را به دست گرفته،و به حضور«عثمان»آورد،و گفت:شما اعتقاد داريد كه:اين،در عالم قبر معذب است،و من دستخود را بر روى آن مىگذارم،در حالى كه كوچكترين حرارتى از آن احساس نمىكنم؟!
عثمان هيچگونه جوابى نداشت،و با تواضع تمام به دنبال على عليه السلام فرستاد...
على فرمودند:چوب مخصوص كبريت و سنگى را آوردند،در حالى كه چشمان نگران«عثمان»و تمام حضار خيره شده بود،حضرت آن چوب را به سنگ زد،و آتشى را پديدار ساخت!!و به مرد سائل گفت: دستخود را روى سنگ و چوب بگذار،آن مرد اطاعت كرد.حضرت سؤال فرمود:آيا اين دفعه اثر حرارت را در آنها احساس مىكنى؟
مرد با تمام شرمندگى گفت:بلى...
عثمان گفت:
لو لا على لهلك عثمان»
اگر على نبود من«عثمان»هلاك مىگشتم. (40)
اين سه نمونه قضاياى تاريخى كه به عنوان نمونى ذكر شد مىرساند كه خليفه سوم نيز اعلميت على را تاييد نموده و مشكل علمى خود را از طريق او برطرف مىساخت.
پىنوشتها:
=========
1) اقيلونى،اقيلونى و لستبخيركم و على فيكم
2) ج 1 ص 169 شرح خطبه شقشقيه
3) شرح نهج البلاغه خ 174 ج 9 ص 328 و هذا الاينا فى مذهب اصحابنا فى صحة امامة المفضول...و اصحابنا لا ينكرون انه عليه السلام احق ممن تقدمه بالامامة...
4) سوره يونس آيه 35
5) تمهيد باقلانى ص 190،الغدير ج 8 ص 291
6) كنز العمال ج 6 ص 25 ش 14687
7) سنن بيهقى ج 10 ص 118،الغدير ج 8 ص 291
8) جامع الصغير سيوطى ج 1 ص 455 ش 2945،نهج الفصاحة ص 207 ش 1029
9) نهج البلاغه خ 174 ابن ابى الحديد ج 9 ص 328،و خطبه 172 فيض الاسلام ص 558
10) كنز العمال ج 11 ص 605 ش 32926
11) كنز العمال ج 11 ص 614 ش 32978 و چندين حديث ديگر در همين منبع،فرائد السمطين ج 1 ص 97 ش 66 و حديث ديگرى ص 98 ش 67،الغدير ج 2 ص 44 با چندين حديث ديگر از كتب اهل سنت
12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 9 ص 328
13) كنز العمال ج 11 ص 625 ش 33045
14) كنز العمال ج 11 ص 625 ش 33046 و فرائد السمطين ج 1 ص 154 ش 116 و 117
15) فرائد السمطين ج 1 ص 155 ش 117
16) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461
17) بحار الانوار ج 40 ص 223 به بعد،فروع كافى ج 7 ص 352 ح 6
18) ابن ابى الحديد در نهج البلاغه ج 20 ص 261
19) شرح ابن ابى الحديد ج 13 ص 200 و 228،با مختصر تفاوتى فرائد السمطين ج 1 ص 242،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44
20) حق اليقين شبر ج 1 ص 180 و با تفاوت الفاظ مختصر كنز العمال ج 5 ص 631 ش 14112 و ص 607 ش 14073 و ص 600 ش 14064،الامامة و السياسة دينورى ج 1 ص 14،تاريخ طبرى ج 2 ص 450 و 460 شرح نهج البلاغه ابن اى الحديد ج 17 ص 155 و 156 و ج 6 ص 20
21) المجتبى لابن دريد ص 35 بنقل الغدير ج 7 ص 178،مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 257
22) سوره بنى اسرائيل آيه 15 يعنى ما كسى را معذب نمىسازيم مگر اين كه نخستبر او اتمام حجت نموده،و رسول و پيغام بفرستيم
23) فروع كافى ج 7 ص 249 ح 4
24) الغدير ج 7 ص 179،اثبات الهداه ج 2 ص 432 ح 91،مناقب ج 2 ص 257،الخرائج و الجرائج ج 1 ص 213
25) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
26) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
27) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
28) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
29) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
30) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
31) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 4 مقدمه،و ص 18،مناقب خوارزمى ص 48 و 58 و 60،طبقات ابن سعد ص 860،تاريخ ابن عساكر ج 2 ص 325،الصواعق ص 76 الغدير ج 3 ص 97 و 98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت
32) فتحير عمر و تعجب الناس من فعله...فروع كافى ج 7 ص 165 ح 26
33) انك مخاصم تخاصم انت اول المؤمنين ايمانا،و اعلمهم بايام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسوية، و ارافهم بالرعية... (كنز العمال ج 13 ص 116 ش 36378)
34) شرح من لا يحضره الفقيه ج 6 ص 113 و 114.
35) فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه...
36) وسائل الشيعه ج 18 ص 284 ح 7 و 8
37) الولد للفراش و للعاهر الحجر
38) مسند احمد ج 1 ص 104،تفسير ابن كثير ج 1 ص 478،كنز العمال ج 3 ص 227 بنقل الغدير ج 8 ص 195
39) مستدرك الوسائل ج 3 باب 11«ما يتعلق بابواب ميراث الازواج»ص 166
40) الغدير ج 8 ص 214 نقل از كتاب زين الفتى فى شرح سوره هل اتى [/size]