نويسنده :خديجه هاشمي
چکيده
«انسان »و مسائل مرتبط با او، از نخستين مباحث مهمي است که در هرجهان بيني و ايدئولوژي، به آن توجه مي شود؛ مسائلي هم چون آينده تاريخي، جغرافيايي و فرهنگي جهاني که در آن زندگي مي کند و اين که آيا به راستي خواهان چيست . لذا فلسفه ها و روي کردهاي گوناگون و اديان متعدد، هر يک به نحوي سعي داشته اند تا اين سؤال را پاسخ گويند. مقاله حاضر نيز در پس پاسخ به اين سؤال است و اين که آيا جداي از نظريات ايدئولوژيک، مي توان در ميان روي کردهاي موجود در غرب، طرح و تئوري تازه اي در اين باره يافت و نظريات روان شناسي، جامعه شناي و يا نظريه اي هم چون فوتوريسم يا موعودگرايي (1)، تا چه اندازه به موعود مطلوب انسان دست يافته است ؟مقاله ضمن بيان خواسته هاي انسان مدرن، از آينده و دولت موعود دين ذکر دلايلي در فراگفتماني اين نياز، در نهايت بر اين نکته تأکيد مي کند که موعود دين اسلام، بهترين مصداق در تحقق تمام اين خواسته ها به نحو مطلوب است . به عبارت ديگر، اسلام عقيده به غيب را به عقيده به واقعيت تبديل مي کند و انسان ها را از پي جويي منجي موهوم درآينده، به ايمان به منجي زنده و معاصر سوق مي دهد.
واژگان کليدي
موعود، فراگفتمان، انسان مدرن، فطرت، تجربه هاي علمي و عملي .
مقدمه
گشودن افق هاي زمان و مکان به نحو بسيار گسترده و پهناور، از بزرگ ترين و ديرينه ترين آرزوها و بلند پروازي هايي به شمار مي آيد که عصر مدرنيته براي انسان مدرن به تحقق رسانيده است. دراين راه، به ناچار آينده بيني و آينده شناسي، ضرورتي حياتي براي سرمايه گذاري هاي مادي و معنوي و ابزاري انسان خواهد بود؛ به طوري که حتي کساني که معتقدند، عصر ايدئولوژي به پايان رسيده و انسان ديگر روي کردي به ايدئولوِژي و مکتب نخواهد داشت نيز درباره آينده جهان، تئوري تازه اي را عرضه کردند؛ به ويژه در سده بيستم ميلادي در غرب، انديشه وراني به ظهور رسيدند که در مورد فرجام تاريخ، سخن گفتند و تأکيد نمودند که امروزه اين جريان، با عنوان آينده گرايي يا موعودگرايي تحقق يافته و نام «علم آينده »يا «علم استقراء آينده »(futurology)را بر آن نهادند. اين علم، به طرح و تدارک ابزارها و روش هاي علمي و فني، به منظور برآورد احتمالات آينده و پيش بيني ها و پيش گويي هايي درمورد روي دادهاي آينده پرداخت، به نحوي که مانع تصميم هاي غلط و اقدامات باري به هر جهت گرديد .(2)
البته بايد توجه داشت که آينده نگري محض نيز ذهن انسان را تا حدودي از واقعيات جدا مي سازد و اسير آرزوهاي طولاني مي گرداند، بدون اين که تحولي در ذهن و رفتار انسان پديد آورد. ايده اليسم استعلايي کانتي،(3)ايده آليسم دياليکتيک هگلي(4) و آرمان شهرافلاطوني،(5)ازآثارآينده نگري محض به شمار مي رود که اگر چه در نوع خود مثبت است، امکان دارد ناخوش آيندي افراط گونه انسان را از گذشته و حال به دنبال داشته باشد .(6)
از سوي ديگر، اسلام نيز همين نياز و خواسته انسان از آينده را از نخستين آغازه هاي طلوع خويش ندا داد و آن را کليد گشايش افق هاي مادي و معنوي انسان در تمام دوران ها دانست؛ به طوري که طبق ره آورد دکترين مهدويت و دولت موعودي که بشارت مي دهد، استعداد ترقي و کمال انسان از تمام انواع موجودات ممکن، بيشتر است. حضرت صادق (ع) مي فرمايند:
الصّورة الإنسانية هي أکبر حجج الله علي خلقه و هي الکتاب الّذي بيده و هي الهيکل الّذي بناه بحکمة و هي مجموع صور العالمين ....؛ (7)
صورت انساني، بزرگ ترين حجت هاي خدا بر خلق او و کتابي است که خدا با دست تواناي خود آن را نوشته و هيکلي است که به حکمت خود آن را بنا کرده و مجموع صور عوالم است .
بر اساس همين شرافت و شأن و استعداد، انسان نيازش به تربيت الهي و بارش باران رحمت و فيض ربوبي از همه بيشتراست و موعود حقيقي، واسطه اين فيض و رحمت به انسان به شمار مي آيد. و آن گاه که خواهد آمد نيز دولت کريمه او، جايگاه کرامت انسان ها خواهد بود. اما اين توجه به مقام و منزلت انساني که در اسلام و دکترين مهدويت مطرح است، چه گستره اي از انسان را در بر مي گيرد؟آيا زمينه سازي براي ظهور او مي تواند نيازي اساسي براي همگان باشد؛ نيازي که انگيزه تلاش و ساختن و ساخته شدن گردد؛ نيازي که توجه به آن خواسته هاي انساني را به هم پيوند دهد؟مصداق واقعي چنين موعودي کيست ؟
موعود، فراگفتمان، انسان مدرن
عقيده به ظهور موعود و زمينه سازي در جهت تحقق آن، علاوه بر آن که در کتاب و سنت به طورصحيح و متواتر وجود دارد و از نظر مباني فکري و ايدئولوژيک، انديشه اي مستقل از جريان مدرن و فلسفه مدرن است، موعود خواهي و موعود طلبي، فکر و عقيده اي است که از خواسته هاي دروني و باطني هر انسان درد کشيده و متوجهي در عصر مدرن به شمار مي رود. به عبارت ديگر، موضوعي فراگفتمان و جهان شمول است. فراگفتمان بنابر تعريف، گفتماني جهان شمول، عام گرا و حقيقت محور است؛ چارچوب مفهومي که در درون آن، معناي غايي و اساسي سؤالات وجواب هاي ناظر به آن طرح مي گردد و پاسخ گرفته مي شود. تصريحات زيادي نيز از نوابغ مغرب زمين و متفکران آن بيان شده، مبني بر اين که تمام انسان ها و از جمله انسان عصر مدرن نيز در انتظار مصلح کبيري است که سررشته امور را به دست خواهد گرفت و جامعه بشري را زير يک پرچم و به دنبال يک هدف، گرد هم خواهد آورد. فيلسوف مشهور انگليسي، برتراند راسل مي گويد :
دنيا چشم به راه مصلحي است که همگان را در سايه يک پرچم ويک شعار متحد سازد .(8)
وي درجايي ديگر مي نويسد:
اگر گرفتاري هاي امروزي را بتوان مغلوب ساخت، بشر مي تواند در آرزوي آينده اي باشد که از گذشته اش بي نهايت طولاني تر است...و نهال اميد دير پايش از سرچشمه کام يابي هاي پي در پي آبياري مي شود .(9)
انسان مدرن با ويژگي هايي هم چون:عقل گرايي، انسان گرايي، علم گرايي و آزادي خواهي، تعريف شده و محصول مدرنيته اي(10) است که طبق تعريف آنتوني گيدنز،(11)شيوه زندگي اجتماعي و تشکيلات و سازمان هاي اجتماعي، در حوالي قرن هفدهم به اين طرف در اروپا بود و به تدريج دامنه نفوذ آن در ديگر نقاط جهان نيز بسط يافت و بر ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، اداري و ديني جامعه اثر گذاشت.(12)و(13) حال نياز به زمينه سازي ظهور موعود، چگونه مي تواند در مورد چنين انساني تحقق داشته باشد ؟
زمينه سازي ظهور موعود و انسان مدرن
اين نکته مي تواند سد راه انسان در تلاش براي کشف آينده باشد که وي به جاي اين که آينده را پي آمد امروز خود بداند و نشانه هاي آينده و دورنماي آن را مشخص سازد .به عکس، امروز را متعلق به آينده نمايد . حال آن که هر انسان خواهان تثبيت آينده اي مطلوب، بايد امروز زمينه ايجاد تحول فردا را فراهم نمايد. اما موعود فردا در پس اين زمينه سازي ها، چه ره آوردي براي انسان مدرن خواهد داشت؟آيا ويژگي هاي جهاني اين دولت موعود، با خواسته هاي فطري انسان امروز سازگاري دارد؟
يوآخيم واخ،(14)جامعه شناس دين معتقد است، هنگامي مي توان يک دين و آيين را جهاني دانست که ابتدا بدانيم اصول و آموزه هاي آن چه ويژگي هايي دارد. به اعتقاد وي، دراين ميان، تعداد پيروان آن گر چه از شاخص هاي مهم است، تعيين کننده نيست .(15)
بنابراين، ابتدا به برخي از مهم ترين شاخص هاي دولت موعودي اشاره مي کنيم. که مي تواند انگيزه انسان عصر کنوني براي زمينه سازي باشد :
الف)آرامش و امنيت
تأمين و تضمين آرامش و امنيت خاطر در تمامي جهات اعم از امنيت فردي، اجتماعي، سياسي واقتصادي، مهم ترين خواسته هر انساني در تمامي دوران هاست، گزارش کميسيون اداره مسائل جهاني نيزمي گويد :
مفهوم امنيت جهاني بايد چنان توسعه يابد که افزون بر ملاحظات سنتي امنيت که ناظر بر امنيت دولت هاست، امنيت مردم و زمين را نيز در بر گيرد .(16)
و در جايي ديگر آمده است :
ما به دنبال جهاني شدن با ابعاد اجتماعي هستيم که ارزش هاي انساني را پاس بدارد و رفاه مردم را ازحيث آزادي، آسايش و امنيت ارتقا دهد .(17)
متفکر بزرگ، پروفسور آلبرت اينشتاين، تئوري پرداز «نظريه نسبيت»نيز (البته با اشاره ناآگاهانه به يکي از ره آوردهاي دولت کريمه منجي موعود اين گونه اظهار نظر مي کند :
فرارسيدن آن روزي که در جاي جاي جهان، صلح و صفا حکومت کند و همه اعضاي جامعه بشري با يک ديگر دوست و برادر باشند، ديري نخواهد پاييد .(18)
با اين حال، تأمين امنيت از پس ميله ها و با ابزار شکنجه، هرگز آن امنيت ايده آل نيست، بلکه امنيت مطلوب، وقتي ازرش مند است که در نهاد افراد جامعه ودراثر تربيت خاص، به وجود آيد، نه اين که اگر سايه قدرت قاهر از سر جامعه برداشته شد، هرج ومرج هم چنان رواج يابد. امنيت اجتماعي آن گاه تأمين مي شود که امن و امان، در بشر تربيت گردد و نهادينه شود و به هيچ گونه جبر خارجي، نيازمند نباشد و خود به خود، طبيعت امن مردم، تشکلي صالح را به وجود آورد و اجتماع و مردم را در امن و امان مطلوب قرار دهد. موعود جامعه جهاني بايد چنين امنيتي را فراهم نمايد .
ب)عدالت
عدالت، از ديگر خواسته هاي انسان در هر دوراني است؛ به طوري که حتي کساني که به نظر، ظالم و مستبدند نيز خود را مظهر عدالت مي دانند بي دليل نيست که انديشه وراني در غرب هم چون هابز(19) آن را نه فقط نتيجه اجتماع، بلکه حق طبيعي انسان ها مي داند و با ريچارد رورتي (20)علاقه به عدالت را وجدان عمومي انسان ها مي خواند. ملکم هميلتون،(21) جامعه شناس معاصر در حيطه دين نيز هنگامي که جنبش هاي هزاره اي معاصر و تلاش هاي جهاني سازي را توصيف مي کند، به نقل ازتالمون و کوهن، آنها را جنبش هايي مذهبي مي داند که رستگاري قريب الوقوع، همه جانبه، غايي و اين جهاني و همگاني را انتظار مي کشند و نتيجه اين جنبش ها را جهان کاملي مي داند که در آن مردان و زنان، از همه رنج ها و دشواري ها رهايي خواهند يافت و از آن پس جهان، از صلح و عدالت و فراواني سرشار خواهد شد. طبق اين ديدگاه، ويژگي مشترک اين جنبش ها، عواطف شديدي است که بر مي انگيزانند و تمام وجود معتقدان به آن را تحت تأثير قرار مي دهند و سراسر زندگي آنها را وابسته به انتظار موعود مي سازند.(22)و(23)
ج)آزادي
انسان مدرن، خواهان آزادي در تمام ابعاد زندگي است. جان استوارت ميل (24)مي گويد :
جامعه اي که به صورتي آزادي را محدود کند، افرادي کم عقل و کم جرئت و به طور خلاصه کم استعداد به بار مي آورد.(25)
روسو نيز مي گويد:
کسي که از آزادي صرف نظر کند، از مقام آدميت و از حقوق و وظايف بشريت صرف نظر نموده است و هيچ چيزي نمي تواند اين خسارت را جبران کند.(26)
با اين حال، بي شک آزادي کامل، تنها رهايي از قيد و بندهاي بيروني نيست؛ زيرا چنين برداشتي خود به نسبي شدن اين مفهوم متعالي مي انجامد؛ چنان که رابرت بورک(27) مي نويسد :
اين طبيعي است که انسان ها براي آزاد شدن از نزديک ترين قيد و بند تلاش مي کنند، ولي زماني که از آن قيد و يا فشار نجات يافتند، به سراغ قيد و بند بعدي مي روند. اين مهم ترين دليل براي تغيير دايمي برنامه هاي ليبراليستي است و درست به همين دليل است که ليبرال هاي هر دوره و عصري، غالباً با ليبرال هاي دوران هاي ديگر کاملاً بيگانه اند و غالباً لقب ليبرال را شايسته يک ديگر نمي دانند؛ زيرا شناخت درستي از هم ندارند .(28)و(29)
بنابراين، آزادي زماني ارزش مند است که به زنده شدن ارزش هاي انساني نيز بينجامد. نوستراداموس نيز در پيش گويي هاي خود درباره موعودي که آزادي را به انسان خواهد بخشيد، چنين مي نويسد :
بعد از آن که نژادهاي بشريت از وضعيت طبيعي خود خارج شد، گرداننده بزرگ، قرن ها را احيا خواهد کرد.
و در جايي ديگر مي گويد :
فردي با اراده ملکوت، ناگهان وارد مي شود و شيطان را به بند مي کشد و از آن پس بين افراد بشر، صلح جهاني برقرارخواهد شد و کليساي حضرت مسيح، يک پارچه شده و از فرقه هاي خود آزاد خواهد شد .
د)پيش رفت علمي و عملي
آرزوي ترقي علم و پيش رفت عملي در هر تفکر و فرهنگي، ارزش و قداست خاصي دارد و انسان مدرن نيز معتقد است که علم مي تواند همه مسائل مربوط به ارزش و اعمال ارزش ها را در زندگي انساني حل کند و بر مبناي مشاهدات تجبي، رفتار انسان را پيش بيني و حمايت نمايد.(30) انسان امروزي نيز مي داند که علم و پيش رفت را بايد در سيري صعودي و به تدريج به دست آورد تا در نهايت به رشد نهايي مطلوب دست يابد؛ چنان که کانت معتقد بود، ترقي عبارت است از توسعه آرام و ممتد پاره اي از حالات عمده طبيعت، اگر چه سير آن بطيء باشد. به اعتقاد او، تاريخ نوع بشر را به طور کلي مي توان ايضاح يک طرح مکتوم طبيعت دانست که هدفش ايجاد يک بنيان مدني کامل براي جامعه است...و اين تنها وضعيتي است درجامعه که در آن طبع بشري به طور کامل مي شکفد . برتراند راسل نيز مي نويسد :
من در ديده انديشه خود، جهاني سرشار از افتخار و شادماني مي بينم؛ جهاني که در آن انديشه وسعت مي پذيرد، اميد به نااميدي نمي انجامد و فضيلت به بهانه آن که به فلان و بهمان هدف بي مقدار آسيب وارد مي کند، به عنوان عملي خيانت کار محکوم نمي شود .(31)
دلايل فراگفتماني بودن نياز به زمينه سازي ظهور موعود
اموري هم چون عدالت، آزادي و علم، شاخصه هاي دولت موعود و جامعه جهاني فرداست که هرانساني به ويژه انسان عصر مدرن، به آن توجه دارد و از نيازهاي جامعه بشري به شمار مي رود. اما چه دليلي مي توان براي فراگفتمان بودن اين نيازها و خواسته ها بيان نمود؟و يا چه دليلي وجود دارد که نياز به اين دولت موعود که اين خواسته ها را نويد مي دهد، نيازي همگاني و خواسته اي جهاني است؟
برخي از اين دلايل عبارتند از :
1.فطرت
فطرت بشري، يکي از مهم ترين پايگاه هاي انديشه اي دولت جهاني و تکيه گاه آن به شمار مي آيد که ازآغاز تا انجام تاريخ، ثابت و پايداراست؛ زيرا ربوبيت تکويني و تشريعي ذات احديت، اساس آن را شکل مي دهد.(32) فوکوياما(33) دراين باره معتقد است که بسياري از جنبه هاي عام جهان شمولي، بيشتر از طبيعت انسان ناشي مي شود نه فرهنگ او. براي مثال، شيوه هاي اعمال خويشاوندي در بين فرهنگ ها بسيار متفاوت است، اما کارکرد تکاملي آنها فرقي با هم ندارند .(34)
آن چه از ابعاد و شاخصه هاي دولت موعود بيان شد نيز از جمله فطريات مشترک بشري است . براي اثبات اين موضوغ، دو ساحت جداگانه را در فطرت بيان مي کنيم :
1-1فطرت گرايشي
بسياري از روان شناسان مدرن را مي توان نام برد که هر يک به گونه اي، به گرايش هاي فطري همگاني انسان از جمله امنيت، عدالت و کمال اشاره نموده اند. ويکتور اي . فرانکل (35)بنيان گذار «مکتب سوم روان درماني وين»(بعد از فرويد و آدلر )، معتقد است که جوهر وجود انسان را سه عامل تشکيل مي دهد: معنويت، آزادي و مسئوليت .(36)
راجرز(37)نيز که به نام «پدر جنبش استعداد هاي بالقوه بشر»شناخته مي شود، اعتقاد دارد که اساسي ترين سائق فرد اين است که استعدادهاي بالقوه خود را به فعليت درآورد و به خويشتن خود تحقق بخشد.(38)روان شناسان راجرز، بيشترين تأکيد را بر ويژگي هاي مثبت و ايده آل انساني دارد. دين اسلام نيز به اين نکته تأکيد مي کند . لذا شايد بتوان ديدگاه راجرز را با همان ميل به کمال نامتناهي و مطلق در دين اسلام منطبق نمود که انسان همواره در پي رسيدن به اين کمال است وتا رسيدن به خدا و يافتن او آرام نمي گيرد.
آلفرد آدلر(39)نيزمعتقد بود، مردم براي حصول مراحل بالاتر و عالي تر کمال و سازنده و خلاق بودن و تعامل و هم کنشي سالم با ديگران تلاش مي کنند .(40)
بنابراين، نياز به دولت موعود زمينه سازي براي تحقق آن، تنها تجسم يک عقيده اسلامي با برچسب ديني نيست، بلکه حس عقلانيت خواهي و والاگرايي بشر با اديان و مذاهب گوناگون را نشان مي دهد و خود شکلي از يک الهام طبيعي -فطري است که مردم از ميان آن، با همه تفاوت هايي که در عقيده و مسائل ارتباط با غيب دارند، مي فهمند که براي بشر، روزگار موعودي در همين کره خاکي وجود دارد که رسالت هاي آسماني با محتواي بزرگش و هدف نهايي اش در پرتو آن تحقق خواهد يافت . اين سفر پررنج انساني در طول تاريخ، پس از تب و تاب بسيار، به آرامش و سکون تبديل خواهد گرديد؛ چنان که روژه گارودي (41)فيلسوف فرانسوي معتقد است :
قدرت برهان و روشني حقايق اسلام و هم سويي آن با فطرت، اين آيين را به عنوان آيين جهاني بشر مطرح خواهد ساخت، به ويژه پس از شکست و ناکامي ايدئولوژي هاي سوسياليستي و امثال آنها که مدعي ضمانت و سعادت بشر بودند.(42)
1-2فطرت بينشي
علاوه بر گرايش هاي فطري، بعد ادراکي و معرفت شناسي فطرت انسان نيز او را به جست و جوي حقيقت کمال عقلاني و معرفت والا سوق مي دهد. تمامي تلاش هاي انسان در پديد آوردن تمدن، فرهنگ و رشد تکنولوژي، از آثار و نتايج اين خواسته فطري است . دولت موعود براساس اين خواسته دروني و همگاني، بايد نشان عقلانيت برتر و مظهرتام و تمام علم و پيش رفت باشد. رئيس دولت موعودي که بايد حس حقيقت جويي فطري هر انساني را سيراب نمايد، ناچارخود نيز بايد مظهر کامل عقلانيت با بالاترين درجه شناخت باشد؛ چنان که فارابي، فيلسوف بزرگ نيز کسي را شايسته مربي و رئيس بودن جامعه مي داند که «عقل بالفعل»باشد؛ يعني انساني که همه امکانات عقلي، طبعي و کسبي در وجود او، در مرتبه کمال نهايي به فعليت رسيده و دائم الاتصال به عقل فعال است. درنظر او، اين گونه رئيسي در جامعه به منزله قلب در بدن انسان است.(43) به اعتقاد رنه گنون(44) نيز مدينه فاضله، وقتي تشکيل مي شود که افراد جامعه مانند اعضا و قواي انسان واحد که تحت اراده و مديريت عقل قرار دارند، وحدتشان با يک نيروي مرکزي که هر عضو و قوه اي را به کار مناسب مأمور مي سازد، تحت مديريت مطمئن و عاقل و عادل اداره شود که جريان امور را بر سير منطقي و متناسب قرار دهد و بين اعضا، هم کاري ايجاد کند، بدون اين که خودش را بر ديگران تحميل نمايد يا آنها را در مسير نامناسب و خارج از صلاحيتشان وارد کند .(45)
2.تجربه هاي علمي و عملي
علاوه بردليل محکم فطرت بشري، دليل ديگري نيزکه از تجربه انساني در حوزه هاي گوناگون نشئت مي گيرد، مي تواند مؤيدي برفراگفتماني نياز به زمينه سازي ظهور موعود باشد. تجربيات انساني عبارتند از :
2-1تجربه جامعه شناسي
بشر همواره به اين مسئله آگاه بوده است که اگر هر جامعه و حتي عائله چند نفري، بخواهند با داشتن حقوق متقابل و تبادل دست رنج ها و هم کاري هاي سالم و سازنده و روابط متعادل و آسايش بخش، زندگي کنند وازنظم و ترتيب و امنيت و رفاه لازم برخوردار باشند، به دو عامل نياز دارند :
-قانون جامع و برنامه هاي کافي؛
-مديريت و زمام داري و مرکز تصميم گيري و اجرايي مورد اعتماد.
بنابراين نيازانسان به جامعه، قانون و مدير، خطوط اصيل سعادت او را در هم آهنگي با ديگران ترسيم مي کند. انسان موجودي عيني و تکويني است، نه ذهني و اعتباري؛ پيوند او با ديگران نيز بر محورهاي عيني و تکويني است نه اعتباري . لذا مصوبات جهاني و آيين نامه هاي نژادي و قومي و ملي که اموري قرار دادي به شمار مي آيد، توان تأمين سعادت تکويني جوامع بشري را ندارد و همراه با پيش رفت جهاني شدن، ناکارآمدي ساختارها و مدل هاي سياسي موجود براي اداره دنياي آکنده از مخاطره ها، نابرابري ها و چالش هايي که مرزهاي ملي را در مي نوردند، روشن مي گردد.(46)
بشر، هم طعم تلخ بي نظمي را چشيده و هم اثر موافق و مساعد نظم را ديده است . لذا مديريتي را که حافظ نظم، مجري عدالت، نگهبان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد، لازم مي داند و از آن استقبال مي کند؛ البته به شرطي که باور داشته باشد که آخر الزمان، آخر عمر دنيا نيست، بلکه آغاز عمر اصلي و مفيد آن يعني دوران تربيت انسان ها و به معناي پايان انحرافات و جهالت هاي بشري است. به همين دليل رنه گنون، پس از آن که قرون معاصر رامرحله نهايي افول و دور شدن شتاب آلود از سنت معنويت مي داند و چنين عالمي را در سراشيبي سقوط و انحلال مي بيند، به مکتب تشيع نزديک شده، اين نابه ساماني و هرج و مرج فکري واجتماعي را قابل ترميم مي داند (47)و آخرزمان را با ظهوري مقارن مي شمارد که ظلمات را به نور و نابه ساماني را به سامان تبديل خواهد کرد .(48)