در خرداد 1296 شمسي كنسول انگليس در شيراز در نامهاي محرمانه به «سر چالرز مارلينگ» وزيرمختار بريتانيا در تهران، ضمن تشريح وضعيت «پليس جنوب» و وفاداري «عبدالحسين ميرزا فرمانفرما» به انگليسيها مينويسد:
«وقت آن رسيده است به وعده خود وفا كنيم و به فارس استقلال داخلي داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذارگردد.»
اين نامه بعداً توسط سفارت آلمان در تهران كشف و منتشر شد و موج تازهاي از بدبيني و نفرت مردم ايران را نسبت به سياستهاي انگلستان دامن زد.
ميرزا ابوالقاسم خان كحالزاده منشي سفارت آلمان در تهران كه در كشف اين نامه و انتشار آن نقش بسزايي داشت، در خاطرات خود چنين مينويسد:
از اواسط ماه شعبان 1336 قمري، مطابق خردادماه 1297 شمسي و ماه مه 1918 ميلادي، هر چند شب يك بار كه من از سفارت آلمان به مقصد منزل خارج ميشدم، در كوچه برلن به يكي از مستخدمان سفارت انگليس برميخوردم كه با من در كمال ادب و نزاكت سلام و تعارف و گفتگو ميكرد و يكي دو بار از اخبار جنگ سئوالاتي كرد و از شارژدافر(3) آلمان احوال پرسيد.
شبي به من گفت: آقاي منشي باشي، من يك ايراني وطنپرستم و بيست سال است در سفارت انگليس خدمت ميكنم و در جريان مشروطه و تحصن مشروطهطلبان در آنجا خدمتگزار ايرانيان بودم و انگليس را حامي مشروطهطلبان ميدانستم، اكنون كه انگليسيها با روسها متفق شده و اين مظالم را نسبت به ايرانيان روا داشتهاند، آرزو دارم به سهم خود از اين بدرفتاري آنان انتقام بگيرم و تصميم دارم قسمتي از اسرار سفارت انگليس را به شما (آلمانها) بدهم و قطع و يقين دارم كه شما هم سرّ مرا فاش نخواهيد كرد. من به حرفهاي او به دقت گوش ميدادم ولي ميترسيدم با او سخني بگويم. مبادا دامي براي گرفتاري و آلودگي من گسترده باشند. سپس آن شخص گفت: فردا شب در همين ساعت (8 بعد از ظهر) شما در كوچه بايستيد تا من بيايم و نحوه كار خود را به شما نشان بدهم.
روز بعد من تمام جريان را به آقاي زمر(4) شارژدافر آلمان گفتم. چون ايشان خيلي محتاط بودند به من سپردند به اطراف و جوانب خود متوجه باشم، مبادا چشم بسته در تاريكي شب به چاه يا دامي بيفتم. ضمناً وقتي نشانيهاي آن مستخدم را شرح دادم گفت: چندي قبل من هم چنين شخصي را نزديك سفارت انگليس ديدم كه به من مؤدبانه سلام و تعارف كرده است.
در شب معهود ساعت هشت با كمال احتياط از سفارت آلمان خارج و به كوچه وارد شدم. اواسط كوچه آن شخص رسيد و دستمال بستهاي به من داد و گفت: خيلي مراقب باشيد و رفت. من فوراً به سفارت برگشتم و در داخل اطاق «زمر»، دور از چشم پيشخدمت، بسته را باز كردم. مقداري زياد خرده كاغذ بود. به زحمت چند تا از آنها را پهلوي هم چسبانده و به «زمر» ارائه دادم. گفت كاغذها از اطاق اسكات مستشار سفارت انگليس است. يك قسمت كاغذها اخبار دست اول رويتر بود، قبل از اينكه از طرف اولياي سفارت سانسور شود. در آن موقع رسم چنين بود كه سفارت انگليس اخبار رويتر را با ماشين تحرير تهيه مي كرد و براي سفارتخانههاي طرفدار خود و وزارتخانهها ميفرستاد. آلمانها چون در حال جنگ بودند، اخبار رويتر براي آنان فرستاده نميشد و ما مجبور بوديم همه روزه يا به داروخانه شورين و يا به مغازه هلندي مراجعه كنيم و از آقايان پوناتي(5) و پرينس(6) اخبار رويتر را به دست بياوريم و مطالعه نمائيم. اوراقي كه از اطاق «اسكات» به وسيله آن شخص براي ما ميرسيد روي كاغذ بسيار نازك و به خط بسيار درشت و با مداد بود و نشان ميداد همان اوراقي است كه تلگرافچي هند و اروپا، پاي دستگاه تلگراف، به زبان انگليسي، ميگرفته و فوراً براي سفارت انگليس ميفرستاده است و در واقع مسوده(7) شده و پاكنويس نشده بود كه بعداً در سفارت سانسور و پاكنويس ميشد. گاهي كه متضمن خبر جالبي به نفع آلمانها بود من چند نسخه با خط خود نوشته و براي رجال طرفدار آلمانها مثل حكيمالملك – ممتازالدوله – مستشارالدوله و حاجي محتشمالسلطنه و غيره ميبردم و شخصاً به دستشان ميدادم.
اين مستخدم سفارت انگليس يكي دو هفته مرتباً هر شب دستمال بستهاي از اين كاغذها به ما ميداد تا اينكه يك شب به من گفت امروز در اطاقهاي سفارت از فارس و شيراز خيلي گفتگو بود. هر چند من از مطالب چيزي نميفهميدم ولي قطع دارم كه خبر مهمي از شيراز رسيده است.
من مثل هميشه كاغذ بسته را به سفارت آلمان آوردم و آنچه گفته بود به آقاي «زمر» گفتم و تأكيد كردم كه بايد در بين كاغذپارههاي امشب چيز مهمي باشد.
آن شب، شب چهارشنبه 9 رمضان 1336 قمري مطابق 29 جوزا (خرداد) 1297 شمسي و مطابق 19 ژوئن 1918 ميلادي بود.
من با دقت كامل خرده كاغذها را پهلوي هم ميچسباندم و آقاي «زمر» هم فوراً ميخواند، در قسمت عمده چيزي به نظر نرسيد تا اينكه يك قطعه كاغذ به رنگ آبي آسماني، پيدا كرديم كه روي آن اسمي از فرمانفرما نوشته بود و چون رنگش از ساير كاغذها متمايز بود كليد كاغذ بزرگتري به اندازه 15 سانتيمتر در 20 سانتيمتر شد كه آقاي «اسكات» به خط خود تلگراف رمزي را كشف و مسودة آن را پاره كرده در سبد ريخته بود. آقاي «زمر» با خواندن اين كاغذ به من گفت: انگليسيها بزرگترين خيانت را نسبت به استقلال و تماميت ارضي ايران مرتكب ميشوند. اين رمز تلگراف ژنرال قنسول انگليس در شيراز به وزيرمختار انگليس و به اين شرح بود:
«وقت آن رسيده است به وعده خود وفا كنيم و به فارس استقلال داخلي داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذار گردد.»
به محض اطلاع از اين امر، من و «زمر» بسيار تعجب كرديم و او به من گفت: من اين ورقه را پاكنويس ميكنم و شما بايد آن را همين امشب به نظر اقاي معينالوزاره(7) برسانيد و كسب تكليف كنيد. من بيدرنگ به منزل آقاي علاءالسلطنه پدر آقاي «معينالوزاره» عزيمت نمودم و ايشان مرا در اطاق دفترشان پذيرفتند. بعد از تعارفات و احوالپرسي، سئوال كردند خبر تازه چيست؟ بدون مقدمه كاغذ را به ايشان دادم. ايشان دو سه بار كاغذ را با حيرت فراوان خواندند و در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت: انگليسيها ميخواهند فارس را هم مثل بحرين كنند. بعد از من پرسيد اين كاغذ چگونه به دست شما افتاد؟ من هم چون به ايشان كمال اطمينان را داشتم گفتم از ميان كاغذپارههاي اطاق آقاي «اسكات» مستشار سفارت انگليس به دست ما افتاده است. ديگر سئوالي نكرد و گفت: خدا خواست كه اين كاغذ قبل از اقدام و شروع كار به دست ما افتاد و ما را بيدار كرد كه بدانيم چه نقشه شوم و خائنانهاي كشيده شده است. حالا من به شما مطلبي را ديكته ميكنم. بايد آن را به نام ابلاغية سفارت آلمان فردا منتشر نمائيد، آقاي «معينالوزاره» به من سفارش كرد كه بايد اين ابلاغيه بر كاغذ ماركدار سفارت امپراتوري آلمان نوشته و مهر و امضاء شود و همين امشب به آقاي سيدحسين اردبيلي مدير روزنامه ايران برسد. از قول من به ايشان سلام برسانيد و بگوئيد: بيهيچ تأمل در روزنامه فردا چاپ و منتشر كند. ضمناً چند صد نسخه از روزنامهايران را هم خودتان بگيريد و نگاهداريد تا بعد از توقيف احتمالي روزنامه، به دربار و ساير مقامات صلاحيتدار و دوستان و آشنايان داده شود.
در آن موقع، ساعت نزديك به نصف شب بود و من با درشكة شماره 14 كه سورچي آن غلامحسين خان نام داشت و در تمام رفت و آمدهاي محرمانة ما در شبها وسيلهاي مطمئن به شمار ميرفت به سفارت آلمان آمدم. آقاي «زمر» تا آن وقت شب منتظر من بود. جريان را براي ايشان حكايت كردم و بيدرنگ شرح زير به نام ابلاغية سفارت آلمان تهيه شد:
ابلاغيه سفارت امپراتوري آلمان
«در اين موقع كه دولت امپراتوري آلمان طبق مواد قرارداد (برست لي توفسك)(9) استقلال و تماميت ايران را تضمين نموده، ژنرال قنسول انگليس از شيراز پيشنهاد كرده است كه موقع آن رسيده تحت رياست يا نيابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» استقلال داخلي به فارس داده شود، به تاريخ بيستم ژوئن 1917- كفيل سفارت امپراتوري آلمان زمر».
من در كمال احتياط، پاكت محتوي ابلاغيه و پاكت ديگري حاوي مقداري پول برداشته به طرف خيابان سعدي جنوبي رفتم. محل ادارة روزنامه ايران نزديك به انتهاي خيابان، سركوچه غفاري در بالاخانهاي بود وقتي به اطاق آقاي «سيدحسين اردبيلي» وارد شدم تعجب كرد كه در آن ساعت شب براي چه منظوري نزد ايشان رفتهام؟ من تا آن موقع آقاي «سيدحسين اردبيلي» را نديده بودم. بعد از معرفي خود و ابلاغ سلام و تعارفات آقاي «معينالوزاره» و آقاي «زمر» شارژدافر آلمان، ابلاغيه را به ايشان دادم. به حدي متأثر شد كه به گريه افتاد و گفت همين الآن اقدام ميكنم. بعد به اتفاق ايشان به چاپخانهاي كه در كوچه بين خيابان علاءالدوله(10) و لالهزار واقع بود رفتيم و قرار شد در سر ستون صفحة اول جاي مناسبي باز كنند و ابلاغيه را با خط درشت چاپ كنند من و آقاي «سيدحسين اردبيلي» تا صبح در چاپخانه مانديم و نگذاشتيم احدي از اعضاي چاپخانه از آنجا خارج شود و وقتي روزنامه چاپ شد نزديك طلوع آفتاب يك هزار نسخه روزنامه را شخصاً روي شانه گذاردم و به خانة خود كه نزديك آنجا بود (خيابان پستخانه) بردم و از روي پشت بام به آقاي «ميرزا احمدخان ديوسالار» كه يكي از آزاديخواهان و در آن موقع معاون كل نظميه بود (برادر آقاي سالار فاتح مشروطهخواه) دادم كه در منزل خود يا محل ديگري پنهان كند پس از انجام اين كار در همان ساعات اول روز به سفارت آلمان آمدم و جريان را به آقاي «زمر» اطلاع دادم. ساعت 7 يك باره فرياد روزنامهفروشان در شهر بلند شد كه فرياد ميزدند:
«ابلاغيه سفارت آلمان استقلال... ايالت فارس» مردم در خريد روزنامه از يكديگر سبقت ميجستند. يك ساعت بعد پليس سوار و پياده و مأموران تأمينات (آگاهي) روزنامههاي ايران را از گوشه و كنار جمع و توقيف كردند. بيدرنگ تلفنها به كار افتاد و پيوسته به سفارت آلمان تلفن ميكردند و از آقاي «زمر» و من چگونگي امر را جويا ميشدند. من آن روز تا آخر شب در سفارت بودم. بعد از ظهر عدهاي از دوستان و طرفداران ما نيز به سفارت آمدند و به ما تبريك گفتند كه چنين رازي را فاش و چنين خيانت بزرگي را برملا كرديم. وقتي آخر شب به منزل آمدم، گماشتهام گفت آقاي حكيمالملك(11) چند بار فرستاده و شما را خواسته است. خانه من با منزل آقاي «حكيمالملك» چند قدم بيشتر فاصله نداشت. فوراً نزد ايشان رفتم. گفتند: فلاني اين ابلاغيه چه بود؟ زيرا انگليسيها بياندازه خشمگين شدهاند و جداً درصدد تكذيب آن هستند. گفتم آنچه مسلم است اينكه سندي به دست آقاي «زمر» رسيد كه به من داد و طبق آن ابلاغيهاي تنظيم شد و شما به خوبي ميدانيد كه آقاي «زمر» ديپلمات بسيار محتاطي است و اگر صحت سند برايشان محرز نشده بود هرگز آن ابلاغيه را صادر نميكرد. آقاي «حكيمالملك» گفتند اين ابلاغيه تمام اعضاي هيأت دولت را به خيانت بزرگي متوجه كرده است و همگي بر اين عقيدهاند كه اگر اين خبر منتشر نميشد مسلماً نقشه اجرا ميگشت و براي مملكت ايران مشكلات بزرگ به وجود ميآمد.
ابلاغيه نماينده جمهوري فدرالي شوروي انقلابي روسيه
روز بعد يعني پنجشنبه دهم رمضان 1336 مطابق 30 جوزا (خرداد) 1297 شمسي و 20 ژوئن 1918 ميلادي مسيو براوين(12) به نام اگنت ديپلماتيك جمهوري روسيه در ايران، اعلاميهاي به مضمون زير انتشار داد:
«راجع به ابلاغية سفارت امپراتوري آلمان در خصوص اينكه مطابق نقشهجات انگلستان جنوب ايران در تحت رياست و نيابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» صورت استقلال داخلي به خود بگيرد، دوستدار به نام جمهوري فدرالي شوراي انقلابي روسيه لامحاله توجه عامة ايرانيان را در اين موقع جلب و خاطر اهالي مملكت را به اين مسئله احاطه ميدهد. ملت انقلابي روسيه منتظر است كه برادر عزيز او ملت همجوارش ايران حاضر شود كه استقلال و تماميت وطن خود را از فشار و تعديات كاپيتاليزم و امپرياليزم خارجه دفاع نمايد.»
اين اطلاعيه در روزنامة ايران چاپ شد ولي البته اين بار روزنامة مزبور ديگر توقيف نشد. ما آن شمارههاي روزنامة ايران را كه ابلاغية سفارت آلمان در آن منتشر شده بود و قبلاً براي خود نگاهداشته بوديم براي تمام دوستان و آشنايان خود فرستاديم و شمارههايي هم كه در ادارة روزنامه ايران باقي مانده و پنهان كرده بودند به مبلغ گزافي فروش رفت. بعد كه آقاي «سيدحسين اردبيلي» را ملاقات كردم گفت همان روز صبح، بعد از رفتن شما از ادارة روزنامه چند صد شماره به خارج برده، پنهان كرديم و هر شماره به چهار تا پنج تومان فروش رفت.
ابلاغيه سفارت انگليس
در تاريخ جمعه يازدهم رمضان 1336 قمري، مطابق 31 جوزا (خرداد) 1297 شمسي و 21 ژوئن 1918 ميلادي ابلاغيه سفارت انگليس به شرح زير منتشر شد:
«در خصوص خبر مندرج در جريدة ايران در طي ابلاغيه سفارت آلمان، مبني بر اينكه در خصوص استقلال داخلي فارس و جنوب ايران پيشنهادي به عمل آمده است، سفارت انگليس خبر مزبور را تكذيب ميكند و اظهار ميدارد كه از طرف قنسول انگليس در شيراز ابداً چنين پيشنهادي نشده است – سفارت انگليس 20 ژوئن 1918م.
اتفاقاً شبي كه ابلاغيه سفارت انگليس منتشر شده بود، به رسم معمول از سفارت آلمان بيرون آمده به كوچه برلن وارد شدم و به انتظار شخص معهود بودم. چون سه روز بود كه ديگر به ما سر نزده شايد ترسيده بود كسي دنبال او باشد. آن شب مهتاب بود، از دور ديدم ميآيد ولي پيوسته به عقب خود مينگرد. وقتي به من رسيد گفت: آقاي منشي باشي ما خيلي در زحمت و سختي تحت كنترل قرار گرفتهايم. امروز باز توانستم يك دستمال از كاغذها را براي شما بياورم ولي بهتر است چند روز تعطيل كنيم مبادا مچ مرا بگيرند. من تشكر كردم و دستمال بسته را گرفتم و سخت دو طرفش را گره زدم و از ديوار سفارت به درون باغ انداختم و خود به سفارت برگشتم و بسته را از روي شاخههاي درخت برداشتم و به دفتر رئيس خود آقاي «زمر» وارد و به چسباندن ريزههاي كاغذ مشغول شدم. پس از آنكه چند ورق تهيه كردم و به ايشان دادم با خوشحالي فراوان گفت سند ديگري مكمل ابلاغيه پيدا كردم و راستي بايد به حمايت اولياي سفارت انگليس بسيار خنديد. «زمر» گفت: فلاني، به خاطر داري وقتي كلنل نيدرماير در تهران و در منزل تو پنهان بود، چرچيل مترجم سفارت انگليس گفته بود اگر سيب از درخت سفارت آلمان بيفتد ما در سفارت انگليس مطلع ميشويم، ما چقدر مراقبت كرديم كه در تمام اين مدت سه سال از عمليات من و شم و ملاقاتهاي محرمانة ما از اعزام قاصدها به جبهه عثماني و آلمان و حتي از كوچكترين كارهاي ما سرسوزني مطلع نشدند و نتوانستند مزاحم بشوند. اكنون كار خودشان به جايي رسيده كه مهمترين و محرمانهترين اسنادشان، بعد از ده تا دوازده ساعت روي ميز تحرير ماست. در نوشته جديد آقاي «اسكات» مستشار سفارت انگليس كه آن شب به دست ما رسيد، ابلاغيه جديدي در رد تكذيب سفارت انگليس تهيه شد و فوراً شبانه با آقاي «معينالوزاره» ملاقات كردم و به نظر ايشان رساندم. به عكس شب اول، از شدت خوشحالي قاه قاه خنديد و گفت مرحبا بر شما و آقاي «زمر» زيرا نقشه چيده شده از ناحيه انگليسيها را پاره پاره كرده به آب رودخانه كارون ريختيد و داغ امارت را بدل «فرمانفرما» و دولت انگلستان گذارديد. وي سپس از وطنپرستي و بيباكي آقاي «سيدحسين اردبيلي» مدير روزنامة ايران خيلي تعريف و تحسين كرد.
از آنجا فوراً به ادارة روزنامة ايران رفتم و به آقاي «سيدحسين اردبيلي» از طرف شارژدافر آلمان تبريك گفتم و از محبتهاي ايشان تشكر كردم و ابلاغية جديد را به ايشان دادم. سيد از فرط خوشحالي در پوست نميگنجيد و گفت الحمدلله روي ما سفيد شد زيرا من نميدانستم با تكذيب به اين قرصي و محكمي كه سفارت انگليس كرده است ما چه خواهيم كرد. ابلاغيه سفارت آلمان را كه به شرح زير بود گرفت و روز يكشنبه 13 رمضان 1336 قمري مطابق 2 سرطان (تير) 1297 و 23 ژوئن 1918 انتشار داد.
ابلاغيه دوم سفارت امپراتوري آلمان