ما بی تو به حال خود گرفتار شدیم
از هر چه نگار و دوست بیزار شدیم
بیمار نه از چشم صنم ازغم جاییم
در حسرت یک لحظه ی آنروز گداییم
اینقدر در این مسجد و آن مدرسه بودیم
با نای بریده همه یک شعر سرودیم
آن شعر نه در وصف خم و باده و می بود
از سردی ایام و صفات مه دی بود
بی نام تو در میکده با غصه گذشتیم
از شرم نگاه تو ز بیراهه برفتیم
این بار چو بر دار سر خویش بدیدیم
از هرچه به منصور دهند، بیش شنیدیم
ما خسته زدیدار به کنجی بخزیدیم
شرمنده ز دلدار و به پندار رسیدیم
هاتف ز مسیری خبر آورد که تار است
از منزل پر حادته ای کان همه خار است
خاری که به زهر حسد و کینه جلا بود
می گفت چنان سخت که در سینه بلا بود
آن سینه که مرشد غزلی خواند در آنش
آنقدر بسرایید که غم سوخت زبانش