اختلاف عجيب مفسرين در تفسير آيه 102
بيان
(واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك ) الخ ، مفسرين در تفسير اين آيه اختلاف عجيبى براه انداخته اند، بطوريكه نظير اين اختلاف را در هيچ آيه اى از ايشان نمى يابيم ، يك اختلاف كرده اند در اينكه مرجع ضمير (اتبعوا) چه كسانند؟ آيا يهوديان عهد سليمانند؟ و يا يهوديان عهد رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ؟ و يا همه يهوديان ؟ دومين اختلافشان در اين است كه كلمه (تتلوا) آيا بمعناى اين است كه پيروى مى كردند آنچه را كه شياطين پيروى مى كردند و به آن عمل مى نمودند؟ يا بمعناى اين است كه (ميخواندند)؟ و يا به معناى (تكذيب مى كردند) مى باشد؟
اختلاف سومشان در اين است كه منظور از شياطين كدام شياطين است ؟ شياطين جن ؟ و يا شياطين انس ؟ و يا هر دو؟ اختلاف چهارمشان در اينست كه معناى (على ملك سليمان ) چيست ؟
آيا بمعناى (در ملك سليمان است )؟ و يا به معناى (در عهد ملك سليمان است ؟ و يا همان ظاهر كلام با استعلائيكه در معناى كلمه (على ) هست مراد است ؟ و يا معنايش (على عهد ملك سليمان ) است ؟
اختلاف پنجمشان در معناى جمله : (ولكن الشياطين كفروا) الخ است ، كه آيا شيطانها بدين جهت كافر شدند كه سحر را براى مردم استخراج كردند؟ و يا براى اين بود كه سحر را به سليمان نسبت دادند؟ و يا آنكه اصلا معناى (كفروا) (سحروا) ميباشد؟
اختلاف ششم آنان در جمله : (يعلمون الناس السحر) الخ ، است كه آيا رسما سحر را به مردم آموختند؟ و يا راه استخراج آنرا ياد دادند؟ و گفتند كه سحر در زير تخت سليمان مدفون است ، و مردم آنرا بيرون آورده ، و ياد گرفتند؟
اختلاف هفتمشان در اين است : جمله (وما انزل على الملكين ) الخ ، چه معنا دارد؟ آيا حرف (ما) در اين جمله موصوله ، و عطف بر (ما) ى موصوله در جمله (ما تتلوا) الخ ، است ؟ و يا آنكه موصوله و عطف بر كلمه (السحر) است ؟ و معنايش اينستكه بمردم آنچه را كه بر دو ملك نازل شد ياد دادند؟
و يا آنكه حرف (ما) موصوله نيست ؟ بلكه نافيه و واو قبل از آن استينافيه است ، و جمله ، ربطى بماقبل ندارد، و معنايش اين استكه هيچ سحرى بر دو ملك نازل نشد و ادعاى يهود بيهوده است ؟
اختلاف هشتمشان در معناى انزال است ، كه آيا منظور نازل كردن از آسمان است ؟ يا نازل كردن از بلنديهاى زمين ؟
اختلاف نهمشان در معناى كلمه (ملكين ) است ، كه آيا اين دو ملك از ملائكه آسمان بودند؟ يا دو انسان زمينى و دو ملك بكسره لام يعنى پادشاه بوده اند؟ - البته اگر كلمه نامبرده را مانند بعضى از قرائتهاى شاذ بكسره لام بخوانيم - و يا به قرائت مشهور دو ملك بفتحه لام بودند، ولى منظور از آن ، دو انسان صالح و متظاهر بصلاح مى باشد.
اختلاف دهمشان در معناى كلمه (بابل ) است ، كه آيا منظور از آن بابل عراق است ؟ يا بابل دماوند؟ و يا از نصيبين گرفته تا راءس العين است ؟ اختلاف يازدهمشان در معناى جمله (وما يعلمان ) است ، كه آيا معناى ظاهرى تعليم مراد است ؟ و يا كلمه (علم ) بمعناى (اعلم - اعلام كرد) است .
اختلاف دوازدهمشان در معناى جمله (فلا تكفر) است ، كه آيا معنايش اين است كه با عمل بسحر كفر مورز؟ و يا با آموختن و يا با هر دو؟
اختلاف سيزدهمشان در معناى جمله (فيتعلمون منهما) است ، كه آيا ضمير (منهما) به هاروت و ماروت بر ميگردد؟ و يا بسحر و كفر؟ و يا معنايش اينستكه مردم از دو ملك بجاى آنچه كه آنها تعليمشان كردند، علم بر هم زدن ميانه زن و شوهر را آموختند، با اينكه آندو از آن كار نهى كرده بودند.
اختلاف چهاردهمشان در جمله (ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) است ، كه آيا با سحر ميانه زن و شوهر محبت و دشمنى ايجاد مى كرده اند، و يا آنكه يكى از آن دو را مغرور ساخته ، و بكفر و شرك وا مى دا شتند، و ميانه زن و شوهر اختلاف دينى مى انداختند؟ و يا با سخن چينى و سعايت ، بين آندو را گل آلود نموده و سرانجام جدائى مى انداختند؟. اين بود چند مورد از اختلافاتى كه مفسرين در تفسير جملات و مفردات اين آيات و متن اين قصه دارند.
البته اختلافهاى ديگرى در خارج اين قصه دارند، هم در ذيل آيه ، و هم در خود قصه ، و آن اين است كه آيا اين آيات در مقام بيان داستانى است كه در خارج واقع شده ، يا آنكه ميخواهد مطلبى را با تمثيل بيان كند، و يا در صدد معناى ديگر است ،
كه اگر احتمالها و اختلافهائى را كه ذكر كرديم در يكديگر ضرب كنيم ، حاصل ضرب سر از عددى سرسام آور در مى آورد، و آن يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال است .
و بخدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است ، كه يك آيه اش با مذاهب و احتمالهائى ميسازد، كه عددش حيرت انگيز و محيرالعقول است ، و در عين حال كلام همچنان بر حسن و زيبائى خود متكى است ، و بزيباترين حسنى آراسته است ، و خدشه اى بر فصاحت و بلاغتش وارد نميشود، و انشاءاللّه نظير اين حرف در تفسير آيه : (اءفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ، و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة ) از نظر خواننده خواهد گذشت .
تفسير آيه از نظر ما
اين بود اختلافات مفسرين ، و اما آنچه خود ما بايد بگوئيم اين است كه آيه شريفه - البته با رعايت سياقى كه دارد - ميخواهد يكى ديگر از خصائص يهود را بيان كند و آن متداول شدن سحر در بين آنان است ، و اينكه يهود اين عمل خود را مستند به يك و يا دو قصه مى دانند، كه ميانه خودشان معروف بوده ، و در آن دو قصه پاى سليمان پيغمبر و دو ملك بنام هاروت و ماروت در ميان بوده است .
پس بنابراين كلام عطف است بر صورتى كه ايشان از قصه نامبرده در ذهن داشته اند، و ميخواهد آن صورت را تخطئه كند، و بفرمايد جريان آنطور نيست كه شما از قصه در نظر داريد، آرى يهود بطوريكه قرآن كريم از اين طائفه خبر داده ، مردمى هستند اهل تحريف ، و دست اندازى در معارف و حقايق ، نه خودشان و نه احدى از مردم نميتوانند در داستانهاى تاريخى بنقل يهود اعتماد كنند.
چون هيچ پروائى از تحريف مطالب ندارند، و اين رسم و عادت ديرينه يهود است ، كه در معارف دينى در هر لحظه بسوى سخنى و عملى منحرف ميشوند، كه با منافعشان سازگارتر باشد، و ظاهر جملات آيه بر صدق اين معنا كافى است .
و بهر حال از آيه شريفه بر مى آيد كه سحر در ميانه يهود امرى متداول بوده ، و آنرا به سليمان نسبت ميدادند، چون اينطور مى پنداشتند، كه سليمان آن سلطنت و ملك عجيب را، و آن تسخير جن و انس و وحش و طير را، و آن كارهاى عجيب و غريب و خوارقى كه ميكرد، بوسيله سحر كرد، كه البته همه آن معلومات در دست نيست ، مقدارى از آن بدست ما افتاده ، يك مقدار از سحر خود را هم بدو ملك بابل يعنى هاروت و ماروت نسبت ميدهند، و قرآن هر دو سخن ايشان را رد ميكند، و مى فرمايد: آنچه سليمان مى كرد، بسحر نميكرد و چطور ممكن است سحر بوده باشد، و حال آنكه سحر كفر بخدا است ، و تصرف و دست اندازى در عالم بخلاف وضع عادى آنست ،
خدايتعالى عالم هستى را بصورتى در ذهن موجودات زنده و حواس آنها در آورده ، آنوقت چگونه ممكن است سليمان پيغمبر اين وضع را بر هم زند؟ و در عين اينكه پيامبرى است معصوم ، بخدا كفر ورزد با اينكه خدايتعالى درباره اش صريحا فرموده : (وما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر) و نيز مى فرمايد (ولقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخرة من خلاق )، و چگونه ممكن است مردم بدانند كه هر كس پيرامون سحر بگردد آخرتى ندارد، ولى سليمان اين معنا را نداند؟ پس سليمان مقامش بلندتر و ساحتش مقدستر از آنست كه سحر و كفر بوى نسبت داده شود، براى اينكه خدا قدر او را در چند جا از كلامش ، يعنى در سوره هاى مكى كه قبل از بقره نازل شده ، چون سوره انعام و انبياء و نحل ، و ص ، عظيم شمرده و او را بنده اى صالح ، و نبى مرسل خوانده ، كه علم و حكمتش داده و ملكى ارزانى داشت كه احدى بعد از او سزاوار چنان ملكى نيست .
چنين كسى ساحر نميشود، بلكه داستان ساحرى او از خرافات كهنه ايست كه شيطانها از پيش خود تراشيده ، و بر اولياء انسى خود خواندند و با اضلال مردم و سحرآموزى به آنان كافر شدند و قرآن كريم درباره دو ملك بابل هاروت و ماروت ايشانرا رد كرده ، باينكه هر چند سحر بآندو نازل شد، لكن هيچ عيبى هم در اين كار نيست ، براى اينكه منظور خدايتعالى از اينكار امتحان بود.
همچنانكه اگر شر و فساد را بدلهاى بشر الهام كرد، اشكالى متوجهش نميشود چون اينكار را باز بمنظور امتحان بشر كرده ، و يكى از مصاديق قدر است ، آندو ملك هم هر چند كه سحر بر آنان نازل شد، ولى آندو به احدى سحر نمى آموختند، مگر آنكه مى گفتند: هوشيار باشيد كه ما فتنه و مايه آزمايش توايم ، زنهار، با استعمال بى مورد سحر كافر نشوى و تنها در مورد ابطال سحر و رسوا كردن ساحران ستمگر بكار بندى ولى مردم سحرى از آندو آموختند كه با آن مصالحى را كه خدا در طبيعت و مجارى عادت نهاده بود فاسد ميكردند، مثلا ميانه مرد و زن را بهم ميزدند، تا شرى و فسادى براه اندازند، و خلاصه از آندو سحرى مى آموختند كه مايه ضررشان بود، نه مايه نفعشان .
پس اينكه خداى تعالى ميفرمايد: (واتبعوا) منظورش آن يهوديانى است كه بعد از حضرت سليمان بودند، و آنچه را شيطانها در عهد سليمان و عليه سلطنت او از سحر بكار مى بردند، نسل بنسل ارث برده ، و همچنان در بين مردم بكار ميبردند و بنابراين معناى كلمه (تتلوا) (جعل و تكذيب ) شد دليلش هم اين است كه با حرف (على ) متعدى شده ، و دليل بر اينكه مراد از شيطانها طائفه اى از جن است ، اين است كه ميدانيم اين طائفه در تحت سيطره سليمان قرار گرفته ، و شكنجه ميشدند، و آن جناب بوسيله شكنجه آنها را از شر و فساد باز ميداشته ،
چون در آيه : (ومن الشياطين من يغوصون له ، ويعملون عملا دون ذلك ، و كنّا لهم حافظين ) فرموده : بعضى از شيطانها برايش غواصى مى كرده اند، و بغير آن اعمالى ديگر انجام ميدادند، و ما بدين وسيله آنها را حفظ مى كرديم ، كه از آن بر مى آيد مراد به شيطانها جن است و منظور از بكارگيرى آنها حفظ آنها بوده : و نيز در آيه : (فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ، مالبثوا فى العذاب المهين ) (همينكه جنازه سليمان بعد از شكسته شدن عصايش بزمين افتاد، آنوقت جن فهميد كه اگر علمى بغيب مى داشت ، مى فهميد سليمان مدتهاست از دنيا رفته ، در اين همه مدت زير شكنجه او نمى ماند، و اين همه خوارى نميكشيد، كه از آن فهميده مى شود قوم جن در تحت شكنجه سليمان (عليه السلام ) بودند.
(وما كفر سليمان ) يعنى در حاليكه سليمان خودش سحر نميكرد، تا كافر شده باشد، ولكن اين شيطانها بودند كه كافر شدند در حاليكه مردم را گ مراه نموده ، سحر بايشان ياد مى دادند.
(وما انزل ) الخ ، يعنى يهوديان پيروى كردند، و دنبال گرفتند آن سحرى را كه شيطانها در ملك سليمان جعل مى كردند، و نيز آن سحرى را كه خدا از راه الهام بدو ملك بابل يعنى هاروت و ماروت نازل كرده بود، در حاليكه آن بندگان خدا به احدى سحر ياد نميدادند، مگر بعد از آنكه وى را زنهار مى دادند، از اينكه سحر خود را اعمال كنند، و مى گفتند: ما وسيله فتنه و آزمايش شما هستيم ، خدا ميخواهد شما را بوسيله ما و سحريكه تعليمتان ميدهيم امتحان كند پس زنهار مبادا با بكار بستن آن كافر شويد.
(فيتعلمون منهما) ولى يهود از آندو ملك يعنى هاروت و ماروت تنها آن سحرى را مى آموختند، كه با بكار بردنش ، و با تاءثيرى كه دارد، بين زن و شوهرها جدائى بيندازند.
(وماهم بضارين به من احد الا باذن اللّه ) اين جمله دفع آن توهمى است كه به ذهن هر كسى مى دود، و آن اين است كه مگر ساحران ميتوانند با سحر خود امر صنع و تكوين را بر هم زده ، از تقدير الهى پيشى گرفته ، امر خدا را باطل سازند؟ در جواب و دفع اين توهم مى فرمايد: نه ، خود سحر از قدر خداست ، و بهمين جهت اثر نمى كند مگر باذن خدا، پس ساحران نمى توانند خدا را بستوه بياورند.
و اگر اين جمله را جلوتر از جمله : (ويتعلمون ما يضرهم ولا ينفعهم ) الخ ، آورد براى اين بود كه جمله مورد بحث يعنى (ويتعلمون منهما) بتنهائى تاءثير سحر را مى رساند، و براى اينكه دنبالش بفرمايد تاءثير سحر هم باذن خداست ، و در نتيجه آن توهم را كه گفتيم دفع كند، كافى بود،
و ديگر احتياج نبود كه جمله بعدى را هم قبل از دفع آن توهم بياورد.