نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: اسرار نماز

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض اسرار نماز

    اسرار نماز


    ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)
    نويسنده : علاّمه بزرگوار سيّد بن طاووس (ره


    اسرار نماز:
    بايد توجّه كرد كه نماز مشتمل است بر:
    1 - نيّت نماز.
    2 - لفظ تكبير.
    3 - لفظ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ.:
    (روى و تمام وجود خويش را به سوى خداوندى نمودم كه آسمانها و زمين را پديد آورد.)
    4 - حمد و ستايش و تمجيد خدا.
    5 - ادّعاى عبادت و يارى جستن از خداوند جلّ جلاله.
    6 - دعاهاى مختلف.
    7 - قرائت قرآن.
    8 - اظهار فروتنى و ركوع.
    9 - سجده و كرنش و خشوع.
    10 - شهادت به يگانگى خداوند جلّ جلاله.
    11 - شهادت به رسالت ربّانى رسول خدا، حضرت محمّد(صلى الله على و آله و سلم)
    12 - صلوات بر او و خاندانش.
    13 - سلام نماز.

    1 - نيّت نماز
    پيرامون نيّت نماز، بايد دانست كه اگر از بندگانى باشى كه در تمام حركتها و سكون خود با خداوند - جلّ جلاله - معامله نموده، و همواره متوجّه او هستند، به معناى فرمايش خداوند - جلّ جلاله - معرفت دارند، آنجا كه در آيات محكم خويش مى‏فرمايد:
    وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ.(143)
    - و جنّيان و انسانها را نيافريدم، مگر اينكه مرا بپرستند.
    مسلّماً همواره خود را مهيّاى فرمانبرى از اوامر او نموده، و دستور خدا به نماز را امتثال كرده، و او را براى اينكه ذاتاً مستحقّ عبادت است پرستش مى‏كنى، چنانكه اگر خود را براى ورود شخصيّت بزرگوار و ارجمندى آماده كرده باشى، حتماً وقتى او را مى‏بينى براى احترام و تعظيم او بپا ايستاده، و به محض ديدن او به وى روى آورده و توجّه مى‏كنى، و يا اگر خود را براى ورود پيكى كه در نزدت ارجمند است مهيّا نموده باشى، وقتى چشم تو به او، و چشم او بر تو افتاد و پيام پيك را شنيدى، بدون تردّد و دودلى زود او را پذيرفته، و نيازى به تجديد نيّت پيدا نمى‏كنى.

    امّا اگر از پروردگارت غافل باشى و توجّهت به دنيا و هوا و هوس خويش باشد، هنگام حضور در نماز نياز پيدا مى‏كنى كه دل گُريخته‏ات را با اَفسارِ رشته‏ى عقل و لُبّ خويش حاضر ساخته، و آن را به ايستادن در پيشگاه مولايت وادار نمايى، و به يادش آورى كه او تو را خوانده و تو را مى‏بيند، و با عقل و قلب خويش قصد كنى كه او را از آن جهت كه شايسته‏ى عبادت است بپرستى، و در محضر مناجات با او همانند سعادتمندان وارد شوى.
    و اگر نماز، نماز واجب و اَدا باشد، نيّت مى‏كنى كه: اين عبادت را به جهت وجوبش به صورت ادا به جا مى‏آورم، و اگر قضا باشد، قصد مى‏كنى كه آن را به صورت قضا بجا مى‏آورم، و چه اَدا باشد و چه قضا، نيّت مى‏كنى آن را براى عبادت و پرستش خداوند - جلّ جلاله - انجام مى‏دهم.


    2 - ذكر تكبيرة الاحرام‏
    شايسته است هنگام گفتن اللَّه اكبر آن را به عنوان معامله‏ى با خداوند - جلّ جلاله و قصد عبادت بگويى، نه با حال غفلت و بر طبق عادت. و ديگر اينكه در گفتن آن صادق باشى.
    معناى تكبير
    امّا درباره‏ى معناى أَللَّهُ اَكْبَر در روايت آمده كه مردى در محضر امام صادق (عليه السلام) گفت: أَللَّهُ اَكْبَر، حضرت فرمود: خداوند از چه چيز بزرگتر است؟ آن مرد گفت: از هر چيز. امام صادق (عليه السلام) فرمود: خدا را محدود نمودى. آن مرد گفت: چگونه بگويم؟ حضرت فرمود: بگو خداوند بزرگتر از آن است كه توصيف شود.
    علّت اينكه حضرت (عليه السلام) فرمود: خدا را محدود نمودى، آن است كه وقتى خداوند - جلّ جلاله - با اشياء مقايسه شود و در حالى كه همه اشياءِ غير او مُحْدَث و پديدْ آمده هستند، و هر پديد آمده‏اى محدود است، مسلّما هركس به اين صورت معتقد باشد و خداوند را در رديف و بزرگتر از آنها بداند، خداوند - جلّ جلاله - را محدود قرار داده است.
    و علّت اينكه حضرت (عليه السلام) فرمود: خداوند بزرگتر از آن است كه توصيف شود. آن است كه على التّحقيق صفات خداوند - جلّ جلاله - بر او احاطه ندارند، بلكه تنها به خاطر ضيق عبارت بر اهل توفيق و تصديق، خداوند - جلّ جلاله - و رسولش (عليه السلام) الفاظى را پيرامون توصيف جلال الهى به اندازه‏ى قصور [يا: تصوّر] دانشِ بندگان به آنان آموخته‏اند تا هنگامى كه مى‏خواهند خدا را توصيف كنند بر زبان جارى سازند.
    مقصود از عبادت بودن تكبير
    و معناى به قصد عبادت گفتن تكبير اين است كه: خداوند - جلّ جلاله - در قلب عقلت، به همان اندازه‏اى كه خدا از شناخت ذات و صفات كاملش به تو عنايت فرموده، عظمت داشته باشد، و مقصودت از اين اعتقادى كه به عظمت خداوند دارى، و از اللَّه اكبر گفتن، تنها عبادت او باشد از آن جهت كه او زيبنده‏ى عبادت است.
    مقصود از صدق در گفتن تكبير
    و مقصودم از صدق در گفتن تكبير آن است كه كردارت با گفتارت موافق باشد، به گونه‏اى كه هنگام گفتن آن باطنت با ظاهرت - در اينكه ادّعا مى‏كنى چيزى بزرگتر از خداوندى جلّ جلاله در قلب و عقل و نَفْس و نيّتم وجود ندارد، و هيچ چيز نزدم از او عزيزتر نيست - باهم موافق باشند، و هيچ چيز در آن حال تو را به خود مشغول نسازد، چنانكه خداوند - جلّ جلاله - با بيان صريح قرآن مبين در تهديد كسانى كه ديگرى را بر خدا مقدّم مى‏دارند، مى‏فرمايد:
    قُلْ: إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْنآؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها، أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ، فَتَرَبَّصُوا، حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، وَاللَّهُ لايَهْدِى الْقَوْمَ الفاسِقينَ.(144)


    - بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و بستگان و تبارتان و اموالى كه بدست آورده‏ايد، و تجارتى كه بيم كساد و بى‏رواجى آن را داريد، و مسكنهايى كه مى‏پسنديد، در نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا محبوبتر است، پس منتظر بمانيد تا خداوند امر خويش را بياورد، و خداوند گروه گناهكار و فاسق را هدايت نمى‏نمايد.
    بنابراين، هرگاه ديدى عقل و قلب و نَفْس تو، غير خدا را بر خداوند - جلّ جلاله - برگزيده و مقدّم مى‏دارد، بدان كه به خاطر همين گناهت، مشمول تهديد و خشم خداوند عالميان - جلّ جلاله - شده، و هدايت او شامل حال تو نشده و از فاسقين به حساب مى‏آيى.
    در روايات نيز مشابه اين مطلب با توضيح بيشتر از آنچه كه در قرآن وجود دارد و مورد قبول عقل نيز هست، آمده است. چنانكه روايت شده‏امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ كس ايمانش به خداوند خالص و ناب نمى‏گردد، تا اينكه خداوند در نزد او محبوب‏تر از خويشتن و پدر و مادر و فرزندان و فاميل و از همه مردم باشد.

    و باز پيرامون اينكه با مقدّم داشتن ديگرى بر رسول خدا - صلوات اللَّه عليه - ايمان حقيقى براى مردم حاصل نمى‏شود، رساتر از اين در روايت آمده است، كه پيامبر اكرم(صلى الله على و آله و سلم) فرمود: هيچ بنده‏اى ايمان نمى‏آورد، تا اينكه من در نزد وى، محبوبتر از خود وى باشم، و اهل‏بيتم در نزد او محبوبتر از اهل و فاميلش باشند، و فرزندانم محبوبتر از فرزندانش باشند، و وجود من محبوبتر از وجودش باشد.

    بنابراين، وقتى رسول خدا - صلوات اللّه عليه - مقدّم داشتن ديگرى بر خود را، صحيح و درست نداند، چگونه با ترجيح غير بر خداوند - جلّ جلاله -، ايمان حاصل خواهد شد؟!

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    3 - ذكر توجّه و گفتن وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السّمواتِ وَالاَْرض...
    پيرامون توجّه، در نماز در روايت آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: وقتى حضرت على (عليه السلام) براى اقامه‏ى نماز مى‏ايستاد، و وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّموات وَالاَْرْضَ.:
    (روى و تمام وجود خويش را به سوى خداوندى نمودم كه آسمانها و زمين را پديد آورد.)
    مى‏فرمود، رنگ صورت مباركش دگرگون مى‏شد، به حدّى كه در چهره‏اش نمايان مى‏گرديد.
    2 - نيز در حديث آمده كه: حضرت امام حسن بن علىّ (عليه السلام) هرگاه از وضوء گرفتن فارغ مى‏شد، رنگ چهره‏اش دگرگون مى‏شد.
    در اين باره از آن بزرگوار پرسيده شد. فرمود: كسى كه مى‏خواهد بر خداوندِ صاحبِ عرش - جلّ و عزّ - وارد شود، شايسته است كه رنگش دگرگون شود.
    3 - همچنين روايت شده كه مولايمان امام صادق (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه وقت نماز مى‏رسيد، پوست بدن علىّ بن الحسين (عليه السلام) مى‏لرزيد، و رنگش زرد مى‏شد، و مانند شاخه [ويا: برگ‏] خشك درخت خرما به خود مى‏لرزيد.
    4 - مشابه آنچه كه درباره‏ى مولايمان علىّ (عليه السلام) در هنگام گفتن لفظ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ نقل نموديم، درباره مولايمان امام زين العابدين (عليه السلام) نيز روايت شده است.
    5 - همچنين اين دو بزرگوار هنگامى كه شروع به خواندن دعاىِ توجّه مى‏نمودند، رنگشان زرد گشته، و خوف از خداوند - جلّ جلاله - بر آنان نمايان مى‏شده، زيرا به شكوه و هيبت پادشاهى كه در پيشگاهش مى‏ايستاده‏اند، معرفت و آگاهى داشته‏اند.
    6 - باز در جاى ديگران كتاب مطالبى پيرامون خوف پيامبر اكرم(صلى الله على و آله و سلم) و اهل بيت معصوم او(عليهم‏السلام) هنگام اداى نماز خواهد آمد(145)، كه يقيناً از اين جهت، از ايشان و تبعيّت نمى‏كنى و بر خلاف آنچه كه ايشان با پادشاه عالَميان معامله مى‏كرده‏اند، مى‏باشى.

    حضور قلب در هنگام ورود در نماز
    اكنون مى‏گويم: بر ما همگى واجب است، به خاطر هيبت و احترامى كه خداوند - جلّ جلاله - ذاتاً مستحقّ آن است از او بيم داشته باشيم، ولى چنان غافليم كه نه تنها از او بيم نداريم، بلكه به جهت پيروى از خوف معصومين(عليهم‏السلام) كه مقتدا و الگوى ما در عبادات الهى هستند، از خدا نمى‏هراسيم، و همچنين به خاطر مخالفتهاى پى‏درپى خود با خواسته‏هاى او و كوچك شمردن امر و نهى و حبّ و قرب و مناجات مقدّسش نيز از او بيم نداريم. و اين نادانى بزرگى به معبود است كه به جهل منكران و كافران نزديك است.
    بنابراين، شايسته است كه بنده هنگام گفتنِ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاْرْضَ: تحقيقاً توجّه كند كه در محضر حضرت حقّ است، و اينكه مقصود خداوند - جلّ جلاله - و رسولش (صلى الله على و آله و سلم) از گفتن وَجَّهْتُ وَجْهِىَ... اين نيست كه: تنها صورتم را براى خداوندى كه آسمانها و زمين را پديد آورد، رو به قبله نموده‏ام؛ بلكه منظور اين است كه صورتِ قلب و عقل خويش را از منحرف شدن و توجّه به غير او - جلّ جلاله - از تمام امور خوشايند و ناخوشايند، به سوى خداوندى نمودم كه آسمانها و زمين را پديد آورد.
    به بعضى از عارفان گفته شد: چه نيكو با صورت ظاهر در نماز اقبال و توجّه دارى؟ فرمود: اگر صورت ظاهرم منحرف نشود، صورتِ دلم بسيار منحرف مى‏شود.
    بنابراين، وقتى صورتِ قلب بكلّى به خداوند - جلّ جلاله - اقبال و توجّه داشته باشد، اعضا و جوارح نيز بر اساس هدفى كه براى آن آفريده شده‏اند يعنى عبادت و پرستش حضرت حقّ، بر خداوند - جلّ جلاله - توجّه مى‏كنند، زيرا رابطه آنها با قلب مانند فرمانروا و رعيّت است.
    اختلاف حالات نمازگزاران در هنگام دخول در نماز
    1 - اگر نمازگزار با اين حالت وارد نماز شود، همانند كسانى كه به خدا توجّه دارند وارد نماز شده است، و اگر اين حالت تا پايان نماز استمرار داشته باشد، به آمال و آرزوى خويش نايل و كامياب خواهد شد.
    2 - اگر نمازگزار در حالى كه مولاى او وى را مشاهده مى‏كند، بلغزد و از او روى برگرداند، حالش بسان حال لغزش كنندگان خواهد بود كه هنگام گام برداشتن در مسير، گاهى افتاده و گاهى مى‏ايستند، و چه بسا همين لغزش، دنيا و آخرت وى را تباه نموده و به واسطه‏ى آن، اقبال و توجّه به پروردگارش - جلّ جلاله - و خشنودى او از دستش برود.
    3 - اگر نمازگزار در حال گفتن وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ از هيبت قرار گرفتن در محضر حضرت حقّ و رعايت حُرمت او كه واجب است، غفلت داشته باشد و يا خود را به غفلت بزند، در اين گفتارش كه مى‏گويد: با تمام وجود به خداوندى كه آسمانها و زمين را پديد آورده، توجّه نموده و روى آورده‏ام. دروغگو بوده، و نمازش را با خيانت و دروغ و بهتان آغاز نموده است. و حال كسى كه آغاز نمازش تصريح به دروغ و باطل و دشمنى باشد، چگونه خواهد بود؟ آيا مستحقّ ذلّت و خوارى نخواهد بود؟!

    4 - اگر نمازگزار در حال قيام براى انجام نماز و وارد شدن در آن صفت شخص تنبل و كسى را داشته باشد كه نماز را بر خود سنگين مى‏داند، لازم است حال كسانى را كه با حالت كسالت و تنبلى به نماز مى‏ايستند در صريح قرآن بنگرد،(146) و با خود بيانديشد كه اگر پيش از حضور در اين نماز، دوستى يا برخى از ياوران پادشاه، كه محبوب اوست بر او وارد مى‏شدند، چگونه براى احترام آنان بپا مى‏خاست و بدون احساس تنبلى و سنگينى بر آنان و توجّه مى‏نمود، و لازم است بداند كه خداوند - جلّ جلاله - محقّقاً در نزد او از بندگانش پست‏تر است. و چه خطر هولناكى!

    4 - آداب ستايش و ثناى پروردگار
    در خطبه‏ى كتاب گذشت كه: ستايش و تمجيد از وظايف كسانى است كه ميان خود و خداوند - جلّ جلاله - از تمام خيانتها و گناهان رسته باشد، و امّا كسى كه امر واجب مهمّى كه وقتش تنگ شده بر گردن اوست، بايد ابتدا چيزى را كه مهمّ‏تر است انجام دهد و بعد چيز مهمّ‏تر در مرحله‏ى بعد و... . و مهمّ‏ترين واجب بر او پيش از وارد شدن در نماز و ستايش و تمجيد پروردگار، توبه نمودن و بجا آوردنِ واجبات عينىِ متعيّن بر اوست، خواه واجبات قلبى باشند و يا بدنى و يا مالى و يا مربوط به اعمال ديگر.
    1 - از جمله آدابى كه انسان بايد هنگام ستايش و ثناى الهى رعايت كند، آن است كه:
    1 - لذّت و تعلّق خاطرش به ستايش خداوند - جلّ و جلاله - و تمجيد و ثناى و سپاسگزارى از او نزد او لذّت بخش‏تر و محبوبتر از ستودن و مدح و ثناى تمام بندگانى باشد كه در نزد او عزيز هستند و نيز از مدح و ستايش تمام اهل دنيا براى او در تمام امور باشد. و اين ترجيح در محبّت مدح و ستايش خداوند - جلّ جلاله - و شكر و سپاسگزارى از او بايد به اندازه‏ى تفاوتى باشد كه او - جلّ جلاله - در جلال و عظمت و حقّ اِنْعام و بخشش با بندگانش دارد.
    2 - اگر بنده از بجا آوردن حقّ اين مقام عاجز و ناتوان باشد، حدّاقل بايد محبّت مدح و ستايش و شكر و سپاسگزارى از خداوند - جّل جلاله - در دلش، از مدح و ثناى اهل اِنْعام از خلايق، يا شكر و سپاس از پادشاهان اسلامى ترجيح داشته باشد.
    3 - امّا اگر حال بنده از اين مقام نيز ناقص باشد، و در مدح و ثناى خداوند - جّل جلاله - و شكر و سپاسگزارى او سبحانه، از بردگان و بندگانش پست‏تر باشد، مسلّماً ستايش و تمجيد خدا را بسيار كوچك و سبك شمرده، و مستحقّ امورى خواهد بود كه وعده‏ى عذاب و تهديد الهى متضمّن آن است.
    آداب در هنگام گفتن: مالِكِ يَوْمِ الدّينِ(147)
    توجّه داشته باش كه يوم الدّين، روز حساب و عرضه بر پادشاه عالَميان و آشكار شدن باطن انسانهاست در محضر تمام كسانى كه بنده اسرار خود را از آنان پنهان مى‏كرد، لذا شايسته است كه نمازگزار در اين حال از امورى كه در روز حساب و سؤال بيم آن مى‏رود، بيم و هراس داشته باشد.
    در روايت آمده كه مولايمان امام زين العابدين (عليه السلام)، هم او كه صاحب مقام والايى، در عبادت خداوند بود، هنگامى كه مالِكِ يَوْمِ الدّين. مى‏فرمود، مكرّر آن را قرائت مى‏نمود، تا بحدّى كه هركس آن حضرت را مى‏ديد، گمان مى‏كرد كه حضرتش نزديك است جان بسپارد.
    ‏ وَ مَا الْخوْفَ مِنْهُ يَحْذَرُونَ، وَلاَ الْخَنا عَلَيْهِمْ، وَلكِنْ هَيْبَةً هِىَ ماهِيا(148) ‏ - اين بزرگواران به خاطر خوف گناه، از خدا نمى‏هراسند، و هيچ نقصى در اعمالشان، و يا سخن نامربوطى در گفتارشان نيست، بلكه به خاطر هيبت و بيم از عظمت الهى چنينند، هيبتى آنچنانى كه قابل توصيف نيست.
    و خود آگاهى كه مولايمان امام زين العابدين (عليه السلام) الگو و مقتداى ما در امور دنيوى و اُخروى است، پس با توسّل جستن به هدايت و انوار خداوند - جلّ جلاله - سوار بر مركبهاى يقين، گام به گام از او پيروى كن، كه خداوند - جلّ جلاله - قادر است تو را به مقامات عارفان كه خود سبحانه زيبنده‏ى آن است، نايل گرداند.

    5 - آداب در هنگام گفتن: إِيّاكَ نَعْبُدُ، وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ(149)
    توجّه داشته باش كه شايسته است بنده در هنگام گفتن إِيّاكَ نَعْبُدُ. صادق باشد. و مقصودم از اين سخن آن است كه: هنگام به زبان آوردن آن مقصود عبادت خداوند - جلّ جلاله - به اميد نيل به منافع زودرس دنيوى يا ثواب ديررس اُخروى، يا دفع امورى كه در دنيا يا در روز قيامت كه مردگان به اراده‏ى خداوند سبحان زنده مى‏شوند - از آن بيم‏دارى باشد، در حقيقت نَفْس خود را عبادت نموده‏اى، و عبادتت به خاطر نَفْس خويش و براى اميال و خواسته‏ها و لذّاتت بوده، و از آن جهت كه خداوند - جلّ جلاله - شايسته عبادت است او را عبادت ننموده‏اى، لذا إِيّاكَ نَعْبُدُ گفتن تو دروغ و بهتان بوده، و تو را از نيل به كاميابى و رسيدن به سلامت و نيكبختى جلوگيرى نموده، و نامت در ديوان و دفتر دروغگويان ثبت خواهد شد، و مسلّماً با اين كار نفس خويش را در معرض هلاكت و نابودى قرار خواهى داد. آيا كلام پاك و خجسته الهى را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:
    إِنَّما يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذينَ لايُؤْمِنُوَن.(150)
    - تنها كسانى كه ايمان نيآورده‏اند، به دروغ به ديگران افتراء مى‏بندند.

    و همچنين سزاوار است در گفتنِ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ نيز صادق باشى، و در دل حقيقتاً و يقيناً جز از خداوند - جلّ جلاله - يارى نجويى؛ زيرا اگر در اين حال در دل از نيرو و قدرت خويش و يا از دنيا و يا مال يا از افراد نيرومند طرفدار خويش يا از آمال و آرزوها و امور ديگر غير از اينها يارى بجويى، ولى در هنگام گفتن إِيّاكَ نَسْتَعينُ قصد كنى كه يار و ياورى جز خدا ندارى، دروغ گفته و خود را به خطر انداخته‏اى و خدا را خوار و كوچك شمرده، و به او بهتان زده‏اى، و مستحقّ عواقب كوچك شمردن مولاى خود مى‏گردى.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  4. #3
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    6 - آداب نمازگزار در دعاهاى نماز
    اينك آدابى را كه بنده بايد در دعاهاى نماز مانند إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ و در هر جايى از نماز كه از او خواسته شده با قلب سليم و دل پاك دعا نمايد - رعايت كند، ذكر مى‏كنيم:
    بخشى از مواردى را كه تضرّع كنندگان به درگاه الهى بايد رعايت كنند، همراه با شرح آن از ديدگاه عقل و نقل، پيش از اين ذكر نموديم‏(151)، اينك مى‏گوييم:
    مبادا به خصوص در هنگام مخاطَب قرار دادن مولى و پروردگار خويش، از تهذيب نَفْس و دل خويش كوتاهى كنى؛ زيرا اگر در حال خواستن چيزى از خداوند - جلّ جلاله - حضور قلب نداشته باشى، يا غفلت داشته باشى، يا نسبت به جلالت و آن مقام كم احترامى نموده و كوچك بشمارى، حال تو مانند آن خواهد بود كه هنگام مورد خطاب قرار دادن پادشاهى از پادشاهان دنيا براى برآورده ساختن حاجتى، پشت به او نمايى. آيا نمى‏دانى كه اگر در حال سخن گفتن با پادشاهان پشت به آنها بكنى، يا به جاى اقبال و توجّه به آنان، به غفلت و كوچك شمردن آن سرگرم باشى، مستحقّ آن مى‏گردى كه در جواب اين عمل تو، تو را از حضورشان برانند، و از مهر و رحمتشان محروم گردانند؟ و چه بسا كه اگر تو را در اثر اين بى‏احترامى و اهانت به زندان بياندازند، و شكنجه و آزار بسيارت دهند، باز باورت اين خواهد بود كه گناه شكنجه‏هايى كه مى‏كشى، از توست. و خويشتن را مستحقّ مؤاخذه بر كوتاهى‏ات مى‏بينى؛ بنابراين، نكند كه احترام مالك دنيا و آخرت در نزد تو از حُرمت پادشاهانى كه يكى از بندگان او در اين دنياى حقير و فانى‏اند، كمتر باشد.

    و اگر با ابتلا به اين حالت غفلت كه ذكر نموديم، اجابت دعاهايت به تأخير افتاد، گناه از توست، و خداوند - جلّ جلاله - به تو نيكى فرموده كه عقوبت آن جنايتها و گناهانت را عفو نموده است.
    و مبادا به قلبت خطور كند يا با زبان بگويى - چنانكه از برخى از غافلانى كه حقيقت دين و ايمان در دلشان وارد نشده شنيده مى‏شود كه بر شيوه‏ى افزون طلبى مى‏گويند - : ما دعا مى‏كنيم و استجابت آن را به صورتى كه در قرآن ذكر شده، نمى‏بينيم. به گونه‏اى كه گويى به پندار آنان خداوند - جلّ جلاله - در استجابت دعا، خُلف وعده نموده است. كه اين كار در نزد اهل ايمان بسان كفر است.
    زيرا اگر شناخت يقينى به خداوند - جلّ جلاله - داشتند، بر گفتن اين سخن اقدام نمى‏كردند كه در محضرش - كه عقل را مى‏رُبايد - بگويند كه: تو به ما وعده دادى كه دعايمان را مستجاب نمايى، ولى در اجابت آن خُلف وعده نمودى. بلكه اين سخنان به خاطر آن است كه يا آنان هنگام دعا به حضرت حقّ معرفت و شناخت ندارند، يا هنگام ايستادن در محضر خداوند - جلّ جلاله - متذكّر نيستند كه در محضر مالك دنيا و دين قرار دارند. اينان شايسته آنند كه خداوند - جلّ جلاله - از استجابت دعاهايشان روى برگرداند، و ايشان را همين بس كه او - جلّ جلاله - از مؤاخذه‏ى آنان بر غفلتها و نادانى‏هايشان عفو نموده است.
    در روايت آمده كه به مولايمان امام صادق - صلوات اللّه عليه - عرض شد: چه شده ما را كه به درگاه خداوند - جلّ جلاله - دعا مى‏كنيم، ولى دعايمان مستجاب نمى‏گردد؟ فرمود: زيرا شما نسبت به كسى كه مى‏خوانيد، آگاهى و شناخت نداريد.


    7 - ذكر آداب معنوى قرائت قرآن‏
    اينك آدابى را كه بايد بنده در نمازها به صورت اجمالى در هنگام قرائت تمام آيات قرآن رعايت كند ذكر مى‏كنيم:
    قابل توجّه است كه از جمله آدابى كه بايد بنده هنگام تكلّم با مولايش كه مى‏داند به او مى‏نگرد، رعايت كند اين است كه: ابتدا به مقام والاى او توجّه كند و متذكّر شود كه در محضر او قرار دارد. و نيز گوش فرا دادن به كلام او را براى خود مايه‏ى شرافت بداند و از آن احساس لذّت كند، و در برابر عظمت او مؤدّب باشد، سپس كلام مقدّس او را به نيّت نيابت از خداوند - جلّ جلاله - و اينكه گويى خداوند خود كلامش را قرائت مى‏نمايد و نيز خداوند - جلّ جلاله - به او توجّه نموده و كلام پاكش را از او مى‏شنود، تلاوت نمايد.
    بنابراين، مبادا حال تو در هنگام تلاوت قرآن شريف پست‏تر از هنگامى باشد كه برخى از كتابهاى نگاشته شده را به منظور نزديكى جستن به نويسندگان آنها كه در تمام امور به آنان محتاج هستى - در حضور آنان قرائت مى‏كنى؛ زيرا خود آگاهى كه هنگام خواندن كتابى حضور نويسنده‏ى آن تمام تلاش خود را در حضور قلب بذل مى‏نمايى، و در پاكيزه ساختن زبان خويش نهايت كوشش را مى‏كنى، و با تمام باطن و حفظ نمودن نفس خويش در حركتها و سكناتت، توجّه خويش را منعطف به او و خواندن كتابش مى‏كنى، پس مبادا خداوند - جلّ جلاله - در هنگام قرائت كلامش در نزد تو كمتر از ساير نويسندگان باشد، زيرا اگر خداوند - جلّ جلاله - را پست‏تر از اين حال بشمارى، نسبت به هلاكت و استحقاق عقوبت نزديكتر خواهى بود.

    در اين باره، به كسى اقتدا كن كه ادّعا مى‏كنى به انوارش هدايت يافته و از راه و روشش الگو مى‏گيرى، كه روايت شده مولايمان جعفر بن محمّد صادق (عليه السلام) در حال قرائت قرآن در نماز، حالت بى‏هوشى به او دست داد، وقتى به هوش آمد، از آن بزرگوار پرسيده شد: چه چيز باعث شد كه شما به اين حالت مبتلا شديد؟ حضرت فرمود (به اين مضمون) كه: پيوسته آيات قرآن را تكرار مى‏نمودم، تا اينكه به حالتى رسيدم كه گويى آن را از كسى كه نازل فرمود شفاهاً و به مكاشفه و عيان مى‏شنوم، لذا قوّه‏ى بشرى تاب مكاشفه‏ى جلال الهى را نياورد.
    اى كسى كه از حقيقت اين مطلب آگاه نيستى، مبادا آن را بعيد بشمارى، يا شيطان در صحّت آنچه كه روايت نموديم، شكّ و ترديد در تو ايجاد نمايد، بلكه آن را باور كن، آيا نشنيدى كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:
    فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ، جَعَلَهُ دَكّاً، وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً.(152)
    - پس هنگامى كه پروردگارش به كوه تجلّى فرمود، آن را فروپاشانند، و حضرت موسى (عليه السلام) بيهوش به زمين افتاد.
    و نيز در حديث آمده كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيده شد: چگونه پيامبر اكرم(صلى الله على و آله و سلم) براى مردم نماز مى‏گزارد و قرآن قرائت مى‏فرمود، ولى دلهاى اهل ايمان خاشع و نرم نمى‏شد؟ فرمود: پيامبر اكرم - صلوات اللّه عليه - به اندازه‏اى كه حال آنان تحمّل و توان داشت قرآن را براى آنان قرائت مى‏فرمود. (البتّه ما اين حديث را به صورت مختصر ذكر نموديم.)

    بخشى ديگر صفات و حالات ابرار و نيكان در هنگام تلاوت قرآن كريم نيز كه در جاى جاى اين كتاب خواهد آمد، خود هشدار كاملى براى خردمندان است.

    8 - آداب معنوى ركوع‏
    شايسته است بنده هنگام گفتن تكبير ركوع، با حالت ذلّت و خاكسارى و خضوع، و حضور قلب، ركوع نموده، و نيّتش اين باشد: مقصودم از ركوع، عبادت خداوند و مالك دنيا و آخرت من است، و در حال ركوع ذلّت بندگى را در برابر كمال جلال الهى نشان دهد. چه نيكو خداوند به گوينده‏ى اين شعر الهام نموده كه:
    ‏ إِذا كانَ مَنْ تَهْوى عَزيزاً، وَلَمْ تَكُنْ ذَليلاً لَهُ، فَاقْرَ السَّلامَ عَلَى الْوَصْلِ ‏ - هرگاه كسى كه دوستش مى‏دارى عزيز و سرافراز بود، و تو ذليل و خاكسار او نشدى، پس بر وصل او بدرود گوى.
    آيا نمى‏بينى كه از ادب بندگان با پادشاهانِ دار نيستى و زوال اين است كه: وقتى با آنها ملاقات نموده و بر آنان روى مى‏آورند، به قصد تعظيم و اجلال آنان براى آنان ركوع مى‏كنند، و در اين حالت متذكّر مى‏شوند كه در پيشگاه آنان قرار دارند، و مقصودشان از اين كار بزرگداشت آنان مى‏باشد، پس چگونه تو براى خداوند كه به اسرار انسان آگاه است و از هر بزرگى بزرگتر است، بدون حضور قلب در پيشگاه خداوند و توجّه به او در برابر او ركوع و فروتنى مى‏كنى.(153)
    از ديگر آدابى كه نمازگزار بايد در حال ركوع رعايت كند، آن است كه اگر در حال ركوع اين دعا را بخواند(154) كه:
    [أَلّلهُمَّ،]لَكَ خَشَعْتُ، وَ بِكَ آمَنْتُ، وَلَك أَسْلَمْتُ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَ أَنْتَ رَبّى، خَشَعَ لَكَ سَمْعى وَ بَصَرى وَ مُخّى وَ عَصَبى [وَ عِظامى‏] وَ ما أَقَلَّتْهُ قَدَماىَ، للَّهِ‏ِ رَبِّ الْعالَمينَ.
    - [خداوندا،] تنها براى تو خشوع نمودم، و فقط به تو ايمان آوردم، و تنها تسليم توام، و فقط بر توكّل نمودم، و تويى پروردگارم، گوش و چشم و مغز و عصب [و استخوانها]و هر چه كه قدمهايم آنها را حمل مى‏نمايد [يعنى تمام اعضاى بدنم‏]، براى تو خشوع و فروتنى نموده است، براى خداوندى كه پروردگار عالَميان است.
    توجّه داشته باشد كه در اين گفتار، صفات كسانى را ادّعا مى‏كند كه با تمام اعضاى خويش حقيقتاً و يقيناً متوجّه خداوند گرديده و تسليم و سرسپرده او گشته و بر او توكّل نموده‏اند. پس مبادا عضوى از اعضاى تو خضوع و خشوع نداشته و تسليم خداوند - جلّ جلاله - نباشد، يا در امرى از امور دنيا و دين بر خدا توكّل ننموده، و در نتيجه در اين سخن از دروغگويان باشى، كه اگر نماز را با دروغ و بهتان بستن به خداوندى كه مالك اوّلين و آخرين است بجا آورى، كدامين نماز براى تو باقى خواهد ماند؟
    از جمله آداب ركوع كه بايد بنده رعايت كند اين است كه: پيش از اَداى كامل انواعِ خاكسارى بندگى براى مولاى خود، در برداشتن سر از ركوع شتاب ننمايد، چنانكه از مقتدايمان‏(155) روايت نموديم و نيز در روايت ديگر آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: علىّ (عليه السلام) به اندازه‏اى ركوع مى‏نمود كه عرق او جارى مى‏شد، بحدّى كه از طول ايستادن ركوع عرق بر گامهايش مى‏ريخت.
    اى كسى كه نسبت به روح و قلب و بدن و جگر [ويا: درون‏] خود دلسوزى مى‏كنى، اين بزرگواران كسانى هستند كه خداوند هدايتشان فرموده، پس به راهنماييهاى ايشان اقتدا كن.
    از ديگر آدابى كه بايد در ركوع رعايت شود آن است كه وقتى بنده - بعد از آنچه كه ذكر نموديم - سر از ركوع بلند كرد، بايد سر برداشتن او، همراه با وقار و آرامش باشد؛ زيرا مولاى او، او را مى‏بيند؛ و هنگامى كه:
    سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، أَهْلُ الْكِبْرِيآءِ وَ الْعَظَمَةِ وَالْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ.
    - خداوند، ستايش هركس را كه او را مى‏ستايد مى‏شنود، خداوندى كه اهل بزرگمنشى و عظمت وجُود و كبر و سركشى است.

    مى‏گويد، هنگام ذكر كبرياء و عظمت و جبروت الهى دستهايش را به عنوان خاكسارى براى معبود خويش دراز نمايد، و هنگام ذكر جود و بخشش الهى با اميدوارى آنها را بگشايد.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  5. #4
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    9 - آداب سجده‏
    توجّه داشته باش از جمله آدابى كه بايد بنده در هنگام سجده رعايت كند اين است كه: خاكسارى‏اش براى معبود در سجده افزون بر ركوع باشد، پس توجّه داشته باشد كه در محضر خداوند جلّ جلاله است، و اينكه خداوند جلّ جلاله چنان عظمت و جلالى دارد كه گفتار هيچ كس بدان احاطه نمى‏كند، و اينكه وى به ناتوانى و نادارى و بيچارگى و گناهانى متّصف است كه موجب فرومايگى او شده است؛ سپس با ذلّت و خضوع و خشوع افزونتر از آنچه كه در ركوع ذكر كرديم، براى انجام سجده به پايين مى‏رود؛ زيرا اگر بنده با غفلت از اين امور، و از روى عادت و تنها با مراعات ظاهر سجده، و بدون قصد عبادت مولاى خويش و اقبال و توجّه و مراعات ادب در پيشگاه او سجده بجا آورد، مانند كسى خواهد بود كه در سجده‏اش بازى نموده، يا از مالك و معبود خويش روى گردانده، يا به او استهزا و ريشخند كرده است.
    و اهل علم مى‏دانند كه ركوع و سجده از اركان نماز هستند، و هرگاه بنده آن دو را در نماز خويش، به عمد يا از روى سهو و فراموشى، ترك كند بر اساس فتواى فقيهان و روايات نمازش باطل مى‏شود.
    و ديگر اينكه، صاحب شريعت - صلوات اللّه عليه وآله - بدين جهت اين به سوى مردم مبعوث كه آنان را به معامله و بندگى غير خدا دعوت نمايد؛ بنابراين، اگر در هدف از اين گونه ذلّت و خاكسارى و بندگى در هنگام ركوع و سجده توجّه نداشته باشى، فرق ميان تو و مُنْكِران چيست؟ و چه فرقى است ميان تو و كسى كه ياد خدا را فراموش، و به امور و بيهوده مشغول گشته است؟ بى‏گمان حضرت محمّد (صلى الله على و آله و سلم) براى آن آمده كه مردم را از عادت، به سوى معبود فراخواند، پس مبادا از كسانى باشى بدون توجّه به خداوند - جلّ جلاله - و حضور قلب در انجام خاكسارى و بندگى براى او قيام و ركوع و سجده را به حسب عرف و عادت بجا آورى.
    اگر در حال سجده اين دعا را بخوانى‏(156)
    أَلّلهُمَّ، لَكَ سَجَدْتُ، وَ بِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَ أَنْتَ رَبّى، سَجَدَلَكَ سَمْعى وَ بَصَرى وَ شَعْرى وَ عَصَبى وَ مُخّى وَ عِظامى، سَجَدَ وَجْهِىَ الْبالِى الْفانى لِلَّذى خَلَقَهُ وَ صَوَّرَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ. تَبارَكَ اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقينَ.
    - خداوند، تنها براى تو سجده نمودم، و به تو ايمان آوردم، و تسليم تو شدم، و تنها بر تو توكّل نمودم، و تويى پروردگارم، گوش و چشم و موى و عصب و مغز و استخوانهايم از آنِ توست، روى [و وجود] پوسنده و فناپذيرم براى كسى كه آن را آفريد و صورت نگارى نموده و براى او گوش و چشم قرار داده، سجده نموده. منزّه و بلند مرتبه باد خداوند، كه بهترين آفرينندگان مى‏باشد.
    ولى تمام اعضايت با قصد خاكسارى و تسليم و توكّل و خضوع و خشوع براى معبود سجده نكند، گويى كه از معناى سجده خبرى ندارى، و سخن و ادّعايت دروغ و بهتان به مولايت خواهد بود. اى بيچاره، وقتى كه عبادتت همراه با دروغ و بهتان و اهانت باشد، چگونه نمازت درست خواهد بود؟
    ديگر اينكه: اگر در سجده‏ات آرامش و آسايش و شادمانى اى را كه دوست، هنگام قُرب به محبوبش دارد احساس مى‏كنى، خوشا به حالت. وگرنه سجده‏ات نكوهيده و فاسد، و قلبت بيمار و دردمند است، زيرا مى‏دانى كه در صريح قرآن آمده كه:
    وَاسْجُدْ، وَاقْترِبْ(157)
    - و سجده و كرنش نما، و به خدا نزديك شو.
    بنابراين، قرآن شريف سجده را از نشانه‏هاى قرب عاشق وار به خداوندى كه به اسرار آگاه است قرار داده، پس تلاش كن كه نَفْسَت قرب و نزديكى به محبوب احساس كند؛ زيرا محبّت خداوند - جلّ جلاله - از ثمرات قوّت شناخت جلال و بخشش بزرگ الهى است. چنانكه خداوند - جلّ جلاله - گروهى را كه به او معرفت دارند، ستوده و مى‏فرمايد:
    يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ.(158)
    - خداوند آنان را دوست مى‏دارد، و ايشان نيز او را دوست مى‏دارند.
    و در توصيف اهل نجات مى‏فرمايد:
    قَالَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً للَّهِ‏ِ.(159)
    - و كسانى كه ايمان آورده‏اند محبّت بيشترى نسبت به خداوند دارند.
    1 - مبادا فريفته‏ى گفتار كسى باشى كه مى‏گويد: مقصود از دوست داشتن خداوند - جلّ جلاله - همان طاعت و عبادت اوست.؛ زيرا اگر اين گفتار را از كلام الگو و مقتدا و بزرگى برگرفته و گفته باشد، احتمال دارد كه آن فرمايش به خاطر تقيّه، و يا به جهت ضعف شنونده نسبت به شناخت اسرار ربّانى باشد.
    2 - اگر به خدا معرفت داشته باشى، مى‏بينى كه محبّت تو به خداوند - جلّ جلاله پيش از طاعت و عبادت توست، زيرا تو ابتدا نسبت به او به عنوان نعمت دهنده شناخت پيدا مى‏كنى و آنگاه به او محبّت مى‏ورزى و سپس او را مستحقّ طاعت يافته و اطاعتش مى‏نمايى. وگرنه اين روايت را - كه مورد اتّفاق و پذيرش همگان است - چگونه معنى مى‏كنى كه:
    جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْها.
    - دلها بر دوستى هركس كه به آنها نيكى كند، سرشته شده‏اند.
    آيا مى‏شود كه دلها بر محبّت بنده‏ى نيكوكار سرشته باشند، ولى نسبت به احسان خداوند - جلّ جلاله - محبّت نداشته باشند؟! اين را جز عقل غير سليم نمى‏پذيرد.
    3 - مسلّماً مى‏دانى كه دوست داشتن خداوند - جلّ جلاله - يك عمل قلبى است، ولى طاعت خداوند گاهى تنها عمل قلبى است، و گاهى هم عمل قلبى و هم مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى؛ پس چگونه مى‏شود طاعتى كه گاهى قلبى است و گاهى هم قلبى است و هم مربوط اعضا و جوارح ظاهرى - و اين دو، دو قسم جدا از هم هستند - يك قسم بشوند. و اين مكابره و ستيزه جويى با امر روشن و آشكار است، چگونه عملى كه به وسيله جوارح ظاهرى انجام مى‏گيرد، عمل قلبى مى‏شود؟! اين مطلب در نزد كسى كه عقلش محجوب نباشد، محال است.
    4 - گاهى انسان طاعات را انجام مى دهد، در حالى كه انجام آن بر انسان سخت است، و گاهى قلبش از آنها يا از مكلّف شدن به آنها كراهت دارد، پس اگر منظور از محبّت ورزيدن بنده به خداوند - جلّ جلاله - همان طاعت بنده بود، در همان حال مى‏بايست از محبّت خدا بلكه از خود خداوند - جلّ جلاله - بدش مى‏آمد، بلكه مى‏بايست نسبت به با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى مى‏داشت، زيرا دشمنى ضدّ دوستى است؛ بنابراين هرگاه بنده از طاعت خدا - جلّ جلاله - بدش بيايد، بايد از دوستى خداوند - جلّ جلاله - بدش بيايد، و با خداوند - جلّ جلاله - دشمنى داشته و كافر گردد.
    آيا هيچ مسلمان صاحب معرفت عذر تو را در كافر خواندن كسى كه از عبادتى خوشش نمى‏آيد مى‏پذيرد؟! و يا تو را در اين گفتار يارى مى‏كند؟!
    5 - آيا عقلت مى‏پذيرد كه فرمايش الهى - جلّ جلاله - پيش از اين ذكر نموديم، به اين معنى باشد؟! آنجا كه مى‏فرمايد:
    قُلْ: إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبنآؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها، أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وِ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ، فَتَربَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ، وَاللَّهُ لايَهْدِى الْقَوْمَ الفاسِقينَ.(160)
    - بگو: اگر پدران و پسران و برادران و همسران و بستگان و تبارتان و اموالى كه بدست آورده‏ايد، و تجارتى كه بيم كساد و بى‏رواجى آن را داريد، و مسكنهايى كه مى‏پسنديد، در نزد شما از خدا و رسولش و جهاد در راه خدا محبوبتر است، پس منتظر بمانيد تا خداوند امر خويش را بياورد، و خداوند گروه گناهكار و فاسق را هدايت نمى‏نمايد.
    آيا عقل هيچ عاقلى مى‏پذيرد كه منظور از فرمايش الهى كه مى‏فرمايد: أَحَبَّ إِلَيْكُمْ و دوست داشتن چيزهايى را كه خداوند سبحانه به شمار درآورد، طاعت و فرمانبرى از آنها باشد؟!
    فرض كن كه اين احتمال را درباره‏ى پدران و پسران و برادران و همسران و خويشاوندان درست بدانى و دوستى را به معناى فرمانبردارى از آنان معنى‏كنى، آيا در فرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى‏فرمايد: وَ أمْوال اقْتَرَفْتُمُوها، وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنِ كَسادَها، وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها هيچ احتمال مى‏دهى كه دوست داشتن اين چيزها (اموال و تجارت و مساكن) به معناى طاعت و فرمانبرى از آنها باشد؟!
    پس مبادا چيز محال را بر عقل تحميل كنى، لذا تقليد از كسى را كه مى‏گويد: دوست داشتن بنده نسبت به خداوند جلّ جلاله، همان طاعت و فرمانبردارى از اوست رها كن، و حقّ را از هركس كه بگويد بپذير، كه دليلها و حقّ بودن آن براى تو روشن گرديد.
    6 - اين بود بيان اينكه محبّت بنده به خداوند - جلّ جلاله - امر قلبى است. و دوستى از امورى است كه از ثمرات شدّت معرفت خداوند - جلّ جلاله - است، و شدّت معرفت نيز به احسان اوست، همان معرفت و احسانى كه پيش از آگاهى بنده از مكلّف بودن به دوستى خداوند - جلّ جلاله -، عقل و قلب بنده خود بخود او را به سوى دوستى مولايش سوق مى‏دهند، پس چگونه خواهد بود وقتى كه پى‏ببرد عقلاً و نقلاً نيز به دوست داشتن او مأمور است؟!
    زيرا اگر كسى ذاتاً كامل باشد، به خاطر كمالى كه دارد محبوب دلها خواهد بود، و شخص نيكوكار به خاطر احسان و تفضّلش، پيش از شناخت و آگاهى از تكليف به اين محبّتى كه ذكر شد، مورد محبّت قرار مى‏گيرد، و حال آنكه شأن و مقام خداوند - جلّ جلاله - بزرگتر، و احسانش فراگيرتر از آن است كه توصيفى كه ما از كمال و احسان و تفضّلش مى‏كنيم، به مقام بزرگ او احاطه داشته باشد، پس لازم است كه خداوند محبوب قلوب تمام كسانى باشد كه او را به يقين شناخته و نسبت به احسانهاى او در امور دنيا و دين آگاهى دارند.
    فرق محبّت و خشنودى خداوند با ثواب و عقاب او
    شايد در روايات و يا گفتار برخى مشاهده شود كه فرموده باشند: مقصود از محبّت خداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده‏ى مطيع و يا خشنودى‏اش از او، همان ثواب دادن خداست؛ و منظور از خشم و غضب خداوند - جلّ جلاله - نسبت به بنده‏ى نافرمانش، همان عذاب اوست.
    ولى پرواضح است كه: تقليد از سخنان غير معصوم كه در اين باره گفته شده، عقلاً جايز نيست. امّا روايت و منقول اگر از طعن و خرده‏گيرى سالم بوده و از معصوم صادر شده باشد؛ شايد آن را از باب تقيّه فرموده باشند، زيرا ايشان(عليهم‏السلام) در تقيّه هولناكى بوده‏اند، و ما در مطلبى كه پيرامون اعتذار از مضمون كتاب كشّى ذكر نموديم - تقيّه ايشان را روشن ساختيم، زيرا بسيارى از مخالفان ائمّه و اهل تسنّن قايل به اين هستند كه: محبّت و رضايت خدا همان ثواب او، و غضب خدا، همان عذاب اوست
    يا شايد ائمّه(عليهم‏السلام) آن را به خاطر آشنا كردن و تقريب اذهان پرسش كنندگان يا شنوندگان بيان فرموده‏اند، زيرا درك و فهم بسيارى از شنوندگان از درك اسرار صفات خداوندى كه پادشاه عالَميان است قاصر و ناتوان مى‏باشد، لذا شايد ائمّه(عليهم‏السلام) بيم آن را داشته‏اند كه اگر به آنها بگويند كه: خداوند - جلّ جلاله - دوست مى‏دارد و خشنود مى‏شود و غضبناك و خشمگين مى‏گردد. زود به ذهن شنونده خطور كند كه خداوند - جلّ جلاله - مانند دوستى و خشنودى طبايع بشرى دوست مى‏دارد و خشنود مى‏گردد، يا همانند خشم و غضب دلهاى خاكى غضبناك و خشمگين مى‏گردد، لذا حضرات ائمّه(عليهم‏السلام) به اندازه‏ى كشش عقل پرسش كنندگان و شنوندگان، با آنان سخن گفته‏اند.
    اگر به برخى از روايات مربوط به اين مطلب توجّه كنى، مى‏بينى كه دوستى و خشنودى و غضب و خشمى را كه مزاجها به واسطه‏ى آنها تغيير مى‏كند، و جز درباره‏ى اجسام كه قابليّت آن را دارند، درست نيست، نفى نموده‏اند، تا آنجا كه همين مطلب را بر بعضى از پرسش كنندگان تقريب نموده و (بدين مضمون) فرموده‏اند كه: غضب و خشنودى خداوند - جلّ جلاله - اشاره است به غضب و خشنودى اوليا و ويژگان درگاه الهى. و اين در نزد عارفان صحيح است؛ زيرا خواصّ درگاه الهى - جلّ جلاله - خشمگين و خشنود نمى‏گردند مگر بعد از غضب و خشنودى خداوند، زيرا ايشان(عليهم‏السلام) تابع و پيرو خداوند - جلّ جلاله - هستند، و هرگز در گفتار از او پيشى نمى‏گيرند، و تنها به فرمان او عمل مى‏نمايند.
    2 - وآنگهى عقلهاى سالم وجداناً و عياناً دريافت مى‏كنند كه معناى واژه‏ى حبّ و رضا، غير از معناى لفظ ثواب، و همچنين معناى غضب غير از معناى عقاب است، خواه درباره‏ى بندگان، يا نسبت به رَبُّ الاَرْباب.
    و اين مطلب را فرمايش خداوند - جلّ جلاله - نيز به ما مى‏آموزد آنجا كه مى‏فرمايد:
    إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ، وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.(161)
    - براستى كه خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگى پذيران را دوست مى‏دارد.
    ونيز خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:
    إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلوُنَ فى سَبيلِهِ صَفّاًكَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ.(162)
    - همانا خداوند كسانى را كه در راه او با حالت صف كشيده مى‏جنگند به گونه‏اى كه گويى بنيان سُربين هستند، دوست مى‏دارد.
    و همچنين خداوند - جلّ جلاله - درباره‏ى گروهى كه حقيقتاً و يقيناً خداوند را مى‏شناسند، مى‏فرمايد:
    يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ.(163)
    - خداوند آنان را دوست مى‏دارد، و ايشان نيز خدا را دوست مى‏دارند.
    و نسبت به خشم و غضب خود - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:
    فَلَمّا آسَفُونا، إِنْتَقَمْنامِنْهُمْ.(164)
    - پس هنگامى كه بر ما خشم گرفتند، ما از آنان انتقام گرفتيم.
    و گروهى از دانشمندان اهل لغت و مفسّران يادآور شده‏اند كه فرمايش خداوند - جلّ جلاله - يعنى آسَفُونا به معناى أغْضَبُونا مى‏باشد. جوهرى در كتاب صحاح(165) درست به اين لفظ مى‏گويد: وَ أَسَفَ عليْهِ أَسَفاً، يعنى بر او غضب و خشم نمود، و آسَفَهُ، يعنى او را به خشم آورد.
    و طبرسى‏(166) در تفسير قرآن گفته است كه:
    فَلَمّا آسَفُونا يعنى ما را به خشم آوردند، و غضب و خشم او سبحانه، اراده‏ى عقاب آنان است. و نگفته است كه: غضب خداوند همان عقاب آنان است.؛ بنابراين خداوند - جلّ جلاله - در اين آيه، پيش از عقاب نمودن آنان، بر آنان أَسَف (كه همان غضب و خشم او - جلّ جلاله - است) نموده، و اين تعبير ديگر از انتقام است، و اين مطلب واضح و آشكار است.
    3 - علاوه چگونه مثل اين بر صاحبان فهم و دانش مخفى مى‏ماند، در حالى كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد:
    وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً، فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها، وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً. (167)
    - و هركس به عمد مؤمنى را بكشد، جزايش جهنّم جاودانى خواهد بود، و خداوند بر او خشم نموده و لعنت فرموده و از رحمتش دور مى‏گرداند، و عذاب و كيفر بزرگى براى او آماده خواهد نمود.
    آيا نمى‏بينى كه خداوند - جلّ جلاله - در صريح قرآن، و بر اساس فهم خردمندان، غضب را بر عذاب و عقاب و بلكه بر اِعْداد و آماده نمودن عذاب جهنّم مقدّم داشته است؟!
    4 - احاديث و دعاهايى كه عبارت ذيل را (به اين مضمون و يا به اين لفظ) را به وضوح دربردارند(168)، مطلب را بيشتر روشن مى‏كنند.
    أَلّلهُمَّ، إِنْ لَمْ تَرْضَ عَنّى، فْاعْفُ عَنّى، فَقَدْ يَعْفُو الْمَوْلى عَنْ عَبْدِهِ وَ هُوَ غَيْرُ راضٍ عَنْهُ.
    - خداوندا، اگر از من ناخشنودى پس از من درگذر، زيرا گاهى مولى در حالى كه از عبد و بنده خود ناخرسند است، او را عفو مى‏كند.
    5 - ديگر اينكه: آيا نمى‏دانى كافرانى كه خداوند - جلّ جلاله - مى‏دانسته بر حال كفر جان خواهند سپرد، به حكم عدل [يا: عقل‏] در حال حيات مستحقّ عقوبت هستند؟ و اگر مسلمان باشى، مسلّماً اعتقاد دارى كه خداوند - جلّ جلاله - قطعاً در حال كفر آنان نسبت به ايشان خشمگين است، پس خداوند - جلّ جلاله - از زود عقوبت كردن آنان درگذشته، و عقابشان را به بعد از وفاتشان تأخير انداخته، با اينكه از هنگامى كه آنان كفر ورزيده‏اند و خداوند مى‏دانسته كه پيوسته بر كفر خويش خواهند بود، مورد غضب الهى بوده‏اند.
    بنابراين، اين مطلب روشن مى‏كند كه خشم خداوند - جلّ جلاله - پيش از عقوبت اوست، زيرا خداوند - جلّ جلاله - در اين صورت با اينكه از بنده ناخشنود است از عقوبت بنده درگذشته و او را عذاب نمى‏كند، چنانكه در دعاها آمده است كه: خداوند، با اينكه از مؤمن خشنود است، او را عفو مى‏فرمايد.؛ و نيز حال كافرانى كه با حالت كفر مى‏ميرند و عقوبتشان به تأخير مى‏افتد، با اينكه خداوند بر آنان خشمگين است، به صورتى كه بازگو نموديم نيز چنين است، يعنى با اينكه خداوند - جلّ جلاله - از بنده خشمگين است، از او عفو مى‏فرمايد.
    زيرا اگر خداوند ناخشنود باشد مسلّماً خشمگين و غضبناك خواهد بود. و نمى‏شود خداوند در يك وقت و از يك جهت، از مقام رضا و غضب خالى باشد، بنابراين اگر غضب همان عقاب باشد، محال است كه بنده‏اى را عفو فرمايد و در آن حال بر او خشمگين باشد، و نيز هنگامى كه بنده‏ى مسلمان يا كافر را پيش از وفاتش عفو مى‏فرمايد، بايد خشم و غضبش نسبت به آنان از بين برود. و اين بر خلاف مطلبى است كه از دين آيين اهل حقّ و صدق شناخته شده است.

    معناى صحيح محبّت و خشنودى و خشم و غضب پروردگار
    از آنجا كه نصّ صريح قرآن و روايات صحيح به محبّت يا رضايت خداوند - جلّ جلاله - و به غضب و خشم او و ثبوت اين دو صفت براى او - جلّ جلاله - تصريح نموده‏اند، بايد براى حُبّ يا رضايت، و غضب يا خشم او سبحانه - جلّ جلاله - رويكردى معلوم و روشنى وجود داشته باشد، غير از آنچه كه ما از رضايت و محبّت و غضب و خشم جسمهاى خاكى مى‏شناسيم، و غير از تفسير و معنايى كه ذكر شد كه: مقصود از محبّت و رضايت خداوند همان ثواب او، و منظور از خشم و غضبش همان عذاب و عقاب اوست
    چنانكه معناى ساير صفات او - جلّ جلاله - غير از صفات اجسام مى‏باشد، مثلاً قادر و توانا بودن ما اقتضايش داشتن نيرو و قدرت زائد بر ذات و حالتى نو و جديد غير از عاجز و ناتوان بودن‏مان مى‏باشد، و همچنين اقتضاى دانا و زنده بودن و ساير صفاتمان، مقتضىِ تجدّد حالات و دگرگونى‏ها براى ماست.
    و اين معانى نسبت به خداوند - جلّ جلاله - محال است، ليكن اين صفات درباره‏ى خداوند متعال به معنايى ديگر بايد باشد كه هم زيبنده‏ى ذات پاك او كه مثل و مانندى براى آن وجود ندارد بوده، و هم شايسته‏ى صفات منزّهش باشد كه همانند و همگونى براى آن وجود ندارد. و تفسير و معناىِ محبّت و خشنودى و غضب و خشم نسبت به او - جلّ جلاله - نيز به اين صورت خواهد بود. و اين مطلب نيز آنچه را كه ما در آغاز سخن ادّعا نموديم براى ترديد كنندگان روشن ساخته و تعجّب آنان را زايل مى‏كند.
    ناگفته نماند كه: دو سال بعد از نگاشتن از قسمت گذشته اين كتاب، در جزء اوّل از تفسير قرآن طبرى‏(169) يافتم كه عدّه‏اى از مفسّران همين مطلبى را كه ما پيرامون غضب الهى ذكر نموده و برگزيديم، ذكر كرده‏اند.

    ديگر آداب سجده‏
    اينك مى‏گويم: از ديگر آدابى كه بايد بنده در حال سجده رعايت كند آن است كه: در برداشتن سر از اين خضوع و خشوع براى معبود شتاب ننمايد، كه ما معناى فرمايش خداوند - جلّ جلاله - را كه در كتابش ذكر نموده براى تو بازگو نموده و گفتيم كه: سجود از مقامات قرب به مولايت مى‏باشد.(170) پس به خاطر چه چيز شتاب مى‏نمايى؟ آيا در حالى كه او به تو ناظر است، از قرب و نزديكى به او كراهت دارى؟!

    چنانكه در دنيا از نزديك شدن به هرچيز كه دوست دارى بدت نمى‏آيد، و در دور شدن از آن شتاب نمى‏كنى، با پروردگارت - جلّ جلاله - نيز كه چاره‏اى از او ندارى، چنان باش، كه در روايت آمده امام صادق (عليه السلام) فرمود: هماره وقتى حضرت علىّ بن الحسين(عليهماالسلام) به نماز بپا مى‏خاست، رنگ چهره‏اش دگرگون مى‏شد، و هنگامى كه سجده مى‏نمود، تا عرق از او فرو نمى‏ريخت سر برنمى‏داشت.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  6. #5
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    10 - تشهّد و گواهى دادن به يگانگى خداوند - جلّ جلاله -
    در اين باره مهمّ اين است كه تشهّد گفتن تو، معامله‏ى با خداوند - جلّ جلاله - و عبادت باشد، و قصدت تنها اين نباشد كه او - جلّ جلاله - در واقع و نفس الاَمْر يگانه است، بلكه از تو خواسته‏اند كه اعتقاد داشته باشى او - جلّ جلاله - در واقع يگانه است، و معبودى جز او كه شايسته‏ى پرستش باشد وجود ندارد نيست، و چيزى نيست كه آن را بر خشنودى او مقدّم بدارى؛ زيرا اگر چيزى را بر او - جلّ جلاله - مقدّم كنى، آن چيز نزد تو بر خداوند - جلّ جلاله - ترجيح خواهد داشت، و از آن جهت كه آن را مقدّم داشته‏اى، آن معبود تو خواهد بود نه خداوند، و در نتيجه هنگام گواهى دادن به اينكه معبودى جز خداوند ندارى، كاملاً صادق نخواهى بود، آيا نمى‏بينى كه خداوند - جلّ جلاله - پيرامون كسى كه هوا و هوس خويش را بر خدا ترجيح داده مى‏فرمايد:
    إِتَّخَذَ إِلههُ هَواهُ.(171)
    - هوا و هوس خود را معبود خويش قرار داده است.
    و نيز در تفسير فرمايش خداوند - جلّ جلاله - كه مى‏فرمايد:
    إِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ.(172)
    - آنان به جاى خدا، دانشمندان و ترسايان خود را به عنوان پروردگاران خويش برگرفتند.
    روايت شده كه: آنان براى اَحبار و رُهْبان و دانشمندان و ترسايان خويش روزه نگرفته و نماز نخواندند، وليكن در معصيت خداوند از آنان اطاعت نمودند. و لذا حكم كسى را پيدا كردند كه آنها را به خدايى گرفتند.
    بنابراين، مبادا با مقدّم داشتن هوا و هوس خويش و دنيا و يا چيز ديگر غير او سبحانه بر او، به او - جلّ جلاله - شرك و يا كفر بورزى، و در نتيجه مستحقّ هلاكت گردى، كه در روايتى از امام صادق (عليه السلام) از معناى صدق و راستى پرسيدند، حضرت (به اين مضمون) فرمود كه: صدق آن است كه چيز ديگرى را بر خداوند برنگزينى، كه خداوند متعال مى‏فرمايد:
    هُوَ اجْتَباكُمْ.(173)
    - او شما را برگزيد.
    پس وقتى او تو را برگزيده، تو نيز او را برگزين، و هوا و هوس خويش و يا دنيا را بر او مقدّم مدار.

    و نيز در روايت آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: هركس كلمه‏ى لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه را با اخلاص بگويد، داخل بهشت مى‏گردد، و اخلاص آن اين است كه لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه او را از آنچه خداوند - عزّوجلّ - حرام‏نموده باز دارد.

    11 - شهادت به رسالت حضرت محمّد بن عبداللَّه رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيابتش از خداوند صاحب عظمت و جلالت‏
    آنچه در رابطه با اين شهادت مهمّ است، آن است كه در شهادت دادن به رسالتش صادق باشى، و معناى اين سخن آن است كه كردارت، گفتارت را در پيروى از پيامبرى‏اش تصديق كند، زيرا خداوند - جلّ جلاله - در قرآن مبين گروهى را دلشان با گفتارشان سازگار نبوده، و به رسالت او شهادت داده‏اند، دروغگو ناميده است.(174)
    همچنين نيك مى‏دانى كه: اگر پيكى از سوى برخى از پادشاهان به سوى تو بيايد و در پاداش گفتن كلمه‏اى هزار دينار به تو ببخشد، و در جزاى گفتن كلمه‏اى تو را با آتش شكنجه كند، و تو خواسته باشى كلمه نخست را نگفته هزار دينار را بگيرى، و كلمه‏ى دوّم را ترك گفته و داخل شدن در آتش را چيز كوچك و سبك بشمارى، سپس به پيك بگويى: گواهى مى‏دهم كه تو پيكِ پادشاهى هستى كه من از دينارهايى كه به من عطا مى‏نمايد بى‏نياز نيستم، و قدرت و نيرويى بر آتشى كه مرا به آن تهديد مى‏كند ندارم، بى‏گمان آن پيك و ديگر عاقلان به تو مى‏گويند: كه كردار تو با ظاهر و گفتارت درست درنمى‏آيد، اگر تو در دل او را تصديق نموده بودى، كلمه نخست را مى‏گفتى و هزار دينار را مى‏گرفتى، و كلمه دوّم را ترك مى‏گفتى و از آتش در امان مى‏ماندى، زيرا ما عاقلان مى‏بينيم كه تو را در تمام حركات و سكناتت در دارفنا چنين هستى كه وقتى به سود چيزى اطمينان پيدا مى‏نمايى به سوى آن مى‏شتابى، و هرگاه به صدق و راستگو بودن كسى كه خبر از مُضرّ بودن چيزى مى‏دهد باور دارى، از آنچه تو را آسيب مى‏رساند مى گريزى.
    اينك مى‏گويم: زمانى به كسى كه ادّعا مى‏كرد پيامبرى حضرت محمّد(صلى الله على و آله و سلم) را تصديق نموده (سخنى به اين معنى) به او گفتم: اگر شخص يهودى‏اى به تو خبر دهد كه در بعضى از راهها چيزى است كه تو را آزار مى‏رساند، و در راهى چيزى است كه به سود توست، آيا راهى را كه از ضرر رساندن آن بيم دارى ترك نمى‏كنى، و راهى را كه به سودش اميد دارى نمى‏پيمايى؟ گفت: بله، به او گفتم: حال اگر حضرت محمّد(صلى الله على و آله و سلم) به تو بفرمايد كه: من تو را از راه آتش جهنّم بر حذر داشته و راه خانه‏ى آسايش و بهشت را به تو مى‏شناسم. و اگر آن بزرگوار را تصديق نموده بودى، حدّاقل همانند عملى كه با خبر يهودى نمودى، با خبر آن حضرت معامله مى‏كردى؟! پس آيا جز اين است كه كافر ذمّى و يهودى را بيشتر از پيامبر اكرم(صلى الله على و آله و سلم) تصديق مى‏نمايى، و اين شاهد بر آن است كه رسالت و فرمايش او را تصديق ننموده‏اى؟!
    همچنين از امورى كه شايسته است هنگام گواهى دادن به رسالت او - صلوات اللَّه عليه - بدان اعتقاد داشته باشى آن است كه معتقد باشى خداوند - جلّ جلاله - و آن بزرگوار منّت و حقّ بزرگى در هدايت تو به مقام سعادتمندى و بزرگوارى دارند، و بذل نَفْس و مال و عيالت در پيشگاه او براى بدست آوردن سعادت جاودانى نيز از جمله بخششها و عطايا و نعمتهاى او بر توست كه تا زمان پايدارى خداوند مالك روز جزا ادامه دارد. خداوند - جلّ جلاله - مى‏فرمايد: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا، قُلْ: لاتَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَكُمْ، بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَديكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ.(175)
    - بر تو منّت مى‏گذارند كه اسلام آورده‏اند، بگو: بر من به خاطر اسلام آوردنتان منّت نگذاريد، بلكه اين خداست كه بر شما منّت نهاد و شما را به ايمان هدايت فرمود، اگر راست مى‏گوييد.

    12 - صلوات بر حضرت محمّد(صلى الله على و آله و سلم)
    در روايتى آمده كه امام صادق - صلّى اللّه عليه - فرمودند: هركس بر پيامبر و خاندانش صلوات بفرستد، معناى آن اين است كه براستى من بر همان پيمان و وفايى كه هنگام فرمايش خداوند كه فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟! قالُوا: بَلى.(176):
    (آيا من پروردگار شما نيستم؟، گفتند: بله.) گفتم، استوار هستم.

    13 - سلام نماز
    در حديث است كه عبداللَّه بن فضل هاشمى مى‏گويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره‏ى معناى سلام نماز پرسيدم، فرمود: سلام دادن نشانه‏ى امنيّت و آسودگى و حلال كردن امورى است كه بجا آوردن آن در نماز حرام است. وى مى‏گويد: عرض كردم: فدايت شوم، چگونه؟ فرمود: در گذشته وقتى شخصى بر مردم وارد مى‏شد و بر آنان سلام مى‏كرد، از گزند او ايمن مى‏شدند، و وقتى آنان جواب سلام وى را مى‏گفتند، وى از شرّ آنان آسوده مى‏گشت؛ و اگر شخصِ وارد سلام نمى‏گفت از شرّ او در امان نبودند، و اگر آنان جواب سلام وى را نمى‏دادند وى از شرّ آنان ايمن نبود، و اين عادت و روش عرب بود. لذا سلام دادن در نماز نيز به عنوان نشانه‏ى خروج و بيرون آمدن از نماز، و حلال نمودن سخن گفتن، و ايمنى از وقوع امورى كه نماز را باطل مى‏كند، قرار داده شده، و سلام نامى از نامهاى خداوند - عزّوجلّ - است، و درودى از ناحيه نمازگزار بر فرشتگانى است كه بر او گمارده شده‏اند.

    چه بسا گفته شده كه: مخاطب سلام نماز همه فرشتگان هستند. ولى از جمله‏ى مرجّحات روايت گذشته كه مخاطب سلام را خصوص فرشتگان گمارده شده بر انسان مى‏داند، و اين است كه در روايت ديگر آمده است: دو فرشته‏اى كه بر نمازگزار گمارده شده‏اند، عمل او را گرفته و نوشته و آن را بر پروردگار عرضه مى‏كنند، و آن دو مانند دو نفرى كه بر شخص مُشْرِف باشند، در نزد او حاضر هستند.، بنابراين چون تنها آن دو در نزد نمازگزار حضور دارند، نزديكتر به صواب آن است كه سلام مختصّ بر آن دو باشد.
    اينك مى‏گويم: حال كه معناى سلام دادن را دانستى، متذكّر باش كه عملى را براى خداوند - جلّ جلاله العظيم نموده‏اى، و مى‏خواهى آن را به او سپرده و بر حضرتش عرضه كنى، پس اگر در بخشى از آن غفلت ورزيده، يا قلبت به غير او مشغول گرديده، يا از خدا روى برگردانده‏اى، توبه نما، توبه‏اى همراه با اخلاص و انابه‏(177)؛ يا حدّاقلّ عمل خويش را بسان سپردن جنايتكاران و اهل خيانت به حضرتش تسليم نما.
    در كتاب جدّم ورّام - كه خداوند جلّ جلاله روحش را پاك و قبرش را منوّر گرداند - حديثى به اين معنى ديدم كه: بنده‏اى از بندگان خداترس و مراقب خداوند - جلّ جلاله - گفت: نماز سى سال را قضا كردم، در حالى كه حتّى يك نماز واجب از آن را ترك ننموده، و آنها را در صف اوّل نماز جماعت بجا مى‏آوردم، ليكن به خاطر مصيبتى كه از آن غفلت داشتم توجّه پيدا كرده و آنها را قضا نمودم، از او پرسيده شد كه: آن مصيبت چه بود؟ گفت: آنها را در صف اوّل با امام جماعت بجا مى‏آوردم، روزى آمدم و در صف اوّل جا پيدا نكردم و در صف آخر نماز گزاردم، ولى ديدم كه نَفْسم خجالت مى‏كشد و شرم دارم كه مردم مرا در آنجا ببيند، از اينجا پى بردم كه آن پيشى گرفتن و رفتن در صف اوّل، يقيناً براى خداوند - جلّ جلاله - نبوده، و قصد و نيّتم از آن تنها ممتاز شدن در نزد حاضران بوده است.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  7. #6
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    143) ذاريات (51): 56.
    144) سوره توبه (9)، آيه 24.
    145) به فصل سى‏ام تحت عنوان نمونه‏اى از حالات‏معصومين(عليهم‏السل م) و شيعيان‏واقعى آنان در شب رجوع شود.
    146) اشاره به آيه‏ى شريفه 142 از سوره‏ى نساء (4كه درباره‏ى منافقين مى‏فرمايد: وَإذا قامُواإِلَى‏الصَّلوةِ، قامُوا كُسالى!.: (و هنگامى كه به نماز مى‏ايستند، با حالت كسالت و بى‏ميلى مى‏ايستند.)؛ و نيز آيه‏ى شريفه‏ى 54 از سوره‏ى توبه (9) كه مى‏فرمايد: وَلاَيأْتُونَ الصَّلوَة، إِلاّ وَ هُمْ كُسالى.: (و همواره حالت كسالت و بى‏ميلى به نماز مى‏آيند و در آن وارد مى‏شوند.)
    147) حمد (1): 4.
    148) در برخى از نسخه‏هاى كتاب، ابتداى شعر به اين صورت‏آمده است: وَمالِخَوْفٍ...
    149) حمد: 5.
    150) نمل (16): 105.
    151) به فصل ششم و هفتم رجوع شود.
    152) اعراف (7): 143.
    153) نسخه‏هاى كتاب در اينجا مخدوش است، و ظاهراً لفظ ذَلَلْتَ لَهُدرست است كه‏جايگزين و ترجمه شد.
    154) كه خواندن آن در ركوع مستحبّ است، چنانكه در همين‏فصل ذكر خواهد شد.
    155) -
    156) كه خواندن آن در سجده مستحبّ است، چنانكه در همين‏فصل تحت عنوان 7 -كيفيّت انجام نافله‏هاى ظهر خواهد آمد.
    157) علق (96)، 19.
    158) مائده (5): 54.
    159) بقره (2): 165.
    160) توبه (9): 24.
    161) بقره (2): 222.
    162) صفّ (61): 4.
    163) مائده (5): 54.
    164) زخرف (43): 55.
    165) صحاح، مادّه‏ى أسف، ج 4، ص 1330.
    166) مجمع البيان، ج 9، ص 80.
    167) نساء (4): 93.
    168) امكان دارد كه لفظ متظاهرة در نسخه بردارى از نسخه‏ى اصلى كتاب به‏جاىمتظافرة نوشته شده باشد، كه در اين صورت معناى اين جمله چنين مى‏شود: اين عبارت (به اين مضمون و يا به همين لفظ) در احاديث و دعاهاى بسيار آمده است.

    169) جامع البيان، ج 1، ص 80.
    170) اشاره است به آيه 19 از سوره‏ى علق كه در همين فصل گذشت.
    171) جاثيه (45): 23، و فرقان(25): 43.
    172) توبه (9): 31.
    173) حجّ (22): 78.
    174) ظاهراً اشاره است به آيه شريفه از سوره‏ى منافقون (63) كه مى‏فرمايد: إِذا جآءَكَ الْمُنافِقُونَ‏قالُوا:نَش ْهَدُ إِنَّكَ لَرُسُولُ اللَّهِ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرُسُولُهُ، وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ تكاذِبُونَ.: (هرگاه منافقون نزد تو آمده و گفتند كه ما براستى گواهى مى‏دهيم كه تو حقيقتاً فرستاده‏ى خدا هستى، [آن را قبول منما، ]كه خداوند براستى مى‏داند كه تو حقيقتاً فرستاده‏ى خدا هستى، و خداوند گواهى مى‏دهد كه براستى منافقان حقيقتاً دروغگويند.)
    175) حجرات(49): 17.
    176) اعراف(7): 172.
    177) انابه: عبارت است از توبه‏اى خاصّ و رجوع به تمام‏وجود به خداوند جلّ‏جلاله.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 15-02-2016, 21:03
  2. آثار و پيام نماز عاشورا
    توسط محبّ الزهراء در انجمن عاشورا خون خدا جاری در رگهای تنزیل[ویژه نامه محرم]
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 16-12-2010, 14:02
  3. فضیلت سوره های قرآن همراه با توضیح
    توسط ali20 در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 07-09-2009, 08:50
  4. نماز شب
    توسط Q0M در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 15-05-2009, 23:22
  5. يكصد و چهارده نكته در باره نماز
    توسط vorojax در انجمن کتابخانه اسلامي
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 12-09-2008, 01:28

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه