از ویژگیهای بارز و برجسته متفكر ژرفاندیش «استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری رضوان الله تعالی علیه» آن بود كه همواره میكوشید با جهل، ناآگاهی، تندروی و بدفهمی مبارزه كند و در جای جای آثار و سخنانش در این مورد داد سخن میدهد.
كسانی كه با گفتار و نوشته های آن عزیز آشنا هستند، به خوبی بر این نكته واقفاند كه او پیوسته سعی داشت شعور و آگاهی را بر جامعه تزریق كند و جهل و نادانی در میان مسلمانان را ریشه كن سازد و با اندیشه های غلط و افراطی به ستیز برخیزد.
و از این رو است كه سر انجام به همین جرم؛ یعنی به جرم مبارزه با افكار غلط و انحرافی و به دست همین جماعت؛ یعنی بدفهما خوارجصفت، به شهادت میرسد؛ همان جماعتی كه 20 روز پس از ترور وی، به سراغ هاشمی رفتند لیكن این بار ناكام شدند و به دنبال همین ترور نافرجامِ (آیت الله هاشمی رفسنجانی) بود كه امام راحل (قُدس سرّه) فرمودند: «اینان با این تلاشهاى احمقانه نمىتوانند انقلاب اسلامى ما را ترور كنند؛ نمىتوانند شخصیت انسانى ـ اسلامى مطهرى و هاشمى را ترور كنند.»(1)
مطالب زیر، نمونه ای است از دردمندی ها و رنجهای آن شهید والا مقام و عالِم دردشناس كه از پایین بودن فكر مسلمانان، احساس خجلت و شرمندگی می كند:
... روزی یكی از دوستان تلفن كرد و گفت: «آقای من! خیلی تعجب میكنم، جریانِ خیلی عجیب شنیدم! آقا، این اقبال پاكستانی كه شما جلسه جشن و یاد بود برایش گرفتید، این كه میگویند در كتابش به امام جعفر صادق(ع) اهانت كرده و فحش داده است!». گفتم: «این حرفها چیست؟!». گفت: «فلان صفحه از فلان كتاب را ملاحظه بفرمایید». گفتم: «خودت دیدی؟». گفت: «نه، یك آقای خیلی محترمی به من گفت». من تكان خوردم. تعجب كردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی ـ كه دیوان اقبال را از اول تا آخر خواندهاند ـ كه اینها چطور چنین چیزی را ندیدهاند. به او گفتم: «اولاً صحبتِ یادبود و تجلیل نبود، صحبت سوژه قرار دادن بود، ما كسی را كه تجلیل نكردیم اقبال بود! اقبال را سوژه قرار دادیم برای یك سلسله هدفهای اسلامی، اگر حضور نداشتهاید، در كتابش كه منتشر میشود خواهید دید»...
فوراً با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم. او هم حیرت كرد! گفت: «نه آقا، من خواندهام، چنین چیزی نمیشود!». گفتم: «آخر دروغ به این بزرگی كه نمیشود». یكی دو ساعت بعد، ایشان یادش افتاد، آمد و گفت: «فهمیدم جریان چیست. جریان این است: دو نفر بودهاند در هندوستان؛ یكی "جعفر" نام و یكی "صادق" نام. در وقتی كه انگلیسها آمدند هندوستان را احتلال (اشغال) كردند، مسلمین علیه آنها قیام كردند و این دو نفر رفتند با انگلیسها ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند! اقبال این دو را در كتابش مذمّت كرده. خیال میكنم هر كس اشتباه كرده، همین باشد». گفتم: «حالا ببینیم...»، كتاب را آوردند. دیدم جعفر بنگالی و صادق دكنی را میگوید...
جعفر از بنگال و صادق از دكن ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن
... بعد كه ما تحقیقِ تاریخی كردیم، معلوم شد پس از آنكه انگلیسها میآیند هندوستان را احتلال كنند، دو سردار اسلامیِ شیعی؛ یكی به نام «سراج الدین» و یكی به نام «تیپو سلطان» (ظاهراً سراج الدین در جنوب هندوستان و تیپو سلطان در شمال هندوستان) این دو قهرمان بزرگ قیام میكنند (و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی ستایش میكند).
انگلیسیها در دستگاه سراج الدین، جعفر را پیدا كردند، با او ساختند، او شریك دزد بود و رفیق قافله. در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست كردند، او هم شد شریك دزد و رفیق قافله. این هر دو آمدند از پشتخنجر زدند و نتیجه این شد كه انگلیسها سیصد سال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی كردند.
نتیجه این شد كه سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترماند، چون هم شیعی هستند و هم قهرمان، نزد اهل تسنن محترم اند چون قهرمان اسلامی هستند، نزد هندوها هم محترم اند چون قهرمان ملی هستند. ولی این دو نفرِ دیگر (جعفر و صادق)، خائن نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاكستان، و مردمانی مذموم، منفور و سمبل خیانت هستند.
هنوز كه سه ماه از برگزاری آن مجلس یاد بود گذشته است، شاید كمتر روزی اتفاق میافتد كه من مواجه نشوم با این سؤال كه: آقا! این آقایی كه شما شعرهایش در مدح امام حسین را میخوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده؟! و چیزی كه اكنون در محافل غیراسلامی اسباب مضحكه شده و من رنج میبرم این است كه در محافل غیراسلامی این قضیه منعكس شده است كه اقبال پاكستانی، جعفر بنگالی و صادق دكنی را هجو كرده و مسلمانها هر جا مینشینند میگویند اقبال به امام جعفر صادق فحش داده! عقل مسلمانها را ببینید! آن وقت ما در مقابل این محافل غیر اسلامی خجالت میكشیم كه ببینیم مسلمانهای ما سطح فكرشان اینقدر پایین است!...
من از شما هیچ چیزی نمیخواهم جز اینكه بگویم چشمتان را بازكنید، تحقیق كنید، بدانید عناصر یهود در این مملكت و در همه ممالك اسلامی فراوانند. دست اینها، جاسوسها و پول اینها مرتب دارد كار میكند. از خوارج نهروان نباشید. آخر تا كی ما میخواهیم به نام اسلام، علیه اسلام شمشیر بزنیم؟! اگر ما از این درسها پند نگیریم، پس از چه میخواهیم پند بگیریم؟ چرا ما هر سال میآییم جمع میشویم به نام علی(ع) مجلس میگیریم؟ چون علی زندگیاش آموزنده است. یكی از نكات آموزنده زندگی علی(ع) همین مبارزه با خوارج است. مبارزه با خشكه مقدسی هاست. مبارزه با نفاق است. مبارزه با جهالت است. علی شیعه جاهل نمیخواهد. جاهلی كه حقهبازها و یهودیها و جهودها بیایند شایعه درست كنند بگویند اقبال پاكستانی به امام جعفر صادقتان فحش داده، بعد مثل برق در میان این مردم ساری و جاری بشود كه اقبال پاكستانی ـ العیاذ بالله ـ ناصبی بوده (این مردی كه مخلص اهل بیت پیغمبر است) و نروند كتابش را باز كنند یا اقلا تاریخش را از سفارت پاكستان یا جای دیگر بپرسند و... چنین شیعهی جاهلی را علی(ع) نمیخواهد و از او بیزار است.
چشمهایتان را باز كنید، گوشهایتان را باز كنید، هر حرفی را كه میشنوید فورا نگویید «میگویند چنین». آخر این«میگویند» ها ریشههایش یك جاهای خطرناك است. تحقیق كنید، بعد از تحقیق هرچه كه میخواهید، بَینَكُم و بَینَ الله بگویید، اما بی تحقیق حرفی را نزنید.
عبد الرحمان بن ملجم، علی(ع) را میكشد، آن وقت ببینید چقدر برایش كف میزنند. یكی از این خارجی ها یك رباعی دارد (دربیت اول آن) میگوید:
یَا ضَـرْبَةً مِـنْ تَــقِیٍّ مَا أَرَادَ بهَا إِلاَّ لِیَبْلُغَ مِنْ ذِی العَرْشِ رِضْوَانَا
یعنی «مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزگار (ابن ملجم!)، آن مرد پرهیزگاری كه جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت!»
بعد میگوید: «اگر اعمال تمام مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نیز (كنار آن) بگذارند، آن وقت خواهند دید كه در میان خلق خدا هیچ كس عملی بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده است!»
جهالت اینچنین میكند با اسلام و مسلمین! (2)
ـــــــــــــــــــــــــ ـ
1. صحیفه امام، ج7، ص495 .
2. به نقل از سخنرانی های استاد(ره)، درباره درسهایی از نهج البلاغه.