فرضیه خداشناسی و تشیع
در فرهنگ اسلامی، موضوعهای شناخت هستی و معرفت در مورد وحی; عقل و اندیشه مورد بحث قرار می گیرد. وحی منشا نبوت است; در حالی که عقل و اندیشه منشا شناخت فلسفه و عرفان هستند. حکمای اسلامی کوشیده اند عقل را برای تصدیق و اثبات یک موضوع منطقی در مفاهیم مذهبی به منظور دفاع از مذهب و تسهیل در کار مبلغان به کار ببرند; در فلسفه اسلامی، گرچه هدف علمی از شناخت عقل، منشا یک دانش معین محدود می شود، برای خود در شناخت هستی وسعتی را فرا می گیرد. عقل یا فهم در فرضیه صدور، اولین مخلوق است (الصادر الاول) . که کاملترین شکل عقل است. در نظریه حقیقی، عقل، خودش هدف عملش هست.
فلاسفه اسلامی ادعا می کنند که پیامبران و فلاسفه هردو از یک منبع بهره می برند. عقل منشایی مطمئن برای فیلسوف است، در حالی که وحی منشایی برای پیامبر است.
تعقل به عنوان انعکاس تصویر خود یک موقعیت معرفتی دارد; امتیاز هستی شناسی خودش را به منزله یک دانش بلاواسطه دارد (شهود) که برای برقراری شیوه ای که همه قدرتهای طبیعی بتوانند به وحدت برسند; وقتی که یک شیوه ادراکی در دسترس نیست، مورد نیاز انسان است. تعقل به عنوان منشا عرفان در فرهنگ اسلامی، ملهم از دو نظریه برگرفته از فرموده های پیامبر (ص) است: "هرکسی که خودش را بشناسد خدا را می شناسد. " و مطابق یکی از فرموده هایی که به حضرت علی بن ابیطالب (ع) ، پسرعمو و داماد پیامبر، امام اول شیعیان (به تاریخ 661م. ) نسبت داده شده است: "تو می پنداری که جسم صغیری هستی، در حالی که در تو کل جهان نهان است" درون گرایی (شناخت درون) یک موقعیت معرفتی (شناخت جهان) به دست می دهد، به واسطه این که جهان خارج و درون انسان به وحدت رسیده اند. فرضیه خداشناسی ابن عربی (1165-1240م. ) که مسیر اصلی عرفان اسلامی است، در ایران گسترش یافت و در فرهنگ ایرانیان و در میان شیعیان نمونه و برجسته گردید و به شکلهای قابل توجهی رشد یافت; مانند جلال الدین رومی (1207-1273م. ) که گرچه یک شیعه نبود، با اثر ارزنده اش; یعنی مثنوی تاثیر آشکاری در اخبار و احادیث شیعه داشته است و عبدالکریم جیلی (1366-1403م. ) مولف کتاب الانسان الکامل و کتابهای بسیار دیگر، که بعضی از آنها در شرح کتاب معروف ابن عربی "فصوص الحکم" نوشته شده است.
حاشیه نویسان و شارحان کوشیدند تا فرضیه خداشناسی ابن عربی را با اعتقادات شیعه تطبیق دهند. مهمترین شرح از حیدر آملی (1320 م. ) است "نص النصوص" نام دارد، که تقریبا شامل کلیه نظریات مربوط به نبوت و امامت است و پس از آن به کرات در تفکرات شیعه امامیه آشکار شده است. فلاسفه اسلامی برجسته قدیم - که هم ایرانی بودند و هم شیعه - کوشیدند تا خداشناسی را با فلسفه تطبیق دهند، مخصوصا فلسفه ابن سینا. و در نهایت اندیشه را با عقل. آثار صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) (1640م. ) و حاج ملا هادی سبزواری (1767-1872م. ) موفقیتهای قابل توجهی در این زمینه هستند.
نظریه خداشناسی آیت الله خمینی (س)
آیت الله خمینی (1902-1982م. ) به عنوان یک متفکر الهی در بعضی از آثارش ظاهر می شود. در حقیقت ، او عرفان اسلامی را در فیضیه آموخت. آیت الله به عنوان یک عارف خیلی از نظریاتش را به ابن عربی و ملاصدرا و شارحان و حاشیه نویسان آثار آنها مدیون است; او معتقد است که خدا (حق) و موجودات (خلق) دو صورت از یک حقیقت غایی هستند; حق درون است (باطن) و خلق بیرون (ظاهر) . درون که ماورای عالم مادی است (غایب) در بیرون ظاهر می شود که آن ظهور (تجلیات) حق است.
براساس اندیشه های [امام] خمینی (س) تکامل ظهور شش مرحله دارد; هر مرحله یک لحظه از هستی است، در حالی که هستی خودش مجموعه این لحظات مختلف است که معنایش این است که هستی در تمام لحظاتش همانند است.
این مراحل، فاعلیت مطلق را شرح می دهد و اینکه جهان چگونه خلق شده است. گرچه این مراحل مجرد محض هستند، واقعی اند; زیرا اساس حرکت را در تمام جهان به وجود می آورند، آن اصل و اساسی که در آن جهان خارج و ضمیر خودآگاه به منزله سقوط و عروج نشان داده می شوند.
اولین مرحله (احدیت ذات) است; یعنی اینکه خداوند غیب مطلق است و در مقام الوهیت است و نام و نشانی ندارد. او وجودی غیر مادی و مجرد محض است; یعنی او وجودی مطلق است نه متعین.
دومین مرحله وحدت (واحدیت ذات) است; یعنی این که ذات در صفت تجلی می کند و صفت در ذات; خدا در این مرحله گرچه هنوز غیب مطلق است، منشا صدور است که فقط به صورت غیرمستقیم از طریق یک مظهر متجلی می شود که [امام] خمینی (س) آن را خلیفه الهی می نامد. مرحله بعد صادر اول است"فیض اقدس" که دو چشم انداز دارد. از یک دیدگاه که غیرمادی و انتزاعی صرف است هویت مطلق و مقام الوهیت را در نظر می گیرد که ذات حق را متجلی می کند و از دیدگاه دیگر، اسمای الهی مورد بررسی قرار می گیرد و اینکه خداوند همزمان با حفظ وحدت مطلق خود، در آن اسماء متجلی می شود.
خلیفه الهی واسطه بین حق و خلق است که اولین تجلی; یعنی تجلی به حضرت اسم الله الاعظم است تجلی خلیفه الهی در سایر اسماء الهی، از میان اسم اعظم الله رخ می نماید که جامع جمیع اسماء الهی است و تجلی حق را در جهان [عالم کثرات و تعینات] سبب می شود که یکی مرتبه و حضرت غیب و معانی که عالم آن (اعیان ثابته) و دیگری مرتبه و حضرت شهادت (محسوس) است.
آیت الله خمینی (س) معتقد بود که اسم اعظم "الله" خداوند و صاحب "رب" در مقام ظهور پیامبری محمد است و نظر به اینکه اسم اعظم الله جامع جمیع اسماء الهی و منشا حقایق مخلوقات الهی است; پس حقیقت محمد (حقیقت محمدیه) صورت اسم اعظم "الله"; یعنی مظهر انسان کامل است که مشتمل برهمه حقایق عالم امکان است.
[حضرت] محمد (ص) که انسان کامل است، اولین آفریده [صادر اول] است. آیت الله خمینی حدیثی از حضرت رسول (ص) را نقل می کند با این عبارت که: "اول ما خلق الله روحی (نوری) ". محمد یک پیامبر بود وقتی که آدم بین آب و خاک بود (1) ، او به عنوان مظهر اسم اعظم "الله "ترکیب کننده تمام نبوتهاست; یعنی منشا اصلی و کامل کننده آنهاست. او مساوی است با "عقل کلی" و در اینجاست که [امام] خمینی (س) نقل می فرماید که پیامبر (ص) به [حضرت] علی (ع) فرمود: "خداوند مخلوقی بهتر از من نیافریده است" که برای توضیح آن، حدیث دیگری از [حضرت] رسول (ص) نقل می کند با این مضمون: "آدم و من دونه تحت لوائی. (2) "
او [امام خمینی (س) ] به روش ابن عربی کوشیده است نشان دهد که همه پیامبران، وحی و معرفتشان را از "حقیقت محمدیه (ص) " کسب کرده اند [زیرا او صورت حضرت واحدی احدی و جامع جمله کمالات الهی است] و جمیع کمالات پیامبران; یعنی (مقام جمع) به او داده شده است، به طوری که او برهمه پیامبران ولایت دارد.
هر پیامبر از دیدگاه شناخت وجودی (هستی شناسانه) مظهر یکی از نامهای الهی و از نظر شناخت معرفتی (معرفت شناسانه) مظهری از حقایق آن اسم است; به هنگام ظهور آخرین پیامبر (حضرت محمد (ص » که مظهر اسم اعظم "الله" است; همه کمالات و مظهر جمیع اسماء الهی، یعنی همه حقایق و اعیان ثابته و موجودات و نیز تمام حقایق معرفتی ظاهر شد.
[امام] خمینی (س) به یکی از احادیث امام حسین (ع) - سومین امام 61ه. ق. /680م - استناد می کند که آن حدیث عبارت است از اینکه: "روح علی (ع) با روح محمد (ص) متحد بود; آنها هردو، نوری از خدا بودند. " و با استفاده از آن، درباره حدیثی از حضرت علی (ع) توضیح می دهد که آن حدیث چنین است: "من به طور پنهانی با پیامبران بودم و با - پیامبر اسلام - حضرت محمد (ص) آشکارا همراهی می کنم. " او می افزاید که پیامبر و امامان از روحی واحد هستند که آن روح جلوه ای از کمال، اسماء و صفات الهی است; این روح یا نور الهی در امام دوازدهم - که از سال 227ه. ش. /878 میلادی، در پرده غیبت به سر می برد - استقرار یافته است.
نظریه [امام] خمینی (س) ممکن است به عنوان نمونه مجسم یک نظریه الهی تفسیر شود، بر این اساس که حقیقت محمدیه (ص) ، جامع جمیع حقایق و وجودی و معرفتی است که در وجود یگانه ای شکل گرفته است; به این دلیل بود که [امام] خمینی این مطالب را به طور سری و محرمانه آموزش می داد; او به شاگردانش می آموخت که عقاید و افکار عرفانی او محرمانه است و نباید برای دیگران بازگو شود; زیرا ممکن است که آنها را درست نفهمند.
نبوت و امامت
اما آیا هر پیامبر از نظر موقعیت وجودی و معرفتی با تعینی خاص زاده شده است؟ بر اساس تعلیمات آیت الله خمینی، جواب ممکن است در زمانی واحد مثبت یا منفی باشد. [امام] خمینی برای وجود و آفرینش پیامبران دو نشاه را مشخص می کند. یکی، وجود عقلی و مرحله ماوراء ماده (نشاه عقلیه) و دیگری، وجود جسمانی و مادی (نشاه خلقیه) . اگر ما پیامبر را مظهر تجلی یک نام مشخص بپنداریم، باید بپذیریم که موقعیت وجودی و معرفتی او، تعینی خاص داشته است; اما پیامبر در نشاه خلقی، وجود انسانی دارد، و اینجا باید پذیرفت که پیامبر با تواناییهای بالقوه ای خلق شده است تا برای قبول مسئولیتهایی که در نشاه عقلی و وجود ماورایی برای او مقرر گردیده بود - که همان تعلیم شریعت است - آماده باشد.
برطبق نظریه آیت الله خمینی (س) ، پیامبر اکرم (ص) قبل از اینکه به مقام پیامبری برسد، می بایست در ابتدا چهار سفر روحانی را که مرتبه های تجلی حق در دنیاست، پشت سر بگذارد. آیت الله خمینی (س) در بحث درباره معراج پیامبر (ص) از خلق به حق، و بازگشت به سوی خلق، به مقاله ای از محمدرضا قمشه ای، در کتاب ملاصدرا "اسفار اربعه" که موقعیت نبوت را به عنوان مقامی برتر (ولایت) بررسی کرده است، ارجاع می دهد. قمشه ای می نویسد: اولین سفر از مخلوق است (خلق) به سوی خالق (حق) . در این سفر، انسان می تواند به شناخت حقیقی وجودش برسد، اگر او در شکستن حجاب ظلمانی (خودی و من پرستی) که حجاب عقل و حجاب روح است، موفق باشد و به این موقعیت برسد، هستی حقیقی پیدا می کند به طوری که جمال مطلق را در خودش می بیند که نتیجه اش محو است (فنا) و ممکن است باعث سرمستی و بی خبری او شود و سخنانی از سر بیخودی برزبان آورد (شطح) ، و ادعا کند که او، خودش خداست (3) . این وضعیت ممکن است پیش بیاید مگر این که فضل الهی راهش را اصلاح کند و او را به گونه ای هدایت نماید که خداوند را بپرستد و ستایش کند.
دومین سفر "از حق به حق به وسیله حق" است; در این سفر، سالک در صفات و اسماء الهی سیر می کند و به آنها معرفت پیدا می کند و در پایان سفرش [اندک اندک خود را چون قطره آبی در دریای مواج عظمت مطلق احدیت غرق می بیند (و) ] به اتحاد با خدا می رسد که موقعیت اولیاء الله است.
سومین سفر "از حق به خلق" است که سالک در این سفر با افعال خدا آشنا می شود، او سپس با هوشیاری کامل (صحو) از میان سه عالم به سفرش ادامه می دهد: عالم قدرت مطلق (جبروت) ، عالم روحانی (ملکوت) و عالم انسانی (عالم شهادت یا ناسوت) ; که سالک پس از طی این سه عالم ممکن است به منزلت یک پیامبر برسد; اما بدون قدرت قانونگذاری "شریعت".
سفر چهارم "از خلق به خلق به وسیله حق" است (هستی خود سالک) . در این سفر، سالک یک معرفت کامل از کل کائنات، خصوصیاتشان و ظهورشان، اعمال و کارهایشان و ارتباط آنها با خداوند کسب می کند. او می تواند پیروانش را با تمام مخلوقات آشنا سازد و پس از آن به مقام پیامبری با شریعت نائل شود.
آیت الله خمینی (س) این چهار سفر را به صورت ذیل مطرح کرده است: "اولین سفر از خلق به سوی حق" است که لازمه آن تجلی ذاتی حق است.
سفر دوم "از حق است به سوی حق" که با تجلی خاص حق در وحدت مطلق خود بر سالک، پایان می یابد که سبب محو و فنای ذاتی او می شود که در این حالت چنان به حیرت می افتد و از خود بیخود می شود که جز سیمایی از او باقی نمی ماند.
با مدد گرفتن از فضل الهی، سالک سفر سوم را "از حق به سوی خلق به وسیله حق" آغاز می کند که تجلی حق در واحدیت خود با ظهور در آثار و مظاهرش است. در این سفر، سالک به حقایق درجات و مراتب موجودات آشنا می شود. او ممکن است به موقعیت یک نبی ست یابد; اما معرفتش کمتر است و نمی تواند شریعتی جدید بنانهد.
سفر چهارم "از خلق (مظاهر) به سوی وجود مقید (اعیان خارجی) است. در این سفر، سالک جمال مطلق را به صورت خاصی در مظاهر می بیند و یک معرفت کامل از شیوه دنیا و کمال آن پیدا می کند. او سپس یک پیامبر صاحب شریعت می شود که شناخت کامل از خدا، اسماء و صفاتش دارد.
از دیدگاه آیت الله خمینی به نظر می رسد که پیامبر در سفر دوم خویش به مرحله خودشناسی دست پیدا می کند و در سفر چهارم به مرحله خداشناسی می رسد; تفاوتهای کلی این مراحل و مراتب است که تفاوتهای کلی بین پیامبران را مشخص می کند. هر پیامبری، از نظر شناخت وجودی و معرفتی (خودشناسی و خداشناسی) ، مظهر یکی از اسماء الهی است و پیامبر خاتم (ص) نماینده و مظهر جمیع اسماء الهی است; یعنی همین واقعیت و حقیقت نمایی و اصلی است که پیامبری او را کامل و ابدی می سازد. بنابراین آیت الله خمینی می گوید: وقتی که حضرت محمد (ص) هستی پیدا کرد، منشا دیگری برای قانونگذاری باقی نماند.
نظر آیت الله خمینی (س) را برای تاکید آنچه ایشان درباره اتحاد روح امامان و حضرت محمد رسول الله (ص) گفته است، در این باره می آوریم; [امام] می گوید: اولیای کامل ممکن است چهار سفر روحانی را طی کنند به گونه ای که حضرت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار راهنمایی کرده اند که این مطلب، پذیرش نتیجه گیری نهایی میرزا محمد شاه آبادی، استاد آیت الله خمینی را برای او قطعی و مسلم می کند که گفته است: "اگر حضرت علی (ع) قبل از پیامبر (ص) ظهور می یافت، یک پیامبر می شد و یکی از بنیانگذاران شریعت محسوب می گشت".
از اینجاست که امامت، یک ولایت قانونگذاری را که از ولایت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) صادر می شود، بنا می نهد که این ولایت به امام غایب اختصاص دارد، امام بی نظیری که جامعه شیعه به طور کلی او را به عنوان امام زمان تایید می کند و به او اعتقاد دارد.
جایگاه معرفت شناسی ولی فقیه
آیت الله خمینی برای سایر مردم که از پیامبران یا اولیای الهی نیستند، نوعی قانون و دستورالعمل مطرح می کند که آنان بتوانند برآن اساس، سفرهای روحانی را انجام دهند تا به شناخت کامل حق - تعالی - دست یابند. این قانون زیربنای خودشناسی [امام] خمینی و عقیده او درباره ولایت فقیه است.
در اولین مرحله این قانون، به سالک - که برادر روحانی است - توصیه شده است که با اصطلاحات عرفانی آشنا شود تا با رموزی که عارفان در تجربه های عرفانی خود اظهار می دارند، آشنایی داشته باشد. در دومین مرحله، سالک که در مسیر خدا گام بر می دارد (سالک راه حق) باید قرآن را به طور عمیق بخواند و با معارف آن آشنا شود تا از همه انواع جهالتها رهایی یابد. خواندن و بررسی قرآن به دانش پژوه امکان می دهد که از قضاوتهای قبلی دست بردارد و نوعی تحول در او ایجاد شود که این تحول و دگرگونی سبب می شود از شناخت عالم محسوس فراتر رود و به معرفتی کامل و والا دست یابد.
در سومین مرحله، سالک که اینک یک محب روحانی است از برخی حقایق بدیهی خداشناسی، مانند شناختن حقیقت الله با اسماء و صفاتش و ارتباط بین اسماء الهی آگاه می شود.
در چهارمین مرحله، سالک که [امام] خمینی او را برادر ایمانی می نامد، برای شناخت حقیقت بدیهی قطعی آمادگی پیدا می کند; یعنی اینکه متوجه می شود خدا همه چیز است که [این مطلب] محور اصلی نظریه خداشناسی و عرفان ملاصدرا را تشکیل می دهد.
در پنجمین مرحله، سالک یک انسان صاحب بصیرت می شود (مکاشف) ، که در شهر دانش (مدینه علم) قدم می نهد، در آنجا به حقیقت موجودات معرفت پیدا می کند و آنچه را که می شنود، می بیند. او همچنین به اتحاد با خدا [فنای فی الله] می رسد.
در ششمین مرحله، حقیقت مطلق، به شکل علم لدنی، خودش را برای سالک آشکار می کند، که پس از آن، وی از حقیقت موجودات در خودشان و راهی که خدا به آنها نشان داده است، آگاه می شود. در اینجا سالک به نوعی اطمینان مطلق دست پیدا می کند که در نتیجه او را به عارف الهی بدل می سازد. او با بصیرت کامل در می یابد که چگونه خلیفه الهی به واسطه اسم اعظم "الله" در سایر اسماء الهی ظاهر می شود; به دنبال آن، او می فهمد که چگونه حقیقت رسالت حضرت محمد (ص) - حقیقت محمدیه - اصل و منشا وحی سایر انبیاء و مکمل آنهاست.
معرفتی که پس از طی این شش مرحله حاصل می شود چیزی است که آیت الله خمینی ی گفت به آن رسیده است. مفهوم این معرفت تکمیل "خودشناسی" است که نتیجه اش " خداشناسی" است; زیرا کسی که خودش را بشناسد، خدا را می شناسد [من عرف نفسه، فقد عرف ربه "حدیث نبوی"، (و) ]. معرفتی که از این مفهوم حاصل می شود شناخت خود به منزله یک جهان کوچک [عالم اصغر] است که شناخت کامل جهان را به منزله یک جهان بزرگ [عالم اکبر] دربردارد:
[اتزعم انک جرم صغیر فیک انطوی العالم الاکبر"حضرت علی (ع) "، (و) ] این مساله یک معرفت درونی محض است و هرکس ادعا می کند که آن را داراست، ممکن است به طور مطلق ادعا کند که او چیزهایی می بیند و می داند که دیگران نمی توانند ببینند و همان طور که [امام ]خمینی به آن مرحله رسیده است، می گفت که واقعیات مسلمی را اظهار می دارد که هیچ کس تاکنون آنها را نشنیده است. در واقع چنین مطالبی را به طور مطلق مریدان و شاگردانش پذیرفته بودند و از جانب آنان امکان پذیر محسوب می شد; چون زیر نفوذ روحانی قوی او قرار داشتند.
خودشناسی به منظور اثبات ولایت
اهمیت این بیانات در مبنایی بودن آنهاست برای سرچشمه گرفتن از رموزی که برای توانایی پذیرش مقام مرجعیت لازم است که [این امر] از معرفت نفس ناشی می شود.
[امام] خمینی عنوان آیت الله العظمی را در سال 1342ه. ش/1963م. به دست آورد که عنوانی برای مرجع موثق روحانی است که به بصیرت و معرفت مذهبی او اشاره دارد. در طول انقلاب، او سه عنوان را با موفقیت به دست آورد. اولین عنوان "بزرگترین مرجع تقلید شیعیان جهان "است که مسئولیت کلیدی خطیری در امور سیاسی - اجتماعی، به عهده آیت الله خمینی گذاشت; با وجود این، مساله مذکور مانع مسئولیت روحانی سایر علما در قبال پیروانشان نمی شد. دومین عنوان، نیابت امام [زمان (عج) ] بود که مسئولیت بی قید و شرط ایشان را در مورد امور سیاسی مورد تاکید قرار می داد و مسئولیت سایر علما را به حوزه وظایف مذهبی، منحصر می کرد و آنان را در تبلیغات نظریه های سیاسی خود محدود می ساخت. سومین عنوان "امام" بود که آیت الله خمینی براساس آن، ولایت مطلق را در جهت سیاسی و روحانی - حتی برسایر علما - به دست آورد.
[البته] عنوان "امام" بدان معنا نیست که آیت الله خمینی، خود را یکی از امامان شیعه بپندارد، بلکه این حالت منحصرا نشان می دهد که او به موقعیت بالایی در معرفت نفس و خودشناسی رسیده است و از کسانی است که علمش شبیه به علم مطلق یک امام است. بنابراین، عنوان "امام" به معنای شناخت معرفتی است نه شناخت هستی. اهمیت این مساله برای آیت الله خمینی در بعد سیاسی اش است چیزی که [امام ]خمینی برای به دست گرفتن قدرت بر آن تکیه می کرد.
ایشان با صراحت این نظریه را اعلام کرد که فقها باید از طرف امام غایب [عج] مسئولیت ولایت بر مردم را به عهده بگیرند; ریشه های این نظریه را در فلسفه اسلامی می توان یافت.
فلاسفه اسلامی، فلسفه را به دوبخش تقسیم می کردند: یکی (نظری) ; و دیگری (عملی) . فلسفه نظری; شامل ریاضیات، فیزیک و متافیزیک می شود. فلسفه عملی، مباحث اخلاقی و سیاسی (اخلاقیات و سیاسیات) را شامل می شود. فلسفه نظری و عملی در فلسفه اسلامی کاملا باهم مرتبط هستند و وجود هیچ کدام بدون دیگری ممکن نیست; در نتیجه این حقیقت، نسبت بین علم و اخلاق آشکار می شود.
در جوامع اسلامی پیشین عرب، قدرت و ثروت مترادف با اخلاق محسوب می شده اند; در حالی که در جوامع توحیدی عموما و جوامع اسلامی خصوصا، قدرت و ثروت سرو کاری با اخلاق ندارند; هیچ یک از آنها مبنای رفتار اختلاف انگیز میان انسانها نیستند; زیرا برطبق نظر اسلام، انسانها از نسل آدم هستند و آدم از خاک ساخته شده است.
برابری (مساوات) که اولین هدف در حکومت حق (مدینه فاضله) بود، معنای حقوقی دارد که در اجتماع مدینه مشهود بود. پیامبر که از طریق وحی به شناخت کامل دست پیدا کرده بود; مرجع، قانونگذار و رئیس حکومت بود. این نوع حکومت به وسیله مسلمانان یک نمونه کامل شناخته شده است. فارابی پس از سه قرن ادعا کرد پیامبر که به صورت عقل فعال [عقل کل] نزول کرده است، اولین حاکم شهر اخلاق (مدینه فاضله) و مردم متخلق به اخلاق (باتقوا) است. این نحوه حکومت، مدینه فاضله اسلامی بود. این مدینه فاضله اسلامی به کرات در اندیشه سیاسی اسلامی ظاهر شده است و به عقیده من، شیعه امامیه جدی ترین مدافع این مدینه فاضله بود و هنوز هم هست که به وسیله حضرت مهدی [امام دوازدهم غایب (عج) ، آن حکومت اسلامی] تجسم خواهد یافت.
فارابی در مدینه فاضله افلاطون، حکومتی را یافت که مانند حکومتی که پیامبر (ص) ایجاد کرده بود، بر مبنای اخلاق بود. از آنجا که هدف زندگی اجتماعی انسان، این است که با خوشی و سعادت توام باشد، فیلسوفی که براساس نظریات فارابی یک عقل شایسته الهی (عقل کل) را به کار می برد و کسی که روحش با عقل فعال (عقل کل) به وحدت رسیده است، کسی است که آنچه را برای یک زندگی سعادتمندانه لازم است، می شناسد; بنابراین، او بهترین حاکم و بهترین قانونگذار است.
[امام] خمینی در خطابه های سیاسی اش، به افکار سیاسی فارابی تمسک جست و نیز از نظریات ابوالحسن عامری (381 ه. ق/991م. ) بهره گرفت و عقیده فلسفی فارابی در مورد حکومت را به ولایت فقیه انتقال داد.
نظریات عامری با فارابی درمورد هدف زندگی اجتماعی انسان; یعنی رسیدن به سعادت و خوشی مشترک بود، و در مورد خصوصیات حاکم به طور مشخص یکی این که عقل داشته باشد (حکیم بودن) و دیگر آن که موضوعات الهی را به خوبی مسائل انسانی بشناسد، شرط می دانستند.
عامری جوامع انسانی را به چهار گروه ذیل تقسیم می کند:
1- روحانیان;
2- سربازان (جنگجویان) ;
3- دبیران و نویسندگان;
4- خدمتگزاران.
نظر او این بود که حاکم باید از بین روحانیان انتخاب شود و اولین وظیفه اش نگهداری مذهب و اصول فقه باشد که ریشه در اعتقاد دارند; زیرا همه خوبیها در تقوا و اطاعت از خدا [نهفته] است. بنابراین، فلسفه حکومتی فارابی یک حکم فقهی در اندیشه سیاسی عامری، و در روزگار اخیر عقیده اصلی و محور حکومت اسلامی [امام] خمینی (س) شد.
آیت الله خمینی در رساله اش در مورد "حکومت اسلامی" کوشید نشان بدهد که فقها حق مشروع در حکومت دارند; زیرا آنها کسانی هستند که می توانند شریعت را در غیبت امام [زمان (عج) ] نگاهبانی کنند. آنها پیروان راستین سنت پیامبر (ص) و دوازده امام معصوم (ع) هستند و حاکمان ملی و رهبران آن و مسئولیت اجرای قانون های الهی به آنان سپرده شده است.
برجسته ترین فقیه، در دیدگاه [امام] خمینی (س) ، کسی است که همان ویژگیهایی که در حکومت مدینه فاضله فارابی، و ولایت فقیه عاقل در فلسفه عامری مطرح است، دارا باشد. او باید عاقل، شجاع، متقی، یک مدیر خوب و مجتهد باشد و قدرت برخورد با موقعیتهای جدید را داشته باشد و بتواند مسائل عصر و زمانش را حل کند. [امام] خمینی (س) همچنین دیدگاه عامری را که حکومت فقیه باید نمونه و سرمشق برای سایر مسلمانان باشد، پذیرفت [و به آن عمل کرد].
[امام] خمینی حکومت یک نفر را ترجیح می دهد; اما مانند فارابی امکان وجود چند نفر در راس حکومت [حکومت شورایی] را - که عامری قبول نداشته است - می پذیرد. [امام] خمینی، حتی در توضیحاتش در مورد نسبت بین حاکم و مردمش، نظریات عامری را قبول دارد. فارابی گفته است: "ملت مانند یک بدن است که تمام دستگاه ها در خدمت نهاد حکومت هستند"; با وجود این، عامری می گوید که نسبت بین حکومت و تابعانش (رعایا) به نسبت بین ارباب و زیردستانش شباهت دارد; چون ارباب مسئولیت بیشتری در قبال زیردستانش نسبت به مسئولیت آنان در قبال خودشان دارد; [امام] خمینی این ارتباط را ولایت و مراقبت می داند.
اقتدار حاکم در هرسه مورد امر مشهودی است. در نمونه [مطرح شده از جانب امام خمینی]، شخصیت مقتدر حاکم در نظام جمهوری اسلامی ایران معلوم است; که با آنکه به مردم نیز بعضی حقوق را تفویض می کند; این مساله را که آخرین کلام از جانب ولی فقیه خواهدبود، کاملا بدیهی و معلوم می سازد.
معهذا "ولایت فقیه" هنوز موضوعی بزرگ و وسیع برای مناظره در جهان اسلام، حتی در میان روحانیان شیعه امامیه است.
نمونه ای که آیت الله خمینی (س) مطرح کرده است، نشان می دهد که چگونه ممکن است یک مسئولیت روحانی - بویژه در اسلام - که برمبنای خودشناسی عرفانی پایه گذاری شده است، به یک مسئولیت سیاسی تبدیل شود.