[size=medium]
پيراهن نبوت بر تن على عليه السلام
ام سله (13) گفت : روزى سه كس از مشركان نزد خواجه دو جهان آمدند.يكى گفت : اى محمد! تو دعوى كرده اى كه از ابراهيم فاضلترى . ابراهيم خليل بود و تو خليل نه اى .
خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : ابراهيم خليل بود و من حبيب و صفى ام ؛ و حبيب و صفى بهتر باشد.
ديگرى گفت : تو گفتى كه از موسى بهترم . موسى كليم بود و با حق تعالى سخن گفت و تو با حق سخن نگفتى .
گفت : موسى سخن گفت در زمين و من وراء الحجاب (14)، و من بر بالاى هفت آسمان بر سرادق (15) عرش با حق سخن گفت (بى حجاب ).
ديگرى گفت : تو گفتى كه من از عيسى بهترم . عيسى مرده زنده كرد و تو نكردى . خواجه صلى الله عليه و آله و سلم دست بر هم زد و گفت : يا على ! يا على ! در حال على عليه السلام از در درآمد. گفت : اى على ! كجا بودى ؟
در فلان خرماستان (16) آواز تو به من رسيد، بيامدم . گفت : بيا و اين پيراهن نبوت من درپوش و با اين سه تن به گور يوسف بن كعب شو و ما را از بهر ايشان زنده كن - تا علامت نبوت و كرامت امامت بينند. امير المومنين عليه السلام پيراهن در پوشيد و با ايشان رفت . ام سلمه گفت : من نيز از رسول اجازت خواستم و برفتم . شاه مردان در گورستان بقيع بر سر گور مدروس (17) مطموس (18) بايستاد و كلمه اى بگفت و گفت : اى صاحب گور! برخيز به فرمان حق تعالى تصديق دعوى رسول كن . گور در جنبش آمد. بار ديگر بگفت : گور شكافته شد. پيرى برخاست و خاك از سر خود دور مى كرد.
شاه مردان گفت : تو كيستى ؟ گفت : منم يوسف بن كعب صاحب الاخدود، و سيصد سال است كه بمردم . اين ساعت آوازى شنيدم كه اى يوسف بن كعب ! برخيز از براى تصديق دعوى سيد اولين و آخرين .
آن مشركان به يكديگر نگريستند و گفتند: مبادا كه قريش بدانند كه به سبب خواست ما محمد را، چنين معجز ظاهر شد. گفتند: اى على ! بگو تا به مقام خود رود. امير المومنين عليه السلام بفرمود، در زمان در گور خود رفت و گور بر وى راست شد.
[/size]
13- يكى از زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم .
14- (از پس پرده (و حجاب )).
15- سراپرده ، خيمه .
16- نخلستان .
17- اثر آن از بين رفته و كهنه شده .
18- فرو رفته .
از كتاب مصابيح القلوب