نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: راز بــاران

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض راز بــاران

    راز بــاران


    مسلمانان سامرا سه روز نماز باران خوانده بودند و دریغ از یک قطره باران. روز چهارم دست راهب مسیحی که به آسمان بلند شد انگار آسمان عقده‌اش باز شد و مثل سیل باران گرفت...












    مسیحیان آبروی بسیاری در شهر کسب کرده بودند و حتی از گوشه و کنار خبر می‌رسید که عده ای از مسلمانان به دین آن‌ها درآمده‌اند. در دارالخلافة همه ساکت بودند و تنها صدای گام های خلیفه می‌آمد که یک خط صاف را گرفته و بین دو انتهایش در رفت و آمد بود. صدای خلیفه که مدتی بود صوت مبهمی شده بود و از میان جنبش لبانش بیرون می‌آمد دوباره اوج گرفت:« ما مثلا خلیفه‌ی مسلمینیم! با این وضعی که مردم به آیین مسیحیت اقبال نشان داده‌اند به یک سال نکشیده اختیار حرمسرایمان هم از دستمان می‌رود». دوباره سکوت در تالار حکمفرما شد تا کلمات بعدی خلیفه:« کاش سامرا در آتش همان خشکسالی می‌سوخت. چرا به دعای راهبی باران ببارد آن هم پس از آنکه دست مسلمانان از آسمان خالی و خشک برگشته است». بعد گریبان یکی از درباریان را چسبید و نزدیک صورتش فریاد زد :« لعنت به شما مفت‌خورها، اگر جواب این سؤال را نمی‌دانید پس برای چه از ما مواجب می‌گیرید».
    مردی که خلیفه گریبانش را چسبیده بود، رنگ از صورتش پریده بود و پاهایش شروع به لرزیدن کرد. چند دقیقه‌ای بود که می‌خواست راهی را که به ذهنش رسیده بود بگوید اما جرأتش را نداشت چرا که ممکن بود باعث خشم بیشتر خلیفه شود ولی حالا لازم بود کاری کند چرا که هر آن امکان داشت گرفتار تصمیم عجولانه‌ی خلیفه‌ی خشمگین شود و سرش را به باد دهد.
    زبانش را که از ترس در دهان خشکیده بود به زحمت در دهان چرخاند و گفت:« اگر خلیفه اجازه دهند راهی را که که این بنده کمترین به ذهنش رسیده عرض خواهم کرد».
    خلیفه که صورتش برافروخته بود رهایش کرد و قدمی عقب نشست و چشم به او دوخت. مرد که هنوز صدایش می‌لرزید ادامه داد:« چاره‌ی کار در دستان ابا‌محمد است.باید از از او کمک بگیریم».
    تمام صفی که در تالار قصر ایستاده بودند ناگهان سر به سمت او چرخاندند، چشم‌ها همه گرد شده بود و عده‌ای از ترس لب می‌گزیدند و منتظر عکس‌العمل خلیفه بودند.
    بر خلاف انتظارشان خلیفه درمانده فریاد زد:« آری! آری! شما به هیچ کار نمی‌آیید. ابامحمد را از زندان بیاورید».
    ***
    مسلمانان سامرا سه روز نماز باران خوانده بودند و دریغ از یک قطره باران. روز چهارم دست راهب مسیحی که به آسمان بلند شد انگار آسمان عقده‌اش باز شد و مثل سیل باران گرفت. حالا روز پنجم ماجرا بود و جمعیت در صحرا خیره به راهبی بودند که با همراهان برای دعا آماده شده بود و همین که دست به آسمان بلند کرد قطره‌های درشت باران دعوتش را پاسخ گفتند.
    موج جمعیت که بهت‌زده و خیره به راهب بود، شکافته شد. عده ای سرباز راه باز می‌کردند تا به وسط جمعیت برسند. جوان رعنا و خوش صورتی را هم همراه می‌آوردند. سربازان در فاصله‌ی اندکی از راهبان ایستادند.
    جوان به یکی از همراهانش گفت: «نزدیک راهب برو و چیزی را که در دست راست پنهان کرده برایم بیاور».کمی بعد جوان تکه استخوانی را که از دست راهب گرفته بودند گرفت و به راهب گفت:« آیا باز می‌توانی دست به دعا برداری و طلب باران کنی؟». راهب این بار که دست به سوی آسمان بلند کرد باران که قطع شد هیچ، ابرها هم کنار رفتند و خورشید در آسمان تابیدن گرفت.
    جوان رو به جمعیت کرد و گفت: «این استخوان پیامبرى از پیامبران الهى است که از قبور برخى پیامبران برداشته‏اند و استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمى‏گردد جز آنکه باران نازل مى‏شود.»

    جنب و جوشی در جمعیت افتاده بود، هر کس با دیگری حرفی می‌زد.همه می خواستند بدانند این جوان کیست.مردی که همراه پسرش به صحرا آمده بود در گوش پسرش اینطور گفت:« فرزندم این پسر رسول خدا. امامان، ابا محمد است.خوب به صورتش نگاه کن شاید دوباره نتوانی او را ببینی.حتم دارم مولایمان عسگری را غاصبان حکومت باز به زندان می‌برند.»




    مشرق

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه