در نگاه اول شعر جالبی است اما خوب که فکر می کنم می بینم یاد حرف لقمان حکیم می افتم که به پسرش گفت در میان مردم بگرد و ببین کسانی که با خدا هستند هیچ وقت ناراضی نیستند....
و یاد آن دعای خمث عشری که در آن حضرت علی(ع) از خدا طلب مشکلات و سختی می کرد تا بیشتر به یاد خدا باشد...
و می فهمم که با یاد همه چیز شیرین است حتی سختی و مشکلات.. و تنها درد و رنج برای مومنان همان دوری از خداست...
خدا افرید و گفت بندگان راه این است و چاه این با من باشید تا پادشاهی کنید! و خود مردم نخواستند....حاتم طائی به خار کنی گفت بیا تا کمکت کنم تا از این رنج محنت در ایایی...و خارکن گفت نان بازوی خود را می خورم و منت دیگری را نمی کشم.... و حاتم گفت من او را در جوانمردی از خود برتر و بالاتر دیدم...
دیدم آدم های زجر کشیده ای که چه عاشق خدا هستند که به حال انان قبطه می خورم...شوهر خاله بنده که در یزد هستند عمری سختی کشیده و....یادش بخیر جوانیمون نشسته بودیم تمسخرش می کردم که چه ساده بودی و چه کردی خودت را زجر دادی تا دیگری راحت باشدو چرا پول جمع نکردی و.....که چشمه کوچک از الطاف پروردگار که به او شده رو برام باز کرد و گفت حاضرم 1000 بار سختر از این ها برام اتفاق بیفته و در پی آن خدایم خوشنود شود...آن موقع هیچ نفهمیدم و در دلم می گفتم چه خشکه مذهب!!
ولی حالا می فهمم که چی میگفت خوش به حالش!!
واقعا راست می گن با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن!