ابراهيم عليه و السلام در اواخر عمر به امامت رسيد
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه ) بنا بر آنچه گفتيم اين آيه شريفه اشاره دارد باينكه خدايتعالى مقام امامت را باو داد و اين واقعه در اواخر عمر ابراهيم (عليه السلام ) اتفاق افتاده ، در دوران پيريش و بعد از تولد اسماعيل و اسحاق (عليه السلام ) و بعد از آنكه اسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين بسرزمين مكه منتقل كرد، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز متوجه اين نكته شده اند.
دليل بر آن اينستكه بعد از جمله : (انى جاعلك للناس اماما) از آنجناب حكايت فرموده كه گفت : (و من ذريتى ، پروردگارا امامت را در ذريه ام نيز قرار بده ) و اگر داستان امامت قبل از بشارت ملائكه بتولد اسماعيل و اسحاق بود، ابراهيم (عليه السلام ) علمى و حتى مظنه اى باينكه صاحب ذريه ميشود نميداشت .
چون حتى بعد از بشارت دادن ملائكه باز آنرا باور نكرد و در جواب ملائكه سخنى گفت كه نوميدى از اولاددار شدن از آن پيدا است ، و اينك گفتگوى ملائكه با وى :
(ونبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال انا منكم و جلون قالوا: لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم #قال : ابشر تمونى على اءن مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ #قالوا بشرناك بالحق فلاتكن من القانطين )، بمردم خبر ده از ميهمانان ابراهيم ، آنزمان كه بر او در آمدند و سلام گفتند، ابراهيم (چون ديد غذا نخوردند پنداشت دشمنند) گفت : ما از شما بيمناكيم ، گفتند: نه ، مترس كه ما تو را بفرزندى دانا بشارت ميدهيم ، گفت : آيا مرا كه پيرى مسلطم شده بشارت ميدهيد به چه بشارت ميدهيد؟ گفتند بحق بشارتت ميدهيم ، زنهار كه از نوميدان مباش )
و همچنين بطوريكه قرآن حكايت مى كند همسرش نيز اميدى نداشت باينكه صاحب فرزند شود، اينك حكايت قرآن : (وامراته قائمة ، فضحكت ، فبشرناها باسحق ، و من وراء اسحق يعقوب ، قالت يا ويلتى ءالدوانا عجوز و هذابعلى شيخا؟ ان هذا لشى ء عجيب ، قالوا اءتعجبين من امراللّه ؟ رحمت اللّه و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد)، (همسرش ايستاده بود، چون اين گفتگو شنيد بخنديد، ما او را به اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب بشارت داديم ، گفت : اى واى ، آيا من بچه مى آورم ، با اين كه پيره زالى هستم ، آنهم پير زالى كه در جوانيش نازا بود؟! و شوهرم پيرى فرتوت است ، اين بشارت چيزى است عجيب ؟! گفتند: آيا از امر خدا تعجب مى كنى ؟ رحمت خدا و بركات او شامل حال شما اهل بيت است و او حميد و مجيد است ).
بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سراپاى سخنان ابراهيم و همسرش نوميدى مى بارد، و بهمين جهت ملائكه در مقابل ، سخنانى ميگويند كه تسلى خاطر آنان باشد، و دلخوششان سازد، پس ابراهيم و خانواده اش اطلاعى نداشتند كه بزودى صاحب فرزند مى شوند و با اين حال وقتى مى بينيم بعد از شنيدن اين مژده كه خدا او را به مقام امامت ترفيع مى دهد، تقاضا مى كند كه اين مقام را به بعضى از ذريه من روزى فرما، مى فهميم كه او در حال گفتن اين تقاضا داراى فرزند بوده ، چون سخن ، سخن كسى است كه خود را داراى فرزند ميداند و اگر كسى كمترين آشنائى به ادب كلام داشته باشد، آنهم پيامبرى چون ابراهيم خليل ، آنهم در خطاب به پروردگار جليل خود، هرگز بخود اجازه نمى دهد كه با اين كه نه فرزند داشته و نه اطلاعى از فرزند دار شدنش داشته اينطور سخن بگويد.
و تازه اگر چنين سخنى را از آنجناب احتمال دهيم ، بايد مى گفت : (و من ذريتى ، ان رزقتنى ذرية )، (پروردگارا از ذريه ام نيز، اگر ذريه اى روزيم كردى ، امام قرار بده ) يا عبارتى ديگر كه اين قيد و شرط را برساند، پس معلوم ميشود اين درخواست از آنجناب در اواخر عمرش و بعد از بشارت بوده است .