بسم تعالی
در زمانهای دور ....خیلی خیلی دور ( حالا خیلی هم که نه ولی خوب برای اینکه پیاز داغش رو زیاد کنیم و برنده یک جلد - چه بسا دو جلد - نهج البلاغه بشیم این جور بازار گرمی ها لازمه !)
وقتی که کوچولو بودم ( البته از نظر نوشتاری کمی ایراد دارد , بدین وسیله اصلاح میشود : در اثنان نوجوانی )
یه سری خوابهای جالبی میدیدم .
جالبی خوابها , اصلا به چیزی که میدیدم نبود , بلکه به مدل خواب دیدنم بود .
البته قابل ذکر است که در آن موقع ما آدم تشریف داشتیم .نماز شبی و گریه و استغفار شبانه و .....
یادش بخیر بچه + بودیم برا خودمون . الان که اینا رو گفتم می بینیم عجب سقوطی داشتم من به اسفل السافلین , کجاست جناب نیوتون که سقوط منو اندازه بگیره اون وقت دیگه بیخیال سیب و جاذبه زمین میشه, میره تو کاره نفس اماره من که به مراتب کارش رو بهتر از جاذبه زمین انجام داده !
بگذریم
داشتم از خوابهام براتون میگفتم .
فکر میکنم اون وقتا روحم سبک شده بود , وقتی میخوابیدم ( البته نه همیشه بعضی اوقات اینطور میشد) برعکس ِ وقتی که میخوابیم دیگه در اختیار خودمون نیستیم , من خودم رو توی خواب احساس میکردم .
(حالا هر کی از جمله بالا چیزی فهمید شخصا بهش 4جلد نهج البلاغه میدم:khande: )
یعنی خیلی جالب میدونستم که الان خوابم و میتونستم خودم رو بیدار کنم .:ajab:
خیلی راحت ( البته در اینجا کمی تا قسمتی غلو کردم ...چون خیلی هم راحت نبود یکمی سخت بود اینکه دوباره بیدار بشم - البته آقا حامد باید این صداقت من رو هم جزو امتیازات بنده حقیر حساب کنه ان شاء الله تا برنده نهایی در کمال عدالت انتخاب بشه !- ) تا 3 میشمردم ....1 ....2 ....سیب ! ( دیگه ایندفعه کاری به نیوتون نداشتا ...اشتباه نکنید ) و بیدار میشدم .
خلاصه دوران جالبی بود برا خودش .
مثلا یک شب نشسته بودم داشتم قرآن میخوندم نفهمیدم چی شد خوابم برد ( حالا بعدش انتظار دارید بگم امام زمان رو دیدم ......نه بابا , از این خبرا نبود , وصل خورشید به شب پره اعمی نرسد ! )
خوابم برد از اون مدل خوابها , نمیتونستم جسمم رو تکون بدم ( به عبارت ادبی تر : نمیتوانستم حرکت کنم ) اما با چشمهام داشتم میدیدم , مبل رو به روم داشت سرفه میکرد .....
( البته چند وقتی میشد که تمییز نشده بود , این هم دلیل علمی برای عقلایی که احتمالا مزخرفات بنده رو مطالعه میکنند , که نگند این یارو همش از ماوراء حرف میزنه و هیچ از منطق و دلیل سرش نمیشه !!!!)
خلاصه چند بار سرفید ( این هم فعل جدیده که به دایره لغاتتون باید اضافه کنید ) و برای من جالب اینجا بود که این حالاتم به قدری به واقعیت نزدیک بود که وقتی بیدار میشدم ( توضیح واضحات : از حالت خواب و بیداری, بیدار شدن هم برای خودش عالمی داره ) تازه میفهمیدم که اینها رو توی اون حالت داشتم میدیدم .
راستش قصد نداشتم این ها رو بگم , نه از روی تواضع و فروتنی به خاطره اینکه این مسایل دیگه برام تموم شده , دیگه هیچ وقت اون قدر پاک و صادقانه برای خدا گریه نکردم در حالیکه گناهانم بسیار بسیار بزرگ تر از قبل شده بود, دیگه هیچ وقت اون دوران طلایی برام تکرار نشد .. ......